0

ازدواج امّ‏کلثوم با عمربن خطاب واقعیت دارد؟؟

 
sayyed13737373
sayyed13737373
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 6674
محل سکونت : گیلان

پاسخ به: ازدواج امّ‏کلثوم با عمربن خطاب واقعیت دارد؟؟
شنبه 7 اردیبهشت 1392  9:59 PM

ابن سعد نیز حدیث را در الطبقات الکبری به طور مرسل نقل کرده است. ابن حجر در الاصابه با سند خود نقل کرده که در آن «عبدالرحمن بن زید بن اسلم» است که تعداد زیادی از علمای رجال اهل سنت او را تضعیف نموده‏اند.[8] هم‏چنین در سند آن «عبدالله بن وهب» وجود دارد که تضعیف شده است.[9]
ابن حجر به سندی دیگر از عطاء خراسانی نقل کرده که ابن عدی و بخاری او را از جمله ضعیفان شمرده‏اند.[10]
خطیب بغدادی نیز آن را با سندی نقل کرده که در آن احمد بن حسین صوفی، عقبة بن عامر جهنی و ابراهیم بن مهران مروزی وجود دارد که اوّلی تصریح به ضعف او شده، دوّمی را از لشکریان و امیران معاویه ذکر کرده‏اند و سوّمی نیز مهمل دانسته شده است. در نتیجه می‏توان گفت که هیچ یک از روایات، سند معتبری ندارد.
بررسی متون احادیث
با مراجعه به متن‏های مختلف احادیث، به برخی از اشکال‏ها اشاره می‏کنیم:
1ـ تهدید و ارعاب
از برخی روایات استفاده می‏شود که خواستگاری با تهدید و ارعاب بوده است.
کلینی از امام صادق(ع) در مورد ازدواج امّ‏کلثوم نقل می‏کند که حضرت فرمود: «وی زنی از زنان ما بود که غاصبانه به ازدواج دیگری درآمد... .»[11]
شیخ مفید(ره) می‏فرماید: «امیرالمؤمنین(ع) به دلیل تهدید عمر و در امان نبودن جان خود و شیعیانش، از روی ضرورت، و ناچاری تن به این امر داد و همان‏گونه که در جای خود گفته‏ایم، ضرورت اظهار کلمه کفر را مشروع می‏کند؛ خداوند متعال می‏فرماید: (اِلاّ مَنْ اُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْیِمانِ.)[12]
ابن سعد نقل می‏کند که علی(ع) در جواب خواستگاری عمر فرمود: او دختری کوچک است. عمر در جواب گفت: به خدا سوگند تو حقّ نداری که مرا از این کار منع کنی و من می‏دانم که چرا او ار به نکاحم درنمی‏‏آوری... .[13]
ابن المغازلی نیز از عمر بن خطاب نقل می‏کند که گفت: به خدا سوگند! مرا چیزی بر اصرار این خواستگاری وادار نکرد، مگر آن که از رسول خدا شنیدم... .[14]
از این حدیث استفاده می‏شود حضرت بنا به اصرار زیاد تن به این درخواست داد.
از برخی متون تاریخی نیز استفاده می‏شود خواستگاری به پیشنهاد و تأکید «عمرو بن عاص» بوده است.
شیخ مفید(ره) می‏فرماید: «ضرورت، هرگاه انسان را به نکاح و دختر دادن به گمراه بکشاند، در صورتی که او اظهار به کلمه اسلام دارد، کراهت برطرف شده و نکاح جایز می‏شود. این ماجرا از قضیه لوط تعجب‏انگیزتر نیست. حضرت لوط(ع) به آنان پیشنهاد کرد: هر کدام از دخترانش را می‏خواهند به نکاح خود درآورند، با آن که آنان کافر و گمراه بودند خداوند از قول او می‏فرماید: (هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ اَطْهَرُ لَکُمْ)؛[15] «اینان دختران من هستند و برای شما پاک‏ترند».[16]
همو در جایی دیگر می‏‏نویسد: «بر فرض صحّت اصل قضیه، برای آن دو توجیه هست که هر دو با مذهب شیعه در گمراهی سابقین بر امام علی(ع)، منافاتی ندارد:
الف) نکاح طبق ظاهر اسلام صورت گرفته که عبارت است از: شهادتین، نماز به سمت قبله و اقرار به تمام شریعت. اگرچه افضل آن است با کسی ازدواج شود که به ولایت اعتقاد دارد، نه آن که به ظاهرِ اسلام، گمراهی را اضافه کرده، لکن تا حدّی که او را از اسلام خارج نکند. ولی اگر ضرورت، کسی را مجبور به نکاح با انسان گمراه وادار کند، در صورتی که اظهار به کلمه شهادتین دارد، کراهت از آن برطرف می‏شود و چیزی که در حال اختیار مکروه بوده، جایز می‏گردد. امیرالمؤمنین(ع) احتیاج به تألیف قلوب و حفظ خون‏ها داشت؛ از همین رو ملاحظه کرد که اگر بخواهد با این امر مخالفت کند، در دین و دنیای مردم فساد ایجاد خواهد شد، لذا به درخواست او جامه عمل پوشانید.
ب) نکاح و ازدواج با گمراه ـ همانند کسی که منکر امامت بوده و آن را برای کسی می‏داند که استحقاقش را ندارد ـ حرام است، مگر در صورتی که انسان بر دین و جانش بترسد؛ همان‏گونه که اظهار کلمه کفر ـ که ضد کلمه ایمان است ـ در همین صورت جایز است و خوردن مردار و گوشت خوک هنگام ضرورت حلال می‏گردد، اگرچه در صورت اختیار، حرام است. در جای خود به اثبات رسیده که ضرورت‏ها، محذورات و محرمات را مباح می‏کند؛ همان‏گونه که حضرت لوط(ع) دخترانش را بر کافران قومش عرضه کرد. هم‏چنین رسول خدا(ص) در زمان جاهلیت، دو نفر از دخترانش را به دو کافر تزویج نمود.»[17]
و نیز می‏فرماید: «رسول خدا(ص) قبل از بعثت، دو نفر از دخترانش را یکی به نکاح عتبةبن ابی لهب و دیگری را به نکاح ابی العاص بن ربیع درآورد و بعد از بعثت، آنان را از شوهرانشان جدا نمود. عقبه بر کفر از دنیا رفت، ولی ابوالعاص بعد از جدایی اسلام آورده و دوباره به نکاح اول بازگشت... .»[18]

*هر وقت که سرت به درد آید    نالان شوی و سوی من آیی

چون درد سرت شفا بدادم    یاغی شوی و دگر نیایی*

*پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب    تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها