پاسخ به:داستانهاي كوتاه و اموزنده به زبان انگليسي همراه با ترجمه فارسي آن
یک شنبه 29 اردیبهشت 1392 3:45 PM
I put it on
Fred works in a factory. He does not have a wife, and he gets quite a lot of money every week.
He loves cars, and has a new one every year. He likes driving very fast, and he always buys
small, fast, red cars. He sometimes takes his mother out in them, and then she always says, 'But,
Fred, why do you drive these cars? We're almost sitting on the road!'
When Fred laughs and is happy. He likes being very near the road.
Fred is very tall and very fat.
Last week he came out of a shop and went to his car. There was a small boy near it. He was
looking at the beautiful red car. Then he looked up and saw Fred.
'How do you get into that small car?' he asked him. Fred laughed and said, 'I don't get into it. I
put it on.'
من روی ان سوار میشوم
فرد در یک کارخانه کار میکند. او همسری ندارد و هر هفته پول خوبی بدست می اورد.او به ماشینها علاقه دارد و هر سال یک ماشین جدید میخرد.او رانندگی با سرعت بالا را دوست دارد و همیشه ماشینهای کوچک....سریع و قرمز میخرد.
او بعضی اوقات مادرش را هم با خودش به بیرون میبرد و مادرش همیشه به او میگوید: ولی ...فرد تو چرا با این ماشینها رانندگی میکنی؟ انگار که ما روی جاده نشسته ایم!
در ان هنگام فرد خیلی خوشحال بود و میخندید. او نزدیک بودن به زمین را دوست داشت. فرد خیلی چاق و بلند است.
هفته گذشته او از یک فروشگاه بیرون امد و به سنمت ماشینش رفت.نزدیک ان یک پسرکوچک قرار داشت که در حال نگاه کردن به ماشین قرمز کوچک بود.در ان هنگام سرش را بال گرفت و به فرد نگاهی انداخت.
پسر از فرد پرسید: چگونه وارد ان ماشین کوچک میشوی؟ فرد خندید و گفت: "من داخل آن نمیشوم روی آن مینشینم".
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند