0

داستانهاي كوتاه و اموزنده به زبان انگليسي همراه با ترجمه فارسي آن

 
mosi_bamaram11
mosi_bamaram11
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 1159
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستانهاي كوتاه و اموزنده به زبان انگليسي همراه با ترجمه فارسي آن
دوشنبه 3 تیر 1392  2:28 PM

The two brothers
This is a story about two brothers named James and Henry. One was a very good boy. His name
was James. He always made his mother very happy. His clothes were always clean. And he
always washed his hands before he ate his dinner.
The other boy was Henry. He was a naughty boy. He did not close the doors. He kicked the
chairs in the house. When his mother asked him to help her, he did not want to. Sometimes he
took cakes from the cupboard and ate them. He liked to play in the street. He always made his
mother very angry.
One day the school was not open. The two boys went to the park to play. Their mother gave
them some money and told them to buy their lunch with their money. They took a ball with
them. Before going to the park they stopped to buy lunch. James bought a sandwich with is
money but Henry bought a large packet of sweets and ate them all.
After lunch the two boys played in the park with their ball. Then Henry wanted to go home
because he was feeling sick. He had eaten so many sweets. When they got home his mother put
him in bed without any dinner and told him that it was wrong to eat sweets for lunch

دو برادر

این داستان درباره دو برادر به نامهای جیمز و هنری است.یکی از آنها پسر خیلی خوبی بود.نامش جیمز بود.او همیشهمادرش را خوشحال میکرد.

 

لباسهایش تمیز بودند و همیشه قبل از غذا دستهایش را میشست.

 

پسر دیگر هنری بود.او پسر شیطونی بود.در را نمی بست. با لگد به صندلی های خانه میزد.وقتی مادرش از او تقاضای کمک میکرد او انجام نمیداد.

 

بعضی وقت ها از کابینت کیک برمی داشت و میخورد.بازی در خیابان را دوست داشت. و همیشه مادرش را عصبانی میکرد.


یک روز که مدرسه بسته بود هر دو پسر برای بازی به پارک رفتند.مادرشان مقداری پول به آنها داد و گفت که ناهارشان را با پولشان بخرند.

 

آنها یک توپ با خود برداشتند.قبل از رفتن به پارک برای خریدن ناهار  ایستادند.جیمز با پولش یک ساندویچ خرید ولی هنری با پولش یک پاکت بزرگ شیرینی خرید و همه را خورد.

 

بعد از ناهار پسرها با توپشان در پارک بازی میکردند. سپس هنری خواست که به خونه بره چون احساس مریضی میکرد.

 

شیرینیهای خیلی زیادی خورده بود.وقتی به خانه رفتند مادرش او را بدون هیچ شامی به سمت رختخواب فرستاد و به او گفت که خوردن شیرینی برای ناهار اشتباه بود.

 

تا که بودیم نبودیم کسی                                                               کشت ما را غم بی هم نفسی

تا که رفتیم همه یار شدند                                                               خفته ایم و همه بیدار شدند

تشکرات از این پست
NightClawler a_sadri
دسترسی سریع به انجمن ها