جمع بندی و چکیده مبحث بیست و یک طرح صالحین:تدابیر و راهکارهای امام هادی علیهالسلام برای ترویج سیره
پنج شنبه 2 آبان 1392 11:47 PM
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - عليه السلام - پيشواى دهم شيعيان، در نيمه ذيحجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» به دنيا آمد(1). پدرش پيشواى نهم، امام جواد - عليه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است كه كنيزى با فضيلت و تقوا بود (2).
مشهورترين القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مىگويند (3).
امام هادى - عليه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گراميش برمسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسيد.
امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود كه به ترتيب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر ماءمون (217 - 227) (4) .
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوكل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوكل (6 ماه).
5 - مستعين، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر ديگر متوكل (252 - 255).
امام هادى در زمان خليفه اخير مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در خانه خود به خاك سپرده شد.
مام دهم(ع) در دوران ملتهب و آشفته ای به لحاظ سیاسی و دینی زندگی می کردند. از لحاظ سیاسی در دوران امامت حضرت امام هادی(ع) ۶ خلیفه عباسی به نام های معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز عباسی بر تخت نشستند.
در دوران ۲۰ ساله امامت امام دهم(ع) حدود ۱۸ قیام اتفاق افتاد. دوران امامت امام هادی(ع) دوران سخت و پرالتهابی بود؛ در این دوره فشار بر علویان و شیعیان از سوی حکومت عباسی افزایش یافت. به عنوان مثال در دوره متوکل ۱۷ بار بارگاه امام حسین(ع) در کربلا شخم زده شد که این اتفاق نشان دهنده عمق فشارها و هجمه های حکومت علیه شیعیان بود. به لحاظ معیشتی هم علویان در تنگنا و فشار اقتصادی شدیدی بودند. از بعد فرهنگی هم دوره امامت امام هادی(ع) دارای شرایط خاصی بود. غالیان و مفوّضه در همین دوران زندگی می کردند و فعالیت مدعیان دروغین مهدویت و شبهه افکنان دینی که برخی مسلمان هم نبودند و وابسته به دیگر ادیان بودند، در این دوره به چشم می خورد.
حضرت هادى علیهالسّلام چهلودو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگى مىکردند. سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان که از سمرقند و از همین منطقهى مغولستان و آسیاى شرقى آورده بود، در سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمىشناختند و از اسلام سر در نمىآوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم مىشدند و با عربها - مردم بغداد - اختلاف پیدا کردند.
در همین شهر سامرا عدهى قابل توجهى از بزرگان شیعه در زمان امام هادى (علیهالسّلام) جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به وسیلهى آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیاى اسلام - با نامهنگارى و... - برساند. این شبکههاى شیعه در قم، خراسان، رى، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همهى اقطار دنیا را همین عده توانستند رواج بدهند و روزبهروز تعداد افرادى را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند.
امام هادى همهى این کارها را در زیر برق شمشیر تیز و خونریز همان شش خلیفه و علىرغم آنها انجام داده است. حدیث معروفى دربارهى وفات حضرت هادى علیهالسّلام هست که از عبارت آن معلوم مىشود که عدهى قابل توجهى از شیعیان در سامرا جمع شده بودند؛ بهگونهیى که دستگاه خلافت هم آنها را نمىشناخت؛ چون اگر مىشناخت، همهىشان را تارومار مىکرد؛ اما این عده چون شبکهى قوىیى بهوجود آورده بودند، دستگاه خلافت نمىتوانست به آنها دسترسى پیدا کند.
چند حدیث از امام هادی علیه السلام:
1- مسخره كردن و شوخى هاى - بى مورد - از بى خردى است و كار انسان هاى نادان مى باشد.
2- دنيا همانند بازارى است كه عدّه اى در آن براى آخرت سود مى برند و عدّه اى ديگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.
3- همنشين شدن و معاشرت با افراد شرور نشانه پستى و شرارت تو خواهد بود.
4- غضب و تندى در مقابل آن كسى كه توان مقابله با او را ندارى ، علامت عجز و ناتوانى است ، ولى در مقابل كسى كه توان مقابله و رو در روئى او را دارى علامت پستى و رذالت است .
5- علماء و دانشمندانى كه به فرياد دوستان و پيروان ما برسند و از آن ها رفع مشكل نمايند، روز قيامت در حالى محشور مى شوند كه تاج درخشانى بر سر دارند و نور از آن ها مى درخشد.
6- شانه كردن موها به وسيله شانه عاج ، سبب روئيدن و افزايش مو مى باشد، همچنين سبب نابودى كرم هاى درون سر و مُخ خواهد شد و موجب سلامتى فكّ و لثه ها مى گردد.
7- بياد آور و فراموش نكن آن حالت و موقعى را كه در ميان جمع اعضاء خانواده و آشنايان قرار مى گيرى و لحظات آخر عمرت سپرى مى شود و هيچ پزشكى و دوستى و ثروتى نمى تواند تو را از آن حالت نجات دهد.
8- خودبينى و غرور، انسان را از تحصيل علوم باز مى دارد و به سمت حقارت و نادانى مى كشاند.
9- (مواظب باش كه) عتاب و پرخاشگرى ، مقدّمه و كليد غضب است ، ولى در هر حال پرخاشگرى نسبت به كينه و دشمنى درونى بهتر است (چون كينه ، ضررهاى خظرناك ترى را در بردارد).
10- هر كه از خود راضى باشد بدگويان او زياد خواهند شد.
آنگونه كه جدول مدت حكومت خلفاى عباسى نشان مىدهد، از ميان آنان متوكل از همه بيشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ ازينرو موضعگيرى او را در برابر امام ذيلاً توضيح مىدهيم:
متوكل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسيار روا مىداشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مىنمود. وزير او «عبدالله بن يحيى بن خاقان» نيز پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل سعايت مىنمود و او را تشويق به بد رفتارى با آنان مىكرد. متوكل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوكل نسبت به على - عليه السلام - و خاندانش كينه و عداوت عجيبى داشت و اگر آگاه مىشد كه كسى به آن حضرت علاقهمند است، مال او را مصادره مىكرد و خود او را به هلاكت مىرساند (6).
درک حیوانات از مقام امامت(برگرفته از داستان امام هادی(ع))
در روزگار حکومت متوکل زنی ادعا کرد که زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها است متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سالیانی گذشته است.
آن زن گفت: رسول خدا دستش را بر بدن من کشیده است و از خداوند خواسته که هر چهل سال جوانی ام را به من برگرداند و من این مطلب را تا به حال برای مردم اظهار نکردم. متوکل سران ابی طالب و فرزندان عباس و قریش را خواست و مشورت کرد آنها گفتند در فلان تاریخ زینب دختر حضرت فاطمه علیه السلام وفات یافته است ولی آن زن می گفت دروغ است .
متوکل گفت: من از فرزندان عباس نیستم اگر نتوانم حجت و دلیلی نقض سخن این زن بیاورم.
اطرافیان گفتند: امام هادی علیه السلام را بخواه امید است که پاسخی داشته باشد امام هادی علیه السلام به آن زن فرمود: گوشت بدن فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است بنابراین اگر راست می گوئی داخل محوطه درندگان بشو.
آن زن گفت: دیگران که در این مجلس مدعی هستند از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند داخل شوند.
متوکل به حضرت هادی علیه السلام گفت: شما خودتان داخل شوید.
امام فرمود: مانعی ندارد، نردبانی آوردند و در محوطه ای که شش شیر بود امام داخل شد پس از ورود امام تمام شیرها خود را به امام نزدیک کردند و امام دست بر سر آنها می کشید.
وزیر متوکل گفت: تا این خبر منتشر نشده حضرت را خارج کن.
متوکل گفت: ای ابوالحسن ما قصد سوئی نسبت به تو نداشتیم، فقط می خواستیم به گفته ات یقین پیدا کنیم، دوست دارم که بیرون بیایی امام هادی علیه السلام برخاست و به طرف نردبان حرکت کرد در حالی که همه شیرها خود را به لباس حضرت می مالیدند امام روی اولین پله نردبان که قرار گرفت متوجه شیرها شد و با دست اشاره کرد که بر گردند و شیر ها برگشتند، امام از محوطه شیران خارج شد و فرمود: هر کس می پندارد که از فرزندان فاطمه است در این مکان برود.
متوکل به آن زن گفت: داخل محل شیران برو آن زن گفت: شما را به خدا دست نگه دارید من ادعای باطلی کردم من دختر فلانی هستم تنگ دستی و فشار مرا به این کار وادار کرد.
متوکل گفت: او را داخل محوطه شیران بیافکنند. در این هنگام مادر متوکل شفاعت کرد و او را نجات داد.
شاید برخی با خود بیاندیشند که مگر می شود، حیوانات درنده که درندگی جزء ذات آنها ست در مقابل شخصی(چه امام و چه غیر امام) خضوع کنند؟ آن ها حیوانند و غیر ذی شعور و از انان این اعمال برنمی آید، بلکه آنها به اقتضای طبیعت شان درندگی دارند. شاید همین افکار در ذهن خلیفه بود و بر همین استدلال قصد داشت با این بهانه امام علی النقی(ع) را به شهادت برساند؟ شاید او هم فکر می کرد حیوانات شعور ندارند!!!
اما کافی است تورقی به قرآن بزنیم تا به خوبی بر ما واضح و مبرهن شود که حیوانات هم شعور دارند. آن ها هم قدرت درک دارند، آن ها هم به اندازه خود می فهمند. همه ما داستان بلقیس، ملکه سبا را شنیده ایم. در آن داستان قرآنی پرنده ای به نام هدهد، خبر وجود چنین کشور و چنین ملکه ای را به حضرت سلیمان(ع) داد. ویا داستان مورچه ای که به مورچگان گفت: که سپاه حضرت سلیمان (ع) در حال آمدن به سمت ما است و از این منطقه برویم تا زیر دست و پای آن ها له نشویم.
همه این داستان های قرآنی برای این است که بفهمیم موجودات اطراف ما ذی شعورند، و در داستان امام علی النقی(ع) هم آن حیوانات درنده درک صحیحی از مقام امام(ع) داشتند و شاید بتوان گفت آن حیواناتی که ما آن ها را درنده می خوانیم از خیلی از انسان هایی که ما آن ها را با شعور می خوانیم، ذی شعورتر باشند. همان درندگانی که در طول تاریخ به خاندان عصمت و طهارت(ع) رحم نکردند و هر جا از سلاله پاک زهرا (س) را که می یافتند، بدتر از هر درنده ای آن ها را شهید می کردند، که بدترین نوع درندگی همان بود که در کربلا رقم خورد.
درک حیوانات از مقام امامت(برگرفته از داستان امام هادی(ع))
در روزگار حکومت متوکل زنی ادعا کرد که زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها است متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سالیانی گذشته است.
آن زن گفت: رسول خدا دستش را بر بدن من کشیده است و از خداوند خواسته که هر چهل سال جوانی ام را به من برگرداند و من این مطلب را تا به حال برای مردم اظهار نکردم. متوکل سران ابی طالب و فرزندان عباس و قریش را خواست و مشورت کرد آنها گفتند در فلان تاریخ زینب دختر حضرت فاطمه علیه السلام وفات یافته است ولی آن زن می گفت دروغ است .
متوکل گفت: من از فرزندان عباس نیستم اگر نتوانم حجت و دلیلی نقض سخن این زن بیاورم.
اطرافیان گفتند: امام هادی علیه السلام را بخواه امید است که پاسخی داشته باشد امام هادی علیه السلام به آن زن فرمود: گوشت بدن فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است بنابراین اگر راست می گوئی داخل محوطه درندگان بشو.
آن زن گفت: دیگران که در این مجلس مدعی هستند از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند داخل شوند.
متوکل به حضرت هادی علیه السلام گفت: شما خودتان داخل شوید.
امام فرمود: مانعی ندارد، نردبانی آوردند و در محوطه ای که شش شیر بود امام داخل شد پس از ورود امام تمام شیرها خود را به امام نزدیک کردند و امام دست بر سر آنها می کشید.
وزیر متوکل گفت: تا این خبر منتشر نشده حضرت را خارج کن.
متوکل گفت: ای ابوالحسن ما قصد سوئی نسبت به تو نداشتیم، فقط می خواستیم به گفته ات یقین پیدا کنیم، دوست دارم که بیرون بیایی امام هادی علیه السلام برخاست و به طرف نردبان حرکت کرد در حالی که همه شیرها خود را به لباس حضرت می مالیدند امام روی اولین پله نردبان که قرار گرفت متوجه شیرها شد و با دست اشاره کرد که بر گردند و شیر ها برگشتند، امام از محوطه شیران خارج شد و فرمود: هر کس می پندارد که از فرزندان فاطمه است در این مکان برود.
متوکل به آن زن گفت: داخل محل شیران برو آن زن گفت: شما را به خدا دست نگه دارید من ادعای باطلی کردم من دختر فلانی هستم تنگ دستی و فشار مرا به این کار وادار کرد.
متوکل گفت: او را داخل محوطه شیران بیافکنند. در این هنگام مادر متوکل شفاعت کرد و او را نجات داد.
شاید برخی با خود بیاندیشند که مگر می شود، حیوانات درنده که درندگی جزء ذات آنها ست در مقابل شخصی(چه امام و چه غیر امام) خضوع کنند؟ آن ها حیوانند و غیر ذی شعور و از انان این اعمال برنمی آید، بلکه آنها به اقتضای طبیعت شان درندگی دارند. شاید همین افکار در ذهن خلیفه بود و بر همین استدلال قصد داشت با این بهانه امام علی النقی(ع) را به شهادت برساند؟ شاید او هم فکر می کرد حیوانات شعور ندارند!!!
اما کافی است تورقی به قرآن بزنیم تا به خوبی بر ما واضح و مبرهن شود که حیوانات هم شعور دارند. آن ها هم قدرت درک دارند، آن ها هم به اندازه خود می فهمند. همه ما داستان بلقیس، ملکه سبا را شنیده ایم. در آن داستان قرآنی پرنده ای به نام هدهد، خبر وجود چنین کشور و چنین ملکه ای را به حضرت سلیمان(ع) داد. ویا داستان مورچه ای که به مورچگان گفت: که سپاه حضرت سلیمان (ع) در حال آمدن به سمت ما است و از این منطقه برویم تا زیر دست و پای آن ها له نشویم.
همه این داستان های قرآنی برای این است که بفهمیم موجودات اطراف ما ذی شعورند، و در داستان امام علی النقی(ع) هم آن حیوانات درنده درک صحیحی از مقام امام(ع) داشتند و شاید بتوان گفت آن حیواناتی که ما آن ها را درنده می خوانیم از خیلی از انسان هایی که ما آن ها را با شعور می خوانیم، ذی شعورتر باشند. همان درندگانی که در طول تاریخ به خاندان عصمت و طهارت(ع) رحم نکردند و هر جا از سلاله پاک زهرا (س) را که می یافتند، بدتر از هر درنده ای آن ها را شهید می کردند، که بدترین نوع درندگی همان بود که در کربلا رقم خورد.
( احادیث اعتقادی )
- اگر مردم مسیری را انتخاب کنند و در آن گام نهند من به راه کسی که تنها خدا را خالصانه می پرستد خواهم رفت.
- حسد نیکوییها را نابود سازد.
- تکبر و غرور، دشمنی آورد.
- فقر یعنی آزمندی نفس است و ناامیدی بسیار.
- بخل ناپسنده ترین خلق و خوی است.
- طمع خصلتی ناروا و ناشایست است.
- امام هادی علیه السلام به کسی که در ستایش از ایشان افراط کرده بود فرمودند : از این کار خودداری کن که تملق بسیار، بدگمانی به بار می آورد، و اگر برادر مؤمنت مورد اعتماد تو واقع شد، از تملق او دست بردار و حسن نیت نشان ده.
- هر گاه در زمانه ای عدل بیش از ظ لم رایج باشد، بدگمانی به دیگری حرام است، مگر آنکه آدمی بدی از کسی ببیند، و هرگاه در زمانه ای ظ لم بیش از عدل باشد، تا وقتی که آدمی خیری از کسی نبیند، نباید به او خوشبین باشد.
- بهتر از نیکی نیکوکار است، و زیباترین از زیبایی، گوینده آن است، و برتر از علم حامل آن است، و بدتر از بدی، عامل آن است، و وحشتناکتر از وحشت، آورنده آن است.
حاکم شدن ارزشهای واقعی
یکی از موانع انسجام اسلامی، حاکم شدن ارزشهای دروغین و غیر انسانی و رذایل در جامعه است. یقیناً پیوند روابط انسانی و نزدیک شدن دلهای افراد جامعه به همدیگر، در اثر اعتماد و علاقه قلبی آنان به همدیگر است. اگر معاشرت صحیح بر اساس موازین اخلاقی و کمالات انسانی در جامعه صورت گیرد، اتحاد مردم روز به روز بیشتر میشود و اگر ارزشهای اخلاقی از میان رود، همه مردم در ظاهر به همدیگر احترام نفاق آمیز خواهند داشت؛ اما در باطن دشمن یکدیگر خواهند بود؛ مثلاً اگر عدالت در جامعه جای خود را به تبعیض و بیعدالتی بدهد و مردم از همدیگر و مسئولان ناراضی باشند، وحدت در آن جامعه معنا نخواهد داشت؛ زیرا با کوچکترین بحرانی کینهها بروز میکند، آتش اختلاف شعله میکشد و ناراحتیهای درونی افراد آشکار میشود، اما اگر آموزههای وحیانی قرآن و اهل بیت(ع) همانند امانتداری، صله رحم، صداقت راستگویی، عیادت از بیماران، کمک به مستمندان، شرکت در تشییع جنازه مسلمانان، خودداری از تضییع حقوق دیگران، انفاق، احسان، عفو و گذشت و احترام به عالمان ربّانی در میان مردم رواج داشته باشد، اعتماد متقابل تحقق مییابد و پایههای وحدت اسلامی منسجمتر خواهد شد.
در سخنان امام هادی(ع) ترغیب و تشویق به این فضایل و کمالات فراوان دیده میشود. آن حضرت میفرمود: اگر مردم در درهها و کوهها از پی مقاصدشان هستند، من راه کسی را خواهم پیمود که خالص و مخلص راه بندگی خدای را میپیماید.
ارتباط مداوم با نمایندگان
همچنان که برای حفظ اتحاد جامعه وجود رهبری جامع شرایط ضرورتی انکارناپذیر است، تداوم ارتباط با او نیز ضرورت دارد؛ زیرا اگر در جامعهای رهبری به طور دائم با پیروانش مرتبط نباشد، عوامل فتنهگر و دشمنان وحدت و استقلال، جامعه به راحتی میتوانند در صفوف مردم رخنه کنند. به این جهت، امام هادی(ع) به نصب نمایندگان شایسته و تقویت شبکه ارتباطی خود با تمام پیروانش در تمام نقاط ممالک اسلامی، اهتمام ویژه داشت.
آن حضرت در سال 232 در نامهای به علی بن بلال چنین نوشت:
«من ابوعلی بن راشد را به جای حسین عبدربُه به عنوان نمایندهام نصب کردم و او را ـ که فضل و ایمان بینظیرش را میشناسم ـ امین خود قرار دادم و میدانم که تو بزرگ دیار خود هستی. دوست داشتم تو را تکریم کنم و در این باره برایت نامه بنویسم. پس، از او پیروی کن و تمام حق و حقوقی را که به عهده داری، به او بسپار و اصحاب و یارانم را نیز بر این نکته ترغیب و تشویق کن و چنان نمایندهام را معرفی کن که همه آنان از او پشتیبانی و حمایت کنند و این کار موجب احترام و جلب محبت ما خواهد بود و تو نیز در برابر آن از خدا پاداش دریافت خواهی کرد».
امام در سخن دیگری به احمد بن اسحاق قمی فرمود:
«ابوعمرو (عثمان بن سعید عمری نایب اول از نواب اربعه) مورد اعتماد و امین من است. آنچه به شما میگوید، از من میگوید و آنچه به شما میرساند، از من میرساند».
دهمین مسند نشین
کیستم من شاهکار ملک ذات کبریایم
دهمین مسند نشین از بعد ختم الانبیایم
گوهرى ارزنده از گنجینه ى جود جوادم
نهمین فرزند دلبند على مرتضایم
مصرعى از شعر ناب عصمت کبراى حقم
هشتمین پرورده ى ایمان و صبر مجتبایم
پاسدار پرچم پر افتخار حق پرستى
هفتمین سنگر نشین نهضت خون خدایم
دُرّ عبادت فارغ التحصیل درس عابدینم
ششمین زینت فزا از بهر محراب دعایم
دُر نایابى ز بحر دانش بحراالعلومم
پنجمین گنجینه ى اسرار کل ماسوایم
صادق آل نبى را وارث فقه و اصولم
چارمین استاد دانشگاه تکوین ولایم
وارث موسى بن جعفر در مسیر پایدارى
سومین نور دل آن پیشواى مقتدایم
محور چرخ زمانم، حجت روى زمینم
دومین گل از گلستان على موسى الرضایم
در مسیر حق پرستى بعد آباء گرامم
اولین هادى خلق بعد از مصباح الهدایم
در شجاعت بى قرینم، در سخاوت بى نظیرم
حق پرستان را حبیبم، دردمندان را دوایم
من وصیم، من ولیم، من نقیم، من سخیم
زانکه همنام على معنىِ، هاى هل ایاتم
آیه ى تطهیر را مصداق و از امر الهى
آیه اى از شاخصار نصِ نون انمایم
غم مخور (ژولیده) فردا پاى میزان عدالت
شافعت در نزد حق هنگام پاداش و جزایم