گفتگویی خواندنی با خدیجه نره ای بانوی خلبان 28 ساله ایرانی
دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 1:12 PM
شاید روزی که برادران رایت نخستین گامهای خود را برای جدا شدن از زمین و سیر در آسمان بر میداشتند فکرش را هم نمیکردند دههها بعد و کیلومترها دورتر از نخستین پرواز آنها، دختری عزم کند این غول آهنین را رام توانمندی و اراده پولادینش کند.
تصور پرواز هنوز برای خیلیها سخت است؛ اینکه وارد محفظهای فلزی بشوی، چشمانت را ببندی و بعد از چند لرزش خفیف دیگر روی زمین نباشی، و سختتر است باور کردن و پذیرفتن اینکه خلبان این پرنده، دختری باشد از مردمان همین کشور پهناور که صدها ستاره خاکی در آسمانش میدرخشد.
�خدیجه نرهای� اما این کار را با سالها تلاش و ممارست به ثمر رسانده و اکنون ضمن چرخ خوردن در آبی بیکران آسمان، معلم پرواز خلبانهای آینده است.
او متولد 1364 و اصالتا از اهالی ایل بزرگ قشقایی و شیرازی است، در اصفهان بزرگ شده و بعد از مراحل مختلف تحصیلی برای گذراندن دورههای تکمیلی پروازی به تبریز آمده و اینجا ساکن شده است.
صحبت با این بانوی خلبان سخت نیست، در لباسی رسمی و با آرم پرواز آمده و با چهرهای آرام و مصمم از سالها تلاش و پشتکارش سخن میگوید.
* فارس: خانم نرهای، از راه پر پیچ و خم پرواز بگویید.
نرهای: پرواز از کودکی برای من هم مثل خیلی از بچههای دیگر، آرزویی شیرین بود و در سالهای درس و دانشگاه به سراغ مهندسی شیمی رفتم اما این رشته برای من با کنجکاوی زیادم کافی نبود.
با تشویق خانواده به خصوص پدر و مادرم که همیشه تلاش کردهاند من را مستقل و توانمند بار بیاورند، به سراغ رشته کارشناسی هوانوردی در دانشگاه علمی کاربردی رفتم و با رتبه ممتاز(معدل 19) جزو نخستین نفرات این رشته در ایران فارغالتحصیل شدم.
پرواز را زیر نظر اساتید مجرب مخصوصاً استاد ارجمند جناب کاپیتان حسینزاده فرا گرفته در این مدت گواهینامههای خلبانی شخصی، بازرگانی (مسافربری) و پرواز در شب را دریافت کردم و درس را تا دریافت مدرک معلم خلبانی ادامه دادم و اکنون حدود یک سال است معلم خلبان جهادی مرکز آموزش فنون هوایی تبریز هستم.
همسفری در آسمان ...
* فارس: شما کجا و تبریز کجا؟! چه شد که آمدید و ماندید؟
میخندد! و ادامه میدهد: برای طی دورههای تخصصی پروازی به تبریز آمدم و این اتفاق تقریبا تصادفی بود و از بین شهرهای مختلف که میزبانی دورههای عملی را بر عهده داشتند، تبریز را انتخاب کردم.
اینجا ضمن طی دوره، ازدواج کردم و ماندگار شدم! همسرم خلبان داود اجتهادی، مسئول عملیات مرکز آموزش فنون هوایی تبریز هستند.
در مقطعی ایشان استاد من هم بودند و با هم پرواز داشتیم، از ایشان به خاطر تمام زحماتی که در پیمودن این راه سخت و موفقیت بنده متحمل شدهاند سپاسگزارم.
آرزوهای بزرگ ...
* فارس: بزرگترین آرزوی یک خلبان چیست؟
چشمهایش را میبندد و مکث میکند. زمانی میگذرد تا از توسن آرزوهایش پیاده شود و لب به سخن بگشاید.
میگوید: آرزوی هر خلبانی پرواز با هواپیماهای بزرگ است، آرزوی من هم همین است؛ پرواز با هواپیمای مسافربری.
در این سالها خیلی بیشتر از چیزی که لازم بود تلاش کردم و زحمت کشیدم تا بر تبعیضهای سنتی در محیط کار و تحصیلم پیروز شوم.
با اینکه از خیلی از همدورههایم تواناتر بودم، اما به دلیل عدم استقبال شرکتها از همکاری با خلبان خانم، برای پیدا کردن شغل مرتبط زحمت زیادی کشیدم.
معمولاً شبها تفالی به دیوان خواجه شیراز میزنم و او هر بار میگوید صبر داشته باش ... البته الآن علاوه بر معلم خلبانی و تدریس، به عنوان کارمند عملیات شرکت هواپیمایی آتا و با آرزوی پرواز با هواپیمای سنگین مشغول به فعالیت هستم.
* فارس: خانم بودن و خلبان بودن، سخت است؟
نرهای: سخت به مفهوم کار سخت، نه من خلبانی را دوست دارم و عاشق پرواز هستم و در عین حال در زندگی شخصی هم تمام تلاشم را میکنم که خانهای خوب و صمیمی داشته باشیم و خدا را شکر که این اتفاق محقق شده است.
اما هنوز در لایههایی از جامعه هرچند تحصیل کرده هم باشند، به تواناییهای خانمها به چشم تردید نگاه میشود.
من از چند سال قبل در تمام شرکتهای هواپیمایی ایران درخواست پرکردم و مدارک ارائه دادم. تنها حرفی که به من زدند این بود که هر وقت آقایی در صف جذب نباشد، خانم جذب میکنیم.
در حالیکه به لحاظ کاری نمیتوان میان توانمندیهای تخصصی خانمها و آقایان مرزی تعیین کرد و کسی را برتر دانست و مگر اشکالی دارد که بزرگترین آشپزهای دنیا از میان آقایان هستند؟ در تمام کارها همین گونه است، توانایی و تخصص و پشتکار و علاقه باید در کنار هم باشند تا نتیجه به بهترین شکل تجلی پیدا کند.
* فارس: یک معلم خلبان چه میکند؟
نرهای: کسانی که متقاضی دریافت گواهینامههای خلبانی هستند با ورود به دانشکدههای خلبانی دورههای مختلف آموزشی اعم از تئوری و پرواز را زیر نظر اساتید خلبان طی میکنند و در واقع معلم خلبان وظیفه تربیت خلبانان آینده کشور را بر عهده دارد.
گمشده آسمانها...
*فارس: بالای ابرها در جستجوی چه بودید؟
نرهای: همیشه پرواز را دوست داشتم، اما بعد از آغاز فعالیت حرفهای عشق و علاقهام به پرواز به شکلی تصاعدی رشد کرد! در آسمان زیباییهای خداوند را جستجو میکنم و هر بار چیزی متفاوت با دفعه قبل میبینم و انگار در پرواز انسان آسمانی میشود و به خداوند نزدیکتر و با شوق از ظرافتهای کارش گفت: میدانید خانم اکبرزاده! پرواز با هواپیمای کوچک، لمس زیباییهای شگفتانگیز آسمان را عمیقتر و واقعیتر میکند. در کابین این هواپیماها خلبان دید و احاطه کامل به منطقه پروازی دارد و این یعنی تمام آسمان و زمین را با سایه روشنها و نورش لمس میکنی.
*فارس: با این حساب هواپیمای محبوب شما چیست؟
نرهای: ایرباس 320 برای من محبوب ترین است. اما در بین هواپیماهای تک موتوره، سسنا 172 را خیلی دوست دارم.
*فارس: یک سئوال قدیمی! از پرواز کردن و معلق ماندن در هوا نترسیدید؟!
نرهای دست روی قلبش میگذارد و با نگاهی آرامتر از قبل میگوید: کنده شدن از زمین فقط توکل قلبی را عمیقتر میکند؛ حس اعتماد به کسی که در این وضعیت معلق هم از تو مراقب میکند ... من قبل از هر پرواز دعا میکنم و پنج بار قلهوالله میخوانم، بعد آماده میشوم.
مغرور نشو خلبان!
*فارس: از نخستین پرواز انفرادیتان بگویید. قصه این پرواز سولویی چیست؟
باز هم خنده! و دستهایی که برای توضیح یک پرواز خاطره انگیز از هم باز میشوند: سولویی! این یک عرف نانوشته بین تمام خلبانهای دنیاست. یعنی تنها شدن و تنها پریدن، یعنی نخستین تنهایی در آسمان بیکران. هر دانشجوی خلبانی بعد از نخستین پرواز انفرادی وقتی با موفقیت روی زمین نشست و پیاده شد، همکاران و دیگر خلبانان، یک سطلآب یخ روی سر خلبان میریزند تا از حال و هوای خاصی که دارد بیرون بیاید و به پرواز انفرادیاش مغرور نشود.
این کار برای این است که خلبان جوان در جو زمین قرار بگیرد و یادش بماند باید لذت پرواز را با دقت و احتیاط همراه نماید تا جان خود و مسافران آینده را حفظ کند.
مراسم سولویی من البته قصه دیگری داشت. بعد از حدود 45 دقیقه پرواز، دل همدورههایم در زمستان بسیار سرد و یخبندان تبریز برای من سوخت و روی سرم با سطل آب نریختند!
*فارس: تا حالا سانحهای داشتهاید؟
نرهای: به لطف خدا نه، تا حالا تمام پروازهایم بدون سانحه بوده است و مشکل خاصی نداشتهام پرواز کاری حساس با استرس زیاد است، کوچکترین اشتباه برابر است با سانحه هوایی و جان آدمها. برای همین باید تمرکز و دقت زیادی داشت. پرواز و خلبانی برای من مانند کودکی است که با تلاش سالهای بسیار آن را بزرگ کرده و به بار رساندهام، من همیشه خواهان شکوفا شدن هرچه بیشتر آن بوده و هستم و به آن دلبستگی خاصی دارم.
زندگی شیرین شده ...
* فارس: از جنبههای کاری که دور شویم، شما خانم خانه هم هستید. در خانه چه میکنید؟
نرهای: هم رشته و شغل بودن برای من و همسرم به مزیت بزرگی تبدیل شده است. همسرم خیلی خوب شرایط را درک میکند و همراه خوبی برای تمام لحظههاست و دوباره جا دارد از حمایتهای بیدریغ و صمیمانه ایشان نهایت قدردانی را داشته باشم.
من از ساعت 5 بامداد تا 3 بعد از ظهر در بخش عملیات هستم و این زمانبندی شکل ویژهای به زندگی ما داده است.
هر چند هیچکدام از کارهای خانه را تعطیل نکردهایم و با کمک هم به تمام آنها رسیدگی میکنیم و از خدای خود به خاطر تمام الطافش شاکریم.
کارهای خانه هم زیبایی خاص خود را دارد، مخصوصا آشپزی! دستپخت خوبی دارم، همسر و دوستانم آن را میپسندند. نظافت و تمیزی خانه را دوست دارم و از نظم و ترتیب لذت میبرم. در خانه وقتی را هم به مطالعه تخصصی در ارتباط با شغلمان اختصاص دادهایم، همسرم در خرید سلیقه خاصی دارد. خرید و مسافرت از برنامههایی است که وقتمان را پر میکند.
* فارس: حالا که بحث به اینجا رسید، یکی از پرسشهای ابتدای صحبت را تکرار میکنم: خانم بودن و خلبان بودن، سخت نیست؟
نرهای: نه! من باور دارم توانایی خانمها کمتر از آقایان نیست. حتی در آموزههای دینی هم بر جایگاه خانمها تاکید شده است و ما در تلاشیم ثابت کنیم به لحاظ توانمندی هم تفاوت ویژهای وجود ندارد.
اما خانمها برای انجام برخی کارها مثل کار ما، راه سختی پیش رو دارند و بخش مهم این سختیها، تغییر محدودههای نانوشته عرفی است.
باور دارم که ایجاد فضای مناسب و گرم نگهداشتن خانه و خانواده، کار خانم خانه است. اما این باور با انجام فعالیتهای اجتماعی منافاتی ندارد. خانمها باید به خودباوری برسند و ببینند چقدر میتوانند برای جامعه شان مفید باشند. ما باید با کمک هم آینده کشورمان را بسازیم و به دشمنان ثابت کنیم شیر زنان این مرز و بوم دست کمی از مردان ندارند. من اطمینان دارم با تلاش و صبر و استقامت، دست در دست هم میهن خویش را میکنیم آباد ...
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.