پاسخ به:زندگی نامه شهید حاج حسین بصیر
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 11:02 PM
حماسه ساز بزرگ
در عمليات كربلاي 5 در غرب كانال ماهي، شهيد حاج بصير به همراه نيروهاي جان بركفش 22 روز حماسه آفريد. عراق براي باز پس گيري سر پلي كه گشوده بوديم، تمامي امكانات تدافعي و تهاجمي اش در قالب دو تيپ كماندويي وارد عمل كرده بودند. فرمانده سپاه چهاردهم عراق «عدنان خير الله» نيز براي روحيه دادن به نيروهايش در منطقه حضور داشت. در اين عمليات، حاجي به همراه نيروهايش، با عزمي آهنين و ايماني والا به كمك امدادهاي غيبي الهي، اين دو تيپ كماندويي را (با جرأت و جسارتي شگرف) به عقب راندند. بعدها از نيروهايي كه در اين عمليات به اسارتمان در آمدند، شنيديم كه مي گفتند: شما 15 گردان وارد عمل كرده بود.
در شب عمليات كربلاي 10 برفراز ارتفاعات ماووت عراق به او گفتم: حاجي! امشب آتش دشمن خيلي سنگين است، شما هم چند روز كه خواب به چشمانتان نرفته. بمان و قدري استراحت كن. گفت: آقا مرتضي! من فرمانده اين محورم و بايد در كنار بسيجي هايم باشم تا مشكلي پيش نيايد. سپس با اصرار از من خواست كه اجازه دهم همراه نيروهايش همانجا بماند. آن گاه كه رضايتم را برماندن جلب كرد، با چهره اي شكفته چون گل گفت: اگر خدا بخواهد، ديگر ما رفتني هستيم!
آري، حاجي چون رودي ناآرام در ادامه همين عمليات، به درياي قرب الهي رفت و در آغوش گرم شهادت آرام گرفت.
راوي: مرتضي قرباني، همرزم شهيد
رمز پيروزي
ارديبهشت سال66 در منطقه بانه، تخريب چي گردان يارسول (ص) بودم. ساعت 8 شب براي عمليات كربلاي10 آماده شديم. ابتدا 3 نفر تخريب چي و 3 نفر از بچه هاي اطلاعات عمليات براي توجيح منطقه، پيش فرمانده محورمان، شهيد حاج بصير رفتند. حاجي گفت: عمليات مهمي در پيش است و شما بايد كارتان را به بهترين شكل ممكن انجام دهيد.
بعد از سخنان حاجي، يكي از دوستان سوال كرد: اگر در جلوي منطقه (منطقه شروع عمليات) هم ميدان مين وجود داشت و دشمن متوجه ما شد، چه كار كنيم؟ جواب داد: آن موقع ديگر هيچ راهي وجود ندارد، فقط شما بايد در اين وضعيت ايثار كنيد؛ چون نيروهاي زيادي پشت سر شما هستند و با كم كاري شما تلف مي شوند.
تقريباً ساعت 9 شب به سوي خط مقدم حركت كرديم. پس از مدتي، گشت و شناسايي تا نزديكي دشمن رسيديم و خوشبختانه ميدان مين در آنجا نبود. برگشتيم به عقب و همراه گردان خط شكن به سوي منطقه شروع عمليات رفتيم. تك تيرانداز ـ آرپي چي زن ـ تير بارچي و فرمانده عمليات به طور افقي قرار گرفتند و عمليات تقريباً ساعت 11 شب شروع شد و به سوي هدف تيراندازي كردند. خوشبختانه عمليات با موفقيت پايان يافت كه هدف ما گرفتن شهر ماووت عراق بود. حرف حاجي كه بايد ايثار و از خودگذشتگي كنيم، رمز پيروزي مان بود.
راوي: غلامعلي غلامپور، همرزم شهيد
شهادت در كنار برادر
سال 1366 خودمان را براي انجام مرحله دوم عمليات آزادسازي مناطق ماووت عراق آماده مي كرديم. شهيد بصير جانشين لشكر 25 كربلا بود و من هم پيك لشكر بودم. با فرا رسيدن شب و استقرار نيروهاي گردان، حاج حسين آخرين دستورات را از فرماندهي وقت لشكر (قرباني) گرفت. براي حركت به منطقه عملياتي آمده شده بوديم كه آقاي قرباني صدايم زد. جلو رفتم و به من گفت: امشب مواظب حاج بصير باشيد. نگذاريد به خط مقدم برود.
در حين عمليات، حاجي به همراه بي سيم چي خودش، داخل گودال شد تا هدايت نيروها را به عهده گيرد. هنگام حمله به قلب دشمن فرا رسيد و حاجي رمز عمليات را از طريق بي سيم به گردان ها گفت. او آن شب، هادي بصير (برادرش) را كه فرمانده گردان خط شكن بود، كنار خود نگه داشت، تا پس از شهادت پرچم جهاد را بدست برادر خود بسپارد. درگيري با دشمن هر لحظه شديدتر مي شد. از روي تعهد، به حاجي گفتم كه اگر امكان دارد، سنگرش را عوض كند تا حادثه اي برايشان رخ ندهد. او در جواب گفت: اگر ترسي از دشمن داريد، مي توانيد سنگر خود را عوض كنيد. گفتم: اصلاً چنين نيست. به سفارش آقاي قرباني از شما خواستم. گفت: مي خواهم بروم بالاي اين درخت تا فرار دشمن را از اين بالا ببينم.
ناگهان صداي انفجار خمپاره دشمن، حلقه اتصال صحبت هاي من و حاجي را قطع كرد و او را به ديار ابدي خويش رهسپار كرد. در اين ميان، هادي بصير با چشمان خود، ناظر بر شهادت برادر خودش بود.
راوي: محمد علي بياتي
حس شهادت
حاجي براي اينكه بفهمد وضعيت روحي و ايماني رزمنده هاي گردان يا رسول ا... (ص) در چه سطحي است، موقع اذان صبح به گشت و گزار در محوطه گردان مي پرداخت؛ شبي براي خواندن نماز صبح بيدار شدم و او را ديدم كه نزديك چادرمان ايستاده. حاج حسين جلو آمد و مرا سفارش به خواندن نماز اول وقت كرد.
شبي در چادرمان، مراسم عزاداري گرفته بوديم. پس از شروع مداحي، حاجي را سر به سجده ديدم كه چنان شروع به گريه و زاري مي كند كه گويا يكي از بستگان درجه يك او تازه فوت كرده است.
قبل از اينكه براي شركت در عمليات ماووت عراق به كردستان برويم، حاجي در مراسم صبحگاه هفت تپه ( كه كليه نيروها و گردان هاي تابع محور 1 حضور داشتند) شروع به سخنراني كرد. ابتداي حرفش را با دادن سلام به ائمه(ع) و شهدا آغاز نمود.
او در اين سخنراني از اول تا آخر مدام اشك ريخت، بطوري كه جمعي از دوستانش مي گفتند: حاجي با اين روحيه اش سرانجام شهيد مي شود. حاجي در همان عمليات شهيد شد و به سوي خدايش رفت.
راوي: نصر ا... فرهودي، همرزم شهيد
تنبيه نظامي
سال 1359 گروه فدائيان انقلاب اسلامي تشكيل شده بود كه در زمان جنگ، از آنجا به مناطق جنگي نيرو اعزام مي كرد. حاجي حسين بصير و حاجي مالك اكبرزاده (مسئول بنياد شهيد شهرستان محمود آباد) هم بودند. حاجي مرا به عنوان سرباز قبول و به منطقه عملياتي آبادان اعزام كرد. در آنجا، مدت كوتاهي آموزش نظامي ديديم. براي تمرين تاكتيك هاي نظامي، به ما تير فشنگ جنگي و يك قبضه اسلحه براي تمرين دادند. براي تيراندازي در يك خط قرار گرفتيم. من كه اولين بار بود اسلحه بدست مي گرفتم، بعد از شليك5 تير رگبار، به پشت افتادم. حاجي كه مرا ديد، جلو آمد و پرسيد: اين چه كاري بود؟ براي اينكه حواست جمع شود و ديگر چنين حركاتي از تو سر نزند، به سمت تپه مقابل چند بار با سرعت برو و برگرد. آنقدر اين كار ر اكردم كه نفسم بند آمد. او كه حالم را ديد، مرا فرا خواند و گفت: حركت خطرناكي كردي، نزديك بود بچه ها را به كشتن بدهي!
من از او عذر خواهي كردم. تلاش كردم كه تيراندازي را ياد بگيرم و موجب خطر نشوم. البته تنبيه حاجي هم به موقع بود.
راوي: علي اصغر نبي زاده، همرزم شهيد
فرمانده بي باك
حدود يك سال در گردان بودم و در اين مدت از ديدن رفتار و گفتارش لذت مي بردم. قبل از عمليات والفجر8 كه در هواي سرد زمستاني، رزمنده ها آموزش غواصي مي ديدند، حاجي با درست كردن چاي و شيريني و عسل، با گرمي از رزمندگان پذيرايي مي كرد. حتي گاهي آب گرم به تن بچه ها مي ريخت و با اين كارش، موجب دلگرمي و روحيه مي شد. در شب سوم عمليات، در نزديكي هاي كارخانه نمك كه درگيري شديد شده بود، پيشاپيش رزمندگان بدون اينكه سر خم كند، حضور داشت.
در عمليات كربلاي يك، در بلندي هاي قله قلاويزان مهران در درگيري شديدي كه با عراق داشتيم، لحظه اي حاجي را ديدم كه با يك بسيجي مشغول زدن خمپاره به سوي دشمن است. اين كار فرمانده ام باعث قوت قلبم شد.
خاطره احمد محمد زاده (محل وقوع خاطره : فاو- مهران)
عزاداري خالصانه
سال 64 در نزديكي فاو بوديم. محل استقرار گردان يا رسول(ص) به خط دشمن خيلي نزديك بود. چند روزي به محرم مانده بود كه رزمنده ها خودشان را آماده عزاداري سالار شهيدان ابا عبدالله الحسين (ع) مي كردند؛ اما حاجي(فرمانده گردان) شديداً به دليل نزديك بودن مقر با خط دشمن، مخالفت مي كرد. حق هم داشت. دشمن در آن روزها مدام به طرفمان خمپاره مي زد. بعد از چند روز اصرار رزمنده ها، حاجي بالاخره با اين كارشان موافقت كرد. هر شب 2 الي 3 ساعت عزاداري صورت مي گرفت كه حاج حسين خودش مداحي مي كرد. او دستور داده بود كه آنها در يك نقطه جمع نشوند، چون ممكنه در لحظه اصابت خمپاره هاي دشمن، زخمي شوند. آن شب ها به ياد ماندني بودند و دشمن كه صدايمان را مي شنيد، مدام خمپاره مي زد. در اين 10 الي 12 شب محرم هيچگونه حادثه اي براي گردان رخ نداد.
راوي: حبيب ا... اعظمي، همرزم شهيد
قرار بود از هفت تپه به غرب كشور جهت انجام عمليات اعزام شويم. ما جزو نيروهاي گردان عاشورا از تيپ يكم لشكر 25 كربلا بوديم. حدود يك هفته قبل از شروع عمليات كربلاي 10 در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حركت بود. آن شب، حاج بصير به جمع گردانمان آمد و دقايقي را براي رزمنده ها سخنراني كرد. او قبل از شروع سخنراني، به لحني عاشقانه و غريبانه زيارت امام حسين (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاري ساخت. حالات عارفانه حاجي همه رزمنده هاي گردان را تحت تاثير خود قرار داد؛ به طوري كه اشك از چشمانشان جاري شد. انگار كه حاجي آخرين كلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا كرد. گوئي كه جان در قالب تن خسته اش براي پرواز بي قراري مي كرد. حاجي بالاخره در همان عمليات شهيد شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد اين تلاش و مبارزه را دريافت نمود.
راوي: محمدعلي آزاد كناري، همرزم شهيد
بانگ الله اكبر
امشب شب عاشوراست!
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.