0

سردار مهربان تیپ امام حسن(ع) در خیبر چه کرد

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

سردار مهربان تیپ امام حسن(ع) در خیبر چه کرد
جمعه 6 اردیبهشت 1392  11:24 AM

 

شهید «عبدالعلی بهروزی» به سال ۱۳۳۸ در روستای «زیدون» از توابع «بهبهان» متولد شد.

تحصیلات خود را تا دریافت دیپلم ریاضی در «سردشتِ زیدون» ،«بندر دیلم» و «بهبهان» گذراند و در میانه خدمت سربازی بود که نور نهضتِ حضرت روح الله، سراسر ایران را فرا گرفت و جرقه‌های آن در ضمیرِ پاکِ عبدالعلی آتشی روشن برافروخت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی از نخستین روزهای تجاوز رژیم بعث عراق عازم میادین جهاد اصغر شد و در فتح سوسنگرد، عملیات طریق القدس، عملیات فتح‌المبین و نبرد تاریخی «الی بیت‌المقدس» و پس از آن در عملیات‌های رمضان، والفجر مقدماتی و خیبر جنگید.

 

برادرش علی در عملیات «فتح المبین» به شهادت رسید و برادر دیگر، محمود نیز در عملیات «رمضان» به چنگ متجاوزان افتاد.

 

و سرانجام، عبدالعلی به تاریخ سوم فروردین سال ۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی «جزایر مجنون» بر اثر آتش بار دشمن جراحت سختی برداشت و ۱۵ روز بعد به شهادت رسید؛ جسم در خون نشسته سردار شهید «عبدالعلی بهروزی» در زادگاهش، روستای «زیدون» به امانت گذاشته شد تا روزی که در رکاب مولایش بازگردد.

 

پاسدار شهید «عبدالعلی بهروزی» در زمان شهادت، قائم مقام فرماندهی تیپ امام حسن(ع) بود.

 

خاطره‌ای از همرزم این سردار مهربان را در «چاووش بی‌قرار» آمده است:

 

***

 

رزمندگانی که در عملیات خیبر مشغول ستیز با دشمن بعثی بودند، طبق دستور فرماندهی از روستاهای البیضه و الصخره عقب‌نشینی می‌کردند؛ عجب هنگامه‌ای بود؛ بچه‌هایی که متجاوزان زبون را با غیرت و شجاعت سرکوب کرده و شکست داده بودند، در معرض بمباران هواپیماها و آتش‌افروزی توپ‌ها و خمپاره‌های آنان قرار داشته و بنا به مصالح نظامی و برای حفظ نیروها به عقب برمی‌گشتند.

نیزارها و آبراه‌ها پر از عطر حضور شیربچه‌های بسیجی بود؛ رزمندگان از خط برگشته و مجروحان، در عقبه جمع شده و در انتظار قایق جهت انتقال به جزیره مجنون بودند. ناگاه دیدم قایق بزرگی از راه رسید؛ اما طوری نبود که مجروحان و بقیه بچه‌ها بتوانند به راحتی بر آن سوار شوند و نیاز به وسیله‌ای بود تا آنان با پای گذاشتن روی آن، به درون قایق بروند. شهید بهروزی با دیدن این اتفاق، زانو زد تا در آن صحنه بسیار زیبا و دیدنی، یکی‌یکی بچه‌ها با پا نهادن بر شانه‌های مقاوم و زجردیده‌اش، بر قایق سوار شوند. بعد از آن، به جای اینکه به فکر حفظ جان خودش باشد و دغدغه اسارت در چنگ دشمن را داشته باشد، تمام نگاهش را دردمندانه به این سو و آن سوی منطقه دوخته بود و می‌گفت: «خدایا! نکند کسی از عزیزانم جا مانده باشد»، بعد هم رزمندگان با داد و فریاد دست او را گرفتند و با اصرار و پافشاری سوار کرده و راهی جزیره شدند.

 

منبع : خبرگزاری فارس

منبع:http://shalimanagement.mihanblog.com/post/3587

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها