0

طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال
شنبه 14 اردیبهشت 1392  12:35 PM

ردیف  46 و 47 و 48و 49      کد 1

 

(آيه 101)- در اين آيه به پاسخ اين عقايد خرافى پرداخته نخست مى‏گويد:

 «خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد كرد» (بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

 «بديع» به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است يعنى، خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است.

به علاوه «چگونه ممكن است او فرزندى داشته باشد در حالى كه همسرى ندارد» (أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ).

اصولا چه نيازى به همسر دارد، وانگهى چه كسى ممكن است همسر او باشد با اين كه همه مخلوق او هستند.

بار ديگر مقام خالقيت او را نسبت به همه چيز و همه كس و احاطه علمى او را نسبت به تمام آنها تأكيد كرده، مى‏گويد: «همه چيز را آفريد و او به هر چيزى داناست» (وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).

 (آيه 102)- در اين آيه پس از ذكر خالقيت، نسبت به همه چيز و ابداع و ايجاد آسمانها و زمين و منزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر كار و هر چيز، چنين نتيجه مى‏گيرد: «خداوند و پروردگار شما چنين كسى است (و چون هيچ كس داراى چنين صفات نيست) هيچ كس غير او نيز شايسته عبوديت نخواهد بود، پروردگار اوست و آفريدگار هم اوست (بنابراين معبود هم تنها او مى‏تواند باشد) پس او را بپرستيد» (ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ).

و در پايان آيه براى اين كه هر گونه اميدى را به غير خدا قطع كند و ريشه هر گونه شرك و بطور كلى تكيه به غير خدا را بسوزاند، مى‏گويد: «حافظ و نگهبان و مدبر همه چيز اوست» (وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ).

 (آيه 103)- در آيه براى اثبات حاكميت و نگاهبانى او نسبت به همه چيز و همچنين براى اثبات تفاوت او با همه موجودات مى‏گويد: «چشمها او را                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 633

 نمى‏بينند، اما او همه چشمها را ادراك مى‏كند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ريزه‏كاريها و آگاه از همه چيز است» مصالح بندگان را مى‏داند و از نيازهاى آنها باخبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى‏كند (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ).

در حقيقت كسى كه مى‏خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چيز باشد بايد اين صفات را دارا باشد.

چشمها، خدا را نمى‏بيند!

دلايل عقلى گواهى مى‏دهد كه خداوند هرگز با چشم ديده نخواهد شد، زيرا چشم تنها اجسام يا صحيحتر بعضى از كيفيات آنها را مى‏بيند و چيزى كه جسم نيست و كيفيت جسم هم نمى‏باشد، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبير ديگر، اگر چيزى با چشم ديده شود، حتما بايد داراى مكان و جهت و ماده باشد، در حالى كه او برتر از همه اينهاست، او وجودى است نامحدود و به همين دليل بالاتر از جهان ماده است، زيرا در جهان ماده همه چيز محدود است.

 (آيه 104)- وظيفه تو اجبار كردن نيست! از اين به بعد قرآن يك نوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته مى‏كند، نخست مى‏گويد: «دلايل و نشانه‏هاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هرگونه شرك كه مايه بصيرت و بينايى است براى شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ).

سپس براى اين كه روشن سازد اين دلايل به قدر كافى حقيقت را آشكار مى‏سازد و جنبه منطقى دارد، مى‏گويد: «آنهايى كه به وسيله اين دلايل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام برداشته‏اند، و آنها كه همچون نابينايان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خود عمل كرده‏اند» (فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها).

و در پايان آيه از زبان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد: «من نگاهبان و حافظ شما نيستم» (وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ).

 (آيه 105)- در اين آيه براى تأكيد اين موضوع كه تصميم نهايى در انتخاب                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 634

 راه حق و باطل با خود مردم است، مى‏گويد: «اين چنين ما آيات و دلايل را در شكلهاى گوناگون و قيافه‏هاى مختلف بيان كرديم» (وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ).

ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچ گونه دليل، گفتند:

 «اين درسها را از ديگران (از يهود و نصارى و كتابهاى آنها) فرا گرفته‏اى» (وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ). ولى «هدف ما اين است كه آن را براى كسانى كه علم و آگاهى دارند روشن سازيم» (وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).

 (آيه 106)- در اينجا وظيفه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در برابر لجاجتها و كينه‏توزيها و تهمتهاى مخالفان، مشخص ساخته، مى‏گويد: «وظيفه تو آن است كه از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مى‏شود، پيروى كنى، خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست» (اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).

و نيز «وظيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى‏اساس آنها اعتنا نكنى» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ).

در حقيقت اين آيه يك نوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است، كه در برابر اين گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستى حاصل نشود.

 (آيه 107)- در اين آيه، بار ديگر اين حقيقت را تأييد مى‏كند كه خداوند نمى‏خواهد آنها را به اجبار وادار به ايمان سازد و «اگر مى‏خواست همگى ايمان مى‏آوردند و هيچ كس مشرك نمى‏شد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا).

همچنين تأكيد مى‏كند: «و ما تو را مسؤول (اعمال) آنها قرار نداديم» (وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً). همانطور كه «تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار (به ايمان) دعوت كنى» (وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ).

لحن اين آيات از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچ گونه جنبه تحميلى نمى‏تواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 635

 (آيه 108)- به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال، نه از راه اجبار، در آيات قبل گذشت، در اين آيه تأكيد مى‏كند كه «هيچ گاه بتها و معبودهاى مشركان را دشنام ندهيد، زيرا اين عمل سبب مى‏شود كه آنها نيز نسبت به ساحت قدس خداوند همين كار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند» (وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ).

بطورى كه از بعضى روايات استفاده مى‏شود، جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شديد كه از مسأله بت‏پرستى داشتند، گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى‏دادند، قرآن صريحا از اين موضوع، نهى كرد و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را، حتى در برابر خرافى‏ترين و بدترين اديان، لازم مى‏شمرد. زيرا با دشنام و ناسزا نمى‏توان كسى را از مسير غلط باز داشت چرا كه هر گروه و ملتى نسبت به عقايد و اعمال خود، تعصب دارد، همانطور كه قرآن در جمله بعد مى‏گويد: «ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم» (كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «بازگشت همه آنها به سوى خداست، و به آنها خبر مى‏دهد كه چه اعمالى انجام داده‏اند» (ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).

 (آيه 109)

شأن نزول:

نقل كرده‏اند كه: عده‏اى از قريش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند: تو براى موسى و عيسى، خارق عادات و معجزات مهمى نقل مى‏كنى، و همچنين در باره انبياى ديگر، تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مايليد براى شما چه كار كنم؟ گفتند: از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند، و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها در باره حقانيت دعوت تو سؤال كنيم، و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو گواهى دهند، و يا خداوند و فرشتگان را دسته جمعى با خود بياور!.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اگر بعضى از اين كارها را بجا بياورم ايمان مى‏آوريد؟                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 636

 گفتند: به خدا سوگند چنين خواهيم كرد، همين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آماده دعا كردن شد، كه بعضى از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود) پيك وحى خدا نازل شد، چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تو اجابت مى‏شود، ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حسّى و شهود به خود خواهد گرفت) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مى‏بينند (و نابود خواهند شد) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال خود واگذارى، ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پذيرفت و آيه نازل گرديد.

تفسير:

در آيات گذشته دلايل منطقى متعددى در زمينه توحيد، ذكر شد كه براى اثبات يگانگى خدا و نفى شرك و بت‏پرستى كافى بود، اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج و متعصب، تسليم نشدند و شروع به بهانه‏جويى كردند.

قرآن در اين آيه وضع آنها را چنين نقل مى‏كند: «با نهايت اصرار سوگند ياد كردند كه اگر معجزه‏اى براى آنها بيايد ايمان خواهند آورد» (وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها).

قرآن در پاسخ آنها دو حقيقت را بازگو مى‏كند: نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلام مى‏كند كه به آنها بگويد اين كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى بكنيد انجام دهم، «بگو: معجزات تنها از ناحيه خداست و به فرمان اوست» (قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ).

سپس روى سخن را به مسلمانان ساده‏دلى كه تحت تأثير سوگندهاى غليظ و شديد مشركان قرار گرفته بودند كرده، مى‏گويد: «شما نمى‏دانيد كه اينها دروغ مى‏گويند و اگر اين معجزات و نشانه‏هاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد» (وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ).

صحنه‏هاى مختلف برخورد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آنها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند، بلكه هدفشان اين بود كه با بهانه‏جوييها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دلها بپاشند.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 637

 (آيه 110)- در اين آيه علت لجاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر اصرار در كجروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق، درك و ديد سالم را از دست داده‏اند، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مى‏برند، و چنين مى‏گويد: «ما دلها و چشمهاى آنها را وارونه و دگرگون مى‏نماييم، آنچنان كه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند» (وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وا مى‏گذاريم تا سرگردان شوند» (وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

آغاز جزء هشتم قرآن مجيد

ادامه سوره أنعام‏

 (آيه 111)- چرا افراد لجوج به راه نمى‏آيند؟ اين آيه با آيات قبل مربوط است، هدف اين چند آيه اين است كه روشن سازد جمعى از تقاضا كنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نمى‏باشد، لذا بعضى از خواسته‏هاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان!) اصولا محال است.

قرآن در اين آيه با صراحت مى‏گويد: «اگر ما (آنطور كه درخواست كرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مى‏كرديم و مردگان مى‏آمدند و با آنها سخن مى‏گفتند و خلاصه هر چه مى‏خواستند در برابر آنها گرد مى‏آورديم، باز ايمان نمى‏آوردند» (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏ وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا).

سپس براى تأكيد مطلب مى‏فرمايد: «تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اين كه خداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ايمان كند» (إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ). و بديهى است كه اين گونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت.

و در پايان آيه اضافه مى‏كند كه «بيشتر آنها جاهل و بى‏خبرند» (وَ لكِنَّ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 638

 أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ)

.

 (آيه 112)- در آيات قبل گفتيم وجود دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله منحصر به او نبود در اين آيه مى‏فرمايد: «اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ).

و كار آنها اين بوده كه «سخنان فريبنده‏اى براى اغفال يكديگر بطور اسرار آميز و احيانا در گوشى به هم مى‏گفتند» (يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً).

ولى اشتباه نشود «اگر خداوند مى‏خواست مى‏توانست به اجبار جلو همه آنها را بگيرد» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ).

ولى خداوند اين كار را نكرد، زيرا مى‏خواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل و پرورش آنها وجود داشته باشد.

لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مى‏دهد كه به هيچ وجه به اين گونه شيطنتها اعتنا نكند «و آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذارد» (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).

 (آيه 113)- در اين آيه نتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو مى‏كند كه: «سر انجام كار آنها اين خواهد شد كه افراد بى‏ايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهايشان به آن متمايل گردد» (وَ لِتَصْغى‏ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ).

سپس مى‏فرمايد: «سر انجام اين تمايل، رضايت كامل به برنامه‏هاى شيطانى خواهد شد» (وَ لِيَرْضَوْهُ).

و پايان همه آنها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود «و هر گناهى كه بخواهند انجام دهند» (وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ).

 (آيه 114)- اين آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است، و مى‏گويد: با اين همه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت؟

 «آيا غير خدا را به داورى بپذيرم» (أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 639

 «با اين كه اوست كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل، نور و ظلمت، كفر و ايمان، جدايى افكنده به سوى شما نازل كرده است» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا).

سپس مى‏گويد: نه تنها تو و مسلمانان مى‏دانيد كه اين كتاب از طرف خدا است بلكه «اهل كتاب (يهود و نصارى) كه نشانه‏هاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديده‏اند مى‏دانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است» (وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ).

بنابراين، جاى هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست «و تو اى پيامبر هرگز در آن ترديد مكن» (فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ).

 (آيه 115)- در اين آيه مى‏فرمايد: «كلام پروردگار تو با صدق و عدل تكميل شد و هيچ كس قادر نيست كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و داناست» (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).

منظور از «كلمه» در آيه فوق، قرآن است زيرا در آيات قبل نيز سخن از «قرآن» در ميان بوده است.

در حقيقت آيه مى‏گويد: به هيچ وجه قرآن جاى ترديد و شك نيست، زيرا از هر نظر كامل و بى‏عيب است، تواريخ و اخبار آن، همه صدق و احكام و قوانين آن همه عدل است.

بعضى از مفسران با اين آيه استدلال بر عدم امكان راه يافتن تحريف در قرآن كرده‏اند، زيرا جمله «لا مبدّل لكلماته» اشاره به اين است كه هيچ كس نمى‏تواند تغيير و تبديلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احكام در قرآن ايجاد كند، و هميشه اين كتاب آسمانى كه بايد تا آخر دنيا راهنماى جهانيان باشد از دستبرد خائنان و تحريف كنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.

 (آيه 116)- مى‏دانيم آيات اين سوره در مكّه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند، گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بت‏پرستان و مخالفان اسلام، ممكن بود اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه اگر آيين آنها                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 640

 باطل و بى‏اساس است چرا اين همه پيرو دارد و اگر ما بر حقيم چرا اين قدر كم هستيم؟! در اين آيه براى دفع اين توهم پيامبر خود را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اگر از اكثر مردمى كه در روى زمين هستند پيروى كنى تو را از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت»! (وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).

در جمله بعد دليل اين موضوع را بيان مى‏كند و مى‏گويد: «علت آن اين است كه آنها بر اساس منطق و فكر صحيح كار نمى‏كنند «راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك مشت دروغ و فريب و تخمين است» (إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ).

 (آيه 117)- از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهايى نمى‏تواند راه حق را نشان دهد نتيجه آن، اين مى‏شود كه راه حق را تنها بايد از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقليت بوده باشند.

لذا در اين آيه دليل اين موضوع را روشن مى‏سازد كه: «پروردگارت كه از همه چيز باخبر و آگاه است و در علم بى‏پايان او كمترين اشتباه راه ندارد، بهتر مى‏داند راه ضلالت و هدايت كدام است و گمراهان و هدايت يافتگان را بهتر مى‏شناسد» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).

(آيه 118)- تمام آثار شرك بايد برچيده شود! در آيات گذشته با بيانات گوناگونى حقيقت توحيد، اثبات و بطلان شرك و بت‏پرستى آشكار گرديد.

يكى از نتايج اين مسأله آن است كه مسلمانان بايد از خوردن گوشت حيواناتى كه به نام «بتها» ذبح مى‏شد خوددارى كنند، و تنها از گوشت حيواناتى كه به نام خدا ذبح مى‏گرديد استفاده نمايد، لذا نخست مى‏گويد: «از چيزهايى بخوريد كه نام خدا بر آن برده شده است، اگر به آياتش ايمان داريد» (فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ).

يعنى، ايمان تنها ادّعا و گفتار و عقيده نيست بلكه بايد در لابلاى عمل نيز آشكار گردد. كسى كه به خداى يكتا ايمان دارد تنها از اين گوشتها مى‏خورد.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 641

 (آيه 119)- در اين آيه همين موضوع به عبارت ديگرى كه توأم با استدلال بيشترى است آمده، مى‏فرمايد: «چرا از حيواناتى نمى‏خوريد كه نام خدا بر آنها گفته شده؟ در حالى كه آنچه را بر شما حرام است خداوند شرح داده است» (وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ).

سپس يك صورت را استثناء نموده، و مى‏گويد: «مگر در صورتى كه ناچار شويد» (إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ).

خواه اين اضطرار بخاطر گرفتارى در بيابان و گرسنگى شديد بوده باشد و يا گرفتار شدن در چنگال مشركان و اجبار كردن آنها به اين موضوع.

بعد اضافه مى‏كند كه «بسيارى از مردم، ديگران را از روى جهل و نادانى و هوى و هوسها گمراه مى‏سازند» (وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ).

در پايان آيه مى‏فرمايد: «پروردگار تو نسبت به آنها كه تجاوزكارند آگاهتر است» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ).

همانها كه با دلايل واهى نه تنها از راه حق منحرف مى‏شوند بلكه سعى دارند ديگران را نيز منحرف سازند.

 (آيه 120)- و از آنجا كه ممكن است بعضى اين كار حرام را در پنهانى مرتكب شوند در تعقيب آن، در اين آيه به عنوان يك قانون كلى مى‏گويد: «گناه آشكار و پنهان را رها سازيد» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ).

مى‏گويند: در زمان جاهليت عده‏اى عقيده داشتند كه عمل منافى عفت (زنا) اگر در پنهانى باشد عيبى ندارد تنها اگر آشكارا باشد گناه است! هم اكنون نيز عملا عده‏اى اين منطق جاهلى را پذيرفته و تنها از گناهان آشكار وحشت دارند، اما گناهان پنهانى را بدون احساس ناراحتى مرتكب مى‏شوند! آيه فوق به شدت اين منطق را محكوم مى‏سازد.

سپس به عنوان يادآورى و تهديد گناهكاران به سرنوشت شومى كه در انتظار آنهاست چنين مى‏گويد: «آنها كه تحصيل گناه كنند به زودى تكفير اعمال خود را خواهند ديد» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 642

 (آيه 121)- در آيات گذشته روى جنبه مثبت مسأله، يعنى خوردن از گوشتهاى حلال تكيه شده بود، ولى در اين آيه- براى تأكيد هر چه بيشتر- روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و مى‏گويد: «از گوشتهايى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ).

سپس با يك جمله كوتاه مجددا اين عمل را محكوم كرده مى‏گويد: «اين كار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خداست» (وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ).

و براى اين كه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تأثير وسوسه‏هاى شيطانى آنها قرار نگيرند اضافه مى‏كند: «شياطين مطالب وسوسه انگيزى بطور مخفيانه به دوستان خود القا مى‏كنند، تا با شما به مجادله برخيزند» (وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ).

ولى به هوش باشيد «اگر تسليم وسوسه‏هاى آنها شويد، شما هم در صف مشركان قرار خواهيد گرفت» (وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ).

اين مجادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مى‏كردند (و بعضى گفته‏اند مشركان عرب آن را از مجوسيان آموخته بودند) كه اگر ما گوشت حيوان مرده را مى‏خوريم به خاطر آن است كه خدا آن را كشته يعنى نخوردن مردار يك نوع بى‏اعتنايى به كار خداست! غافل از آن كه آنچه به مرگ طبيعى مى‏ميرد علاوه بر اين كه غالبا بيمار است، سر بريده نيست و خونهاى كثيف در لابلاى گوشتهاى آن مى‏ماند و فاسد مى‏شود و گوشت را هم آلوده و فاسد مى‏كند.

 (آيه 122)

شأن نزول:

نقل شده است: «أبو جهل» كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود روزى سخت آن حضرت را آزاد داد، «حمزه» عموى شجاع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان در باره آيين او مطالعه و انديشه مى‏كرد، و در آن روز از جريان كار أبو جهل و برادرزاده خويش باخبر شد، سخت برآشفت و يكسره به سراغ أبو جهل رفت و چنان بر سر- يا بينى او- كوفت كه خون جارى شد، ولى أبو جهل با تمام نفوذى كه داشت، به ملاحظه شجاعت                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 643

 فوق العاده حمزه از نشان دادن عكس العمل خوددارى كرد.

سپس حمزه به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اسلام را پذيرفت و تا واپسين دم عمر، از اين آيين آسمانى دفاع مى‏كرد.

آيه در باره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى أبو جهل را در كفر و فساد مشخص ساخت.

از بعضى روايات نيز استفاده مى‏شود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار أبو جهل در كفر نازل گرديده است.

تفسير:

ايمان و روشن بينى- ارتباط اين آيه و آيه بعد با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته مؤمن خالص و كافر لجوج شده بود، در اينجا نيز با ذكر دو مثال جالب و روشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است.

نخست اين كه افرادى را كه در گمراهى بودند، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير داده‏اند تشبيه به مرده‏اى مى‏كند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است (أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ).

ايمان افراد را دگرگون مى‏سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى‏گذارد و آثار حيات را در تمام شؤون آنها آشكار مى‏نمايد.

سپس مى‏گويد: «ما براى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند» (وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ).

منظور از اين «نور» تنها قرآن و تعليمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست، بلكه علاوه بر اين، ايمان به خدا، بينش و درك تازه‏اى به انسان مى‏بخشد افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مى‏برد.

در پرتو اين نور مى‏تواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع، و به علت تفكر محدود مادى، و يا غلبه خودخواهى و هوى و هوس، گرفتار آن مى‏شوند مصون و محفوظ بماند.

و اين كه در روايات اسلامى مى‏خوانيم: المؤمن ينظر بنور اللّه «انسان                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 644

 با ايمان با نور خدا نگاه مى‏كند» اشاره به همين حقيقت است.

سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و مؤثرى را با افراد بى‏ايمان لجوج مقايسه كرده، مى‏گويد: «آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى‏گردد»؟! (كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها).

از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح، يك قالب، يك مثال و يك مجسمه باقى مانده است، هيكلى دارند بى‏روح و مغز و فكرى از كار افتاده! و در پايان آيه اشاره به علت اين سرنوشت شوم كرده، مى‏گويد: «اين چنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

 (آيه 123)- و از آنجا كه قهرمان اين ماجرا در جهت نفى «ابو جهل» بود، و او از سردمداران مشركان مكّه و قريش محسوب مى‏شد در اين آيه اشاره به وضع اين رهبران گمراه و زعماى كفر و فساد كرده مى‏فرمايد: «اين چنين قرار داديم در هر شهر و آبادى بزرگانى را كه طريق گناه پيش گرفتند و با مكر و فريب و نيرنگ مردم را از راه منحرف ساختند» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها).

يعنى، سر انجام نافرمانى و گناه فراوان اين شد كه رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند.

و در پايان آيه مى‏گويد: «آنها جز به خودشان نيرنگ نمى‏زنند ولى نمى‏فهمند و متوجه نيستند» (وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه مفاسد و بدبختيهايى كه دامن اجتماعات را مى‏گيرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سر چشمه مى‏گيرد و آنها هستند كه با انواع حيله و نيرنگ راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مى‏پوشانند.

 (آيه 124)

شأن نزول:

نقل شده كه: اين آيه در باره وليد بن مغيره (كه از سران                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 645

 معروف بت‏پرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آنها محسوب مى‏شد) نازل گرديده است، او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گفت: اگر نبوت راست باشد من به احراز اين مقام از تو سزاوارترم، زيرا هم سنّم از تو بيشتر است و هم مالم!

تفسير:

انتخاب پيامبر به دست خداست- در اين آيه اشاره‏اى كوتاه و پرمعنى به طرز تفكّر و ادعاهاى مضحك اين سردمداران باطل و «اكابر مجرميها» كرده مى‏گويد: «هنگامى كه آيه‏اى از طرف خدا براى هدايت آنها فرستاده مى‏شد مى‏گفتند: ما هرگز ايمان نمى‏آوريم، مگر اين كه به ما نيز همان مقامات و آياتى كه به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود» (وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ).

قرآن پاسخ روشنى به آنها مى‏دهد و مى‏گويد لازم نيست شما به خدا درس بدهيد كه چگونه پيامبران و رسولان خويش را اعزام دارد و از ميان چه افرادى انتخاب كند! زيرا «خداوند از همه بهتر مى‏داند رسالت خود را در كجا قرار دهد» (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ).

روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعيت قبايل، بلكه شرط آن قبل از هر چيز آمادگى روحى، پاكى ضمير، سجاياى اصيل انسانى، فكر بلند و انديشه قوى، و بالاخره تقوى و پرهيزكارى فوق العاده‏اى در مرحله عصمت است، و وجود اين صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چيزى است كه جز خدا نمى‏داند، و چقدر فرق است ميان اين شرايط و ميان آنچه آنها فكر مى‏كردند.

جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز تمام صفات و برنامه‏هاى او را، به جز وحى و تشريع، دارد يعنى هم حافظ شرع و شريعت است و هم پاسدار مكتب و قوانين او و هم رهبر معنوى و مادى مردم، لذا بايد او هم داراى مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خويش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد.

و به همين دليل انتخاب او نيز به دست خداست نه از طريق انتخاب مردم                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 646

 و شورى و خدا مى‏داند اين مقام را در چه جايى قرار دهد نه خلق خدا! و در آخر آيه سرنوشتى را كه در انتظار اين گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بيان كرده، مى‏گويد: «به زودى اين گنهكاران به خاطر مكر و فريبى كه براى گمراه ساختن مردم به كار زدند، گرفتار كوچكى و حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد خواهند شد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ).

اين خودخواهان مى‏خواستند با كارهاى خلاف خود موقعيت و بزرگى خويش را حفظ كنند، ولى خدا آنها را آنچنان «تحقير» خواهد كرد كه دردناكترين شكنجه‏هاى روحى را احساس كنند.

(آيه 125)- امدادهاى الهى! در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه مؤمنان راستين و كافران لجوج، بحث مى‏كرد در اينجا مواهب بزرگى را كه در انتظار دسته اول، و بى‏توفيقيهايى را كه دامنگير دسته دوم مى‏شود شرح مى‏دهد.

نخست مى‏گويد: «هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينه‏اش را براى پذيرش حق گشاده مى‏سازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينه‏اش را آن چنان تنگ و محدود مى‏كند كه گويا مى‏خواهد به آسمان بالا رود» (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ).

و براى تأكيد اين موضوع اضافه مى‏كند: «خداوند اين چنين، پليدى و رجس را، بر افراد بى‏ايمان قرار مى‏دهد» و سراپاى آنها را نكبت و سلب توفيق فرا خواهد گرفت (كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).

كرارا گفته‏ايم كه منظور از «هدايت» و «اضلال» الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال و كردار خويش اثبات كرده‏اند.

 (آيه 126)- در اين آيه به عنوان تأكيد بحث گذشته مى‏گويد: «اين مطلب (كه مددهاى الهى شامل حال حق طلبان مى‏گردد و سلب موفقيت به سراغ دشمنان                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 647

 حق مى‏رود) يك سنت مستقيم و ثابت و دگرگونى‏ناپذير الهى است» (وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً).

در پايان آيه باز تأكيد مى‏كند كه: «ما نشانه‏ها و آيات خود را براى آنها كه دلى پذيرا و گوشى شنوا دارند شرح داديم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ).

 (آيه 127)- در اين آيه دو قسمت از بزرگترين موهبتهايى را كه به افراد بيدار و حق‏طلب مى‏دهد بيان مى‏كند، نخست اين كه: «براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است» (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ). و ديگر اين كه: «ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خداست» (وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ). «و تمام اينها به خاطر اعمال نيكى است كه انجام مى‏دادند» (بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).

چه افتخارى از اين بالاتر كه سرپرستى و كفالت امور انسان را خداوند بر عهده گيرد و او حافظ و يار و ياورش باشد.

و چه موهبتى از اين عظيمتر كه «دار السّلام» يعنى محلى كه در آن نه جنگ است نه خونريزى، نه خشونت است و نه رقابتهاى كشنده و طاقت‏فرسا، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و كينه و نه غم و اندوه، كه از هر نظر قرين آرامش است، در انتظار انسان باشد.

 

 (آيه 128)- در اين آيه مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراه‏كننده باز مى‏گردد و بحثهاى آيات گذشته را با آن تكميل مى‏كند.

آنها را به ياد روزى مى‏اندازد كه رو در روى شياطينى كه از آنها الهام گرفته‏اند مى‏ايستند و از اين پيروان و آن پيشوايان سؤال مى‏شود.

نخست مى‏گويد: «آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مى‏سازد، ابتدا مى‏گويد: اى جمعيت جن و شياطين اغواگر! شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد» (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ).

منظور از كلمه «جن» در اينجا همان شياطين است، زيرا جن در اصل به معنى هر موجود ناپيدا مى‏باشد و در آيه 50 سوره كهف در باره رئيس شياطين «ابليس» مى‏خوانيم: كانَ مِنَ الْجِنِّ يعنى او از جن بود.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 648

 اما شياطين اغواگر گويا در برابر اين سخن پاسخى ندارند و سكوت مى‏كنند، ولى «پيروان آنها از بشر چنين مى‏گويند: پروردگارا! آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها، تا زمانى كه اجل ما پايان گرفت» (وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا).

منظور از «اجل» در اين آيه پايان زندگى است، زيرا اجل به اين معنى در بسيارى از آيات قرآن به كار رفته است.

اما خداوند همه اين پيشوايان و پيروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مى‏گويد: «جايگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهيد ماند مگر آنچه خدا بخواهد» (قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «پروردگار تو حكيم و داناست» (إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).

هم كيفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش، و به خوبى از موارد آنها آگاه مى‏باشد.

 (آيه 129)- در اين آيه اشاره به يك قانون هميشگى الهى در مورد اين گونه اشخاص كرده مى‏گويد: ستمگران و طاغيان در اين دنيا حامى و پشتيبان يكديگر و رهبر و راهنماى هم بودند و در مسيرهاى غلط همكارى نزديك داشتند «همان طور كه در جهان ديگر نيز آنها را به يكديگر وامى‏گذاريم و اين به خاطر اعمالى است كه در اين جهان انجام دادند» (وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

تعبير «بما كانوا يكسبون» نشان مى‏دهد كه اين سيه روزى و بدبختى به خاطر اعمال خودشان است و اين يك سنت الهى و قانون آفرينش است كه رهسپران راههاى تاريك جز سقوط در چاه و درّه بدبختى فرجامى نخواهند داشت.

 (آيه 130)- اتمام حجت! در آيات گذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز رستاخيز بيان شده، براى اين كه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در اين آيه و دو آيه بعد روشن مى‏سازد كه به اندازه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 649

 

 كافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گرديده است.

لذا خداوند در روز قيامت به آنها مى‏گويد: «اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند و آيات مرا بازگو نكردند و در باره ملاقات چنين روزى به شما اخطار ننمودند»ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا)

.

سپس مى‏گويد: از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانه‏هاى همه چيز آشكار است و هيچ كس نمى‏تواند چيزى را پنهان دارد، «همگى در برابر اين پرستش الهى، اظهار مى‏دارند: ما بر ضد خود گواهى مى‏دهيم و اعتراف مى‏كنيم» كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديم‏الُوا شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا)

.

آرى! دلايل كافى از طرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مى‏شناختند «ولى زندگى فريبنده دنيا و زرق و برق وسوسه‏انگيز آن، آنها را فريب داد»َ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا)

. بار ديگر قرآن تأكيد مى‏كند كه «آنها با صراحت به زبان خود گواهى مى‏دهند كه راه كفر پوييدند و در صف منكران حق قرار گرفتند»َ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ)

.

 (آيه 131)- در اين آيه همان مضمون آيه گذشته را، اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى، بازگو مى‏كند كه «اين به خاطر آن است كه پروردگار تو هيچ گاه مردم شهرها و آباديها را به خاطر ستمگريهايشان، در حالى كه غافلند، هلاك نمى‏كند» مگر اين كه رسولانى به سوى آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنيها را بگويد (ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ).

ممكن است كلمه «بظلم» به اين معنى باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نمى‏دهد زيرا كيفر دادن آنها در اين حال، ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه در باره كسى ستم كند.

 (آيه 132)- و سر انجام آنها را در اين آيه خلاصه كرده، چنين مى‏گويد: «هر يك از اين دسته‏ها (نيكوكار و بدكار، فرمانبردار و قانون شكن، حق طلب و ستمگر)                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 650

 درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هيچ گاه از اعمال آنها غافل نيست، بلكه همه را مى‏داند و به هر كس آنچه لايق است مى‏دهد» (وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ).

اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى‏كند كه تمام مقامها و «درجات» و «دركات» زاييده اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر.

 (آيه 133)- اين آيه در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش در زمينه عدم ظلم پروردگار بيان شد، مى‏گويد: «پروردگار تو، هم بى‏نياز است، و هم رحيم و مهربان» (وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ).

بنابراين، دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد، زيرا كسى ستم مى‏كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل به علاوه نه نيازى به اطاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان، زيرا «اگر بخواهد همه شما را مى‏برد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مى‏سازد همان طور كه شما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت بودند آفريد» (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ).

بنابراين، او هم بى‏نياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است با اين حال تصور ظلم در باره او ممكن نيست.

 (آيه 134)- و با توجه به قدرت بى‏پايان او روشن است كه: «آنچه به شما در زمينه رستاخيز و پاداش و كيفر وعده داده خواهد آمد و كمترين تخلفى در آن نيست» (إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ). «و شما هرگز نمى‏توانيد از قلمرو حكومت او خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد» (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ).

(آيه 135)- سپس به پيامبر دستور مى‏دهد كه «آنها را تهديد كن و بگو: اى قوم من! هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد، اما به زودى خواهيد دانست سر انجام نيك و پيروزى نهايى با كيست اما بطور مسلم ظالمان و ستمگران پيروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند ديد» (قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 651

 لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).

 (آيه 136)- بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكر عقايد و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى‏سازد.

نخست مى‏گويد: «كفار مكّه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى نيز براى بتها قرار مى‏دادند، و مى‏گفتند: اين قسمت مال خداست و اين هم مال شركاى ما، يعنى بتهاست» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا).

سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده، مى‏گويد: «سهمى را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى‏رسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرار داده بودند به بتها مى‏رسيد» (فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى‏ شُرَكائِهِمْ).

هر گاه بر اثر حادثه‏اى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مى‏ديد و نابود مى‏شد مى‏گفتند: مهم نيست خداوند بى‏نياز است، اما اگر از سهم بتها از بين مى‏رفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى‏دادند و مى‏گفتند: بتها نياز بيشترى دارند.

 

در پايان آيه با يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مى‏سازد و مى‏گويد: «چه بد حكم مى‏كنند» (ساءَ ما يَحْكُمُونَ).

چه حكمى از اين زشت‏تر و ننگين‏تر كه انسان قطعه سنگ و چوب بى‏ارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند، آيا انحطاط فكرى از اين بالاتر تصور مى‏شود؟!

 (آيه 137)- قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشتكاريهاى بت‏پرستان و جنايتهاى شرم آور آنها كرده مى‏گويد: «همان طور (كه تقسيم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه داشت و اين عمل زشت و خرافى و حتى مضحك را كارى پسنديده مى‏پنداشتند) همچنين شركاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بت‏پرستان                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 652

 جلوه داده بود» (وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ).

تا آنجا كه كشتن بچه‏هاى خود را يك نوع افتخار و يا عبادت محسوب مى‏داشتند.

منظور از «شركاء» در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى‏نمودند و يا نذر مى‏كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همان طور كه در تاريخ بت‏پرستان قديم گفته شده است.

و بنابراين نسبت «تزيين» به بتها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مى‏كرد.

سپس قرآن مى‏گويد: «نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه «بتها و خدمه آن، مشركان را به هلاكت بيفكنند و دين و آيين حق را مشتبه سازند و آنها را از رسيدن به يك آيين پاك محروم نمايند» (لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ).

قرآن مى‏گويد: «اما با اين همه اگر خدا مى‏خواست مى‏توانست به اجبار جلو آنها را بگيرد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ).

ولى اجبار بر خلاف سنت خداست، خداوند خواسته بندگان، آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل.

و در پايان مى‏فرمايد: اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غوطه‏ورند و حتى قبح آن را درك نمى‏كنند، و از همه بدتر اين كه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مى‏دهند «آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار» و به تربيت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).

 (آيه 138)- در اين آيه و آيات بعد به چند قسمت از احكام خرافى بت‏پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها مى‏كند اشاره شده است.

نخست مى‏گويد بت‏پرستان مى‏گفتند: «اين قسمت از چهارپايان و زراعت كه مخصوص بتهاست و سهم آنها مى‏باشد بطور كلى براى همه ممنوع است، مگر آنهايى كه ما مى‏خواهيم و به پندار آنها تنها اين دسته حلال بود نه بر ديگران» (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ).

و منظورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود، تنها اين دسته بودند كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 653

 به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.

سپس اشاره به دومين چيزى مى‏كند كه آنها تحريم كرده بودند و مى‏گويد:

آنها معتقد بودند كه «قسمتى از چهارپايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است» (وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها).

بعد سومين قسمت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مى‏گويد: «نام خدا را بر قسمتى از چهارپايان نمى‏بردند» (وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا).

اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را بر آنها مى‏بردند و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند.

عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمى‏كردند، بلكه «به خدا افترا مى‏بستند و آن را به او نسبت مى‏دادند» (افْتِراءً عَلَيْهِ).

در پايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى مى‏گويد: «خداوند به زودى كيفر آنها را در برابر اين افترائات خواهد داد» (سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ).

 (آيه 139)- در اين آيه نيز به يكى ديگر از احكام خرافى بت‏پرستان در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مى‏فرمايد: «آنها گفتند: جنين‏هايى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ما است، و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شريكند» (وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ).

قرآن به دنبال اين حكم جاهلى، با اين جمله مطلب را تمام كرده و مى‏گويد:

 «به زودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مى‏دهد» (سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «او حكيم و داناست» (إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).

هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان باخبر است و هم روى حساب، آنها را مجازات مى‏كند.

 (آيه 140)- در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از قسمتى از احكام خرافى و آداب زشت و ننگين عصر جاهليت عرب به ميان آورد، در اين آيه به شدت همه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 654

 اين اعمال و احكام را محكوم كرده و با «هفت تعبير مختلف» در جمله‏هايى كوتاه اما بسيار رسا و جالب، وضع آنها را روشن مى‏سازد.

نخست مى‏گويد: «كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل كشتند، زيان كردند» (قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ).

هم از نظر انسانى و اخلاقى، و هم از نظر عاطفى، و هم از نظر اجتماعى گرفتار خسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان ديگر! هر يك از اين تعبيرهاى سه‏گانه به تنهايى براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است. كدام علم و دانش اجازه مى‏دهد كه انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد؟! اينجاست كه به ياد گفتار ابن عباس مى‏افتيم كه مى‏گفت: اگر كسى بخواهد ميزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام (يعنى آيات فوق) را بخواند.

سپس قرآن مى‏گويد: «اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته بود، بر خود تحريم كردند و به خدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است» (وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ).

در اين جمله با دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است، زيرا آنها نعمتى را كه خدا به آنان «روزى» داده بود و حتى براى ادامه حياتشان لازم و ضرورى بود بر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ديگر اين كه به خدا «افترا» بستند كه او چنين دستورى داده است، با آن كه ابدا چنين نبود.

و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مى‏سازد، نخست مى‏گويد:

 «آنها بطور مسلم گمراه شدند» (قَدْ ضَلُّوا).

سپس اضافه مى‏كند «آنها هيچ گاه در مسير هدايت نبوده‏اند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ).

 (آيه 141)- يك درس بزرگ توحيد! در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 655

 نخست مى‏گويد: «خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته (و با منظره بديع و دل‏انگيز خود چشمها را متوجه خويش مى‏سازند، و با ميوه‏هاى لذيذ و پربركت كام انسان را شيرين مى‏كنند) و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده، و با ميوه‏هاى گوناگون به تغذيه انسان كمك مى‏كنند» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ).

سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده، مى‏گويد: «و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد» (وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ).

بعد اضافه مى‏كند كه: «اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند» (مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ). يعنى با اين كه از زمين واحدى مى‏رويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه در ديگرى ديده نمى‏شود.

سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوه‏هايى مى‏كند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند، و مى‏گويد: «همچنين زيتون و انار» را آفريد (وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).

انتخاب اين دو، ظاهرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اين كه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوه و خاصيت غذايى بسيار با هم متفاوتند.

لذا بلافاصله مى‏فرمايد «هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه» (مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ).

پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون پروردگار، مى‏گويد: «از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن، حق آن را بايد ادا كنيد» (كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ).

و در پايان، فرمان مى‏دهد كه «اسراف نكنيد، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).

 (آيه 142)- در اين آيه و دو آيه بعد در باره حيوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مى‏گويد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 656

 نخست مى‏گويد: خداوند كسى است كه از چهارپايان براى شما حيوانات بزرگ و باربر و حيوانات كوچك آفريد» (وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً).

 «فرش» به همان معنى معروف است، ولى در اينجا به معنى گوسفند و نظير آن از حيوانات كوچك تفسير شده است.

سپس چنين نتيجه مى‏گيرد، اكنون كه همه اينها مخلوق خداست و حكم آن به دست اوست، به شما اجازه مى‏دهد كه «از آنچه خدا به شما روزى داده است بخوريد» (كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ).

و براى تأكيد اين سخن و ابطال احكام خرافى مشركان، مى‏فرمايد: «از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست» دشمنى كه از آغاز خلقت آدم با شما اعلان جنگ داده است (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ).

 (آيه 143)- در اين آيه به عنوان توضيح، قسمتى از حيوانات حلال گوشت و قسمتى از حيواناتى را كه هم باربرند و هم براى تغذيه انسان قابل استفاده‏اند، شرح مى‏دهد و مى‏گويد: «خداوند هشت جفت از چهارپايان را براى شما آفريد، از گوسفند و ميش يك جفت (نر و ماده) و از بز يك جفت (نر و ماده)» (ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ).

پس از ذكر اين چهار زوج بلافاصله به پيامبرش دستور مى‏دهد كه «از آنها صريحا بپرس: آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده‏ها را»؟ (قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ). «يا حيواناتى كه در شكم ميشها يا بزهاى ماده است» (أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ).

بعد اضافه مى‏كند: «اگر راست مى‏گوييد و بر تحريم هر يك از اين حيوانات از روى علم و دانش دليلى داريد به من خبر دهيد» (نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

 (آيه 144)- در اين آيه، چهار زوج ديگر را بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «از شتر، دو زوج (نر و ماده) و از گاو هم دو زوج (نر و ماده) قرار داديم، بگو: كداميك از اينها را خدا حرام كرده است، نرها يا ماده‏ها را و يا حيواناتى كه در شكم شترها يا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 657

 گاوهاى ماده است»؟ (وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ).

حكم به حلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوندى است كه آفريننده آنها و آفريدگار بشر و تمام جهان هستى است.

در آيه قبل تصريح شده بود كه هيچ گونه دليل علمى و عقلى براى تحريم اين حيوانات در اختيار مشركان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نيز نداشتند، بنابراين، احتمال سوم باقى مى‏ماند كه ادعا كنند به هنگام صدور اين فرمان، از پيامبران الهى، حاضر و گواه بوده‏اند.

لذا مى‏فرمايد: «آيا شما شاهد و گواه اين مطلب بوديد، هنگامى كه خداوند شما را به اين موضوع توصيه كرد» (أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا).

و چون جواب اين سؤال نيز منفى بوده، ثابت مى‏شود كه آنها جز تهمت و افتراء در اين باره سرمايه‏اى نداشتند.

لذا در پايان آيه اضافه مى‏كند: «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى‏بندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، مسلما خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ، إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

از آيه فوق استفاده مى‏شود كه دروغ بستن به خدا يكى از بزرگترين ستمها است، ستم به مقام مقدس پروردگار، و ستم به بندگان خدا، و ستم به خويشتن!

 (آيه 145)- بخشى از حيوانات حرام. براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعتهايى كه مشركان در آيين حق گذاشته بودند، در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه: «صريحا به آنها بگو: در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچ كس (اعم از زن و مرد، كوچك و بزرگ) نمى‏يابم» (قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ).

مگر چند چيز «نخست اين كه مردار باشد» (إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً).

 «يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مى‏ريزد» (أَوْ دَماً مَسْفُوحاً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 658

 نه خونهايى كه پس از بريدن رگهاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى از خون در لابلاى رگهاى مويين در وسط گوشتها باقى مى‏ماند «يا گوشت خوك» (أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ). زيرا «همه اينها رجس و پليدى است» و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگيها و سر چشمه زيانهاى مختلف (فَإِنَّهُ رِجْسٌ).

سپس به نوع چهارم اشاره كرده مى‏گويد: «يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آنها برده شده است» (أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ). كه از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است.

بنابراين، شرايط ذبح اسلامى، بر دو گونه است، بعضى مانند بريدن رگهاى چهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن «بسم اللّه» و ذبح به وسيله مسلمان، جنبه معنوى.

در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براى حفظ جان خويش، از اين گوشتهاى حرام استفاده مى‏كنند، استثناء كرده و مى‏گويد: «كسانى كه اضطرار پيدا كنند، گناهى بر آنها نيست، مشروط بر اين كه تنها به خاطر حفظ جان باشد نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد از حد، بخورند، در اين صورت پروردگار آمرزنده مهربان، آنها را معاف خواهد ساخت» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند.

 (آيه 146)- محرمات بر يهود. در اين آيه اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى‏كند تا روشن شود، كه احكام مجعول و خرافى بت‏پرستان نه با آيين اسلام سازگار است و نه با آيين يهود، (و نه با آيين مسيح كه معمولا در احكامش از آيين يهود پيروى مى‏كند). لذا نخست مى‏گويد: «بر يهوديان، هر حيوان ناخن‏دارى را حرام كرديم» (وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ).

بنابراين، تمام حيواناتى كه «سم چاك» نيستند اعم از چهارپايان يا پرندگان، بر يهود تحريم شده بود.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 659

 سپس مى‏فرمايد: «پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنها حرام كرده بوديم» (وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما).

و به دنبال آن، سه مورد را استثناء مى‏كند، نخست «چربيهايى كه در پشت اين دو حيوان قرار دارد» (إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما). «و چربيهايى كه در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته» (أَوِ الْحَوايا). «و چربيهايى كه با استخوان آميخته شده است» (أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ).

ولى در پايان آيه تصريح مى‏كند كه اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود، «اما به خاطر ظلم و ستمى كه مى‏كردند، از اين گونه گوشتها و چربيها كه مورد علاقه آنها بود به حكم خدا محروم شدند» (ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ).

و براى تأكيد اضافه مى‏كند: «اين يك حقيقت است و ما راست مى‏گوييم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).

 (آيه 147)- از آنجا كه لجاجت يهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تكذيب نمايند، در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه «اگر تو را تكذيب كنند به آنها بگو: پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورى دارد» (فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ).

و شما را زود مجازات نمى‏كند بلكه مهلت مى‏دهد، شايد از اشتباهات خود برگرديد و از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آييد.

ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوء استفاده كنيد، و به تهمتهاى نارواى خود ادامه دهيد، بدانيد كيفر خداوند قطعى است، و سر انجام دامان شما را خواهد گرفت، زيرا «مجازات او از جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست» (وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ).

اين آيه به خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مى‏سازد كه بعد از شرح اين همه خلافكاريهاى يهود و مشركان، باز آنها را فورا تهديد به عذاب نمى‏كند بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت راه بازگشت را به سوى آنها گشوده، تا تشويق شوند و به سوى حق بازگردند، اما براى اين كه رحمت پهناور الهى باعث جرأت                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 660

 و جسارت و طغيان آنان نگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مى‏كند.

 (آيه 148)- فرار از مسؤوليت به بهانه «جبر»! به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت، در اين آيه اشاره به پاره‏اى از استدلالات واهى و پاسخ آن شده است، نخست مى‏گويد: «به زودى مشركان (در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزيهاى حلال) چنين مى‏گويند كه اگر خداوند مى‏خواست نه ما مشرك مى‏شديم و نه نياكان ما بت‏پرست بودند، و نه چيزى را تحريم مى‏كرديم»، پس آنچه ما كرده‏ايم و مى‏گوييم همه خواست اوست (سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ).

مشركان مانند بسيارى از گناهكاران مى‏خواستند با استتار تحت عنوان جبر از مسؤوليت خلافكاريهاى خود فرار كنند. در حقيقت آنها مدعى بوده‏اند سكوت خدا در برابر بت‏پرستى و تحريم پاره‏اى از حيوانات، دليل بر رضايت اوست زيرا اگر راضى نبود مى‏بايست به نوعى ما را از اين كار بازدارد.

اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده، نخست مى‏گويد: تنها اينها نيستند كه چنين دروغهايى را بر خدا مى‏بندند «بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغها را مى‏گفتند ولى سر انجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند» (كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا).

آنها در حقيقت با اين گفته‏هاى خود، هم دروغ مى‏گفتند و هم انبياء را تكذيب مى‏كردند، اگر او به اين اعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى‏فرستاد، اصولا دعوت انبياء خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است.

سپس مى‏گويد: «به آنها بگو: آيا راستى دليل قطعى و مسلّمى بر اين ادعا داريد اگر داريد چرا نشان نمى‏دهيد» (قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا).

و سر انجام اضافه مى‏كند كه «شما بطور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها نداريد، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى‏كنيد» (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 661

 إِلَّا تَخْرُصُونَ).

 (آيه 149)- در اين آيه براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى‏كند، و مى‏گويد: «بگو خداوند دلايل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام اقامه كرده است» هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريق عقل، بطورى كه هيچ گونه عذرى براى هيچ كس باقى نماند (قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ).

بنابراين، آنها هرگز نمى‏توانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش، عقايد و اعمال ناروايشان را امضا كرده است، و نيز نمى‏توانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند، زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود، اقامه دليل، دليل بر آزادى اراده است.

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهد كرد» (فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ).

ولى نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو آن انجام مى‏گيرد، بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد.

از امام كاظم عليه السّلام چنين نقل شده است كه فرمود: «خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار، رسولان و انبياء و امامانند، و حجت باطنه، عقول و افكارند».

 (آيه 150)- در اين آيه براى اين كه بطلان سخنان آنها روشنتر شود، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از آنها دعوت مى‏كند كه اگر شهود معتبرى دارند، كه خداوند حيوانات و زراعتهايى را كه آنها مدّعى تحريم آن هستند.

تحريم كرده، اقامه كنند.

لذا مى‏گويد: «اى پيامبر! به آنها بگو: گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينها مى‏دهند بياوريد». (قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا).

سپس اضافه مى‏كند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 662

 (و قطعا پيدا نمى‏كنند) «و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها هم صدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده» (فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ).

قرائن گواهى مى‏دهد كه اين احكام ساختگى، صرفا از هوى و هوس و تقليدهاى كوركورانه سر چشمه گرفته، چه اين كه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتب آسمانى بر تحريم اين امور ندارند.

لذا در جمله بعد مى‏گويد: «از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شده‏اند، پيروى مكن» (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).

يعنى، بت‏پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هوى‏پرستى آنان گواه زنده‏اى است، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف خدا، بى‏اساس و بى‏ارزش است.

(آيه 151)- فرمانهاى دهگانه! پس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آيات قبل گذشت، اين آيه و دو آيه بعد اشاره به اصول محرمات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بيان مى‏كند، نخست مى‏گويد: «به آنها بگو: بياييد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است بخوانم و برشمرم» (قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ).

1- «اين كه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد» (أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).

2- «نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد» (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).

3- «فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نكشيد» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ). «زيرا روزى شما و آنها همه به دست ماست و ما همه را روزى مى‏دهيم» (نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ).

4- «به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد، خواه آشكار باشد، خواه پنهان»                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 663

 (وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).

يعنى، نه تنها انجام ندهيد، بلكه به آن نزديك هم نشويد.

5- «دست به خون بى‏گناهان نيالاييد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خون آنها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اين كه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد» مثل اين كه قاتل باشند (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ). و به دنبال اين پنج قسمت براى تأكيد بيشتر مى‏فرمايد: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده، تا دريابيد و از ارتكاب آنها خوددارى نماييد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

 (آيه 152)- ششم: «هيچ گاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيمان نشويد، تا هنگامى كه به حدّ بلوغ برسند» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ)

.

7- «كم فروشى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد» (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ)

.

و از آنجا كه هر قدر انسان دقت در پيمانه و وزن كند باز ممكن است، مختصر كم و زيادى صورت گيرد كه سنجش آن با پيمانه‏ها و ترازوهاى معمولى امكان پذير نيست، به دنبال اين جمله اضافه مى‏كند: «هيچ كس را جز به اندازه توانايى تكليف نمى‏كنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها)

.

8- «هر گاه به هنگام داورى يا شهادت و يا در مورد ديگر سخنى مى‏گوييد عدالت را رعايت كنيد و از مسير حق منحرف نشويد، هر چند در مورد خويشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زيان آنها تمام گردد» (وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏)

.

9- «به عهد الهى وفا كنيد و آن را نشكنيد» (وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا)

.

منظور از «عهد الهى» همه پيمانهاى الهى اعم از پيمانهاى «تكوينى» و «تشريعى» و تكاليف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم است.

و باز براى تأكيد در پايان اين چهار قسمت، مى‏فرمايد: «اينها امورى است كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 664

 خداوند به شما توصيه مى‏كند، تا متذكر شويد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

.

 (آيه 153)- دهم: «اين راه مستقيم من، راه توحيد، راه حق و عدالت، راه پاكى و تقواست، از آن پيروى كنيد و هرگز در راههاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف و پراكنده مى‏كند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شما مى‏پاشد» (وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ).

و در پايان براى سومين بار تأكيد مى‏كند كه: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى‏كند تا پرهيزكار شويد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

1- اهميت نيكى به پدر و مادر!

ذكر نيكى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرك، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس، و اجراى اصول عدالت، دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است.

اين موضوع وقتى روشنتر مى‏شود كه توجه كنيم به جاى «تحريم آزار پدر و مادر» كه هماهنگ با ساير تحريمهاى اين آيه است، موضوع احسان و نيكى كردن، ذكر شده است، يعنى نه تنها ايجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن، احسان و نيكى در مورد آنان نيز لازم و ضرورى است.

و جالبتر اين كه كلمه «احسان» را به وسيله «ب» متعدى ساخته و فرموده است «و بالوالدين احسانا» بنابراين، آيه تأكيد مى‏كند كه موضوع نيكى به پدر و مادر را بايد آنقدر اهميت داد كه شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود.

2- قتل فرزندان به خاطر گرسنگى!

از اين آيات برمى‏آيد كه عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش را به خاطر تعصبهاى غلط، زنده به گور مى‏كردند، بلكه پسران را كه سرمايه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى‏شد، نيز از ترس فقر و تنگدستى به قتل مى‏رسانيدند.

با نهايت تأسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شكل ديگرى تكرار مى‏شود، و به عنوان كمبود احتمالى مواد غذايى روى زمين، كودكان بى‏گناه در عالم                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 665

 جنين، از طريق «كورتاژ» به قتل مى‏رسند.

گر چه امروز براى سقط جنين دلايل بى‏اساس ديگرى نيز ذكر مى‏كنند، ولى مسأله فقر و كمبود مواد غذايى يكى از دلايل عمده آن است.

اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن، نشان مى‏دهد كه عصر جاهليت در زمان ما به شكل ديگرى تكرار مى‏شود و «جاهليت قرن بيستم» حتى در جهاتى وحشتناكتر و گسترده‏تر از جاهليت قبل از اسلام است.

 (آيه 154)- پاسخ قاطع به بهانه‏جويان. در آيات قبل، سخن از ده حكم اساسى و اصولى در ميان بود، كه نه تنها در اسلام بلكه در تمام اديان بوده است. به دنبال آن در اين آيه مى‏گويد: «سپس به موسى، كتاب آسمانى داديم و نعمت خود را بر افراد نيكوكار و آنها كه تسليم فرمان ما و پيرو حق بودند كامل ساختيم» (ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ).

 «و در آن هر چيز را كه مورد نياز بود، و در مسير تكامل انسان اثر داشت، بازگو كرديم» (وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ). «و نيز اين كتاب، كه بر موسى نازل شد، مايه هدايت و رحمت بود» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً). «تمام اين برنامه‏ها به خاطر آن بود كه به روز رستاخيز و لقاى پروردگار ايمان بياورند» و با ايمان به معاد، افكار و گفتار و رفتارشان پاك شود (لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ).

 (آيه 155)- در اين آيه، اشاره به نزول قرآن و تعليمات آن كرده و بحث آيه گذشته را تكميل مى‏نمايد و مى‏گويد: «اين كتابى است كه ما نازل كرده‏ايم، كتابى است با عظمت و پربركت و سر چشمه انواع خيرات و نيكيها» (وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ). و «چون چنين است بطور كامل از آن پيروى كنيد، و پرهيزكارى پيشه نماييد و از مخالفت با آن بپرهيزيد شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).

 (آيه 156)- در اين آيه، تمام راههاى فرار و بهانه‏جوييها را به روى مشركان بسته، نخست به آنها مى‏گويد: «ما اين كتاب آسمانى را با اين امتيازات نازل كرديم تا نگوييد كه تنها بر دو طايفه پيشين (يهود و نصارى) كتاب آسمانى نازل شده، و ما از                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 666

 بحث و بررسى و مطالعه آنها غافل بوده‏ايم، و اگر از فرمان تو سرپيچى كرديم به خاطر اين بوده است كه فرمان تو در دست ديگران بود و به دست ما نرسيد» (أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى‏ طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ).

 (آيه 157)- در اين آيه همان بهانه به صورت دامنه‏دارتر و آميخته با ادعا و غرور بيشتر از آنها نقل شده است، و آن اين كه، اگر قرآن بر آنها نازل نمى‏شد، ممكن بود ادعا كنند ما بقدرى براى انجام فرمان الهى آمادگى داشتيم كه هيچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت، آيه مى‏فرمايد: تا نگوييد «اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى‏شد، ما از همه آنها پذيراتر و هدايت‏يافته‏تر بوديم» (أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى‏ مِنْهُمْ).

قرآن در برابر اين ادعاها مى‏گويد: خداوند تمام راههاى بهانه جويى را بر شما بسته است زيرا «آيات و دلايل روشن از طرف پروردگار براى شما آمد، آميخته با هدايت الهى و رحمت پروردگار» (فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ).

 «با اين حال آيا كسى ستمكارتر از آنها كه تكذيب آيات خدا مى‏كنند و از آن اعراض مى‏نمايند پيدا مى‏شود؟» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها).

اشاره به اين كه آنها نه تنها از آيات خدا روى گردانيدند بلكه با شدت از آن فاصله گرفتند.

در پايان آيه، مجازات دردناك اين گونه افراد لجوج و بى‏فكرى را كه مطالعه نكرده حقايق را به شدت انكار مى‏كنند و از آن مى‏گريزند حتى سد راه ديگران مى‏شوند، در يك جمله كوتاه و رسا بيان كرده مى‏گويد: «به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى‏گردانند، گرفتار مجازاتهاى شديد خواهيم كرد، و اين به خاطر همان اعراض بى‏رويه و بى‏دليل آنهاست» (سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ).

 (آيه 158)- انتظارات بيجا و محال! در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم و كتاب آسمانى يعنى قرآن را براى هدايت همگان فرستاديم. اين آيه مى‏گويد: اما اين افراد لجوج به اندازه‏اى در كار خود                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 667

 سرسختند، كه اين برنامه روشن نيز در آنها تأثير نمى‏كند، گويا انتظار نابودى خويش، يا از ميان رفتن آخرين فرصت، و يا انتظار امور محالى را مى‏كشند.

نخست مى‏گويد: «آيا آنها جز اين انتظار دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند»! (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ).

 «يا اين كه پروردگارت به سراغ آنها بيايد» و او را ببينند، و ايمان بياورند!! (أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ). در حقيقت آنها انتظار امر محالى را مى‏كشند.

سپس مى‏گويد: «يا اين كه بعضى از آيات و نشانه‏هاى پروردگار (كه در آستانه رستاخيز و پايان جهان، واقع مى‏شود، و به دنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد) انجام گيرد» (أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ).

و به دنبال آن اضافه مى‏كند: «آن روز كه چنين آيات صورت پذيرد، ايمان آوردن افرادى كه قبلا ايمان نياورده‏اند و آنها كه عمل نيكى انجام نداده‏اند، پذيرفته نخواهد شد» (يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً). و درهاى توبه به روى آنان بسته مى‏شود، زيرا توبه و ايمان در آن هنگام، صورت اجبارى و اضطرارى به خود مى‏گيرد، و ارزش ايمان و توبه اختيارى را نخواهد داشت.

در پايان آيه با لحنى تهديد آميز به اين افراد لجوج مى‏گويد: «اكنون كه شما چنين انتظارى را داريد در انتظار خويش بمانيد، ما هم در انتظار (كيفر دردناك شما) خواهيم بود» (قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ).

از نكات جالبى كه از آيه فوق استفاده مى‏شود اين است كه راه نجات را در ايمان، آن هم ايمانى كه در پرتو آن اكتساب خيرى شود و اعمال نيك انجام گيرد، معرفى مى‏كند.

 (آيه 159)- بيگانگى از نفاق‏افكنان! در تعقيب دستورات دهگانه‏اى كه در آيات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پيروى از «صراط مستقيم خدا» و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، اين آيه در حقيقت تأكيد و تفسيرى روى همين مطلب است. نخست مى‏فرمايد: «آنها كه آيين و مذهب خود را پراكنده كردند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 668

 و به دسته‏هاى مختلف تقسيم شدند، در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچ گونه ارتباطى با مكتب تو ندارند» (إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ‏ءٍ).

زيرا مكتب تو، مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره يكى بيش نيست.

سپس به عنوان تهديد و توبيخ اين گونه افراد تفرقه‏انداز، مى‏گويد: «كار اينها واگذار به خداست، و آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت» (إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ).

قابل ذكر اين كه محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى در باره تمام افراد تفرقه‏انداز است، كه با ايجاد انواع بدعتها، ميان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف مى‏پاشند اعم از آنها كه در امتهاى پيشين بودند، يا آنها كه در اين امتند.

اين آيه بار ديگر، اين حقيقت را كه اسلام آيين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق و تفرقه و پراكندگى بيزار است با تأكيد تمام بازگو مى‏كند.

 (آيه 160)- پاداش بيشتر، مجازات كمتر: در اين آيه، اشاره به رحمت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افراد نيكوكار است، كرده و تهديدهاى آيه را با اين تشويقها تكميل مى‏كند و مى‏گويد: «هر كسى كار نيكى به جا آورد، ده برابر به او پاداش داده مى‏شود» (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها).

 «و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به همان مقدار، كيفر داده نمى‏شود» (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها).

و براى تأكيد اين جمله را نيز اضافه مى‏كند كه «به آنها هيچ گونه ستمى نخواهد شد» و تنها به مقدار عملشان كيفر مى‏بينند (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

منظور از «حسنة» و «سيئة» در آيه فوق، هر گونه «كار نيك و فكر نيك و عقيده نيك و يا بد» است.

 (آيه 161)- اين است راه مستقيم من! اين آيه و آيات بعد از آن سوره انعام با آن پايان مى‏پذيرد در حقيقت خلاصه‏اى است از بحثهاى اين سوره كه در                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 669

 زمينه مبارزه با شرك و بت‏پرستى بيان شده، نخست در برابر عقايد و ادعاهاى دور از منطق مشركان و بت‏پرستان، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه «بگو:

پروردگار من! مرا به راه راست كه نزديكترين راههاست هدايت كرده است» (قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و درهم كوبيدن آيين شرك و بت‏پرستى است.

سپس «صراط مستقيم» را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مى‏دهد: نخست مى‏گويد: «آيينى است مستقيم در نهايت راستى و درستى، ابدى و جاويدان و قائم به امور دين و دنيا و جسم و جان» (دِيناً قِيَماً).

و از آنجا كه عربها علاقه خاصى به ابراهيم نشان مى‏دادند و حتى آيين خود را به عنوان آيين ابراهيم معرفى مى‏كردند، اضافه مى‏كند كه «آيين واقعى ابراهيم همين است كه من به سوى آن دعوت مى‏كنم» نه آنچه شما به او بسته‏ايد (مِلَّةَ إِبْراهِيمَ).

همان ابراهيمى كه «از آيين خرافى زمان و محيط، اعراض كرد، و به حق يعنى آيين يكتاپرستى روى آورد» (حَنِيفاً).

اين تعبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آيين بت‏پرستى كه آيين نياكان عرب بود، نكوهش مى‏كردند، پيامبر در پاسخ آنها مى‏گويد: اين سنت شكنى و پشت پا زدن به عقايد خرافى محيط، تنها كار من نيست، ابراهيم كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد.

سپس براى تأكيد مى‏افزايد كه «او هيچ گاه از مشركان و بت‏پرستان نبود» (وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

بلكه او قهرمان بت‏شكن و مبارز پويا و پى‏گير با آيين شرك بود.

 (آيه 162)- در اين آيه اشاره به اين مى‏كند كه «بگو: (نه تنها از نظر عقيده من موحّد و يكتاپرستم بلكه از نظر عمل، هر كار نيكى كه مى‏كنم) نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حيات من همه براى پروردگار جهانيان است» (قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 670

 براى او زنده‏ام به خاطر او مى‏ميرم و در راه او هر چه دارم فدا مى‏كنم تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من اوست!

 (آيه 163)- در اين آيه براى تأكيد و ابطال هر گونه شرك و بت‏پرستى، اضافه مى‏كند: «پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست» (لا شَرِيكَ لَهُ).

سر انجام مى‏فرمايد: «و به اين موضوع، من دستور يافته‏ام و من اولين مسلمانم» (وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ).

اولين مسلمان بودن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا از نظر كيفيت و اهميت اسلام اوست، زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همه انبياء بود و يا اولين فرد از اين امت بود كه آيين قرآن و اسلام را پذيرفت.

 (آيه 164)- در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «به آنها بگو: و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم، در حالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است» و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است! (قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‏ءٍ).

سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند:

 «تو از آيين ما پيروى كن، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما» پاسخ مى‏گويد:

 «هيچ كسى جز براى خود عملى انجام نمى‏دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى‏كشد» (وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏).

و «سر انجام، همه شما به سوى خدا بازمى‏گرديد، و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد، آگاه مى‏سازد» (ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).

 (آيه 165)- در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مى‏كند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايه‏هاى توحيد و مبارزه با شرك، تكميل گردد.

لذا در جمله نخست مى‏فرمايد: «او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در روى زمين قرار داد» (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 671

 انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده، و فرمان فرمانرواييش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر شده است، نبايد آنچنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پست‏تر گردد و در برابر آن سجده كند.

سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و تفاوت كرده، مى‏گويد: «و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترى داد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد» (وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ).

و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتيجه اين آزمايشها را چنين بيان مى‏كند: «پروردگار تو (در برابر آنها) كه از بوته اين آزمايشها سيه روى بيرون مى‏آيند «سريع العقاب» و در برابر آنها كه در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خويش برآيند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).

تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت-

شك نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است، مثلا جمعى مالك ثروتهاى بى‏حسابند، و جمعى بر خاك سياه نشسته‏اند، عده‏اى به خاطر كمبود تغذيه و فقدان مسائل بهداشتى عليل و بيمارند، در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امكانات، در نهايت سلامت به سر مى‏برند.

اين گونه اختلافها: ثروت و فقر، علم و جهل، و سلامت و بيمارى، غالبا زاييده استعمار و استثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است.

مسلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمى‏توان گذارد، و دليلى ندارد كه از وجود اين گونه اختلافات بى‏دليل دفاع كنيم.

افراد انسان روى هم رفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مى‏دهند كه هر دسته بلكه هر فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 672

 آن ساختمان مخصوص به خود، و اين است كه قرآن مى‏گويد اين تفاوتها وسيله آزمايش شماست زيرا «آزمايش» در مورد برنامه‏هاى الهى به معنى «تربيت و پرورش» است.

خلافت انسان در روى زمين:

قرآن كرارا انسان را به عنوان «خليفه» و «نماينده خدا در روى زمين» معرفى كرده است، اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مى‏كند كه اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده، در حقيقت مالك اصليش اوست، و انسان تنها نماينده و مجاز و مأذون از طرف او مى‏باشد و بديهى است كه هر نماينده‏اى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد و از اينجا روشن مى‏شود كه مثلا در مسأله مالكيت، اسلام هم از اردوگاه «كمونيسم» فاصله مى‏گيرد و هم از اردوگاه «كاپيتاليسم» و سرمايه‏دارى.

اسلام مى‏گويد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع، بلكه در واقع براى خداست، و انسانها و كيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام، هم در طرز درآمد افراد نظارت مى‏كند، و هم در چگونگى مصرف، و براى هر دو قيود و شروطى قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرار مى‏دهد.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
دسترسی سریع به انجمن ها