پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 11:10 PM
تمام زندگي اش در جبهه بود
اسماعيل خسروي دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:
مي گويد: در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون تمام توجه و ذهنم در جبهه است.
حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسيجيان گذاشته بود و در نهايت راهي جبهه شد.
اعتقادات حاج بصير چگونه بود؟
در دوران نوجواني به دليل نزديكي محل كارمان، با هم آشنا شديم. آن روزها در حال آموختن جوشكاري بود و خيلي زود هم اين حرفه را آموخت. اگر مزد هر كار جوشكاري در همه جا صد تومان بود، نصف آن قيمت مزد مي گرفت.
او از آن دوران، با نماز و قرآن خوان بود و به شنيدن سخنراني هاي امام خميني(ره) علاقه زيادي داشت. وقتي پدرم به مشهد براي زيارت حرم امام رضا(ع) مي رفت، حاجي از او مي خواست تا نوار سخنراني امام را تهيه كند و برايش بياورد.
شهيد قبل از انقلاب، دست به فعاليت هاي ضد رژيم شاهنشاهي مي زد؟
بله، قبل از انقلاب با هم در راهپيمايي ها شركت مي كرديم. شب هايي كه قرار بود راهپيمايي شود، او براي ما پيغام مي فرستاد تا به بچه هاي ديگر اطلاع بدهيم و مسير راهپيمايي را هم برايمان مي گفت. گاهي عده اي از منافقين كه نمي دانستند انقلاب چيست، در ميانمان پيدا مي شدند تا مانع كارمان شوند، اما كارشان تاثيري نداشت.
در آن روزها، با مشكلات كمبود مواد غذايي و رفاهي مواجه بوديد؟
بله، يك مدت در فريدونكنار، نانوايي ها نان نمي پختند. وقتي علت را پرسيديم، شاطرها گفتند كه آرد نداريم. من و حاج بصير و 5 نفر ديگر جمع شديم و از چند خيرخواه، پول جمع كرديم و به كارخانه آرد (در گنبد) رفتيم و كاميونمان را پر از كيسه آرد كرديم. وقتي به فريدونكنار برگشتيم، به هر نانوايي 15 كيسه آرد داديم و گفتيم كه نان بپزند و مجاني به مردم بدهند. در اين كار، حاجي نقش پررنگي داشت.
در زمان جنگ، چه عكس العملي داشت؟
در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون تمام توجه و ذهنم در جبهه است.
حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسيجيان گذاشته بود و در نهايت راهي جبهه شد.
حاج بصير در مورد دفاع مقدس و جنگ چه ديدگاهي داشتند؟
او مي گفت كه تا هر وقت كه رهبر، دستور دفاع دادند، بايد در مقابل دشمن دفاع كنيم. بايد در همه حال مطيع ولايت فقيه باشيم و يادمان باشد كه ما اين جنگ را شروع نكرديم، بلكه آمريكا و صدام عاملان اصلي آن بودند . ما حتي يك وجب از خاك خودمان را به بيگانگان نمي دهيم.
روحيه حاجي در جبهه چگونه بود؟
در جبهه، با اينكه فرمانده بود اما روحيه شوخ طب و شادي داشت. هم حاجي و هم برادر شهيدش اصغر بصير آنقدر خنده رو بودند و مي گفتند كه با شادي بايد در جبهه بود.
شهادت او چه تأثيري بر شما و ساير همرزمان و دوستان گذاشت؟
حاجي پشت سنگر بود كه خمپاره اي زدند و به پشت سرش اصابت كرد و شهيد شد. همه بچه ها مي گفتند كه پدرمان به شهادت رسيده است. باور كردنش برايمان سخت بود اما بايد قبول مي كرديم كه ديگر در ميانمان نيست. درك اين واقعه، تا روزها برايم دشوار بود. اميدوارم در آن دنيا شفاعت كننده مان باشد.
خودش را بسيجي معرفي مي كرد
حسينعلي بابانژاد، دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:
مي گويد: سال 62 كه در پادگان شهيد بهشتي مستقر بوديم، شهيد بصير در يكي از صبحگاه ها، با اينكه سپاهي بود، لباس بسيجي به تن داشت. آن روز، با احترام، لباس سپاه را آوردند تا حاج بصير آن را بپوشد. بعد از آن، آن لباس را به تن كرد ولي با اين همه، خودش را بسيجي معرفي مي كرد نه فرمانده!
از چه زماني با شهيد بصير آشنا شديد؟
سال 62 در پايگاه شهيد بهشتي با حاجي آشنا شدم. او نسبت به مسائل مذهبي خيلي مقيد بود.
حاجي فرمانده ما بود و به همه رزمنده هايش توصيه مي كرد كه به مسائل مذهبي اهميت بدهند. حاج حسين فردي دلسوز بود و نسبت به مسائل و مشكلات رزمنده ها، احساس مسئوليت مي كرد.
شهيد بصير در زمان جنگ، چگونه زندگي مي كرد؟
مردم فريدونكنار به خاطر بزرگواري و جايگاه بلندي كه داشت، مي شناختنش و با او ارتباط داشتند. حاج بصير، زندگي ساده اي داشت و از راه جوشكاري، امرار معاش مي كرد. او بعد از انقلاب مي توانست وام بگيرد و كارش را توسعه دهد اما وارد سپاه شد و از اين طريق به جبهه رفت. وي حتي خانواده اش را هم به همراه خود به پشت جبهه برده بود.
شما به او نزديك بوديد. فكر مي كنيد مهمترين آرزوي حاج بصير چه بود؟
آرزويش اين بود كه انقلاب به پيروزي و به دست صاحب اصلي آن سپرده شود. خودش در راهي قدم برداشت كه به قول ما، نان و حلوا تقسيم نمي كردند. او دوست داشت كه همانند سالار شهيدان حسين بن علي (ع) به شهادت برسد. اين يكي از آرزوهايش بود.
درباره ديدگاه حاجي نسبت به دفاع مقدس بگوييد؟
حاجي كه در بسياري از عمليات ها، به عنوان خط شكن و فرمانده حضور داشت، مي گفت
كه ما جنگ را شروع نكرديم و فقط در مقابل دشمن ايستادگي كرديم و دفاع در مقابل متجاوز براي هر انساني واجب است. براي همين بر خود، واجب مي دانست كه در مقابل دشمن ايستادگي كند.
اگر خاطره اي از شهيد در جبهه داريد، بيان كنيد؟
سال 62 كه در پادگان شهيد بهشتي مستقر بوديم، شهيد بصير در يكي از صبحگاه ها، با اينكه سپاهي بود، لباس بسيجي به تن داشت. آن روز، با احترام، لباس سپاه را آوردند تا حاج بصير آن را بپوشد. بعد از آن، حاجي آن لباس را به تن كرد ولي با اين همه، خودش را بسيجي معرفي مي كرد نه فرمانده!
حاجي در مواقع بحراني جنگ، چه مي كرد؟
تا آنجا كه توانايي داشت، به پيروزي مان در عمليات كمك مي كرد. سال 64 ، قبل از عمليات والفجر 8، بيماري ذات الريه اش شيوع پيدا كرده بود. به همين دليل، قبل از اين كه غواصان وارد اروند كنار شوند، به آنها چند قاشق عسل مي داد تا گرمي اش مانع بيماري شود. در آنجا، خود حاج بصير با اينكه فرمانده بود، با قاشق به بچه ها عسل مي داد و در آموزش و حين عمليات، همراه آنها بود. در عمليات صاحب الزمان(عج) حاجي زخمي شد اما عمليات را ترك نكرد و به كارش ادامه داد. تا آنجايي كه در توان داشت، مي خواست انجام وظيفه كند.
توانايي و روحيه فرماندهي و تصميم گيري حاجي در جبهه چگونه بود؟
يكي از خصوصيات بارز وي اين بود كه هميشه در صحنه درگيري ها، در خط مقدم بودند. معمولاً فرماندهان سعي مي كردند مقداري عقب تر از نيروها باشند اما حاجي اين گونه نبود. وي در عمليات ها با آن قاطعيت كه داشتند، هدايت نيرو ها را طوري به عهده داشت كه به پيروزي برسند.
اگر در پايان حرفي داريد، بگوييد؟
بعد از شهادتش هميشه سعي كردم كه به توصيه هايش عمل كنم. زندگي حاج بصير در جبهه و پشت جبهه نهايت تحمل سختي ها و ايثار بود و به ما درس از خودگذشتگي و ايثار داد. اميدوارم با اعمال نيكمان، ادامه دهنده راهشان باشيم.
زائر متواضع خانه خدا
عبدالله تورانداز، دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:
مي گويد: حاجي بي آنكه به كسي بگويد، نيمه شبي از مكه برگشت. اگر مردم فريدونكنار مي دانستند، بيشترين استقبال را مي كردند. گويي نمي خواست مزاحم آنها شود و همه از دينداري اش تعريف كنند، چون اين چيزها برايش مهم نبود.
از چه زماني و چگونه با شهيد آشنا شديد؟
حاجي هميشه مورد احترام مردم فريدونكار بود. قبل از انقلاب با هم آشنا شديم و بعد از انقلاب، تصميم داشتيم به افغانستان برويم. حاجي به همراه سردار شاليكار و چند تا از بچه هاي بابلسر و شهرهاي ديگر، به فرودگاه رفتند و از آنجا 20 روز راهي افغانستان شديم كه جزئيات كارمان را نمي توانم بگويم. از آن موقع به بعد ارتباطم با حاجي نزديكتر شد.
حاج بصير چگونه شخصيتي داشت؟
شخصيت مردمي و مذهبي داشت و در آن زمان، يكي از طرفداران روحانيت بودند و اكثر اوقات در مسجد به كارهاي مذهبي مي پرداخت و جوانان را جذب آنجا مي كرد.
اولين بار در چه تاريخي به جبهه رفت؟
او جزو اولين گروه هاي اعزامي استان مازندران بود كه در مهر سال 59 به سر پل ذهاب رفت. روزي به من هم گفت به آنجا بروم. قبول كردم و پيشش رفتم. شرايط گاهي برايم دشوار مي شد اما تحت تاثير خوش خلقي حاجي قرار مي گرفتم.
خاطره اي از شهيد بصير داريد؟
آقاي بصير وقتي از مكه برگشت، گفت كه براي همه ما در آنجا دعا كرده است. او از آنجا هدايايي براي دوستان و همرزمانش آورده بود. اولين بار كه او را ديدم، روحيه اش تغيير كرده و صورتش نوراني شده بود. زيارت خانه خدا، او را به خدا ن نزديك تر و آماده شهادت كرده بود.
شما به استقبال بازگشت حاج بصير از مكه رفتيد؟
حاجي بي آنكه به كسي بگويد، نيمه شبي از مكه برگشت. اگر مردم فريدونكنار مي دانستند، بيشترين استقبال را مي كردند اما نصف شب بود كه به من خبر دادند. گويي نمي خواست مزاحم مردم شود و همه از دينداري اش تعريف كنند، چون اين چيزها برايش مهم نبود.
چه زماني خبر شهادتش را شنيديد؟
در يگانمان بودم كه سردار فرهادي يكي از مسئولان پادگان، اين خبر را به من داد. در آن لحظه ناراحت و دلتنگش شدم. مسئولين قرارگاه كه حاجي را از نزديك مي شناختند، برايش مراسم بي نظيري برگزار كردند تا يادش را گرامي بدارند. حتي يكي از يگان هاي لرستان كه حاجي را مي شناختند، متأثر شدند و در اين مراسم شركت كردند.
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.