پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال
شنبه 14 اردیبهشت 1392 12:35 PM
ردیف 46 و 47 و 48و 49 کد 1
(آيه 101)- در اين آيه به پاسخ اين عقايد خرافى پرداخته نخست مىگويد:
«خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد كرد» (بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
«بديع» به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است يعنى، خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است.
به علاوه «چگونه ممكن است او فرزندى داشته باشد در حالى كه همسرى ندارد» (أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ).
اصولا چه نيازى به همسر دارد، وانگهى چه كسى ممكن است همسر او باشد با اين كه همه مخلوق او هستند.
بار ديگر مقام خالقيت او را نسبت به همه چيز و همه كس و احاطه علمى او را نسبت به تمام آنها تأكيد كرده، مىگويد: «همه چيز را آفريد و او به هر چيزى داناست» (وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ).
(آيه 102)- در اين آيه پس از ذكر خالقيت، نسبت به همه چيز و ابداع و ايجاد آسمانها و زمين و منزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر كار و هر چيز، چنين نتيجه مىگيرد: «خداوند و پروردگار شما چنين كسى است (و چون هيچ كس داراى چنين صفات نيست) هيچ كس غير او نيز شايسته عبوديت نخواهد بود، پروردگار اوست و آفريدگار هم اوست (بنابراين معبود هم تنها او مىتواند باشد) پس او را بپرستيد» (ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ).
و در پايان آيه براى اين كه هر گونه اميدى را به غير خدا قطع كند و ريشه هر گونه شرك و بطور كلى تكيه به غير خدا را بسوزاند، مىگويد: «حافظ و نگهبان و مدبر همه چيز اوست» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ).
(آيه 103)- در آيه براى اثبات حاكميت و نگاهبانى او نسبت به همه چيز و همچنين براى اثبات تفاوت او با همه موجودات مىگويد: «چشمها او را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 633
نمىبينند، اما او همه چشمها را ادراك مىكند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ريزهكاريها و آگاه از همه چيز است» مصالح بندگان را مىداند و از نيازهاى آنها باخبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مىكند (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ).
در حقيقت كسى كه مىخواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چيز باشد بايد اين صفات را دارا باشد.
چشمها، خدا را نمىبيند!
دلايل عقلى گواهى مىدهد كه خداوند هرگز با چشم ديده نخواهد شد، زيرا چشم تنها اجسام يا صحيحتر بعضى از كيفيات آنها را مىبيند و چيزى كه جسم نيست و كيفيت جسم هم نمىباشد، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبير ديگر، اگر چيزى با چشم ديده شود، حتما بايد داراى مكان و جهت و ماده باشد، در حالى كه او برتر از همه اينهاست، او وجودى است نامحدود و به همين دليل بالاتر از جهان ماده است، زيرا در جهان ماده همه چيز محدود است.
(آيه 104)- وظيفه تو اجبار كردن نيست! از اين به بعد قرآن يك نوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته مىكند، نخست مىگويد: «دلايل و نشانههاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هرگونه شرك كه مايه بصيرت و بينايى است براى شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ).
سپس براى اين كه روشن سازد اين دلايل به قدر كافى حقيقت را آشكار مىسازد و جنبه منطقى دارد، مىگويد: «آنهايى كه به وسيله اين دلايل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام برداشتهاند، و آنها كه همچون نابينايان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خود عمل كردهاند» (فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها).
و در پايان آيه از زبان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مىگويد: «من نگاهبان و حافظ شما نيستم» (وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ).
(آيه 105)- در اين آيه براى تأكيد اين موضوع كه تصميم نهايى در انتخاب برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 634
راه حق و باطل با خود مردم است، مىگويد: «اين چنين ما آيات و دلايل را در شكلهاى گوناگون و قيافههاى مختلف بيان كرديم» (وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ).
ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچ گونه دليل، گفتند:
«اين درسها را از ديگران (از يهود و نصارى و كتابهاى آنها) فرا گرفتهاى» (وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ). ولى «هدف ما اين است كه آن را براى كسانى كه علم و آگاهى دارند روشن سازيم» (وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
(آيه 106)- در اينجا وظيفه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در برابر لجاجتها و كينهتوزيها و تهمتهاى مخالفان، مشخص ساخته، مىگويد: «وظيفه تو آن است كه از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مىشود، پيروى كنى، خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست» (اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
و نيز «وظيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بىاساس آنها اعتنا نكنى» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ).
در حقيقت اين آيه يك نوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است، كه در برابر اين گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستى حاصل نشود.
(آيه 107)- در اين آيه، بار ديگر اين حقيقت را تأييد مىكند كه خداوند نمىخواهد آنها را به اجبار وادار به ايمان سازد و «اگر مىخواست همگى ايمان مىآوردند و هيچ كس مشرك نمىشد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا).
همچنين تأكيد مىكند: «و ما تو را مسؤول (اعمال) آنها قرار نداديم» (وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً). همانطور كه «تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار (به ايمان) دعوت كنى» (وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ).
لحن اين آيات از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچ گونه جنبه تحميلى نمىتواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 635
(آيه 108)- به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال، نه از راه اجبار، در آيات قبل گذشت، در اين آيه تأكيد مىكند كه «هيچ گاه بتها و معبودهاى مشركان را دشنام ندهيد، زيرا اين عمل سبب مىشود كه آنها نيز نسبت به ساحت قدس خداوند همين كار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند» (وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ).
بطورى كه از بعضى روايات استفاده مىشود، جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شديد كه از مسأله بتپرستى داشتند، گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مىدادند، قرآن صريحا از اين موضوع، نهى كرد و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را، حتى در برابر خرافىترين و بدترين اديان، لازم مىشمرد. زيرا با دشنام و ناسزا نمىتوان كسى را از مسير غلط باز داشت چرا كه هر گروه و ملتى نسبت به عقايد و اعمال خود، تعصب دارد، همانطور كه قرآن در جمله بعد مىگويد: «ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم» (كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «بازگشت همه آنها به سوى خداست، و به آنها خبر مىدهد كه چه اعمالى انجام دادهاند» (ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 109)
شأن نزول:
نقل كردهاند كه: عدهاى از قريش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند: تو براى موسى و عيسى، خارق عادات و معجزات مهمى نقل مىكنى، و همچنين در باره انبياى ديگر، تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مايليد براى شما چه كار كنم؟ گفتند: از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند، و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها در باره حقانيت دعوت تو سؤال كنيم، و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو گواهى دهند، و يا خداوند و فرشتگان را دسته جمعى با خود بياور!.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اگر بعضى از اين كارها را بجا بياورم ايمان مىآوريد؟ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 636
گفتند: به خدا سوگند چنين خواهيم كرد، همين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آماده دعا كردن شد، كه بعضى از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود) پيك وحى خدا نازل شد، چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تو اجابت مىشود، ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حسّى و شهود به خود خواهد گرفت) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مىبينند (و نابود خواهند شد) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال خود واگذارى، ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پذيرفت و آيه نازل گرديد.
تفسير:
در آيات گذشته دلايل منطقى متعددى در زمينه توحيد، ذكر شد كه براى اثبات يگانگى خدا و نفى شرك و بتپرستى كافى بود، اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج و متعصب، تسليم نشدند و شروع به بهانهجويى كردند.
قرآن در اين آيه وضع آنها را چنين نقل مىكند: «با نهايت اصرار سوگند ياد كردند كه اگر معجزهاى براى آنها بيايد ايمان خواهند آورد» (وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها).
قرآن در پاسخ آنها دو حقيقت را بازگو مىكند: نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلام مىكند كه به آنها بگويد اين كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى بكنيد انجام دهم، «بگو: معجزات تنها از ناحيه خداست و به فرمان اوست» (قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ).
سپس روى سخن را به مسلمانان سادهدلى كه تحت تأثير سوگندهاى غليظ و شديد مشركان قرار گرفته بودند كرده، مىگويد: «شما نمىدانيد كه اينها دروغ مىگويند و اگر اين معجزات و نشانههاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد» (وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ).
صحنههاى مختلف برخورد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آنها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند، بلكه هدفشان اين بود كه با بهانهجوييها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دلها بپاشند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 637
(آيه 110)- در اين آيه علت لجاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر اصرار در كجروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق، درك و ديد سالم را از دست دادهاند، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مىبرند، و چنين مىگويد: «ما دلها و چشمهاى آنها را وارونه و دگرگون مىنماييم، آنچنان كه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند» (وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وا مىگذاريم تا سرگردان شوند» (وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
آغاز جزء هشتم قرآن مجيد
ادامه سوره أنعام
(آيه 111)- چرا افراد لجوج به راه نمىآيند؟ اين آيه با آيات قبل مربوط است، هدف اين چند آيه اين است كه روشن سازد جمعى از تقاضا كنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نمىباشد، لذا بعضى از خواستههاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان!) اصولا محال است.
قرآن در اين آيه با صراحت مىگويد: «اگر ما (آنطور كه درخواست كرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مىكرديم و مردگان مىآمدند و با آنها سخن مىگفتند و خلاصه هر چه مىخواستند در برابر آنها گرد مىآورديم، باز ايمان نمىآوردند» (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا).
سپس براى تأكيد مطلب مىفرمايد: «تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اين كه خداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ايمان كند» (إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ). و بديهى است كه اين گونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت.
و در پايان آيه اضافه مىكند كه «بيشتر آنها جاهل و بىخبرند» (وَ لكِنَّ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 638
أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ)
.
(آيه 112)- در آيات قبل گفتيم وجود دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله منحصر به او نبود در اين آيه مىفرمايد: «اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ).
و كار آنها اين بوده كه «سخنان فريبندهاى براى اغفال يكديگر بطور اسرار آميز و احيانا در گوشى به هم مىگفتند» (يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً).
ولى اشتباه نشود «اگر خداوند مىخواست مىتوانست به اجبار جلو همه آنها را بگيرد» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ).
ولى خداوند اين كار را نكرد، زيرا مىخواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل و پرورش آنها وجود داشته باشد.
لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مىدهد كه به هيچ وجه به اين گونه شيطنتها اعتنا نكند «و آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذارد» (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).
(آيه 113)- در اين آيه نتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو مىكند كه: «سر انجام كار آنها اين خواهد شد كه افراد بىايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهايشان به آن متمايل گردد» (وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ).
سپس مىفرمايد: «سر انجام اين تمايل، رضايت كامل به برنامههاى شيطانى خواهد شد» (وَ لِيَرْضَوْهُ).
و پايان همه آنها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود «و هر گناهى كه بخواهند انجام دهند» (وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ).
(آيه 114)- اين آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است، و مىگويد: با اين همه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت؟
«آيا غير خدا را به داورى بپذيرم» (أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 639
«با اين كه اوست كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل، نور و ظلمت، كفر و ايمان، جدايى افكنده به سوى شما نازل كرده است» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا).
سپس مىگويد: نه تنها تو و مسلمانان مىدانيد كه اين كتاب از طرف خدا است بلكه «اهل كتاب (يهود و نصارى) كه نشانههاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديدهاند مىدانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است» (وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ).
بنابراين، جاى هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست «و تو اى پيامبر هرگز در آن ترديد مكن» (فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ).
(آيه 115)- در اين آيه مىفرمايد: «كلام پروردگار تو با صدق و عدل تكميل شد و هيچ كس قادر نيست كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و داناست» (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
منظور از «كلمه» در آيه فوق، قرآن است زيرا در آيات قبل نيز سخن از «قرآن» در ميان بوده است.
در حقيقت آيه مىگويد: به هيچ وجه قرآن جاى ترديد و شك نيست، زيرا از هر نظر كامل و بىعيب است، تواريخ و اخبار آن، همه صدق و احكام و قوانين آن همه عدل است.
بعضى از مفسران با اين آيه استدلال بر عدم امكان راه يافتن تحريف در قرآن كردهاند، زيرا جمله «لا مبدّل لكلماته» اشاره به اين است كه هيچ كس نمىتواند تغيير و تبديلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احكام در قرآن ايجاد كند، و هميشه اين كتاب آسمانى كه بايد تا آخر دنيا راهنماى جهانيان باشد از دستبرد خائنان و تحريف كنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.
(آيه 116)- مىدانيم آيات اين سوره در مكّه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند، گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بتپرستان و مخالفان اسلام، ممكن بود اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه اگر آيين آنها برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 640
باطل و بىاساس است چرا اين همه پيرو دارد و اگر ما بر حقيم چرا اين قدر كم هستيم؟! در اين آيه براى دفع اين توهم پيامبر خود را مخاطب ساخته، مىگويد: «اگر از اكثر مردمى كه در روى زمين هستند پيروى كنى تو را از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت»! (وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).
در جمله بعد دليل اين موضوع را بيان مىكند و مىگويد: «علت آن اين است كه آنها بر اساس منطق و فكر صحيح كار نمىكنند «راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك مشت دروغ و فريب و تخمين است» (إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ).
(آيه 117)- از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهايى نمىتواند راه حق را نشان دهد نتيجه آن، اين مىشود كه راه حق را تنها بايد از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقليت بوده باشند.
لذا در اين آيه دليل اين موضوع را روشن مىسازد كه: «پروردگارت كه از همه چيز باخبر و آگاه است و در علم بىپايان او كمترين اشتباه راه ندارد، بهتر مىداند راه ضلالت و هدايت كدام است و گمراهان و هدايت يافتگان را بهتر مىشناسد» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).
(آيه 118)- تمام آثار شرك بايد برچيده شود! در آيات گذشته با بيانات گوناگونى حقيقت توحيد، اثبات و بطلان شرك و بتپرستى آشكار گرديد.
يكى از نتايج اين مسأله آن است كه مسلمانان بايد از خوردن گوشت حيواناتى كه به نام «بتها» ذبح مىشد خوددارى كنند، و تنها از گوشت حيواناتى كه به نام خدا ذبح مىگرديد استفاده نمايد، لذا نخست مىگويد: «از چيزهايى بخوريد كه نام خدا بر آن برده شده است، اگر به آياتش ايمان داريد» (فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ).
يعنى، ايمان تنها ادّعا و گفتار و عقيده نيست بلكه بايد در لابلاى عمل نيز آشكار گردد. كسى كه به خداى يكتا ايمان دارد تنها از اين گوشتها مىخورد.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 641
(آيه 119)- در اين آيه همين موضوع به عبارت ديگرى كه توأم با استدلال بيشترى است آمده، مىفرمايد: «چرا از حيواناتى نمىخوريد كه نام خدا بر آنها گفته شده؟ در حالى كه آنچه را بر شما حرام است خداوند شرح داده است» (وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ).
سپس يك صورت را استثناء نموده، و مىگويد: «مگر در صورتى كه ناچار شويد» (إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ).
خواه اين اضطرار بخاطر گرفتارى در بيابان و گرسنگى شديد بوده باشد و يا گرفتار شدن در چنگال مشركان و اجبار كردن آنها به اين موضوع.
بعد اضافه مىكند كه «بسيارى از مردم، ديگران را از روى جهل و نادانى و هوى و هوسها گمراه مىسازند» (وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ).
در پايان آيه مىفرمايد: «پروردگار تو نسبت به آنها كه تجاوزكارند آگاهتر است» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ).
همانها كه با دلايل واهى نه تنها از راه حق منحرف مىشوند بلكه سعى دارند ديگران را نيز منحرف سازند.
(آيه 120)- و از آنجا كه ممكن است بعضى اين كار حرام را در پنهانى مرتكب شوند در تعقيب آن، در اين آيه به عنوان يك قانون كلى مىگويد: «گناه آشكار و پنهان را رها سازيد» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ).
مىگويند: در زمان جاهليت عدهاى عقيده داشتند كه عمل منافى عفت (زنا) اگر در پنهانى باشد عيبى ندارد تنها اگر آشكارا باشد گناه است! هم اكنون نيز عملا عدهاى اين منطق جاهلى را پذيرفته و تنها از گناهان آشكار وحشت دارند، اما گناهان پنهانى را بدون احساس ناراحتى مرتكب مىشوند! آيه فوق به شدت اين منطق را محكوم مىسازد.
سپس به عنوان يادآورى و تهديد گناهكاران به سرنوشت شومى كه در انتظار آنهاست چنين مىگويد: «آنها كه تحصيل گناه كنند به زودى تكفير اعمال خود را خواهند ديد» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 642
(آيه 121)- در آيات گذشته روى جنبه مثبت مسأله، يعنى خوردن از گوشتهاى حلال تكيه شده بود، ولى در اين آيه- براى تأكيد هر چه بيشتر- روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و مىگويد: «از گوشتهايى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ).
سپس با يك جمله كوتاه مجددا اين عمل را محكوم كرده مىگويد: «اين كار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خداست» (وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ).
و براى اين كه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تأثير وسوسههاى شيطانى آنها قرار نگيرند اضافه مىكند: «شياطين مطالب وسوسه انگيزى بطور مخفيانه به دوستان خود القا مىكنند، تا با شما به مجادله برخيزند» (وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ).
ولى به هوش باشيد «اگر تسليم وسوسههاى آنها شويد، شما هم در صف مشركان قرار خواهيد گرفت» (وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ).
اين مجادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مىكردند (و بعضى گفتهاند مشركان عرب آن را از مجوسيان آموخته بودند) كه اگر ما گوشت حيوان مرده را مىخوريم به خاطر آن است كه خدا آن را كشته يعنى نخوردن مردار يك نوع بىاعتنايى به كار خداست! غافل از آن كه آنچه به مرگ طبيعى مىميرد علاوه بر اين كه غالبا بيمار است، سر بريده نيست و خونهاى كثيف در لابلاى گوشتهاى آن مىماند و فاسد مىشود و گوشت را هم آلوده و فاسد مىكند.
(آيه 122)
شأن نزول:
نقل شده است: «أبو جهل» كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود روزى سخت آن حضرت را آزاد داد، «حمزه» عموى شجاع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان در باره آيين او مطالعه و انديشه مىكرد، و در آن روز از جريان كار أبو جهل و برادرزاده خويش باخبر شد، سخت برآشفت و يكسره به سراغ أبو جهل رفت و چنان بر سر- يا بينى او- كوفت كه خون جارى شد، ولى أبو جهل با تمام نفوذى كه داشت، به ملاحظه شجاعت برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 643
فوق العاده حمزه از نشان دادن عكس العمل خوددارى كرد.
سپس حمزه به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اسلام را پذيرفت و تا واپسين دم عمر، از اين آيين آسمانى دفاع مىكرد.
آيه در باره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى أبو جهل را در كفر و فساد مشخص ساخت.
از بعضى روايات نيز استفاده مىشود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار أبو جهل در كفر نازل گرديده است.
تفسير:
ايمان و روشن بينى- ارتباط اين آيه و آيه بعد با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته مؤمن خالص و كافر لجوج شده بود، در اينجا نيز با ذكر دو مثال جالب و روشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است.
نخست اين كه افرادى را كه در گمراهى بودند، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير دادهاند تشبيه به مردهاى مىكند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است (أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ).
ايمان افراد را دگرگون مىسازد و در سراسر زندگى آنها اثر مىگذارد و آثار حيات را در تمام شؤون آنها آشكار مىنمايد.
سپس مىگويد: «ما براى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند» (وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ).
منظور از اين «نور» تنها قرآن و تعليمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست، بلكه علاوه بر اين، ايمان به خدا، بينش و درك تازهاى به انسان مىبخشد افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مىبرد.
در پرتو اين نور مىتواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع، و به علت تفكر محدود مادى، و يا غلبه خودخواهى و هوى و هوس، گرفتار آن مىشوند مصون و محفوظ بماند.
و اين كه در روايات اسلامى مىخوانيم: المؤمن ينظر بنور اللّه «انسان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 644
با ايمان با نور خدا نگاه مىكند» اشاره به همين حقيقت است.
سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و مؤثرى را با افراد بىايمان لجوج مقايسه كرده، مىگويد: «آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمىگردد»؟! (كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها).
از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح، يك قالب، يك مثال و يك مجسمه باقى مانده است، هيكلى دارند بىروح و مغز و فكرى از كار افتاده! و در پايان آيه اشاره به علت اين سرنوشت شوم كرده، مىگويد: «اين چنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 123)- و از آنجا كه قهرمان اين ماجرا در جهت نفى «ابو جهل» بود، و او از سردمداران مشركان مكّه و قريش محسوب مىشد در اين آيه اشاره به وضع اين رهبران گمراه و زعماى كفر و فساد كرده مىفرمايد: «اين چنين قرار داديم در هر شهر و آبادى بزرگانى را كه طريق گناه پيش گرفتند و با مكر و فريب و نيرنگ مردم را از راه منحرف ساختند» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها).
يعنى، سر انجام نافرمانى و گناه فراوان اين شد كه رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند.
و در پايان آيه مىگويد: «آنها جز به خودشان نيرنگ نمىزنند ولى نمىفهمند و متوجه نيستند» (وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).
از اين آيه به خوبى استفاده مىشود كه مفاسد و بدبختيهايى كه دامن اجتماعات را مىگيرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سر چشمه مىگيرد و آنها هستند كه با انواع حيله و نيرنگ راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مىپوشانند.
(آيه 124)
شأن نزول:
نقل شده كه: اين آيه در باره وليد بن مغيره (كه از سران برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 645
معروف بتپرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آنها محسوب مىشد) نازل گرديده است، او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىگفت: اگر نبوت راست باشد من به احراز اين مقام از تو سزاوارترم، زيرا هم سنّم از تو بيشتر است و هم مالم!
تفسير:
انتخاب پيامبر به دست خداست- در اين آيه اشارهاى كوتاه و پرمعنى به طرز تفكّر و ادعاهاى مضحك اين سردمداران باطل و «اكابر مجرميها» كرده مىگويد: «هنگامى كه آيهاى از طرف خدا براى هدايت آنها فرستاده مىشد مىگفتند: ما هرگز ايمان نمىآوريم، مگر اين كه به ما نيز همان مقامات و آياتى كه به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود» (وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ).
قرآن پاسخ روشنى به آنها مىدهد و مىگويد لازم نيست شما به خدا درس بدهيد كه چگونه پيامبران و رسولان خويش را اعزام دارد و از ميان چه افرادى انتخاب كند! زيرا «خداوند از همه بهتر مىداند رسالت خود را در كجا قرار دهد» (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ).
روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعيت قبايل، بلكه شرط آن قبل از هر چيز آمادگى روحى، پاكى ضمير، سجاياى اصيل انسانى، فكر بلند و انديشه قوى، و بالاخره تقوى و پرهيزكارى فوق العادهاى در مرحله عصمت است، و وجود اين صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چيزى است كه جز خدا نمىداند، و چقدر فرق است ميان اين شرايط و ميان آنچه آنها فكر مىكردند.
جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز تمام صفات و برنامههاى او را، به جز وحى و تشريع، دارد يعنى هم حافظ شرع و شريعت است و هم پاسدار مكتب و قوانين او و هم رهبر معنوى و مادى مردم، لذا بايد او هم داراى مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خويش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد.
و به همين دليل انتخاب او نيز به دست خداست نه از طريق انتخاب مردم برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 646
و شورى و خدا مىداند اين مقام را در چه جايى قرار دهد نه خلق خدا! و در آخر آيه سرنوشتى را كه در انتظار اين گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بيان كرده، مىگويد: «به زودى اين گنهكاران به خاطر مكر و فريبى كه براى گمراه ساختن مردم به كار زدند، گرفتار كوچكى و حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد خواهند شد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ).
اين خودخواهان مىخواستند با كارهاى خلاف خود موقعيت و بزرگى خويش را حفظ كنند، ولى خدا آنها را آنچنان «تحقير» خواهد كرد كه دردناكترين شكنجههاى روحى را احساس كنند.
(آيه 125)- امدادهاى الهى! در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه مؤمنان راستين و كافران لجوج، بحث مىكرد در اينجا مواهب بزرگى را كه در انتظار دسته اول، و بىتوفيقيهايى را كه دامنگير دسته دوم مىشود شرح مىدهد.
نخست مىگويد: «هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براى پذيرش حق گشاده مىسازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينهاش را آن چنان تنگ و محدود مىكند كه گويا مىخواهد به آسمان بالا رود» (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ).
و براى تأكيد اين موضوع اضافه مىكند: «خداوند اين چنين، پليدى و رجس را، بر افراد بىايمان قرار مىدهد» و سراپاى آنها را نكبت و سلب توفيق فرا خواهد گرفت (كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).
كرارا گفتهايم كه منظور از «هدايت» و «اضلال» الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال و كردار خويش اثبات كردهاند.
(آيه 126)- در اين آيه به عنوان تأكيد بحث گذشته مىگويد: «اين مطلب (كه مددهاى الهى شامل حال حق طلبان مىگردد و سلب موفقيت به سراغ دشمنان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 647
حق مىرود) يك سنت مستقيم و ثابت و دگرگونىناپذير الهى است» (وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً).
در پايان آيه باز تأكيد مىكند كه: «ما نشانهها و آيات خود را براى آنها كه دلى پذيرا و گوشى شنوا دارند شرح داديم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ).
(آيه 127)- در اين آيه دو قسمت از بزرگترين موهبتهايى را كه به افراد بيدار و حقطلب مىدهد بيان مىكند، نخست اين كه: «براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است» (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ). و ديگر اين كه: «ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خداست» (وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ). «و تمام اينها به خاطر اعمال نيكى است كه انجام مىدادند» (بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).
چه افتخارى از اين بالاتر كه سرپرستى و كفالت امور انسان را خداوند بر عهده گيرد و او حافظ و يار و ياورش باشد.
و چه موهبتى از اين عظيمتر كه «دار السّلام» يعنى محلى كه در آن نه جنگ است نه خونريزى، نه خشونت است و نه رقابتهاى كشنده و طاقتفرسا، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و كينه و نه غم و اندوه، كه از هر نظر قرين آرامش است، در انتظار انسان باشد.
(آيه 128)- در اين آيه مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراهكننده باز مىگردد و بحثهاى آيات گذشته را با آن تكميل مىكند.
آنها را به ياد روزى مىاندازد كه رو در روى شياطينى كه از آنها الهام گرفتهاند مىايستند و از اين پيروان و آن پيشوايان سؤال مىشود.
نخست مىگويد: «آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مىسازد، ابتدا مىگويد: اى جمعيت جن و شياطين اغواگر! شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد» (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ).
منظور از كلمه «جن» در اينجا همان شياطين است، زيرا جن در اصل به معنى هر موجود ناپيدا مىباشد و در آيه 50 سوره كهف در باره رئيس شياطين «ابليس» مىخوانيم: كانَ مِنَ الْجِنِّ يعنى او از جن بود. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 648
اما شياطين اغواگر گويا در برابر اين سخن پاسخى ندارند و سكوت مىكنند، ولى «پيروان آنها از بشر چنين مىگويند: پروردگارا! آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها، تا زمانى كه اجل ما پايان گرفت» (وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا).
منظور از «اجل» در اين آيه پايان زندگى است، زيرا اجل به اين معنى در بسيارى از آيات قرآن به كار رفته است.
اما خداوند همه اين پيشوايان و پيروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مىگويد: «جايگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهيد ماند مگر آنچه خدا بخواهد» (قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «پروردگار تو حكيم و داناست» (إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
هم كيفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش، و به خوبى از موارد آنها آگاه مىباشد.
(آيه 129)- در اين آيه اشاره به يك قانون هميشگى الهى در مورد اين گونه اشخاص كرده مىگويد: ستمگران و طاغيان در اين دنيا حامى و پشتيبان يكديگر و رهبر و راهنماى هم بودند و در مسيرهاى غلط همكارى نزديك داشتند «همان طور كه در جهان ديگر نيز آنها را به يكديگر وامىگذاريم و اين به خاطر اعمالى است كه در اين جهان انجام دادند» (وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).
تعبير «بما كانوا يكسبون» نشان مىدهد كه اين سيه روزى و بدبختى به خاطر اعمال خودشان است و اين يك سنت الهى و قانون آفرينش است كه رهسپران راههاى تاريك جز سقوط در چاه و درّه بدبختى فرجامى نخواهند داشت.
(آيه 130)- اتمام حجت! در آيات گذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز رستاخيز بيان شده، براى اين كه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در اين آيه و دو آيه بعد روشن مىسازد كه به اندازه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 649
كافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گرديده است.
لذا خداوند در روز قيامت به آنها مىگويد: «اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند و آيات مرا بازگو نكردند و در باره ملاقات چنين روزى به شما اخطار ننمودند»ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا)
.
سپس مىگويد: از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانههاى همه چيز آشكار است و هيچ كس نمىتواند چيزى را پنهان دارد، «همگى در برابر اين پرستش الهى، اظهار مىدارند: ما بر ضد خود گواهى مىدهيم و اعتراف مىكنيم» كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديمالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا)
.
آرى! دلايل كافى از طرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مىشناختند «ولى زندگى فريبنده دنيا و زرق و برق وسوسهانگيز آن، آنها را فريب داد»َ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا)
. بار ديگر قرآن تأكيد مىكند كه «آنها با صراحت به زبان خود گواهى مىدهند كه راه كفر پوييدند و در صف منكران حق قرار گرفتند»َ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ)
.
(آيه 131)- در اين آيه همان مضمون آيه گذشته را، اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى، بازگو مىكند كه «اين به خاطر آن است كه پروردگار تو هيچ گاه مردم شهرها و آباديها را به خاطر ستمگريهايشان، در حالى كه غافلند، هلاك نمىكند» مگر اين كه رسولانى به سوى آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنيها را بگويد (ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ).
ممكن است كلمه «بظلم» به اين معنى باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نمىدهد زيرا كيفر دادن آنها در اين حال، ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه در باره كسى ستم كند.
(آيه 132)- و سر انجام آنها را در اين آيه خلاصه كرده، چنين مىگويد: «هر يك از اين دستهها (نيكوكار و بدكار، فرمانبردار و قانون شكن، حق طلب و ستمگر) برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 650
درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هيچ گاه از اعمال آنها غافل نيست، بلكه همه را مىداند و به هر كس آنچه لايق است مىدهد» (وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ).
اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مىكند كه تمام مقامها و «درجات» و «دركات» زاييده اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر.
(آيه 133)- اين آيه در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش در زمينه عدم ظلم پروردگار بيان شد، مىگويد: «پروردگار تو، هم بىنياز است، و هم رحيم و مهربان» (وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ).
بنابراين، دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد، زيرا كسى ستم مىكند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل به علاوه نه نيازى به اطاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان، زيرا «اگر بخواهد همه شما را مىبرد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مىسازد همان طور كه شما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت بودند آفريد» (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ).
بنابراين، او هم بىنياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است با اين حال تصور ظلم در باره او ممكن نيست.
(آيه 134)- و با توجه به قدرت بىپايان او روشن است كه: «آنچه به شما در زمينه رستاخيز و پاداش و كيفر وعده داده خواهد آمد و كمترين تخلفى در آن نيست» (إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ). «و شما هرگز نمىتوانيد از قلمرو حكومت او خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد» (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ).
(آيه 135)- سپس به پيامبر دستور مىدهد كه «آنها را تهديد كن و بگو: اى قوم من! هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد، اما به زودى خواهيد دانست سر انجام نيك و پيروزى نهايى با كيست اما بطور مسلم ظالمان و ستمگران پيروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند ديد» (قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 651
لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).
(آيه 136)- بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكر عقايد و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مىسازد.
نخست مىگويد: «كفار مكّه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى نيز براى بتها قرار مىدادند، و مىگفتند: اين قسمت مال خداست و اين هم مال شركاى ما، يعنى بتهاست» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا).
سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده، مىگويد: «سهمى را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمىرسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرار داده بودند به بتها مىرسيد» (فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ).
هر گاه بر اثر حادثهاى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مىديد و نابود مىشد مىگفتند: مهم نيست خداوند بىنياز است، اما اگر از سهم بتها از بين مىرفت سهم خدا را به جاى آن قرار مىدادند و مىگفتند: بتها نياز بيشترى دارند.
در پايان آيه با يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مىسازد و مىگويد: «چه بد حكم مىكنند» (ساءَ ما يَحْكُمُونَ).
چه حكمى از اين زشتتر و ننگينتر كه انسان قطعه سنگ و چوب بىارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند، آيا انحطاط فكرى از اين بالاتر تصور مىشود؟!
(آيه 137)- قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشتكاريهاى بتپرستان و جنايتهاى شرم آور آنها كرده مىگويد: «همان طور (كه تقسيم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه داشت و اين عمل زشت و خرافى و حتى مضحك را كارى پسنديده مىپنداشتند) همچنين شركاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بتپرستان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 652
جلوه داده بود» (وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ).
تا آنجا كه كشتن بچههاى خود را يك نوع افتخار و يا عبادت محسوب مىداشتند.
منظور از «شركاء» در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مىنمودند و يا نذر مىكردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همان طور كه در تاريخ بتپرستان قديم گفته شده است.
و بنابراين نسبت «تزيين» به بتها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مىكرد.
سپس قرآن مىگويد: «نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه «بتها و خدمه آن، مشركان را به هلاكت بيفكنند و دين و آيين حق را مشتبه سازند و آنها را از رسيدن به يك آيين پاك محروم نمايند» (لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ).
قرآن مىگويد: «اما با اين همه اگر خدا مىخواست مىتوانست به اجبار جلو آنها را بگيرد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ).
ولى اجبار بر خلاف سنت خداست، خداوند خواسته بندگان، آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل.
و در پايان مىفرمايد: اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غوطهورند و حتى قبح آن را درك نمىكنند، و از همه بدتر اين كه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مىدهند «آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار» و به تربيت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).
(آيه 138)- در اين آيه و آيات بعد به چند قسمت از احكام خرافى بتپرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها مىكند اشاره شده است.
نخست مىگويد بتپرستان مىگفتند: «اين قسمت از چهارپايان و زراعت كه مخصوص بتهاست و سهم آنها مىباشد بطور كلى براى همه ممنوع است، مگر آنهايى كه ما مىخواهيم و به پندار آنها تنها اين دسته حلال بود نه بر ديگران» (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ).
و منظورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود، تنها اين دسته بودند كه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 653
به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.
سپس اشاره به دومين چيزى مىكند كه آنها تحريم كرده بودند و مىگويد:
آنها معتقد بودند كه «قسمتى از چهارپايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است» (وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها).
بعد سومين قسمت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مىگويد: «نام خدا را بر قسمتى از چهارپايان نمىبردند» (وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا).
اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را بر آنها مىبردند و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند.
عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمىكردند، بلكه «به خدا افترا مىبستند و آن را به او نسبت مىدادند» (افْتِراءً عَلَيْهِ).
در پايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى مىگويد: «خداوند به زودى كيفر آنها را در برابر اين افترائات خواهد داد» (سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ).
(آيه 139)- در اين آيه نيز به يكى ديگر از احكام خرافى بتپرستان در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مىفرمايد: «آنها گفتند: جنينهايى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ما است، و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شريكند» (وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ).
قرآن به دنبال اين حكم جاهلى، با اين جمله مطلب را تمام كرده و مىگويد:
«به زودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مىدهد» (سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «او حكيم و داناست» (إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان باخبر است و هم روى حساب، آنها را مجازات مىكند.
(آيه 140)- در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از قسمتى از احكام خرافى و آداب زشت و ننگين عصر جاهليت عرب به ميان آورد، در اين آيه به شدت همه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 654
اين اعمال و احكام را محكوم كرده و با «هفت تعبير مختلف» در جملههايى كوتاه اما بسيار رسا و جالب، وضع آنها را روشن مىسازد.
نخست مىگويد: «كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل كشتند، زيان كردند» (قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ).
هم از نظر انسانى و اخلاقى، و هم از نظر عاطفى، و هم از نظر اجتماعى گرفتار خسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان ديگر! هر يك از اين تعبيرهاى سهگانه به تنهايى براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است. كدام علم و دانش اجازه مىدهد كه انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد؟! اينجاست كه به ياد گفتار ابن عباس مىافتيم كه مىگفت: اگر كسى بخواهد ميزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام (يعنى آيات فوق) را بخواند.
سپس قرآن مىگويد: «اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته بود، بر خود تحريم كردند و به خدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است» (وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ).
در اين جمله با دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است، زيرا آنها نعمتى را كه خدا به آنان «روزى» داده بود و حتى براى ادامه حياتشان لازم و ضرورى بود بر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ديگر اين كه به خدا «افترا» بستند كه او چنين دستورى داده است، با آن كه ابدا چنين نبود.
و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مىسازد، نخست مىگويد:
«آنها بطور مسلم گمراه شدند» (قَدْ ضَلُّوا).
سپس اضافه مىكند «آنها هيچ گاه در مسير هدايت نبودهاند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ).
(آيه 141)- يك درس بزرگ توحيد! در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 655
نخست مىگويد: «خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته (و با منظره بديع و دلانگيز خود چشمها را متوجه خويش مىسازند، و با ميوههاى لذيذ و پربركت كام انسان را شيرين مىكنند) و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده، و با ميوههاى گوناگون به تغذيه انسان كمك مىكنند» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ).
سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده، مىگويد: «و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد» (وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ).
بعد اضافه مىكند كه: «اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند» (مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ). يعنى با اين كه از زمين واحدى مىرويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه در ديگرى ديده نمىشود.
سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوههايى مىكند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند، و مىگويد: «همچنين زيتون و انار» را آفريد (وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).
انتخاب اين دو، ظاهرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اين كه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوه و خاصيت غذايى بسيار با هم متفاوتند.
لذا بلافاصله مىفرمايد «هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه» (مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ).
پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون پروردگار، مىگويد: «از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن، حق آن را بايد ادا كنيد» (كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ).
و در پايان، فرمان مىدهد كه «اسراف نكنيد، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمىدارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
(آيه 142)- در اين آيه و دو آيه بعد در باره حيوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مىگويد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 656
نخست مىگويد: خداوند كسى است كه از چهارپايان براى شما حيوانات بزرگ و باربر و حيوانات كوچك آفريد» (وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً).
«فرش» به همان معنى معروف است، ولى در اينجا به معنى گوسفند و نظير آن از حيوانات كوچك تفسير شده است.
سپس چنين نتيجه مىگيرد، اكنون كه همه اينها مخلوق خداست و حكم آن به دست اوست، به شما اجازه مىدهد كه «از آنچه خدا به شما روزى داده است بخوريد» (كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ).
و براى تأكيد اين سخن و ابطال احكام خرافى مشركان، مىفرمايد: «از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست» دشمنى كه از آغاز خلقت آدم با شما اعلان جنگ داده است (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ).
(آيه 143)- در اين آيه به عنوان توضيح، قسمتى از حيوانات حلال گوشت و قسمتى از حيواناتى را كه هم باربرند و هم براى تغذيه انسان قابل استفادهاند، شرح مىدهد و مىگويد: «خداوند هشت جفت از چهارپايان را براى شما آفريد، از گوسفند و ميش يك جفت (نر و ماده) و از بز يك جفت (نر و ماده)» (ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ).
پس از ذكر اين چهار زوج بلافاصله به پيامبرش دستور مىدهد كه «از آنها صريحا بپرس: آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا مادهها را»؟ (قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ). «يا حيواناتى كه در شكم ميشها يا بزهاى ماده است» (أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ).
بعد اضافه مىكند: «اگر راست مىگوييد و بر تحريم هر يك از اين حيوانات از روى علم و دانش دليلى داريد به من خبر دهيد» (نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
(آيه 144)- در اين آيه، چهار زوج ديگر را بيان مىكند و مىفرمايد: «از شتر، دو زوج (نر و ماده) و از گاو هم دو زوج (نر و ماده) قرار داديم، بگو: كداميك از اينها را خدا حرام كرده است، نرها يا مادهها را و يا حيواناتى كه در شكم شترها يا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 657
گاوهاى ماده است»؟ (وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ).
حكم به حلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوندى است كه آفريننده آنها و آفريدگار بشر و تمام جهان هستى است.
در آيه قبل تصريح شده بود كه هيچ گونه دليل علمى و عقلى براى تحريم اين حيوانات در اختيار مشركان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نيز نداشتند، بنابراين، احتمال سوم باقى مىماند كه ادعا كنند به هنگام صدور اين فرمان، از پيامبران الهى، حاضر و گواه بودهاند.
لذا مىفرمايد: «آيا شما شاهد و گواه اين مطلب بوديد، هنگامى كه خداوند شما را به اين موضوع توصيه كرد» (أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا).
و چون جواب اين سؤال نيز منفى بوده، ثابت مىشود كه آنها جز تهمت و افتراء در اين باره سرمايهاى نداشتند.
لذا در پايان آيه اضافه مىكند: «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مىبندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، مسلما خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ، إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
از آيه فوق استفاده مىشود كه دروغ بستن به خدا يكى از بزرگترين ستمها است، ستم به مقام مقدس پروردگار، و ستم به بندگان خدا، و ستم به خويشتن!
(آيه 145)- بخشى از حيوانات حرام. براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعتهايى كه مشركان در آيين حق گذاشته بودند، در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه: «صريحا به آنها بگو: در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچ كس (اعم از زن و مرد، كوچك و بزرگ) نمىيابم» (قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ).
مگر چند چيز «نخست اين كه مردار باشد» (إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً).
«يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مىريزد» (أَوْ دَماً مَسْفُوحاً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 658
نه خونهايى كه پس از بريدن رگهاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى از خون در لابلاى رگهاى مويين در وسط گوشتها باقى مىماند «يا گوشت خوك» (أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ). زيرا «همه اينها رجس و پليدى است» و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگيها و سر چشمه زيانهاى مختلف (فَإِنَّهُ رِجْسٌ).
سپس به نوع چهارم اشاره كرده مىگويد: «يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آنها برده شده است» (أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ). كه از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است.
بنابراين، شرايط ذبح اسلامى، بر دو گونه است، بعضى مانند بريدن رگهاى چهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن «بسم اللّه» و ذبح به وسيله مسلمان، جنبه معنوى.
در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براى حفظ جان خويش، از اين گوشتهاى حرام استفاده مىكنند، استثناء كرده و مىگويد: «كسانى كه اضطرار پيدا كنند، گناهى بر آنها نيست، مشروط بر اين كه تنها به خاطر حفظ جان باشد نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد از حد، بخورند، در اين صورت پروردگار آمرزنده مهربان، آنها را معاف خواهد ساخت» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند.
(آيه 146)- محرمات بر يهود. در اين آيه اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مىكند تا روشن شود، كه احكام مجعول و خرافى بتپرستان نه با آيين اسلام سازگار است و نه با آيين يهود، (و نه با آيين مسيح كه معمولا در احكامش از آيين يهود پيروى مىكند). لذا نخست مىگويد: «بر يهوديان، هر حيوان ناخندارى را حرام كرديم» (وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ).
بنابراين، تمام حيواناتى كه «سم چاك» نيستند اعم از چهارپايان يا پرندگان، بر يهود تحريم شده بود. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 659
سپس مىفرمايد: «پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنها حرام كرده بوديم» (وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما).
و به دنبال آن، سه مورد را استثناء مىكند، نخست «چربيهايى كه در پشت اين دو حيوان قرار دارد» (إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما). «و چربيهايى كه در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته» (أَوِ الْحَوايا). «و چربيهايى كه با استخوان آميخته شده است» (أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ).
ولى در پايان آيه تصريح مىكند كه اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود، «اما به خاطر ظلم و ستمى كه مىكردند، از اين گونه گوشتها و چربيها كه مورد علاقه آنها بود به حكم خدا محروم شدند» (ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ).
و براى تأكيد اضافه مىكند: «اين يك حقيقت است و ما راست مىگوييم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
(آيه 147)- از آنجا كه لجاجت يهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تكذيب نمايند، در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور مىدهد كه «اگر تو را تكذيب كنند به آنها بگو: پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورى دارد» (فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ).
و شما را زود مجازات نمىكند بلكه مهلت مىدهد، شايد از اشتباهات خود برگرديد و از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آييد.
ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوء استفاده كنيد، و به تهمتهاى نارواى خود ادامه دهيد، بدانيد كيفر خداوند قطعى است، و سر انجام دامان شما را خواهد گرفت، زيرا «مجازات او از جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست» (وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ).
اين آيه به خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مىسازد كه بعد از شرح اين همه خلافكاريهاى يهود و مشركان، باز آنها را فورا تهديد به عذاب نمىكند بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت راه بازگشت را به سوى آنها گشوده، تا تشويق شوند و به سوى حق بازگردند، اما براى اين كه رحمت پهناور الهى باعث جرأت برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 660
و جسارت و طغيان آنان نگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مىكند.
(آيه 148)- فرار از مسؤوليت به بهانه «جبر»! به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت، در اين آيه اشاره به پارهاى از استدلالات واهى و پاسخ آن شده است، نخست مىگويد: «به زودى مشركان (در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزيهاى حلال) چنين مىگويند كه اگر خداوند مىخواست نه ما مشرك مىشديم و نه نياكان ما بتپرست بودند، و نه چيزى را تحريم مىكرديم»، پس آنچه ما كردهايم و مىگوييم همه خواست اوست (سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ).
مشركان مانند بسيارى از گناهكاران مىخواستند با استتار تحت عنوان جبر از مسؤوليت خلافكاريهاى خود فرار كنند. در حقيقت آنها مدعى بودهاند سكوت خدا در برابر بتپرستى و تحريم پارهاى از حيوانات، دليل بر رضايت اوست زيرا اگر راضى نبود مىبايست به نوعى ما را از اين كار بازدارد.
اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده، نخست مىگويد: تنها اينها نيستند كه چنين دروغهايى را بر خدا مىبندند «بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغها را مىگفتند ولى سر انجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند» (كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا).
آنها در حقيقت با اين گفتههاى خود، هم دروغ مىگفتند و هم انبياء را تكذيب مىكردند، اگر او به اين اعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مىفرستاد، اصولا دعوت انبياء خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است.
سپس مىگويد: «به آنها بگو: آيا راستى دليل قطعى و مسلّمى بر اين ادعا داريد اگر داريد چرا نشان نمىدهيد» (قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا).
و سر انجام اضافه مىكند كه «شما بطور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها نداريد، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مىكنيد» (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 661
إِلَّا تَخْرُصُونَ).
(آيه 149)- در اين آيه براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مىكند، و مىگويد: «بگو خداوند دلايل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام اقامه كرده است» هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريق عقل، بطورى كه هيچ گونه عذرى براى هيچ كس باقى نماند (قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ).
بنابراين، آنها هرگز نمىتوانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش، عقايد و اعمال ناروايشان را امضا كرده است، و نيز نمىتوانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند، زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود، اقامه دليل، دليل بر آزادى اراده است.
و در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهد كرد» (فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ).
ولى نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو آن انجام مىگيرد، بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد.
از امام كاظم عليه السّلام چنين نقل شده است كه فرمود: «خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار، رسولان و انبياء و امامانند، و حجت باطنه، عقول و افكارند».
(آيه 150)- در اين آيه براى اين كه بطلان سخنان آنها روشنتر شود، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از آنها دعوت مىكند كه اگر شهود معتبرى دارند، كه خداوند حيوانات و زراعتهايى را كه آنها مدّعى تحريم آن هستند.
تحريم كرده، اقامه كنند.
لذا مىگويد: «اى پيامبر! به آنها بگو: گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينها مىدهند بياوريد». (قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا).
سپس اضافه مىكند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 662
(و قطعا پيدا نمىكنند) «و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها هم صدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده» (فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ).
قرائن گواهى مىدهد كه اين احكام ساختگى، صرفا از هوى و هوس و تقليدهاى كوركورانه سر چشمه گرفته، چه اين كه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتب آسمانى بر تحريم اين امور ندارند.
لذا در جمله بعد مىگويد: «از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شدهاند، پيروى مكن» (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).
يعنى، بتپرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هوىپرستى آنان گواه زندهاى است، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف خدا، بىاساس و بىارزش است.
(آيه 151)- فرمانهاى دهگانه! پس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آيات قبل گذشت، اين آيه و دو آيه بعد اشاره به اصول محرمات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بيان مىكند، نخست مىگويد: «به آنها بگو: بياييد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است بخوانم و برشمرم» (قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ).
1- «اين كه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد» (أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).
2- «نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد» (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).
3- «فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نكشيد» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ). «زيرا روزى شما و آنها همه به دست ماست و ما همه را روزى مىدهيم» (نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ).
4- «به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد، خواه آشكار باشد، خواه پنهان» برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 663
(وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).
يعنى، نه تنها انجام ندهيد، بلكه به آن نزديك هم نشويد.
5- «دست به خون بىگناهان نيالاييد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خون آنها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اين كه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد» مثل اين كه قاتل باشند (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ). و به دنبال اين پنج قسمت براى تأكيد بيشتر مىفرمايد: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده، تا دريابيد و از ارتكاب آنها خوددارى نماييد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).
(آيه 152)- ششم: «هيچ گاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيمان نشويد، تا هنگامى كه به حدّ بلوغ برسند» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ)
.
7- «كم فروشى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد» (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ)
.
و از آنجا كه هر قدر انسان دقت در پيمانه و وزن كند باز ممكن است، مختصر كم و زيادى صورت گيرد كه سنجش آن با پيمانهها و ترازوهاى معمولى امكان پذير نيست، به دنبال اين جمله اضافه مىكند: «هيچ كس را جز به اندازه توانايى تكليف نمىكنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها)
.
8- «هر گاه به هنگام داورى يا شهادت و يا در مورد ديگر سخنى مىگوييد عدالت را رعايت كنيد و از مسير حق منحرف نشويد، هر چند در مورد خويشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زيان آنها تمام گردد» (وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى)
.
9- «به عهد الهى وفا كنيد و آن را نشكنيد» (وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا)
.
منظور از «عهد الهى» همه پيمانهاى الهى اعم از پيمانهاى «تكوينى» و «تشريعى» و تكاليف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم است.
و باز براى تأكيد در پايان اين چهار قسمت، مىفرمايد: «اينها امورى است كه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 664
خداوند به شما توصيه مىكند، تا متذكر شويد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)
.
(آيه 153)- دهم: «اين راه مستقيم من، راه توحيد، راه حق و عدالت، راه پاكى و تقواست، از آن پيروى كنيد و هرگز در راههاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف و پراكنده مىكند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شما مىپاشد» (وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ).
و در پايان براى سومين بار تأكيد مىكند كه: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مىكند تا پرهيزكار شويد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).
1- اهميت نيكى به پدر و مادر!
ذكر نيكى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرك، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس، و اجراى اصول عدالت، دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است.
اين موضوع وقتى روشنتر مىشود كه توجه كنيم به جاى «تحريم آزار پدر و مادر» كه هماهنگ با ساير تحريمهاى اين آيه است، موضوع احسان و نيكى كردن، ذكر شده است، يعنى نه تنها ايجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن، احسان و نيكى در مورد آنان نيز لازم و ضرورى است.
و جالبتر اين كه كلمه «احسان» را به وسيله «ب» متعدى ساخته و فرموده است «و بالوالدين احسانا» بنابراين، آيه تأكيد مىكند كه موضوع نيكى به پدر و مادر را بايد آنقدر اهميت داد كه شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود.
2- قتل فرزندان به خاطر گرسنگى!
از اين آيات برمىآيد كه عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش را به خاطر تعصبهاى غلط، زنده به گور مىكردند، بلكه پسران را كه سرمايه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مىشد، نيز از ترس فقر و تنگدستى به قتل مىرسانيدند.
با نهايت تأسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شكل ديگرى تكرار مىشود، و به عنوان كمبود احتمالى مواد غذايى روى زمين، كودكان بىگناه در عالم برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 665
جنين، از طريق «كورتاژ» به قتل مىرسند.
گر چه امروز براى سقط جنين دلايل بىاساس ديگرى نيز ذكر مىكنند، ولى مسأله فقر و كمبود مواد غذايى يكى از دلايل عمده آن است.
اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن، نشان مىدهد كه عصر جاهليت در زمان ما به شكل ديگرى تكرار مىشود و «جاهليت قرن بيستم» حتى در جهاتى وحشتناكتر و گستردهتر از جاهليت قبل از اسلام است.
(آيه 154)- پاسخ قاطع به بهانهجويان. در آيات قبل، سخن از ده حكم اساسى و اصولى در ميان بود، كه نه تنها در اسلام بلكه در تمام اديان بوده است. به دنبال آن در اين آيه مىگويد: «سپس به موسى، كتاب آسمانى داديم و نعمت خود را بر افراد نيكوكار و آنها كه تسليم فرمان ما و پيرو حق بودند كامل ساختيم» (ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ).
«و در آن هر چيز را كه مورد نياز بود، و در مسير تكامل انسان اثر داشت، بازگو كرديم» (وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ). «و نيز اين كتاب، كه بر موسى نازل شد، مايه هدايت و رحمت بود» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً). «تمام اين برنامهها به خاطر آن بود كه به روز رستاخيز و لقاى پروردگار ايمان بياورند» و با ايمان به معاد، افكار و گفتار و رفتارشان پاك شود (لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ).
(آيه 155)- در اين آيه، اشاره به نزول قرآن و تعليمات آن كرده و بحث آيه گذشته را تكميل مىنمايد و مىگويد: «اين كتابى است كه ما نازل كردهايم، كتابى است با عظمت و پربركت و سر چشمه انواع خيرات و نيكيها» (وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ). و «چون چنين است بطور كامل از آن پيروى كنيد، و پرهيزكارى پيشه نماييد و از مخالفت با آن بپرهيزيد شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
(آيه 156)- در اين آيه، تمام راههاى فرار و بهانهجوييها را به روى مشركان بسته، نخست به آنها مىگويد: «ما اين كتاب آسمانى را با اين امتيازات نازل كرديم تا نگوييد كه تنها بر دو طايفه پيشين (يهود و نصارى) كتاب آسمانى نازل شده، و ما از برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 666
بحث و بررسى و مطالعه آنها غافل بودهايم، و اگر از فرمان تو سرپيچى كرديم به خاطر اين بوده است كه فرمان تو در دست ديگران بود و به دست ما نرسيد» (أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ).
(آيه 157)- در اين آيه همان بهانه به صورت دامنهدارتر و آميخته با ادعا و غرور بيشتر از آنها نقل شده است، و آن اين كه، اگر قرآن بر آنها نازل نمىشد، ممكن بود ادعا كنند ما بقدرى براى انجام فرمان الهى آمادگى داشتيم كه هيچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت، آيه مىفرمايد: تا نگوييد «اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مىشد، ما از همه آنها پذيراتر و هدايتيافتهتر بوديم» (أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ).
قرآن در برابر اين ادعاها مىگويد: خداوند تمام راههاى بهانه جويى را بر شما بسته است زيرا «آيات و دلايل روشن از طرف پروردگار براى شما آمد، آميخته با هدايت الهى و رحمت پروردگار» (فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ).
«با اين حال آيا كسى ستمكارتر از آنها كه تكذيب آيات خدا مىكنند و از آن اعراض مىنمايند پيدا مىشود؟» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها).
اشاره به اين كه آنها نه تنها از آيات خدا روى گردانيدند بلكه با شدت از آن فاصله گرفتند.
در پايان آيه، مجازات دردناك اين گونه افراد لجوج و بىفكرى را كه مطالعه نكرده حقايق را به شدت انكار مىكنند و از آن مىگريزند حتى سد راه ديگران مىشوند، در يك جمله كوتاه و رسا بيان كرده مىگويد: «به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مىگردانند، گرفتار مجازاتهاى شديد خواهيم كرد، و اين به خاطر همان اعراض بىرويه و بىدليل آنهاست» (سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ).
(آيه 158)- انتظارات بيجا و محال! در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم و كتاب آسمانى يعنى قرآن را براى هدايت همگان فرستاديم. اين آيه مىگويد: اما اين افراد لجوج به اندازهاى در كار خود برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 667
سرسختند، كه اين برنامه روشن نيز در آنها تأثير نمىكند، گويا انتظار نابودى خويش، يا از ميان رفتن آخرين فرصت، و يا انتظار امور محالى را مىكشند.
نخست مىگويد: «آيا آنها جز اين انتظار دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند»! (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ).
«يا اين كه پروردگارت به سراغ آنها بيايد» و او را ببينند، و ايمان بياورند!! (أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ). در حقيقت آنها انتظار امر محالى را مىكشند.
سپس مىگويد: «يا اين كه بعضى از آيات و نشانههاى پروردگار (كه در آستانه رستاخيز و پايان جهان، واقع مىشود، و به دنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد) انجام گيرد» (أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ).
و به دنبال آن اضافه مىكند: «آن روز كه چنين آيات صورت پذيرد، ايمان آوردن افرادى كه قبلا ايمان نياوردهاند و آنها كه عمل نيكى انجام ندادهاند، پذيرفته نخواهد شد» (يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً). و درهاى توبه به روى آنان بسته مىشود، زيرا توبه و ايمان در آن هنگام، صورت اجبارى و اضطرارى به خود مىگيرد، و ارزش ايمان و توبه اختيارى را نخواهد داشت.
در پايان آيه با لحنى تهديد آميز به اين افراد لجوج مىگويد: «اكنون كه شما چنين انتظارى را داريد در انتظار خويش بمانيد، ما هم در انتظار (كيفر دردناك شما) خواهيم بود» (قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ).
از نكات جالبى كه از آيه فوق استفاده مىشود اين است كه راه نجات را در ايمان، آن هم ايمانى كه در پرتو آن اكتساب خيرى شود و اعمال نيك انجام گيرد، معرفى مىكند.
(آيه 159)- بيگانگى از نفاقافكنان! در تعقيب دستورات دهگانهاى كه در آيات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پيروى از «صراط مستقيم خدا» و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، اين آيه در حقيقت تأكيد و تفسيرى روى همين مطلب است. نخست مىفرمايد: «آنها كه آيين و مذهب خود را پراكنده كردند برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 668
و به دستههاى مختلف تقسيم شدند، در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچ گونه ارتباطى با مكتب تو ندارند» (إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ).
زيرا مكتب تو، مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره يكى بيش نيست.
سپس به عنوان تهديد و توبيخ اين گونه افراد تفرقهانداز، مىگويد: «كار اينها واگذار به خداست، و آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت» (إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ).
قابل ذكر اين كه محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى در باره تمام افراد تفرقهانداز است، كه با ايجاد انواع بدعتها، ميان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف مىپاشند اعم از آنها كه در امتهاى پيشين بودند، يا آنها كه در اين امتند.
اين آيه بار ديگر، اين حقيقت را كه اسلام آيين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق و تفرقه و پراكندگى بيزار است با تأكيد تمام بازگو مىكند.
(آيه 160)- پاداش بيشتر، مجازات كمتر: در اين آيه، اشاره به رحمت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افراد نيكوكار است، كرده و تهديدهاى آيه را با اين تشويقها تكميل مىكند و مىگويد: «هر كسى كار نيكى به جا آورد، ده برابر به او پاداش داده مىشود» (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها).
«و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به همان مقدار، كيفر داده نمىشود» (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها).
و براى تأكيد اين جمله را نيز اضافه مىكند كه «به آنها هيچ گونه ستمى نخواهد شد» و تنها به مقدار عملشان كيفر مىبينند (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).
منظور از «حسنة» و «سيئة» در آيه فوق، هر گونه «كار نيك و فكر نيك و عقيده نيك و يا بد» است.
(آيه 161)- اين است راه مستقيم من! اين آيه و آيات بعد از آن سوره انعام با آن پايان مىپذيرد در حقيقت خلاصهاى است از بحثهاى اين سوره كه در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 669
زمينه مبارزه با شرك و بتپرستى بيان شده، نخست در برابر عقايد و ادعاهاى دور از منطق مشركان و بتپرستان، خداوند به پيامبرش دستور مىدهد كه «بگو:
پروردگار من! مرا به راه راست كه نزديكترين راههاست هدايت كرده است» (قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و درهم كوبيدن آيين شرك و بتپرستى است.
سپس «صراط مستقيم» را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مىدهد: نخست مىگويد: «آيينى است مستقيم در نهايت راستى و درستى، ابدى و جاويدان و قائم به امور دين و دنيا و جسم و جان» (دِيناً قِيَماً).
و از آنجا كه عربها علاقه خاصى به ابراهيم نشان مىدادند و حتى آيين خود را به عنوان آيين ابراهيم معرفى مىكردند، اضافه مىكند كه «آيين واقعى ابراهيم همين است كه من به سوى آن دعوت مىكنم» نه آنچه شما به او بستهايد (مِلَّةَ إِبْراهِيمَ).
همان ابراهيمى كه «از آيين خرافى زمان و محيط، اعراض كرد، و به حق يعنى آيين يكتاپرستى روى آورد» (حَنِيفاً).
اين تعبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آيين بتپرستى كه آيين نياكان عرب بود، نكوهش مىكردند، پيامبر در پاسخ آنها مىگويد: اين سنت شكنى و پشت پا زدن به عقايد خرافى محيط، تنها كار من نيست، ابراهيم كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد.
سپس براى تأكيد مىافزايد كه «او هيچ گاه از مشركان و بتپرستان نبود» (وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).
بلكه او قهرمان بتشكن و مبارز پويا و پىگير با آيين شرك بود.
(آيه 162)- در اين آيه اشاره به اين مىكند كه «بگو: (نه تنها از نظر عقيده من موحّد و يكتاپرستم بلكه از نظر عمل، هر كار نيكى كه مىكنم) نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حيات من همه براى پروردگار جهانيان است» (قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 670
براى او زندهام به خاطر او مىميرم و در راه او هر چه دارم فدا مىكنم تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من اوست!
(آيه 163)- در اين آيه براى تأكيد و ابطال هر گونه شرك و بتپرستى، اضافه مىكند: «پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست» (لا شَرِيكَ لَهُ).
سر انجام مىفرمايد: «و به اين موضوع، من دستور يافتهام و من اولين مسلمانم» (وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ).
اولين مسلمان بودن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا از نظر كيفيت و اهميت اسلام اوست، زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همه انبياء بود و يا اولين فرد از اين امت بود كه آيين قرآن و اسلام را پذيرفت.
(آيه 164)- در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرار مىدهد و مىگويد: «به آنها بگو: و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم، در حالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است» و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است! (قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ).
سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند:
«تو از آيين ما پيروى كن، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما» پاسخ مىگويد:
«هيچ كسى جز براى خود عملى انجام نمىدهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمىكشد» (وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى).
و «سر انجام، همه شما به سوى خدا بازمىگرديد، و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد، آگاه مىسازد» (ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).
(آيه 165)- در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مىكند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايههاى توحيد و مبارزه با شرك، تكميل گردد.
لذا در جمله نخست مىفرمايد: «او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در روى زمين قرار داد» (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 671
انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده، و فرمان فرمانرواييش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر شده است، نبايد آنچنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پستتر گردد و در برابر آن سجده كند.
سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و تفاوت كرده، مىگويد: «و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترى داد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد» (وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ).
و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتيجه اين آزمايشها را چنين بيان مىكند: «پروردگار تو (در برابر آنها) كه از بوته اين آزمايشها سيه روى بيرون مىآيند «سريع العقاب» و در برابر آنها كه در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خويش برآيند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت-
شك نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است، مثلا جمعى مالك ثروتهاى بىحسابند، و جمعى بر خاك سياه نشستهاند، عدهاى به خاطر كمبود تغذيه و فقدان مسائل بهداشتى عليل و بيمارند، در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امكانات، در نهايت سلامت به سر مىبرند.
اين گونه اختلافها: ثروت و فقر، علم و جهل، و سلامت و بيمارى، غالبا زاييده استعمار و استثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است.
مسلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمىتوان گذارد، و دليلى ندارد كه از وجود اين گونه اختلافات بىدليل دفاع كنيم.
افراد انسان روى هم رفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مىدهند كه هر دسته بلكه هر فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 672
آن ساختمان مخصوص به خود، و اين است كه قرآن مىگويد اين تفاوتها وسيله آزمايش شماست زيرا «آزمايش» در مورد برنامههاى الهى به معنى «تربيت و پرورش» است.
خلافت انسان در روى زمين:
قرآن كرارا انسان را به عنوان «خليفه» و «نماينده خدا در روى زمين» معرفى كرده است، اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مىكند كه اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده، در حقيقت مالك اصليش اوست، و انسان تنها نماينده و مجاز و مأذون از طرف او مىباشد و بديهى است كه هر نمايندهاى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد و از اينجا روشن مىشود كه مثلا در مسأله مالكيت، اسلام هم از اردوگاه «كمونيسم» فاصله مىگيرد و هم از اردوگاه «كاپيتاليسم» و سرمايهدارى.
اسلام مىگويد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع، بلكه در واقع براى خداست، و انسانها و كيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام، هم در طرز درآمد افراد نظارت مىكند، و هم در چگونگى مصرف، و براى هر دو قيود و شروطى قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرار مىدهد.
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست