پاسخ به: ازدواج امّکلثوم با عمربن خطاب واقعیت دارد؟؟
شنبه 7 اردیبهشت 1392 9:59 PM
ابن سعد نیز حدیث را در الطبقات الکبری به طور مرسل نقل کرده است. ابن حجر در الاصابه با سند خود نقل کرده که در آن «عبدالرحمن بن زید بن اسلم» است که تعداد زیادی از علمای رجال اهل سنت او را تضعیف نمودهاند.[8] همچنین در سند آن «عبدالله بن وهب» وجود دارد که تضعیف شده است.[9]
ابن حجر به سندی دیگر از عطاء خراسانی نقل کرده که ابن عدی و بخاری او را از جمله ضعیفان شمردهاند.[10]
خطیب بغدادی نیز آن را با سندی نقل کرده که در آن احمد بن حسین صوفی، عقبة بن عامر جهنی و ابراهیم بن مهران مروزی وجود دارد که اوّلی تصریح به ضعف او شده، دوّمی را از لشکریان و امیران معاویه ذکر کردهاند و سوّمی نیز مهمل دانسته شده است. در نتیجه میتوان گفت که هیچ یک از روایات، سند معتبری ندارد.
بررسی متون احادیث
با مراجعه به متنهای مختلف احادیث، به برخی از اشکالها اشاره میکنیم:
1ـ تهدید و ارعاب
از برخی روایات استفاده میشود که خواستگاری با تهدید و ارعاب بوده است.
کلینی از امام صادق(ع) در مورد ازدواج امّکلثوم نقل میکند که حضرت فرمود: «وی زنی از زنان ما بود که غاصبانه به ازدواج دیگری درآمد... .»[11]
شیخ مفید(ره) میفرماید: «امیرالمؤمنین(ع) به دلیل تهدید عمر و در امان نبودن جان خود و شیعیانش، از روی ضرورت، و ناچاری تن به این امر داد و همانگونه که در جای خود گفتهایم، ضرورت اظهار کلمه کفر را مشروع میکند؛ خداوند متعال میفرماید: (اِلاّ مَنْ اُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْیِمانِ.)[12]
ابن سعد نقل میکند که علی(ع) در جواب خواستگاری عمر فرمود: او دختری کوچک است. عمر در جواب گفت: به خدا سوگند تو حقّ نداری که مرا از این کار منع کنی و من میدانم که چرا او ار به نکاحم درنمیآوری... .[13]
ابن المغازلی نیز از عمر بن خطاب نقل میکند که گفت: به خدا سوگند! مرا چیزی بر اصرار این خواستگاری وادار نکرد، مگر آن که از رسول خدا شنیدم... .[14]
از این حدیث استفاده میشود حضرت بنا به اصرار زیاد تن به این درخواست داد.
از برخی متون تاریخی نیز استفاده میشود خواستگاری به پیشنهاد و تأکید «عمرو بن عاص» بوده است.
شیخ مفید(ره) میفرماید: «ضرورت، هرگاه انسان را به نکاح و دختر دادن به گمراه بکشاند، در صورتی که او اظهار به کلمه اسلام دارد، کراهت برطرف شده و نکاح جایز میشود. این ماجرا از قضیه لوط تعجبانگیزتر نیست. حضرت لوط(ع) به آنان پیشنهاد کرد: هر کدام از دخترانش را میخواهند به نکاح خود درآورند، با آن که آنان کافر و گمراه بودند خداوند از قول او میفرماید: (هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ اَطْهَرُ لَکُمْ)؛[15] «اینان دختران من هستند و برای شما پاکترند».[16]
همو در جایی دیگر مینویسد: «بر فرض صحّت اصل قضیه، برای آن دو توجیه هست که هر دو با مذهب شیعه در گمراهی سابقین بر امام علی(ع)، منافاتی ندارد:
الف) نکاح طبق ظاهر اسلام صورت گرفته که عبارت است از: شهادتین، نماز به سمت قبله و اقرار به تمام شریعت. اگرچه افضل آن است با کسی ازدواج شود که به ولایت اعتقاد دارد، نه آن که به ظاهرِ اسلام، گمراهی را اضافه کرده، لکن تا حدّی که او را از اسلام خارج نکند. ولی اگر ضرورت، کسی را مجبور به نکاح با انسان گمراه وادار کند، در صورتی که اظهار به کلمه شهادتین دارد، کراهت از آن برطرف میشود و چیزی که در حال اختیار مکروه بوده، جایز میگردد. امیرالمؤمنین(ع) احتیاج به تألیف قلوب و حفظ خونها داشت؛ از همین رو ملاحظه کرد که اگر بخواهد با این امر مخالفت کند، در دین و دنیای مردم فساد ایجاد خواهد شد، لذا به درخواست او جامه عمل پوشانید.
ب) نکاح و ازدواج با گمراه ـ همانند کسی که منکر امامت بوده و آن را برای کسی میداند که استحقاقش را ندارد ـ حرام است، مگر در صورتی که انسان بر دین و جانش بترسد؛ همانگونه که اظهار کلمه کفر ـ که ضد کلمه ایمان است ـ در همین صورت جایز است و خوردن مردار و گوشت خوک هنگام ضرورت حلال میگردد، اگرچه در صورت اختیار، حرام است. در جای خود به اثبات رسیده که ضرورتها، محذورات و محرمات را مباح میکند؛ همانگونه که حضرت لوط(ع) دخترانش را بر کافران قومش عرضه کرد. همچنین رسول خدا(ص) در زمان جاهلیت، دو نفر از دخترانش را به دو کافر تزویج نمود.»[17]
و نیز میفرماید: «رسول خدا(ص) قبل از بعثت، دو نفر از دخترانش را یکی به نکاح عتبةبن ابی لهب و دیگری را به نکاح ابی العاص بن ربیع درآورد و بعد از بعثت، آنان را از شوهرانشان جدا نمود. عقبه بر کفر از دنیا رفت، ولی ابوالعاص بعد از جدایی اسلام آورده و دوباره به نکاح اول بازگشت... .»[18]
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*