پاسخ به: ازدواج امّکلثوم با عمربن خطاب واقعیت دارد؟؟
جمعه 13 اردیبهشت 1392 11:48 PM
ا ازدواج ام كلثوم با عمر بن الخطاب صحت دارد يا افسانهاي بيش نيست ؟
اگر صحت دارد ، آيا دليلي بر اثبات حسن روابط ميان خليفه دوم و اهل بيت ميشود يا خير ؟
تاريخ بشر ، هميشه در معرض تحريف سردمداران و سياستمداران بوده است . تاريخ اسلام نيز از اين قاعده مستثنا نيست . از آنجايي كه حكومتهاي اسلامي هميشه در اختيار حاكمان جوري از اهل تسنن بوده است ، آنها نهايت تلاش را كردهاند تا تاريخ را به دلخواه خود بنويسند . حكومت بني اميه ، نمونه بارز حكومتهاي تحريفگر است . يكي از افسانههايي كه دودمان بني اميه به تاريخ افزودهاند ، ازدواج ام كلثوم با عمر بن خطاب است . این جریان را نه تنها صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل نکرده اند بلکه هیچکدام از صحاح سته اهل سنت این احادیث دروغین را در کتب خود نیاورده اند. حال در اين مختصر به چند دليل و اشكال اشاره وبحث ميكنيم .
محور اول : حقايق تاريخي ، وقوع ازدواج را زير سؤال ميبرد :
نخستين كسي كه از اهل سنت اين افسانه را دامن زد . ابن سعد ( متوفاي 230هـ) در الطبقات الكبري است . وي مينويسد :
ام كلثوم ، دختر علي بن أبي طالب ... كه مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود ... عمر بن خطاب با او ازدواج كرد ؛ در حالي هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ! تا زماني كه عمر كشته نشده بود در كنار او به سر مي برد و زيد بن عمر و رقيه را به دنيا آورد . بعد از عمر ، با عون بن جعفر بن أبي طالب و بعد از آن با محمد بن جعفر ازدواج كرد . وقتي محمد بن جعفر از دنيا رفت با برادرش عبد الله بن جعفر بعد از حضرت زينب ازدواج كرد .( الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 8، ص 462 – 463. )
در اين حديث آمده است كه ام كلثوم بعد از به كشته شدن عمر بن خطاب با پسر عمويش عون بن جعفر ازدواج كرد . بعد كه عون فوت كرد ، با برادرش محمد ازدواج كرد و بعد از آن كه محمد فوت كرد ، با عبدالله برادر ديگرش ازدواج كرد ؛ در حالي كه راوي فراموش كرده كه عون و محمد هردو در جنگ شوشتر سال 16 يا 17 هجري در زمان خليفه دوم كشته شدهاند ؛ يعني همسر دوم و سوم ام كلثوم قبل از همسر اول فوت كردهاند !
ابن حجر در الاصابه ميگويد :
ابو عمر مي گويد : عون بن جعفر در جنگ شوشتر در زمان عمر شهيد شد و هيچ فرزندي از او بر جاي نماند .
( الإصابة، ابن حجر، ج 4، ص 619.)
با اينحال ، چگونه ميشود كه آنها بعد از عمر با ام كلثوم ازدواج كرده باشند ؟ شايد دو باره زنده شده و براي تصحيح اين افسانه با ام كلثوم ازدواج كرده باشند ! . علاوه بر اين كه ازدواج ام كلثوم با عبد الله جعفر شوهر حضرت زينب امكان پذير نيست و مضمون روايت جمع بين دو خواهر مي باشد ؛ زيرا حضرت زينب تا بعد از واقعه كربلا زنده بود و همسر عبد الله بوده است .
محور دوم : اهانت به ناموس رسول خدا
اهل سنت براي اينكه ازدواج عمر و ام كلثوم را ثابت كنند ، روايات ساختگي فراواني را نقل كردهاند كه از شنيدن و خواندن آنها عرق شرم از پيشاني انسان جاري ميشود .
ما از اهل سنت ميپرسيم : اثبات حسن روابط به چه قيمتي ؟ آيا اين قدر ارزش دارد كه چنين رواياتي جعل و چنين تعابير زشت و زنندهاي مطرح كنند ؟ ازدواج ام كلثوم با عمر عوارضي دارد كه كمترين عارضه آن اهانت به ناموس رسول خدا است ، آيا شما اين عوارض را ميپذيريد ؟
ابن حجر عسقلاني كه يكي از استوانههاي علمي اهل سنت و حافظ علي الاطلاق آنها است ، در كتاب الاصابة نقل ميكند :
از محمد بن علي روايت شده است كه عمر ام كلثوم را از علي (عليه السلام) خواستگاري كرد ، امام خردسال بودن او را يادآوري كرد . به عمر گفته شد : علي تو را بيپاسخ گذاشته است ، دوباره نزد وي برو . امام علي عليه السلام فرمود : من ام كلثوم را به نزد تو ميفرستم ، اگر خوشت آمد ، او را به همسري خود انتخاب كن . امام عليه السلام ام كلثوم را نزد عمر فرستاد ، عمر ساق پاي ام كلثوم را برهنه كرد ! ام كلثوم فرمود : اگر خليفه نبودي چشمت را كور ميكردم ! (الاصابه، ج8، ص464 .)
و نيز ذهبي يكي ديگر از استوانههاي علمي اهل سنت در سير أعلام النبلاء نقل ميكند :
ابن عبد البر ميگويد : عمر به علي ( عليه السلام ) گفت : ام كلثوم را به همسري من در بياور ، من ميخواهم به وسيله اين ازدواج به كرامتي برسم كه احدي نرسيده است . امام گفت : من او را نزد تو ميفرستم ، اگر رضايتش را جلب كردي ، او را به عقدت درميآورم ـ گر چه ام كلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه آورد ـ امام (عليه السلام) ام كلثوم را به همراه پارچهاي نزد عمر فرستاد و به او گفت : از جانب من به عمر بگو ، اين پارچهاي است كه به تو گفته بودم ، ام كلثوم نيز سخن امام را به عمر رساند . عمر گفت : به پدرت از جانب من بگو ، من راضي شدم خدا از تو راضي باشد . بعد عمر دستش را بر ساق ام كلثوم نهاد و آن را برهنه كرد . ام كلثوم گفت : چرا چنين ميكني ؟ اگر خليفه نبودي ، دماغت را ميشكستم . بعد نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار كرد و گفت : مرا به نزد پير مرد بدي فرستادي .( سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج3، ص501.)
همچنين خطيب بغدادي در كتاب تاريخ بغداد زشتترين تعبيرات را به كار برده و در حقيقت تهمت زشتي را به امير المؤمنين عليه السلام ميزند :
علي (عليه السلام) دخترش را آرايش كرد و نزد عمر فرستاد ، عمر وقتي او را ديد ، به سوي او آمد و ساق پاي او را گرفت و به او گفت : به پدرت بگو ، راضي شدم ، راضي شدم ، راضي شدم . و ام كلثوم نزد پدرش آمد ، امام از او سؤال كرد : عمر به تو چه گفت : ام كلثوم عرض كرد : مرا صدا زد ، و بوسيد ! ، وقتي كه بلند شدم ، ساق پايم را گرفت ! گفت : از جانب من به پدرت بگو ، راضي شدم .( تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي، ج 6، ص 180.)
اين تعابير آن قدر زشت و زننده است كه حتي صداي بعضي از علماي اهل سنت را نيز درآورده است . به قول معروف آش آن قدر شور شده است كه صداي آشپز هم در آمده است .
سبط ابن الجوزي در اين باره ميگويد:
جدّ من در كتاب منتظم نقل كرده است كه علي (عليه السلام) ام كلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را بنگرد ؛ اما عمر ساق پايش را برهنه كرد و با دستش آن را لمس كرد . به خدا قسم چنين چيزي قبيح است ، حتي اگر او كنيز بود ، عمر حق نداشت اين كار را انجام دهد ؛ چرا كه به اجماع مسلمين دست زدن به زن نامحرم جايز نيست .( تذكرة الخواص، ص321)
ما به جعلي بودن اين روايات يقين داريم ؛ اما از آنجايي كه بزرگترين علماي اهل سنت اين مطالب را مطرح كردهاند ، از آنها ميپرسيم :
آيا سزاوار است كه به امير المؤمنين عليه السلام چنين نسبتهاي ناروايي داده شود ؟ آيا آن حضرت دخترش را قبل از ازدواج و محرميت به چنين ديدار شرم آورى مى فرستد ؟
چگونه است كه يك دختر خردسال زشتي چنين عملي را درك مى كند ؛ اما خليفه مسلمين آن را درك نمى كند ؟
آيا سزاوار است كه خليفه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين عمل زشتي را انجام دهد ؟ و آيا چنين كسي ميتواند خلق خدا را به صراط مستقيم الهي هدايت كند ؟
اگر كسي با خواهر شما ، دختر شما و يا حتي مادر شما ( نه با ناموس رسول خدا ) چنين عمل زشتي را انجام ميداد ، چه نظري در باره وي پيدا ميكرديد ؟
اگر اين عمل را نميپسنديد ، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا نقل ميكنيد ؟
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*