پاسخ به:مناظرات دكتر سيد محمد حسيني قزويني با شبكه وهابي «المستقلة»
یک شنبه 1 اردیبهشت 1392 2:31 AM
الهاشمي: بينندگان گرامي! السلام عليكم ورحمة الله وبركاته
با گرمترين سلامها به شما خوشآمد ميگويم؛ و با قسمت ششم از مناظره، پيرامون زندگاني خانم [حضرت] فاطمه زهراء [سلام الله عليها] ـ كه خداوند از او راضي گشته و درود و صلوات و بركات خود را بر پدر و خاندان طيب و طاهر و اصحاب با كرامت او و همه آنهايي كه از آنها به نيكي تبعيت ميكنند تا روز قيامت فرو فرستد ـ در خدمت بينندگان عزيز هستيم.
اين مناظره در صدد اثبات ميزان اعتبار رواياتي است كه علماي شيعه در خصوص مورد تعرض قرار گرفتن [حضرت] فاطمه [سلام الله عليها] توسط دشمنانش به امر ابو بكر و مباشرت عمر بن خطاب كه منجر به شكستن پهلو و سقط جنين آن حضرت و آتش گرفتن خانه او گرديد ميباشد.
اين مناظره تاريخ اسلام را در قرون اوليه آن بازخواني ميكند؛ مناظرهاي كه بر بحث آزاد و نقدي جسورانه استوار گشته است.
مناظرهاي كه با الهام از تجارب ملتهاي اروپا در نقد علمي جسورانه همراه با عقلانيت، ميراث ديني را به چالش كشيده و علماء و صاحب نظران و محققان عرب را براي نقد يافتههاي فكري و ديني خود با روح عقلانيت فرا ميخواند.
مناظرهاي كه سعي ميكند از خلال گفتگوي آزاد و بيپرده، فرهنگ تسامح و تساهل، آزادي و حريّت را در كشورهاي عربي و اسلامي ترويج داده و با افكار قومي تند و خشن كه با فكر و ترقّي دشمني داشته و هرگونه زور و خشونت را تجويز ميكند مقابله نمايد.
تذكر!
(لازم است به اين نكته توجه دهيم كه الهاشمي قصد دارد با اين بخش از سخنان خود، اين نكته را القاء نمايد كه شيعيان همان گروهي هستند كه در دنيا دست به انجام اعمال خشونت بار و متعصبانه ميزنند؛ وي تاكنون در قسمتهاي مختلف مناظرهها سعي نموده با اين سخنان، بينندگان را بر خودداري از حضور در مجالس عزاداري حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها سوق دهد. او ادّعا ميكند مقصود از برگزاري اين مناظرهها رويارويي و مواجهه با افكار قومگرايانه و متعصانهايي است كه خشونت و كراهت و دوري از يكديگر را به ارمغان ميآورد!!!)
به همه يادآور ميشوم كه مناسبت طرح اين مباحث، برگزاري مجالس عزاداري است كه در آغاز اين ماه به مناسبت يادبود شهادت [حضرت] فاطمه زهراء ـ كه خداوند از او راضي گردد ـ ميباشد.
در اين مجالس، از رواياتي مطرح ميگردد كه در آن ادعا شده گروهي كه منظور از آن گروه بعضي از بزرگان صحابه ميباشند [حضرت] زهراء [سلام الله عليها] را مورد تجاوز و تعدّي قرار داده و خانه او را به آتش كشيده و پهلوي او را شكسته و جنين او را سقط نمودهاند.
به همين مناسبت شبكههاي ماهوارهاي شيعه، مجالسي از شيعيان را بخش مينمايند كه مناسب است در اين موضوع نظري داشته و با بررسي و مناقشه علمي، پيرامون آن آثاري كه از اين مجالس بر تلاشهايي كه در جهت تصحيح و اصلاح تفكر اسلامي و توجّهات نسلهاي جوان و ارتباطات بين مذاهب اسلامي گذارده ميشود را مورد توجه قرار دهيم.
ميهمانان ما در اين قسمت از مناظره: آقايان: حسن الحسيني از «جمعية الآل والأصحاب» از كشور بحرين، و دكتر محمد مصطفى ابو شوارب «رئيس گروه زبان عربي دانشكده تربيت دانشگاه اسكندريه» و صباح الخزاعي «مدرس رياضيات دانشكده بيستول انگلستان»؛ ميباشند.
همچنين در اين برنامه به صورت تلفني با [جناب] دكتر سيد محمد [حسيني] قزويني، استاد حوزه علميه قم و داراي درجه اجتهاد از مراجع تقليد حوزه علميه قم در ايران ارتباط برقرار كردهايم.
از ابتداي اين مناظرات آية الله شيخ محمد على الجناحي از علماي شيعه عراق با ما همراهي داشتند كه مشاركت و همراهي ايشان را ارج نهاده و تلاش خواهيم نمود در صورت وجود وقت با ايشان نيز ارتباط برقرار كنيم و در غير اين صورت اميدواريم عذر ما را به علت پارهاي از مشكلات كه در تقسيم وقت برنامه پيش آمده پذيرا باشند.
بينندگان عزيز! در طول برنامههاي گذشته شركت كنندگان شيعه سعي نمودند به شكل عمومي از روايات مورد نظرشان دفاع كنند، رواياتي درباره شكستن درب خانه [حضرت] فاطمه [سلام الله عليها] و شكستن پهلو و سقط جنين آن حضرت؛ كه اين روايات را شركت كنندگان اهل سنت ما، همچون ميهمان دانشگاهي عراقي، صباح الخزاعي تكذيب و رد نموده و آن را از نظر تاريخي و منطقي غير صحيح دانستند.
در اين برنامه گفتوگو را با اين آرزو پي ميگيريم كه حقايق بيشتري پيرامون اين موضوع حسّاس براي ما آشكار گردد.
تذكر!
(سخن الهاشمي مبني بر اين كه اهل سنت اين روايات را ردّ كردند نه تنها دروغي بيش نيست، بلكه شركتكنندگان در مناظره حتي قادر به مناقشه صحيح در يكي از روايات طرح شده از سوي جناب دكتر حسيني قزويني هم نشدند.)
آيا ارتباط [جناب دكترحسيني] قزويني با ما برقرار است؟
به محض اين كه ارتباط ايشان از قم با ما برقرار شد مستقيماً با ايشان گفتوگو خواهيم كرد و به ايشان فرصت خواهيم داد تا نسبت به مطالبي كه در قسمت قبلي برنامه از سوي ميهمانان برنامه [در غياب جناب دكتر حسيني قزويني] مطرح شده است را بررسي كنند.
[جناب دكتر حسيني] قزويني با عرض خوش آمد به شما؛ مطالبتان را بفرماييد!
جناب دكتر حسيني قزويني: آقاي دكتر هاشمي السلام عليكم ورحمة الله وبركاته.
الهاشمي: وعليك السلام ورحمة الله وبركاته.
جناب دكتر حسيني قزويني: أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله الطيبين الطاهرين؛
خدمت برادران حاضر در برنامه و بينندگان برنامه شبكه المستقله در سرتاسر جهان سلام عرض ميكنم.
جناب دكتر حسيني قزويني: در برنامه قبل با وجود اينكه جناب دكتر الهاشمي با من تماس گرفته و خواستار شدند تا در برنامه مشاركت داشته باشم، اما بنده به سبب همزماني اين برنامه با سخنراني كه حدود دو سال است هر شب جمعه در شبكه سلام برگزار ميكنيم توفيق مشاركت در اين برنامه را نداشتم؛ لذا امروز از طريق تكرار اين برنامه در ساعت 5 به وقت ايران از سخنان برادران عزيز حاضر در برنامه مطلع گرديدم.
جناب دكتر حسيني قزويني: متاسفانه بسياري از مطالبي كه توسط بعضي از شركت كنندگان در برنامه گذشته مطرح شد مخصوصاً مطالبي كه از سوي برادر عزيز الحسيني مطرح شد و مرا متهم به كذب و تدليس و تقطيع [نقل بخشي از روايت به صورت گزينشي] مرا به شدت ناراحت نمود؛ به نظر من اين [نحوه برخورد] خلاف ادب مناظره و خُلق نيكويي است كه هر شخص مسلمان بايد به آن آراسته باشد.
جناب دكتر حسيني قزويني: اين برادر عزيز، خودش در عبارتي از شهرستاني مقداري از كلام او را تقطيع نمود و بعد قسمتي از آن را نقل و قسمتي از آن را حذف نمود؛ پس اگر تقطيع در كلام صاحب كتاب تدليس به حساب ميآيد او خود نيز تدليس نموده است.
جناب دكتر حسيني قزويني: جاي بسي تأسف است كه الحسيني با عبارات تند و خشني سخن گفت كه فكر نميكنم لايق برادر عزيز مسلماني باشد، و من قصد ندارم به او پاسخ بدهم، بلكه فقط به پاسخي كه قرآن كريم داده بسنده ميكنم: و آن اينكه فقط بگويم: سلاماً، سلاماً.
بحث و سخن در اين موضوع را طولاني نكنم و وارد اصل موضوع شوم.
جناب دكتر حسيني قزويني: قبل از بيان بعضي مطالب در مورد بحث، لازم است بگويم: برادر عزيز الحسيني كه گفتند: جويني «حاطب ليل» بوده است، براي سخن خود هيچ منبعي ذكر نكردند تا ببينيم اين عبارت از كجا و در چه كتابي آمده است؟
اضافه بر اينكه «حاطب ليل» بودن دال بر ضعف كسي نيست؛ چون [به عنوان مثال] با وجود حاطب ليل بودن ابن جريج همه بر وثاقت او اجماع دارند. كتاب الثقات، ج2، ص 695.
ذهبي در باره او ميگويد: ابن جريج حاطب ليل بوده است. سير أعلام النبلاء، ج6، ص 331.
اين نسبت به مطالب مطرح شده در قسمت قبل.
جناب دكتر حسيني قزويني: إن شاء الله بعد از آن كه بعضي از روايات صحيح را در اين برنامه قرائت كردم از جناب دكتر الهاشمي ميخواهم كه ديگر در زيرنويس برنامه ننويسند كه شيعه حتي يك روايت صحيح در قضيه هجوم به خانه حضرت فاطمه زهراء نياوردهاند، بلكه از جناب دكتر الهاشمي ميخواهم كه بنويسند: شيعه چهار روايت در مورد اين قضيه ذكر نمودهاند كه بايد برادران عزيز اهل سنت در اعتبار اين روايات چهارگانه مناقشه كنند.
اما راجع به آنچه از شهرستاني به نقل از «نظّام» نقل شد ـ ان شاء الله ـ به زودي در باره آن مطالبي عرض خواهم نمود.
جناب دكتر حسيني قزويني: روايت اول: در قسمت گذشته به روايت ابن ابي شيبه اشاره و گفته شد: تمام راويان اين حديث ثقه هستند. غير از آنچه برادر عزيز ابو شوارب گفتند كه: امكان نداشته «اسلم» غلام عمر اين قضيه را روايت كرده باشد، چون عمر بن خطاب شش ماه بعد از ماجراي خانه حضرت فاطمه سلام الله عليها او را از مكه خريده بوده است.
در پاسخ بايد بگويم:
اوّلاً: برادر عزيز! «مزّي» كه از اركان رجالي علماي اهل سنت است ميگويد: اسلم غلام عمر زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را درك نموده است.
تهذيب الكمال، مزّي، ج 2، ص 530.
ثانياً: خريده شدن او بعد از گذشت شش ماه از ماجراي خانه حضرت زهراء سلام الله عليها بر اين مطلب دلالت نميكند كه اسلم غلام عمر شاهد اين قضيه نبوده است. چون امكان دارد در زمان واقعه، او همراه با صاحب خود در مدينه بوده باشد و بعداً به ملكيت عمر بن خطاب درآمده باشد.
در برنامه گذشته اين روايت يعني: روايت ابن ابي شيبه در المصنف، ج 8، ص 572، را با وثاقت تمام راويانش ذكر نمودم كه در صورت لزوم ميتوانم وثاقتش را تكرار كنم.
جناب دكتر حسيني قزويني: روايت دوم: روايت بلاذري متوفاى سال 270 هـ است كه ميگويد:
إنّ أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقته فاطمة على الباب؛ فقالت فاطمة: يابن الخطاب أتراك محرّقا على بابي؟ قال: نعم ذلك أقوى مما جاء به أبوك.
أبو بكر جهت بيعت دنبال علي فرستاد. عمر در حالي كه تازيانهاي به همراه داشت فاطمه را درب خانه ملاقات نمود؛ فاطمه گفت: اي فرزند خطاب! آيا تو ميخواهي درب خانه مرا به آتش بكشي؟!! گفت: آري! اين از آنچه پدرت آورد قويتر است.
انساب الاشراف، ج 2، ص586.
[توضيح اين نكته لازم است كه:] اين متون از برنامه «المكتبة الشاملة» برگرفته شده است.
اما بحث در سند روايت:
اولين راوي مدائني است؛ ذهبي در باره او ميگويد: او شخصي علامه و حافظ و ثابت و راستگو در رواياتش بوده است.
و يحيى بن معين در باره او گفته است: ثقة، ثقة، ثقة.
سير أعلام النبلاء، ذهبي، ج 10، ص 401.
راوي دوم: مسلمة بن محارب است كه ابن حبان در كتابش او را توثيق ميكند.
الثقات، ج 7، ص 480.
راوي سوم: سليمان تيمي است؛ مزّي از شعبه روايت كرده است: كسي را به راستگويي سليمان تيمي نديدم، و هرگاه از پيامبر اكرم روايت ميكرد رنگش متغيّر ميشد.
تهذيب الكمال، ج 12، ص 8، شرح حال سليمان بن طرخان تيمي.
و عبد الله بن احمد از پدرش نقل ميكند: او ثقه است. ابن معين و نسائي گفتهاند: او ثقه است.
تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج 4، ص176.
عجلي گفته است: او تابعي و ثقه است.
معرفة الثقات، ج 1، ص430.
جناب دكتر حسيني قزويني: نكته مهم: در باره عبد الله بن عون است كه ميگويند: او پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را درك نكرده است.
در اين باره بايد بگويم: ابن سعد در الطبقات الكبرى، ج 7، ص 198، گفته است: بكّار بن محمد، براي ما روايت نمود كه ابن عون گفته است: او همواره آرزو داشت رسول خدا صلّي الله عليه وآله را ببيند؛ اما آنحضرت را نديد مگر اندكي قبل از وفاتش كه به اين خاطر بسيار خشنود شد.
از اينرو وقتي ثابت شد عبد الله بن عون از صحابه بوده است، احتياج به توثيق ندارد، ولي با اين وجود علي بن المديني در باره او گفته است: در بين قوم ما همچون ابن عون و ايوب يافت نميشود. و ابن حبان ميگويد: او از حيث عبادت و فضل و ورع، از سادات زمان خود بوده است.
كتاب الثقات، ج 7، ص 3 ـ تاريخ البخاري الكبير، ج 5، ص 163.
جناب دكتر حسيني قزويني: روايت سوم: روايت محمد بن جرير طبري است؛ اين روايت را به عنوان تهديد به آتش زدن ذكر كردهاند.
قال عمر بن الخطاب والله لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة.
عمر بن خطاب گفت: به خدا سوگند! يا خانه را با همه ساكنانش به آتش ميكشم يا اين كه بايد از خانه براي بيعت خارج شويد.
تاريخ طبري، ج 2، ص 443.
جناب دكتر حسيني قزويني: در قسمت گذشته بيان كردم: اولين راوي اين روايت، حميد بن محمد است؛ مزي ميگويد:
از يحيى بن معين راجع به محمد بن حميد رازي سؤال شد، او گفت: او ثقه است. تهذيب الكمال، ج 25، ص 100.
جرير بن عبدالحميد القرط الضبي: او اضافه بر اينكه از راويان صحيح بخاري و صحيح مسلم است، محمد بن سعد در الطبقات در باره او گفته است: او ثقه و با دانشي فراوان است؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص544.
مغيرة بن مقسم الضبي: او نيز از راويان بخاري و مسلم است. برادران اهل سنت در بسياري از موارد براي اثبات وثاقت راوي به اين مطلب استناد ميكنند كه او از رجال بخاري و مسلم است. اضافه بر اين يحيى بن معين گفته است: مغيرة بن مقسم ثقه و مأمون است. و نسائي گفته است: مغيره ثقه است. تهذيب الكمال، ج 28، ص 400.
زياد بن كليب يكي ديگر از راويان اين روايت است؛ عجلي از بزرگان علماي رجال اهل سنت در باره او گفته است: او در حديث ثقه است. نسائي گفته است: او ثقه است. تهذيب الكمال، ج 9، ص 506.
ذهبي در باره او گفته است: او حافظ و متقن است.
الكاشف في معرفة من له راوية في الكتب الستة ج 1، ص 412.
ابن حجر گفته است: او ثقة است.
تقريب التهذيب، ج 1، ص 220.
جناب دكتر حسيني قزويني: روايت چهارم: پشيماني ابوبكر از هجوم را طبري و ذهبي و غير ايندو اينگونه روايت كردهاند:
أما إنّي لا آسي على شيء إلا على ثلاث فعلتهنّ،... وددت أني لم أكن كشفت بيت فاطمة وإن أغلق على الحرب.
از ابوبكر روايت شده كه هنگام فرا رسيدن مرگش گفت: من بر چيزي افسوس نميخورم مگر براي سه كاري كه مرتكب آن شدم. تا آنجا كه گفت: اي كاش! خانه فاطمه را نگشوده بودم و با آنها نجنگيده بودم.
جناب دكتر حسيني قزويني: اين روايت در تاريخ طبري، ج2، ص 619 ، تاريخ الإسلام، ذهبي، ج 3، ص 118، و در المعجم الكبير، طبراني، ج 1، ص62، و مجمع الزوائد، هيثمي، ج 5 ، ص 202 نقل شده است.
جناب دكتر حسيني قزويني: در صحت اين روايت كفايت ميكند كه ضياء الدين مقدسي حنبلي از بزرگان علماي اهل سنت ميگويد: اين حديث از ابوبكر حسن است. الأحاديث المختارة، ج 10، ص 90.
جناب دكتر حسيني قزويني: اين ضياء الدين مقدسي است كه از اركان اساسي علم رجال و جرح و تعديل اهل سنت است كه علامه ذهبي در باره او ميگويد: او امام، عالم، حافظ، حجت، محدّث شام، و شيخ السنة... است.
تذكرة الحفاظ، ج 4، ص 1405.
جناب دكتر حسيني قزويني: علوان بن داود بجلي در اين روايت قرار گرفته كه او را ابن حبان در كتابش توثيق كرده است.
الثقات، ج 8، ص 529.
جناب دكتر حسيني قزويني: ممكن است بعضي از برادران اهل سنت در باره ابن حبان بگويند او متساهل در توثيق بوده، يعني: به راحتي هر كسي را توثيق ميكرده است. در حالي كه اين ادعا پذيرفته نيست؛ چرا كه ذهبي در كتابش الموقظة في علم مصطلح الحديث، ص 79 ميگويد: چشمه معرفت ثقات، تاريخ بخاري و ابن ابي حاتم و ابن حبان هستند.
سيوطي ميگويد: هر كس درباره ابن حبان بگويد: ابن حبان متساهل در حديث بوده است سخنش صحيح نيست. كتاب تدريب الراوي، ج 1، ص 108.
جناب دكتر حسيني قزويني: بعضي ميگويند: او [علوان بن داود بجلي] منكر الحديث بوده [لذا نمي توان روايات او را قبول نمود]؛ در پاسخ بايد عرض كنم: منكر الحديث بودن دلالت بر عدم اعتبار روايات او نميكند؛ ابن حجر عسقلاني در شرح حال حسين بن فضل بجلي ميگويد: اگر بنا باشد هر كسي را به صرف اينكه روايت منكر نقل ميكند در زمره ضعفاء بدانيم ديگر هيچ كس سالم نخواهد ماند.كتاب لسان الميزان، ج 2، ص 308.
ذهبي نيز ميگويد: اينگونه نيست كه هر كس حديث منكر روايت كند مورد تضعيف قرار گيرد. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 118.
پس اينها جمعاً چهار روايت در قضيه هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله عليها است كه در كتابهاي برادران اهل سنت ذكر شده است.
جناب دكتر حسيني قزويني: بينندگان عزيز و حاضران محترم در برنامه! همانگونه كه در برنامه قبل هم تذكر دادم، بنا و رويه ما بر اين است كه ـ نستجير بالله ـ مطالبي را بيان نكنيم كه موجب اهانت به صحابه شود؛ و در طول اين مدت دو سالي كه هر هفته در شبكه سلام برنامه داشتهايم قبل از هر برنامه بر اين نكته تأكيد ورزيدهايم كه هرگونه اهانت به اهل سنت و عقائد آنها را گناه نابخشودني ميدانيم.
و من همواره اين عبارت را تكرار ميكنم كه: «حتي اگر كلمهاي سهوا يا از روي خطا بر زبان من جاري گشت و از آن بوي اهانت استشمام ميشود من از برادران اهل سنت عذر ميخواهم.»
جناب دكتر حسيني قزويني: اما اهانت چيزي است و نقل اخبار و وقايع تاريخي چيز ديگر.
ما هميشه وقايع تاريخي را بدون اينكه مثلاً بگوييم: اين وقايع چنين و چنان است و يا اين كه ما به آن اعتقاد داريم يا نداريم نقل ميكنيم.
جناب دكتر حسيني قزويني: با توجه به اين قضايا، ديگر برادر عزيزم ابو شوارب كه در برنامه قبل بر خلاف برادر عزيز الحسيني با بياني زيبا سخن گفتند و به اين سبب خ.وشحالي مرا برانگيختند ديگر نگويد: برادران شيعه ما حتى يك روايت صحيح در قضيه هجوم نياوردهاند.
حال اگر ايشان مناقشهاي در اين چهار روايتي كه ذکر نمودم دارند من در خدمت ايشان هستم.
جناب دكتر حسيني قزويني: اما راجع به برادر عزيز الحسيني كه اتهام كذب و دروغ و تدليس به من وارد نمودند.
جناب دكتر حسيني قزويني: الحسيني بين خود و خداي خود نسبت به آنمطلبي كه بيان كرده مسئول است.
به اين برادر عرض ميكنم: اگر تقطيع کلام علامت تدليس است، پس او خود نيز تدليس نموده است؛ چون وي از الملل والنحل شهرستاني عبارت نظام را بدون اينكه تمام عبارت او را بيان كند؛ و از عباراتي كه حذف نمود هيچ اهانتي به خليفه را شاهد نياورد، بلكه فقط بعضي از عبارات را به صورت تقطيع شده ذكر نمود؛ ولي من اين را تدليس نميگويم، چون تدليس معناى ديگري دارد.
جناب دكتر حسيني قزويني: اما برادر عزيزم گفتند: من از «شهرستاني» مطلب نقل كردهام، برادران عزيز و بييندگان گرامي! نوار ضبط شده برنامه موجود است كه من گفتم: شهرستاني از نظام «نقل» نموده است؛ فقط يك اشتباه لفظي پيش آمد كه من سهواً به جاي نظام، گفتم: جاحظ. يعني: در حقيقت واسط بين من و بين نظام، شهرستاني است. و من عبارت تضعيف شهرستاني بر نظام را بيان ننمودم.
جناب دكتر حسيني قزويني: اگر برادر الحسيني خواستهاند كه تضعيف شهرستاني به نظام را بگويند، ادب مناظره اقتضاء مينمود كه در باره اين شخص هم مطالب مدح و هم مطالب ذمّ را طرح كنند، سپس به مرحله نتيجه گيري برسند؛ نظامي كه شهرستاني و بعضي ديگر او را با اتهام کذب و غيره ردّ ميكنند؛ صفدي از بزرگان علماي اهل سنت در کتابش الوافي بالوفيات، ج 6، ص 13در باره او ميگويد: «کان ابراهيم هذا شديد الزکاء» ابراهيم [منظور: نظام است] شخصي با زكاوت بوده است.
خطيب بغدادي ميگويد: ابراهيم بن سيار أبو اسحاق النظام وارد بغداد شد و يكي از قهرمانان اهل نظر و کلام بود...؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 94.
ابن ماکولا در کتابش إکمال الکمال، ج 7، ص 357 ميگويد: اما نظام... يكي از قهرمانان عرصه كلام و صاحب اشعار مليح و رقيق است.
جناب دكتر حسيني قزويني: برادران عزيز و بينندگان گرامي! اگر بخواهيم يك راوي بيابيم كه درباره او جرحي وارد نشده باشد و فقط وثاقت براي او ذکر شده باشد فكر نميكنم حتي يك راوي به اين شکل بيابيم.
ذهبي حتي در باره صحابه ميگويد: نشد كه در باره شخص معتبري سخن به ميان آيد و حال آنكه سخن از بي اعتباري او به ميان نيايد؛ و اگر بنا باشد باب تضعيف راوي را به روي خود بگشاييم، عده زيادي از صحابه و تابعين و ائمه [منظور كساني هستند كه در مذهب اهل سنت لقب امام ميگيرند] در آن داخل خواهند شد. مقدمه کتاب الرواة الثقات المتکلم فيهم بما لا يوجب ردّهم، ص 23.
همو [ذهبي] و نيز ابن حجر عسقلاني کلامي از شعبه كه از بزرگان علماي اهل سنت است نقل ميكنند و ميگويند: شخصي از اصحاب حديث را نديديم مگر اينكه اهل تدليس باشد مگر عمرو بن مرّة. سير أعلام النبلاء ج 5، ص 197 ـ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 8، ص 90.
در باره مطالبي كه راجع به اتهام به تدليس از ذهبي و ابن حجر ذكر شد بايد برادر الحسيني يا جواب دهند و يا در مطالبي كه از ذهبي و ابن حجر در اين موضوع ذكر شد مناقشه كنند.
جناب دكتر حسيني قزويني: نكته ديگري كه لازم است در باره آن، برادر الحسيني را به آن متوجه سازيم، اين است كه اگر شخصي را هم تضعيف و هم توثيق نموده باشند اين شخص بنا بر مبناي علم رجال علماي اهل سنت در جرح وتعديل به درجه «حسن» ميرسد؛ ابن حجر عسقلاني در کتابش «القول المسدد» از بضعة بن سويد بن خجير باهلي بصري، عبارتي از رجال اهل سنت در ضعف او و عبارتي در وثاقت او ذكر ميكند و در آخر نتيجه ميگيرد و حكم ميكند كه او در حديث به درجه حسن ميرسد. القول المسدد في مسند أحمد، ص 50.
همچنين در تهذيب التهذيب در شرح حال عبد الله بن صالح کاتب الليث عباراتي مختلف در تضعيف و توثيق او نقل ميكند و در آخر ميگويد: چون در باره او اختلاف وجود دارد حديث او حسن ميشود.
و همچنين در باره هشام بن سعد، هاني بن خراش، صليح بن سليمان و راويان متعدد ديگري كه در باره آنها هم تضعيف و هم توثيق وارد شده است ميگويند: اين راوي مختلف فيه است يعني: در باره او اختلاف در وثاقت و ضعف وجود دارد از اين رو به درجه حسن رسيده و روايت راوي حسن نزد برادران اهل سنت مورد قبول است.
جناب دكتر حسيني قزويني: اما آنچه كه برادر الحسيني در قضيه تکذيب شهرستاني نسبت به نظام ذكر كرد در اينجا نكات متعددي قابل ذكر است:
آنچه شهرستاني در تضعيف نظام بيان داشته است كه او چه و چه نوشته است و چه و چه انجام داده است، تمام اين عباراتي كه شهرستاني از نظام نقل كرده همين عبارات درباره كتابهاي ديگر نيز وجود دارد و اين مطالب منحصر به نظام نميشود؛ كه اگر وقت اقتضا كند ـ ان شاء الله ـ اينگونه قضايا را ذكر ميكنم.
جناب دكتر حسيني قزويني: اما در رابطه با آنچه كه برادر ابو شوارب درباره اين كلام امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه ص140 ذكر كردند كه آن حضرت فرموده است: «من ضرب بيده عند فخذه عند مصيبة حبط أجره» (هر كس به هنگام مصيبت به روي پاي خود بزند اجرش ضايع شده است)
و بعد از اين جمله به شيعه حمله ميكند كه چرا شيعه به سر و سينه خود ميزند و چه و چه...؛
در پاسخ بايد عرض كنم: برادر عزيز عبارتي كه خوانديد در نهج البلاغه آمده و ما منكر وجود آن نيستيم.
جناب دكتر حسيني قزويني: ولي در همان نهج البلاغه ج 4، ص 71 از امير المؤمنين عليه السّلام خطاب به رسول خدا صلّي الله عليه وآله آمده است: اي رسول خدا جزع در مصيبت قبيح است مگر براي مصيبت شما؛ يعني: جزع نمودن در مورد افراد عادي قبيح است؛ ولي نسبت به شخصيتي مثل: رسول خدا و يا مثل: فاطمه زهراء سلام الله عليها يا مثل: علي بن أبي طالب عليه السلام مانند ديگر مردم عادي نيست.
جناب دكتر حسيني قزويني: همچنين برادر عزيز الحسيني لازم است به اين نكته توجه داشته باشند كه احمد بن حنبل در باره عمل عائشه ام المومنين در وفات رسول خدا صلّي الله عليه وآله روايت نموده است كه او ميگويد: «قمت ألتدم مع النساء وأضرب وجهي» (من به پاخواستم و همراه با ديگر زنان بر سينه و صورتهاي خود ميزديم)
اگر ضربه بر پا موجب حبط عمل ميشود پاسخ اين برادر عزيز در قضيه سينه زني و بر صورت زدن عايشه چه ميتواند باشد؟
اين موضوع در مسند أحمد، ج 6، ص 274ـ مسند أبي يعلى، ج 8، ص 63 ـ تاريخ طبري، ج 2، ص 441 ـ السيرة النبوية، ابن کثير دمشقي سلفي، ج 4، ص 477 آمده است.
جناب دكتر حسيني قزويني: اين پاسخ راجع به اين موضوع، و اما در باره آنچه كه برادر عزيز در باره نهي امير المومنين عليه السلام به ياران خود از اينكه سبّ كننده و لعن كننده باشند؛ گمان ميكنم برادر عزيزم برايشان سهوي رخ داده؛ اين عبارت به اين شكل در نهج البلاغه نيامده «نهي عن أن يکونوا سبابين أو شتامين أو لعانين»؛ بلكه عبارت در نهج البلاغه ج 2، ص 185، اينگونه آمده است: «قد سمع قوما من أصحابه يسبون أهل الشام قال إني أکره لکم أن تکونوا سبابين»؛ (امير المؤمنين عليه السّلام شنيدند كه گروهي از يارانش اهل شام را دشنام ميدهند حضرت فرمود: من اكراه دارم از اينكه اهل دشنام باشيد)
پس عبارت سبابين در اين متن هست ولي کلمه شتامين و لعانين وجود ندارد.
از اينرو ظاهراً براي اين برادر عزيز سهوي رخ داده است.
ولي در همين خطبه علي بن أبي طالب ميفرمايد: «ولکن لو وصفتم أعمالهم وذکرتم حالهم کان أصوب في القول وأبلغ في العذر»؛ (ولي اگر شما اعمال و رفتار آنها را بيان كنيد بهتر است) پس امير المومنين عليه السلام اصحاب خود را از سب و دشنام ديگران نهي فرمود و آنها را امر فرمود كه جنايات و اعمال خلاف سنت و خلاف شرع و خلاف شريعت و خلاف كتاب خدايي كه از آنها سر ميزند را بيان كنند. چيزي كه در نهج البلاغه آمده به اين صورت است.
جناب دكتر حسيني قزويني: من از اين برادر عزيز ميخواهم اگر عبارتي از امير المؤمنين عليه السّلام در نهي آن حضرت به اصحاب خود از دشنام اهل شام را ذكر ميكنند چرا آنچه را كه مسلم در صحيح خود نقل كرده است را نقل نميكند؟: «أمر معاوية بن أبي سفيان سعدا - أي سعدا الوقاص- فقال ما منعک أن تسب أبا تراب »؛ (معاوية بن أبي سفيان سعد وقاص را امر كرد و گفت: چه چيز تو را از دشنام ابوتراب [امير المؤمنين عليه السّلام] نهي نموده است؟) اين عبارت در صحيح مسلم، ج 7، ص 121 و سنن الترمذي، ج 5، ص 301، ذكر شده است.
زمخشري ميگويد: بني اميه به خاطر سنتي كه معاويه گذارد علي را در بيش از هفتاد هزار منبر لعن نمودند.
الهاشمي:
[جناب] دکتر قزويني خدا به شما طول عمر بده! من تا اين لحظه از برنامه حدوداً نيم ساعت تمام به شما وقت دادم.
خداوند به شما جزاي خير بدهد.
شما يك دقيقه ديگر وقت داريد تا بحثتان را جمع كنيد كه در اين صورت ثلث برنامه براي شما بوده است؛ گمان ميكنم اين رويه معقولي است تا ديگر برادران هم بتوانند سخنان شما را حاشيه بزنند.
لطفاً: سخنتان را در يك دقيقه تمام كنيد! خداوند از شما راضي باشد و ما و شما را به راه حق هدايت كند!
جناب دكتر حسيني قزويني: خداوند به شما جزاي خير بدهد. من هم از شما بابت اين برنامه و قسمت قبلي برنامه تشكر ميكنم كه بدون اينكه كلام مرا قطع كنيد به من اجازه داديد تا مطالبم را مطرح كنم.
من سخن ديگري ندارم؛ ان شاء الله من شنونده مناقشه برادران عزيز حاضر در استوديو هستم.
الهاشمي: بسيار خوب! خدا به شما طول عمر بدهد، الآن شما به تعليقات و مطالب برادران عزيز حاضر در برنامه گوش بدهيد. من از نزديكترين حاضران در برنامه دکتر محمد مصطفى ابو شوارب آغاز ميكنم.
گوش فرا ميدهيم به سخنان دانشگاهي مصري، رئيس گروه زبان عربي در دانشكده تربيت دانشگاه اسکندريه در رابطه با سخنان [جناب دكتر حسيني] قزويني از حوزه علميه قم؛ بفرماييد!
بسم الله الرحمن الرحيم والحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على أشرف المرسلين سيدنا محمد عليه وعلى آله وصحبه ومن اتبعه بإحسان إلى يوم الدين خير صلاة وأزکى سلام من الله.
برادران عزيز در ابتدا تشکر ميكنم از آية الله محمد [حسيني] قزويني براي نكاتي كه در اين برنامه بيان داشتند. ولي همچنان ايشان را ميبينم كه اصرار بر اثبات شنيعترين تهمتها به صحابه پيامبر اكرم دارند و آن تهمت تعدي و هجوم به خانم فاطمه زهراء ـ كه خداوند از او راضي گردد و درود و سلام خود را بر او و پدر و همه صحابه پيامبر فرو فرستد ـ ميباشد.
ابوشوارب: اين تهمت كه به طور مستقيم متوجه عمر بن خطاب گرديده، خيلي از اشخاص به خوبي درك ميكنند سرّ اين اتهام به حقد و كينهاي بر ميگرددكه از سوي منافقين آتش پرست متظاهر به اسلامي كه آتش آنها را عمر بن خطاب خاموش كرده و سرزمين آنها را فتح نموده است طرح ميگردد؛ تا آنجا كه در نهايت توسط يكي از متعصبين آنها به نام ابولؤلؤ فارسي به قتل رسيد.
ابوشوارب: آية الله قزويني اصرار عجيبي بر اين دارند كه بگويند: چهار روايت وجود دارد كه بر وقوع اين حادثه تأكيد دارد و از دکتر الهاشمي ميخواهد تا زير نويس برنامه را تغيير داده و بگويد: چهار روايت صحيح در اثبات اين اتهام وجود دارد؛ من به تفصيل وارد رجال اين روايات نميشوم، ولي در يك جمله بايد گفت: در تمام اين روايات وقوع جنايت ثابت نشده است.
ابوشوارب: اگر همراه ما باشيد ميبينيد كه تمام اين روايات ضعيفند، و ما به إذن خدا ضعف همه را ثابت ميكنيم. ولي تعبير صحيحتر اين است كه بگوييم: اين روايات قوي نيستند. يعني به صورت صد در صد صحيح نيستند.
ابوشوارب: بهتر اين است كه در باره اين روايات كه تنها مصدر مورد اعتماد در مورد اين روايات، مصنف ابن ابي شيبه است كراراً در مورد اين مصدر گفتهايم كه نميتوانيم اعتماد صحت در مورد اين روايت داشته باشيم. يعني: در مورد روايت اين كتاب نميتوان گفت: همه صحيح هستند.
تذكر!
(آيا نزد برادران اهل سنت شرط نشدن صحت در روايتي دلالت بر عدم صحت دارد؟! اگر اينچنين باشد لازم است بگويند: همه روايات مسند احمد و موطا مالک و سنن أبي داود و ترمذي و ابن ماجه و نسائي ضعيف هستند چون مانند صحيح بخاري و مسلم صحت در آنها شرط نشده است.)
ابوشوارب: متن روايت مجرد تهديد است. عين مطلبي كه در دو كتاب بلاذري و ابن جرير طبري آمده؛ همه اين روايات كه حضرت آية الله قزويني بيان كردند بر اصل وقوع واقعه دلالتي ندارد، بلكه فقط اشاره به اين مطلب دارد كه عمر بن خطاب تهديد به آتش زدن درب خانه نموده است. پس همه قصه اين است كه طبق روايت بلاذري خانم فاطمه [سلام الله عليها] كه ميگويد: آيا درب خانه مرا آتش ميزني؟ اين نهايت آن تهمتي است كه متوجه عمر بن خطاب ميشود نه كمتر و نه بيشر.
ابوشوارب: عليرغم ضعف و غير قابل اثبات بودن اين روايات, و با توجه به اين كه جناب [دكتر حسيني] قزويني از علماء رجال و متخصصان اين فن هستند ميدانند كه فرق زيادي بين محدثين منهج روايت و منهج درايت وجود دارد. علمايي كه از آنها روايت نقل كردهاند همه از آن دسته از علمايي هستند كه روايات را بر اساس تأليفات خود گرفتهاند يعني: آنها شرط كردهاند كه بر اساس صحت نقل روايت كنند نه صحت منقول, مثلا: من كتابي تأليف ميكنم [جناب دكتر حسيني] قزويني عبارتي را نقل ميكند و من او را تصديق ميكنم. يعني: من آن را از آية الله قزويني نقل كردهام, لكن تا زماني كه من در باره آن شك و گماني داشته باشم به آن اعتقاد ندارم, تمام اين روايات آنگونه كه گفتم رواياتي است كه از بقعه كراهت از صحابه پيامبر اكرم عليه الصلاة والسلام و مخصوصاً امام عمر بن خطاب ـ كه خدا از او راضي شود و او را راضي گرداند ـ صادر شده است.
همچنين آية الله قزويني و غير او از علماء فاضل شيعه و مراجعي كه اين موضوع را تأييد ميكنند و علمايي كه در اين مناظرات با ما مشاركت داشتند مطلقا عاجز بودند از اين كه حتي يك روايت صحيح و يا حتي غير صحيح كه منسوب به امام علي بن أبي طالب باشد بياورند كه در آن از اين جنايت يعني: جنايت تعدي و تجاوز به خانم فاطمه و شكستن پهلوي و سقط جنين آن حضرت سخن گفته باشد. بله اين مسأله، مسألهاي است كه از سر كينه و درد ايجاد شده، يعني: براي آن حتي يك روايت از اصحاب صاحب شأن و شناخته شده نقل نكردهاند. يعني: آيا شماها در اين زمان و رجال شيعه در قرن سوم و چهارم هجري و بعد از آن حريصتر از صاحب اصلي قضيه هستيد؟! به اعتقاد من حلقهاي مفقوده در اين قضيه وجود دارد.
تذكر!
(جناب دكتر حسيني قزويني در قسمت قبلي اين مناظره از تمام اين ادعاها پاسخ دادند و در آن برنامه روايتي از امير المومنين در نهج البلاغه ارائه نمودند كه در آن تصريح بر هجوم بعضي از صحابه به حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها بعد از وفات پدرش داشت.)
ابوشوارب: همچنين چرا اين دسته از روايات صحيح كه در كتابهاي اهل سنت و شيعه از علي بن أبي طالب [حضرت امام] حسن و [حضرت امام] حسين و [حضرت امام] زين العابدين و [حضرت امام] محمد باقر و [حضرت امام] جعفر صادق و [حضرت امام] رضا سلام الله عليهم اجمعين را ذكر نميكنند؟! چرا اين روايات صريحي كه از آن امامان بزرگوار كه فرزندان [حضرت] محمد هستند صادر شده است مورد تجاهل قرار ميگيرد كه در آنها از صحابه و نيز از ابوبكر و عمر تمجيد شده است, كه اگر جناب دكتر الهاشمي به من اجازه دهند بعضي از آنها را بيان ميكنم.
ابوشوارب: در بحار الأنوار مجلسي، ج 22, ص 103 و 300 حديثي را از علي بن أبي طالب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و [آله] وسلم روايت كرده است كه امام علي از رسول خدا شنيده است: «طوبى لمن رآني أو رأى من رآني أو رأى من رأى من رآني» (مژده باد بر كساني كه مرا ديدهاند؛ و يا كساني را كه مرا ديدهاند را ميبينند؛ و يا كساني را كه آنها كساني را كه مرا ديدهاند ميبينند.)
تذكر!
(ما ميگوييم: أولا: شكي نيست كه ابو شوارب كتاب بحار علامه مجلسي را نخوانده است. چون عنواني را كه ابو شوارب بيان كردند صحيح نبود ضمن اينكه مطلب در ص 305 و313 ميباشد نه ص 103 و300.
و ثانيا: ابو شوارب در نقل روايت تدليس كرده است چون كلام آن حضرت در باره كسي است كه آن حضرت را ديده و به آن حضرت ايمان آورد، نه تمام افرادي كه فقط او را ميبينند چون ابوجهل و ابولهب و عبد الله بن ابي نيز از جمله كساني هستند كه رسول خدا را ديدهاند. آيا ميتوان گفت: آنها هم شامل اين روايت ميشوند؟
حال ما روايت بحار را آن گونه كه در بحار الانوار آمده نقل ميكنيم تا ارزش سخن ابو شوارب مشخص شود:
1 - الخصال: ابن بندار، عن أبي العباس الحمادي، عن أبي جعفر الحضرمي عن هدبة بن خالد، عن همام بن يحيى، عن قتادة، عن أيمن، عن أبي أمامة قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): طوبى لمن رآني وآمن بي، وطوبى ثم طوبى يقولها سبع مرات لمن لم يرني وآمن بي. بحار الأنوار ج 22 ص 305
ابوشوارب: در نهج البلاغه، ص 143 امام علي بن ابي طالب ميفرمايد: «لقد رأيت أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم فما أرى أحدا يشبه منهم , فما أرى أحدا يشبهه منكم , لقد كانوا يصبحون أشعثا غبرا وقد باتوا سجدا وقياما يوارحون بين جباههم ويقصون على مثل الجمر من ذكر معادهم, كأن بين أعينهم ركب النعزة من طول سجودهم إذا ذكر الله هملت أعينهم حتى تبلّ جيوبهم ومادوا كما يمود الشجر يوم الريح العاصف خوفا من العقاب ورجاء للثواب.»
«من اصحاب محمد [صلي الله عليه وآله وسلم] را ديدهام، اما هيچكدام از شما را مانند آنان نمىبينم، آنها (در تنگناى مشكلات صدر اسلام) موهائى پراكنده و چهرههائى غبار آلوده داشتند: شب تا به صبح در حال سجده و قيام به عبادت بودند، گاه پيشانى و گاه گونهها را در پيشگاه خدا به خاك مىگذاردند، از وحشت رستاخيز همچون شعلههاى آتش، لرزان بودند. پيشانى آنها از سجدههاى طولانى پينه بسته بود، و هنگامى كه نام خدا برده مىشد آن چنان چشمشان اشكبار مىشد كه گريبان آنها تر مىگرديد، و همچون بيد كه از شدت تند باد به خود مىلرزد، مىلرزيدند (اينها همه) از ترس مسئوليت و اميد به پاداش الهى بود.»
در نهج البلاغة ص 143، اينچنين علي بن أبي طالب را توصيف ميكند, اي مسلمانان اعم از شيعه و سنّي در همه سرزمينهاي اسلامي از شرق و غرب عالم اين توصيفي است كه علي بن أبي طالب براي صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه [وآله] وسلم دارد. پس چگونه جرأت دارند كساني كه ادعاي تبعيت از علي را دارند اختلافي اينچنين با ما تا روز قيامت پيدا كردهاند و اين به سبب اين است كه نسلي از صحابه اگر اين امر صحيح باشد حق علي را غصب كردند, اگر اين حرف صحيح باشد.
تذكري مهم!
(أولاً: از ابو شوارب تعجب است كه چگونه ادعا ميكند امير المومنين عليه السلام همه صحابه را مدح ميكند در حالي كه فراموش كرده است كه امير المومنين علي بن أبي طالب در صدر همين خطبه با تصريح بر باطل بودن معاويه، اصحابش را بر جنگ با معاويه تشويق مينمايد. به ابتداي اين خطبه دقت كنيد:
«أما والذي نفسي بيده ليظهرن هؤلاء القوم عليكم، ليس لأنهم أولى بالحق منكم، ولكن لإسراعهم إلى باطل صاحبهم وإبطائكم عن حقي... وأحثكم على جهاد أهل البغي!!!»
«آگاه باشيد سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت او است كه اينها (معاويه و اطرافيانش) سرانجام بر شما پيروز مىشوند. اما نه اين كه آنها در حق از شما پيشى دارند. بلكه به اين جهت كه در راه باطلى كه زمامدارشان مىرود سريع و كوشايند... و بر مبارزه با سركشان ترغيبتان ميكنم!!!»
و ثانياً: خود را به فراموشي زده كه علي بن أبي طالب عليه السلام همه صحابه را مدح ننموده، بلكه اصحابي از رسول خدا صلى الله عليه وآله را مدح نموده است كه اوصافي اينچنين داشته باشند: « با موهايى پراكنده و چهرههايى غبار آلوده شب تا به صبح در حال سجده و قيام به عبادت بودند،... پيشانى آنها از سجدههاى طولانى پينه بسته بود، و هنگامى كه نام خدا برده مىشد آن چنان چشمشان اشكبار مىشد كه گريبان آنها مرطوب ميشد...
آيا همه صحابه صفاتي اينگونه داشتند؟ و آيا همه برادران اهل سنت اينگونه صفاتي در باره ابو بكر و عمر و عثمان ذكر كردهاند؟
ابوشوارب: من در برنامه قبل، پنج روايت صحيح ذكر كردم كه به هيچ يك از آنها [جناب دكتر حسيني] قزويني ايرادي وارد نساخت. و آنها رواياتي بودند پيرامون بيعت [حضرت] علي [عليه السلام] با ابوبكر كه با سرعت و ميل و رغبت صورت گرفت.
[يكي از آن روايات كه مهمترين آن بوده اين روايت است:
...كان لعلى من الناس وجهة حياة فاطمة فلما توفيت استنكر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبى بكر ومبايعته ولم يكن بايع تلك الأشهر فأرسل إلى أبى بكر أن ائتنا ولا يأتنا معك أحد كراهية محضر عمر بن الخطاب تا فاطمه زنده بود، علي [عليه السلام] در ميان مردم احترام داشت؛ اما وقتي فاطمه از دنيا رفت، مردم از او روي گرداندند و اين جا بود كه خواستند علي با ابوبكر مصالحه و بيعت كند. علي [عليه السلام] در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود، با ابوبكر بيعت نكرده بود. از اينرو علي كسي را به دنبال ابوبكر فرستاد و به او پيغام داد به حضور حضرت زهراء برسد و گفت: كس ديگري را به همراه خود نياور، به خاطر كراهتي كه (حضرت على و يا حضرت زهراء عليهما السلام) از حضور عمر داشتند.صحيح مسلم، ج 5، ص 154.]
تذكر!
(أولاً: ابو شوارب آن قسمتهايي از روايت را كه با عقيده او سازگار نبوده حذف نموده و مورد دلخواه خود را آورده است به عنوان مثال اين قسمتها را:
1 - «فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت» (فاطمه بر ابوبكر غضب نمود و با وى قهر كرد و تا پايان عمر سخنى با او نگفت.)
2 - «فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا ولم يؤذن بها أبا بكر وصلى عليها» (وقتي فاطمه از دنيا رفت، شوهرش شبانه او را دفن كرد و ابوبكر را خبر نساخت و خود بر او نماز خواند.)
3 – اين قسمت از كلام امير المؤمنين عليه السّلام خطاب به ابو بكر: « ولكنك استبددت علينا بالأمر وكنا نرى لقرابتنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم نصيبا حتى فاضت عينا أبى بكر» (تو [ابوبكر] در حق من با استبداد برخورد نمودي. و به خاطر جايگاهي كه ما با رسول خدا صلّي الله عليه [وآله] وسلّم داشتيم، خلافت حق مسلم ما بود، [و حضرت آنقدر سخنان خود را ادامه داد تا اينكه] قطرات اشك ابوبكر سرازير گشت.)
ثانياً : اينها مواردي بود كه ابوشوارب از روايت صحيح بخاري حذف نموده است؛ مضافا بر اينكه اگر ابو شوارب اين قسمت ار كلام امير المؤمنين عليه السّلام خطاب به ابو بكر را بيان ميكرد:
به صراحت دلالت بر ارتباط غير دوستانه آن حضرت با ابوبكر مينمود ودية إن لمن نقل عداوة بين علي بن أبي طالب (عليه السلام) وبني أبي بكر وعمر).
اضافه بر مواردي كه ابوشوارب در جهت اهداف خود در برداشت از روايات صحيح مسلم و بخاري حذف و تقطيع نموده است، اين قسمت از كلام امير المؤمنين عليه السّلام خطاب به ابوبكر[«ولا يأتنا معك أحد كراهية محضر عمر بن الخطاب»] كه شدت بيشتري بر عليه ابوبكر داشته است را نيز حذف نموده است: كه دلالت صرايحي بر ارتباط غير دوستانه آن حضرت با ابوبكر و عمر داشته است؛ اگر نگوييم دلالت بر دشمني آن حضرت با ابوبكر و عمر مينمايد.
الهاشمي: اين نصوص و روايات به طور كلي اشاره به صحابه داشت، امّا آيا در خصوص دو متهم [ابوبكر و عمر] روايتي وارد شده است؟
ابو شوارب: بله، بله، اجازه بدهيد!
الهاشمي: بهتر است توجه بيشتر در روايات روي ابوبكر و عمر باشد كه گفتگو و مناظره راجع به ايندو نفر است.
أبو شوارب: بعد از آنكه عمر بن خطاب ـ كه خداوند از او راضي شود و او را راضي گرداند ـ اسلام را در سرزمين فارس گسترش داد، بنا شد اسلام را در سرزمين روم نيز منتشر سازد، و به خاطر اهميت موضوع تصميم داشت تا خود فرماندهي سپاه را به عهده گيرد. از اينرو ياران و مستشاران, و علي بن ابي طالب را كه از بزرگترين اصحاب و بهترين مستشارانش به شمار ميرفت فرا خواند. ميدانيد پاسخ مشورت [حضرت] علي [عليه السلام] به عمر چه بود؟ فرض را بر اين بگيريم كه علي به خاطر اينكه عمر خانهاش را به آتش كشيده و با مساعدت ابوبكر خلافت را غصب نموده است و از اينرو بين او و عمر كدورت و تنفر وجود دارد, پس علي بايد پيش خود بگويد: چه بهتر كه عمر فرماندهي سپاه را خود به عهده بگيرد، شايد كه تيري سهمگين و مهلك و يا شمشيري كشنده او را مورد هدف قرار دهد و سر از تنش جدا كند. اما ببينيد: امام علي [عليه السلام] به او چه ميگويد:
الهاشمي: قبل از اين كه روايت را قرائت كنيد، دوست دارم مطلبي را كه يكي از محققان معاصر در توصيف خروج مسلمانان در آن برهه از زمان با فرمان خليفه به سوي شام براي نشر دين اسلام در آن سرزمين و آزاد سازي مردم و سرزمين آنها از حكومت ديكتاتوري بيزانس كه آزادي ديني و شخصي آنها را سلب نموده است را قرائت كنم. بسياري از محققان ميگويند: در حقيقت اين لشگركشي براي آزاد سازي بود نه براي جنگ و نبرد. قصد داشتم همين را بگويم، بفرماييد صحبتهايتان را ادامه دهيد.
ابو شوارب: اين توضيح مهمي از جانب شما ميتواند باشد ولي همه مسلمانان به خوبي اهميت اين موضوع را به شكل واضح درك ميكنند، و حتي غير مسلمانان نيز اين مطلب را از ما ميپذيرند و محقق هم اين مطلب را براي ما توضيح دهد اشكالي ندارد...
اين كلام درنهج البلاغة خطبه شماره 134 آمده است؛ [حضرت] علي بن أبي طالب [عليه السلام ] به عمر ميفرمايد:
تو اگر شخصا به سوى دشمن حركت كنى و مغلوب گردى براى شهرهاى دور دست مسلمانان پناهى نمىماند, اين كلام از علي به عمر بن خطاب صادر شده است, براي مسلمانان مركز پناهي نميماند, اي عمر! تو مركز اسلامي، تو حصن و دژ مستحكم اسلامي. [حضرت] علي [عليه السلام] اينگونه به عمر بن خطاب ميگويد: اي عمر! تو قلعه و حصن اسلام هستي, اگر تو مغلوب و يا كشته شوي، ديگر براي مسلمانان قلعهاي كه در آن محفوظ بمانند باقي نميماند, براي مسلمانان در مناطق دور دست پناهي باقي نميماند, ديگر بعد از تو ملجأ و پناهي كه به او پناه ببرند باقي نميماند. عمر ملجأ (محل پناه) مسلمانان است. مرد جنگ آزمودهاى را به سوى آنها بفرست.يعني: شخصي كه سابقه فراواني در جنگها و نبردها داشته, و مشكلات و سختيهاى جنگها را ديده باشد, و خير خواه و نصيحت پذير باشد. اگر خداوند پيروزى داد همان است كه تو مىخواهى. و اگر پيروزي ميسر نگشت، يعني: شكست خوردي تو مدافع مردم يعني: پناه آنها خواهى بود. يعني: ملجأ مردم و مسلمانان خواهي بود. علي بن ابي طالب اعتقاد دارد عمر عمود خيمه اسلام است.
تذكر!
(أولاً: ابو شوارب در اين كلام امير المؤمنين عليه السلام دخل و تصرف نموده و بخشي از آن را حذف نموده و مطالبي ديگر بر اساس تمايلات خود اضافه نموده است. لذا ما متن اصلي كلام آن حضرت را از نهج البلاغه نقل ميكنيم تا خواننده نسبت به اصل كلام بدون هيچ كم و كاستي آگاهي يابد:
«وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ قَدْ شَاوَرَهُ عُمَرُ فِي الْخُرُوجِ إلى الرُّوم
وَ قَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هَذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ وَ سَتْرِ الْعَوْرَةِ وَ الَّذِي نَصَرَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَنْتَصِرُونَ وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَمْتَنِعُونَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ
إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إلى هَذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ لَا تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلَادِهِمْ لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إليه فَابْعَثْ إليهم رَجُلًا مِحْرَباً وَ احْفِزْ مَعَهُ أهل الْبَلَاءِ وَ النَّصِيحَةِ فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَكُنِ الأخرى كُنْتَ رِدْءاً لِلنَّاسِ وَ مَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ»
از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام زماني كه عمر با او در باره حركت به سوي سرزمين روم مشورت نمود.
خداوند به پيروان اين دين وعده داده و بر عهده گرفته است تا اسلام را سر بلند، و نقاط ضعف آنها را بر طرف سازد. آن كس كه آنان را به هنگام كمي جمعيت يارى كرد، و در اثر كمى نفرات نمىتوانستند از خود دفاع كنند از آنها دفاع نمود همو زنده است و هرگز نمىميرد ولى تو اگر شخصا به سوى دشمن حركت كنى و مغلوب گردى براى شهرهاى دور دست مسلمانان پناهى نمىماند، (و اگر تو در ميدان جنگ كشته شوى، پيش از آن كه مردم با ديگرى بيعت كنند) كسى نيست كه به او مراجعه كنند. پس مرد جنگ آزمودهاى را به سوى آنها بفرست و گروهى كه مشكلات و سختيهاى جنگها را ديدهاند و خير خواه و نصيحت پذير است را با او همراه ساز. اگر خداوند پيروزى داد همان است كه تو مىخواهى. و اگر پيروزي ميسّر نگشت، تو مدافع مردم و پناه آنها خواهى بود. (و در سنگر پشت جبهه قرار خواهى داشت.)
ثانياً: مشاوره امري است ديني و اخلاقي كه بر هر مسلماني واجب است در چنين جايگاهي طرف مقابل را به نحو احسن راهنمايي نمايد؛ ولو اينكه آن شخص، يهودي باشد. همانطور كه در قضيه مشاوره يوسف با فرعون اين اتفاق افتاد؛ در حالي كه فرعون کافري بيش نبود.
ثالثاً: پاسخي كه امير المؤمنين عليه السلام در مشاوره عمر داده است به اصل اسلام و مصالح مسلمانان باز ميگردد و در آن هنگام عمر بن خطاب ولو غاصبانه حاكم مسلمانان به حساب ميآمد، لذا اگر ضرري متوجه او شود در حقيقت متوجه مسلمانان گشته است. و به عبارت ديگر: اگر عمر به عنوان حاكم مسلمانان كشته شود ـ كه اين احتمال در فرض شركت در جنگ به علت عدم شجاعت و مهارت در جنگ بعيد هم به نظر نميرسيد ـ جامعه اسلامي بدون حاكم و رئيس ميگرديد و طبعاً دشمنان نيز از اين موضوع با خبر شده و اين باعث تقويت روحيه و قدرت و شوكت بيشتر سپاه دشمن گشته و در اين صورت دشمن به اسلام و مسلمانان حمله ميبرد و سرزمين اسلامي را مورد تاخت و تاز خود قرار ميداد و چه بسا اين باعث نابودي اصل اسلام ميگرديد، و اين غير از آن است كه يك فرمانده عادي از سپاه كشته شود، از اين رو امير المؤمنين عليه السّلام عمر را از خروج از مدينه نهي مينمايد.
پس ملاحظه شد كه در كلام آن حضرت عليه السلام هيچ گونه مدحي يا فضيلتي براي عمر وجود ندارد.
رابعاً: امير المؤمنين عليه السلام با اين سخن خود «فَابْعَثْ إليهم رَجُلًا مِحْرَباً» نكته ديگري را ثابت ميفرمايد و آن عدم صلاحيت عمر بن خطاب براي فرماندهي جنگ است. چون او شخصي كم مهارت و فاقد شجاعت در ميدان جنگ است. و از او در غزوات زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله همچون اُحد و خيبر و حنين به جز فرار هيچ شجاعتي مشاهده نشده است.
خامساً: در صحيح بخاري روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند:
«وان الله ليؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر»
خداوند اين دين را توسط شخصي فاجر تأييد ميكند.
صحيح بخاري، ج 4، ص 34.
و نيز احمد بن حنبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت ميكند:
إن الله تبارك وتعالى سيؤيد هذا الدين بأقوام لا خلاق لهم
خداوند تبارك و تعالى به زودي اين دين را توسط اقوامي كه فاقد هرگونه شايستگي هستند ياري ميرساند.
مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 45 ـ دقائق التفسير، ابن تيميه، ج 2، ص 143.
و در روايتي ديگر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم فرمودند:
إن الله عز وجل ليؤيد هذا الدين برجال ما هم من أهله.
خداوند عزوجل اين دين را توسط مرداني كه اهليت براي اين كار را ندارند تأييد خواهد نمود.
مجمع الزوائد، الهيثمي، ج 5، ص 302.
و اگر كسي به شخص فاجري كه خداوند به دست او دين را ياري رسانده است بگويد: تو مؤيد دين و ناصر مسلمانان و پناه و ملجأ آنان بودهاي آيا خطا گفته است؟
سادساً: چگونه امكان دارد علي بن ابي طالب عليه السلام اعتقاد داشته باشد كه عمر مايه حفظ و بقاء و ملجأ و پناه اسلام است و از سوي ديگر از حضور عمر در مجلس و منزلش كراهت داشته باشد؟
آيا معقول به نظر ميرسد كه علي بن ابي طالب در باره عمر بن خطاب اين اعتقاد را داشته باشد «كاذبا آثما غادرا خائنا» (دروغگو، گناهكار، و نيرنگباز، و خيانتكار) صحيح مسلم، ج 5، ص 152 و از سوي ديگر او را حصن حصين و قلعه محكم اسلام بداند؟!)
ابو شوارب: آري اين همان عمر بن خطابي است كه بعضي از برادران شيعه ما در روز قتلش جشن ميگيرند و حال آنكه از قدر و منزلتش نزد علي بن ابي طالب با خبرند.
ابوشوارب: همچنين [حضرت] علي [عليه السلام] در شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 108 در باره عمر بن خطاب ميگويد:
ووليهم وال فأقام واستقام حتى ضرب الدين بجرانه.
سر پرستى (الهى)، بر آنها حكومت كرد، حق را بر پا داشت و خود بر جاده حق گام برمىداشت تا آنجا كه دين گلوگاه خود را بر زمين نهاد.
تذكر!
(اولاً: آقاي ابو شوارب كه لحظاتي قبل بدون دليل ادعا مينمود: رواياتي كه شيعه ذكر ميكند همه ضعيف هستند را بنگريد، كه خود چگونه به روايتي استناد ميكند كه حضرت در نهج البلاغه مشخص نفرموده كه منظورش از اين والي كيست و در برخي شروح تصريح شده كه منظور از اين والي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم است نه عمر بن خطاب!
والوالي يريد به النبي صلى الله عليه وسلم، ووليهم أي تولى أمورهم وسياسة الشريعة فيهم. وقال قائل يريد به عمر بن الخطاب
نهج البلاغه صبحي صالح، ص 730 ، شرح نهج البلاغه، المجلسي، ج 3، ص 576
و تنها ابن ابي الحديد گفته است: منظور از والي، عمر بوده است كه ادعاي ابن ابي الحديد كه شخصي سني بوده براي ما حجيت ندارد.
ثانياً: حتي اگر بپذيريم كه منظور حضرت عمر بوده است. عقيلي در كتاب خود «الضعفاء» همين روايت را از ثعلبة بن يزيد حماني نقل ميكند و بعد ميگويد: «قال البخاري: لا يتابع، في حديثه نظر.» (بخاري گفته است: اين روايت قابل تبعيت نيست، و در حديث او نظر است.) و بعد از آن، كلام نهج البلاغه را به اين شرح آورده است:
حدثنا محمد بن إسماعيل قال حدثنا الحسن بن على الحلواني قال حدثنا أبو عاصم قال حدثنا سفيان الثوري عن الأسود بن قيس العبدي عن سعيد بن عمرو بن سفيان عن أبيه قال خطب علي رضي الله تعالى عنه فقال إن رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يعهد إلينا في الامارة عهدا فأخذ به ولكنه رأى رأيناه واستخلف أبو بكر فأقام واستقام ثم استخلف عمر فأقام واستقام حتى ضرب الدين بجرانه ثم أن أقواما طلبوا الدنيا يعفوا الله عمن يشاء ويعذب من يشاء.
[حضرت] علي [عليه السلام] روزي براي ما خطبهاي خواند و در آن فرمود: رسول الله صلى الله عليه وسلم در باره امير و فرمانده بعد از خود هيچ مطلب قابل تبعيتي براي ما بيان نكرد ولي رأي و نظري داشت كه ما آن را پيروي و متابعت كرديم و آن اينكه ابوبكر را به جاي خود گمارد و او حق را به پا داشت و خود بر جاده حق گام بر داشت تا اين كه بعد از او نيز عمر، حق را به پا داشت و خود بر جاده حق گام برداشت تا آنجا كه دين گلوي خود را بر زمين نهاد. تا اين كه بعدها اقوامي آمدند كه در طلب دنيا بودند و خداوند هر كس را كه بخواهد عفو ميكند و هر كس را بخواهد عذاب مينمايد.
ضعفاء العقيلي، ج 1، ص 178.
پس در اين خطبه اشكالات متعددي از حيث سند و دلالت وجود دارد:
اما از حيث سند اضافه بر آنچه كه قبلاً از عقيلي در الضعفاء به خاطر وجود ثعلبة بن يزيد حماني در سند آن گذشت همچنين در سند آن سعيد بن عمرو بن سفيان وجود دارد كه او شخصي مجهول است كه رازي در باره او گفته است: «لا يتابع عليه.» (روايات او مورد تبعيت قرار نميگيرد)
الجرح والتعديل، ج 4، ص 53.
و نيز پدرش يعني: عمرو بن سفيان كه در سلسه سند واقع شده است ابن حجر در باره او ميگويد: ابو جعفر نحاس در معاني القرآن گفته است: روايت به خاطر راوي آن يعني عمرو بن سفيان ضعيف است.
تهذيب التهذيب، ج 8، ص 37.
و اما از حيث مناقشات دلالي:
آنچه كه در صدر كلام امير المؤمنين عليه السلام آمده با دهها سخن ديگر از كلمات و خطبههاي آن حضرت در نهج البلاغه و غير آن منافات دارد:
«لا يُقَاسُ بآلِ مُحَمَّد صلى الله عليه واله مِنْ هَذِهِ الأمة أَحَدٌ... وَلَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. الآن إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إلى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إلى مُنْتَقَلِهِ».
احدى از اين امت را با آل محمد صلّي الله عليه و آله وسلّم مقايسه نتوان كرد. ويژگيهاى ولايت و حكومت برازنده آنها است، و وصيت پيغمبر و وراثت او در ميان آنها جمع گرديده است. هم اكنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جائى كه از آنجا منتقل شده بود باز گرديده است.
نهج البلاغة عبده، ج 1، ص 30 ـ نهج البلاغة صبحي صالح، خطبه 2، ص 47 ـ شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 1، ص 139ـ ينابيع المودة قندوزي حنفي، ج 3، ص 449.
و در خطبه 144 ميفرمايد: إِنَّ الْأئمة مِنْ قُرَيْش غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِم لا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ
«ائمه و پيشوايان، از قريش هستند، درخت وجودشان در خاندان هاشم غرس شده است (اين مقام) سزاوار ديگران نيست، و نبايد غير از آنها كسى رهبر و والى باشد».
عن أبي الطفيل قال: سمعت عليا عليه السلام يقول: «اللهم إني أستعديك على قريش، فأنهم قطعوا رحمي، وغصبوني حقي، وأجمعوا على منازعتي أمرا كنت أولى به».
بار خدايا! من در برابر قريش و همدستانشان از تو استمداد مىجويم (و به تو شكايت مىآورم) آنها پيوند خويشاونديم را قطع كردند، پيمانه حقم را واژگونه ساختند، و همگى براى مبارزه با من در مورد حقى كه از همه به آن سزاوارتر بودم متفق گشتند.
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص104.
«وتأخذونه منّا أهل البيت غصبا».
خلافت را از ما اهل بيت غصب نموديد.
الإمامة والسياسة به تحقيق الزيني، ج 1، ص 18.
امير المؤمنين عليه السّلام به فرزندش امام حسن عليه السلام ميفرمايد: «وأيم اللّه يا بنيّ! ما زلت مبغياً على منذ هلك جدّك».
قسم به خدا اي فرزندم! از زماني كه جد بزرگوارت از دنيا رفت همواره من مورد ظلم و ستم بودهام.
الإمامة والسياسة، به تحقيق شيري، ج 1، ص 68 و به تحقيق زيني، ج 1، ص 49.
امير المؤمنين عليه السّلام در نامه خود به مالك مينويسد: «فإنّ هذا الدين قد كان أسيراً فى أيدى الأشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا».
اين دين اسير دست اشرار، و وسيله هوسرانى و دنيا طلبى گروهى بوده است.
نهج البلاغه شيخ محمد عبده، ج 3، ص 95 ـ شرح نهج البلاغه، ابن أبي الحديد، ج 17، ص59.
امير المؤمنين عليه السّلام در كلامش راجع به منافقان اينگونه ميفرمايد: «ثمّ بقوا بعده، فتقربّوا إلى أئمة الضلالة و الدعاة إلى النار بالزور و البهتان، فولّوهم الاعمال و جعلوهم حكّاماً على رقاب الناس، فأكلوا بهم الدنيا».
پس از پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم به پيشوايان گمراه، و داعيان دوزخ با دروغ و بهتان تقرب جستند، پيشوايان گمراه نيز به اينها ولايت و رياست بخشيدند، و آنان را حاكم ساختند و بر گُرده مردم سوار نمودند، و به وسيله اينها به خوردن دنيا مشغول شدند.
نهج البلاغه محمد عبده، ج 2، ص 189، خطبه 210 ـ شرح ابن أبي الحديد، ج 11، ص 38 ـ المعيار والموازنه،ابوجعفر اسكافي، ص 302.
امير المؤمنين عليه السّلام در جاي ديگر ميفرمايد: «حتّى إذا قبض اللّه رسوله (صلى الله عليه وآله وسلم) رجع قومٌ على الأعقاب و غالَتْهُم السبُلُ و اتّكلوا على الوَلائج و وصلوا غيرَ الرحِم و هَجَروا السببَ الذى أُمروا بمودّته، و نقلوا البِناء عن رَصّ أساسه فبنوه فى غير موضعه، معادنُ كلّ خطيئة، و أبوابُ كلّ ضارب فى غَمْرَة، قد مارُوا فى الحَيْرة و ذَهَلوا فى السَكرة، على سُنّة من آل فرعونَ من منقطع إلى الدنيا راكن، أو مُفارق للدين مُباينِ».
تا آن كه خداوند پيامبرش را به سوى خويش فرا خواند. گروهى به قهقرا بازگشتند و اختلاف و پراكندگى آنها را هلاك ساخت و تكيه بر غير خدا كردند و با غير خويشاوندان (اهل بيت پيامبر) پيوند بر قرار نمودند، و از وسيلهاى كه فرمان داشتند به آن مودت ورزند كناره گرفتند، و بناء و اساس (ولايت) و رهبرى جامعه اسلامى را از محل خويش برداشته در غير آن نصب كردند. (اينان) مركز تمام خطاهايند و درهاى همه گمراهان و عقيدهمندان باطلند، آنها در حيرت و سرگردانى غوطهور شدند و در مستى و نادانى، ديوانهوار بر روش «آل فرعون» فرو رفتند: گروهى تنها به دنيا پرداختند و به آن تكيه كردند و يا آشكارا از دين جدا گشتند.
نهج البلاغه شيخ محمد عبده، ج 2، ص 35، خطبه 150 ـ شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 132.
پايان قسمت تذكر و بازگشت به ادامه مناظره.)
ابو شوارب: از امام محمد باقر عليه السلام در باره اين كه آيا ميتوان شمشيرها را به قطعهاي از سنگ معادن زينت نمود سؤال شد، حضرت فرمودند:
كان ابوبكر الصديق يحلي سيفه لا باس فقد كان أبو بكر الصديق يحلي سيفه , فقال له السائل وهو من الشيعة الذين يسمعون سب أبي بكر وعمر قال: فتقول الصديق أتقول الصديق فوثب الباقر وثبة انتفاضة وغضب وقال: نعم الصديق نعم الصديق فمن لم يقل الصديق فما صدق الله له قولا في الدنيا والآخرة.
ابوبكر شمشير خود را تزيين مينمود, شخصي از شيعيان كه گاهي به ابوبكر و عمر سبّ و دشنام ميداد از آن حضرت سؤال كرد: شما هم تعبير صديق را در باره ابوبكر به كار ميبريد؟! حضرت از جاي خود با عصبايت و غضب بر خاست و فرمود: بله ابوبكر صديق، بله ابوبكر صديق و هركس نگويد: ابوبكر صديق خداوند هيچ گفتاري از او را در دنيا و آخرت تصديق نميكند.
و اين روايت در كشف الغمه ج 2, ص147 كه از جمله كتابهاي مراجع شيعه است آمده.
تذكر!
(اولاً: سخن ابو شوارب كه اين كتاب را از كتابهاي مراجع شيعه مينامد كذب و دروغ است؛ بلكه اين كتاب از علماي شيعه ميباشد و نه از مراجع شيعه كه بين ايندو تفاوت فراوان است.
ثانياً: اربلي در كتاب خود اين روايت را از ابو الفرج جوزي در كتابش صفوة الصفوة، كه از علماي اهل سنت است و سخن او براي ما حجيت نيست.
ثالثاً: او اين روايت را به صورت مرسل از عروة بن عبد الله از امام سجاد عليه السلام نقل كرده و واسطه در اين ميان را ذكر ننموده است.
رابعاً: اين روايت در سير اعلام النبلاء ذكر شده و در سندش: محمد بن علي بن حبيش قرار دارد كه مجهول بوده و از او در كتابهاي رجالي شيعه نامي برده نشده است.
خامساً: بر فرض كه صدور اين روايت از ناحيه امام عليه السلام صحت ميداشت، در آن صورت يقين داشتيم كه اين روايت از روي تقيه صادر شده است. چون آن حضرت در زمان بني اميه ميزيسته است كه ترس بر جان امام عليه السلام و ساير شيعيان حضرت ايجاب مينمود كه اينگونه بفرمايند.
قرطبي در شرح ماجراهايي كه بر اهل بيت نبوت اعم از قتل و ظلم و اسارت، گذشته است در تعليقي كه بر حديث «هلاك أمتي على يد غلمة من قريش» اينگونه ميگويد:
وغير خاف ما صدر من بني أمية وحجاجهم من سفك الدماء وإتلاف الأموال وإهلاك الناس بالحجاز والعراق وغيرهما، وبالجملة فبنو أمية قابلوا وصية المصطفى صلى الله عليه وسلم في أهل بيته وأمته بالمخالفة والعقوق، فسفكوا دماءهم وسبوا نساءهم وأسروا صغارهم وخرّبوا ديارهم وجحدوا شرفهم واستباحوا نسلهم وسبيهم وسبهم، فخالفوا رسول الله صلى الله عليه وسلم في وصيته وقابلوه بنقيض قصده وأمنيته، فيا خجلتهم إذا التقوا بين يديه ويا فضيحتهم يوم يعرضون عليه ([8])
آنچه از بني اميه در سالهاي حكومتشان گذشت، كه شامل ريختن خونها و تلف نمودن اموال و هلاك نمودن مردم حجاز و عراق و غير اين دو سرزمين بود، بر كسي مخفي و پوشيده نيست. و در يك جمله، بني اميه با وصيت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در مورد اهل بيت او و امتش با مخالفت و آزار و اذيت برخورد نمودند، و خون آنها را به زمين ريختند و زنها و فرزندانشان را به اسارت گرفتند و ديارشان را خراب نمودند و با شرف آنها به نزاع برخاستند و اسارت و دشنام آنها را مباح شمردند، و با رسول الله صلى الله عليه [وآله] وسلم در وصيتش به مخالفت برخاستند و با قصد و آرزوي آن حضرت به مقابله برخاستند، پس بسيار خجالت بكشند زماني كه نزد آن حضرت قرار ميگيرند و چه افتضاحي براي آنها خواهد بود، زماني كه اعمالشان به آن حضرت عرضه ميگردد.
مناوي بعد از آنكه گفتار قرطبي را نقل ميكند، ميگويد: «وهذا الخبر من المعجزات» (اينگونه خبر دادن از آينده از معجزات ميباشد.) ([9])
ظلم بني اميه نسبت به شيعيان به قدري شديد بود كه در آن زمان حتي از گذاردن اسم علي عليه السلام به روي فرزندان خود ترس داشتند و از اين كار خودداري مينمودند، بلكه حكومت سعي مينمود كسي را كه اين اسامي را روي خود ميگذارد به قتل برساند، ابن حجر و ذهبي به اين مطلب تصريح نمودهاند:
كانت بنو أمية إذا سمعوا بمولود اسمه علي قتلوه.
بنو اميه اگر ميشنيدند فرزندي را به اسم علي ناميدهاند او را ميكشتند.
تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 7، ص 281 ـ سير أعلام النبلاء، ذهبي، ج 5 ، ص 102 ـ تهذيب الكمال، مزي، ج 20، ص 429 ـ تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر، ج 41، ص 481 و....)
ابو شوارب: و نيز امام زيد بن علي بن الحسين عليه السلام در باره ابو بكر و عمر اينگونه ميگويد: «ما سمعت أحدا من أهل بيتي يذكرهما إلا بخير» (هيچيك از اهل بيت خود را نديدم كه از آندو سخني بگويد مگر به نيكي)
اين خبر در تاريخ طبري، ج 7 , ص180 آمده است.
تذكر!
(همان اشکال اولي كه در ضمن روايات سابق ذكر شد، اينجا نيز تكرار ميشود و آن بي سند بودن روايات است:
سند اين روايت اينچنين است:
ذكر هشام عن أبي مخنف
تاريخ طبري، ج 5، ص 497
و ابو مخنف از كساني است كه علماي اهل سنت بر ضعف او اجماع دارند!!!
لوط بن يحيى أبو مخنف * أخباري تالف * لا يوثق به * تركه أبو حاتم وغيره * وقال الدارقطني ضعيف * وقال يحيى بن معين ليس بثقة * وقال مرة ليس بشئ
لوط بن يحيى ابو مخنف شخصي است اخباري كه اخبار را از بين برده است * و مورد وثوق و اطمينان نميباشد * ابو حاتم و غير ابو حاتم او را ترك نمودهاند * و دارقطني در باره او گفته است او شخصي ضعيف است * و يحيى بن معين گفته او مورد وثوق نيست * و مرة در باره او گفته است: اخبار او قابل ارزش نيست.
لسان الميزان، ج 4، ص 492، ش 1568
از اين آقا [ابو شوارب] جاي بسي تعجب است كه از يك سو ميگويد: طبري در روايات خود شرط صحت نميكرده است تا به اين وسيله روايات صحيحه او را كه ما از تاريخ طبري نقل كرديم را ردّ نمايد ولي براي ادعاهاي خود به روايتي از شخصي وضّاع [شخصي كه روايات فراواني را جعل مينموده است] روايت نقل ميكند!!!
همچنين اين روايت نيز براي شيعه ارزشي ندارد چون اين روايت در کتابهاي اهل سنت نقل شده است. از اين رو در مناظرات مورد قبول قرار نميگيرد.)
ابو شوارب: همچنين [امام] باقر [عليه السلام] در روايتي كه در كتاب احتجاج طبرسي آمده است ميگويد:
ولست بمنكر فضل أبي ولست بمنكر فضل عمر ولكن أبا بكر أفضل من عمر.
من منكر فضليت پدرم و فضليت عمر نيستم ولي ابو بكر از عمر با فضيلت تر بوده است.
تذكر!
( تعبيري بهتر از تدليس براي اين كار ابو شوارب سراغ نداريم تا از آن استفاده كنيم. به اصل روايت دقت كنيد تا معناي تدليس ابو شوارب را دريابيد:
وروي: أن المأمون بعدما زوج ابنته أم الفضل أبا جعفر، كان في مجلس وعنده أبو جعفر عليه السلام ويحيى بن أكثم وجماعة كثيرة. فقال له يحيى بن أكثم: ما تقول يا بن رسول الله في الخبر الذي روي: أنه (نزل جبرئيل عليه السلام على رسول الله صلى الله عليه وآله وقال: يا محمد إن الله عز وجل يقرؤك السلام ويقول لك: سل أبا بكر هل هو عني راض فإني عنه راض). فقال أبو جعفر عليه السلام: لست بمنكر فضل أبي بكر ولكن يجب على صاحب هذا الخبر أن يأخذ مثال الخبر الذي قاله رسول الله صلى الله عليه وآله في حجة الوداع: (قد كثرت علي الكذابة وستكثر بعدي فمن كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار فإذا أتاكم الحديث عني فاعرضوه على كتاب الله وسنتي، فما وافق كتاب الله وسنتي فخذوا به، وما خالف كتاب الله وسنتي فلا تأخذوا به) وليس يوافق هذا الخبر كتاب الله قال الله تعالى: (ولقد خلقنا الإنسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن أقرب إليه من حبل الوريد) فالله عز وجل خفي عليه رضاء أبي بكر من سخطه حتى سأل عن مكنون سره، هذا مستحيل في العقول. ثم قال يحيى بن أكثم: وقد روي: (أن مثل أبي بكر وعمر في الأرض كمثل جبرئيل وميكائيل في السماء). فقال: وهذا أيضاً يجب أن ينظر فيه، لأن جبرئيل وميكائيل ملكان لله مقربان لم يعصيا الله قط، ولم يفارقا طاعته لحظة واحدة، وهما قد أشركا بالله عز وجل وإن أسلما بعد الشرك. فكان أكثر أيامهما الشرك بالله فمحال أن يشبههما بهما. قال يحيى: وقد روي أيضاً: (أنهما سيدا كهول أهل الجنة) فما تقول فيه؟ فقال عليه السلام: وهذا الخبر محال أيضاً، لأن أهل الجنة كلهم يكونون شبابا ولا يكون فيهم كهل، وهذا الخبر وضعه بنو أمية لمضادة الخبر الذي قال رسول الله صلى الله عليه وآله في الحسن والحسن عليهما السلام: بأنهما (سيدا شباب أهل الجنة). فقال يحيى بن أكثم: وروي: (أن عمر بن الخطاب سراج أهل الجنة). فقال عليه السلام: وهذا أيضاً محال، لأن في الجنة ملائكة الله المقربين، وآدم ومحمد، وجميع الأنبياء والمرسلين، لا تضيء الجنة بأنوارهم حتى تضيء بنور عمر. فقال يحيى: وقد روي: (أن السكينة تنطق على لسان عمر). فقال عليه السلام: لست بمنكر فضل عمر، ولكن أبا بكر أفضل من عمر: فقال - على رأس المنبر -: (أن لي شيطانا يعتريني، فإذا ملت فسددوني). فقال يحيى: قد روي: أن النبي صلى الله عليه وآله قال: (لو لم أبعث لبعث عمر). فقال عليه السلام: كتاب الله أصدق من هذا الحديث، يقول الله في كتابه: (وإذ أخذنا من النبيين ميثاقهم ومنك ومن نوح) فقد أخذ الله ميثاق النبيين فكيف يمكن أن يبدل ميثاقه، وكل الأنبياء عليهم السلام لم يشركوا بالله طرفة عين، فكيف يبعث بالنبوة من أشرك وكان أكثر أيامه مع الشرك بالله، وقال رسول الله صلى الله عليه وآله: نبئت وآدم بين الروح والجسد).
نقل است مأمون پس از آنكه دخترش امّ الفضل را به ازدواج امام جواد عليه السّلام درآورد، روزى در مجلس با حضور آن حضرت و يحيى بن أكثم و گروه زيادى جمع بود.
يحيى بن أكثم گفت: اى زاده رسول خدا، نظر شما در باره اين خبر چيست: «روزى جبرئيل بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل شد و عرضه داشت: اى محمّد! خداوند عزّ و جلّ سلامت رسانده و مىفرمايد: از ابو بكر بپرس آيا از من خشنود است چون من از او خشنودم»؟
حضرت فرمود: من منكر فضل ابو بكر نيستم، ولى بر راوى اين خبر واجب است كه حديثش را با حديث ديگرى كه از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده مقابله كند كه در آخرين سفر حجّ فرمود: «دروغ بر من بسيار شده، و پس از من نيز زياد خواهد شد، پس هر كه از روى عمد بر من دروغى ببندد بايد جايگاه خود را در آتش قرار دهد، پس چون حديثى از من به شما رسيد آن را بر كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، پس هر چه موافق قرآن و سنّت من بود آن را بگيريد، و مخالف آن دو را نگيريد»، و اين خبرى كه تو نقل كردى با قرآن نمىخواند، خداوند متعال فرموده: «و همانا ما آدمى را آفريدهايم و آنچه را نفس او وسوسه مىكند مىدانيم، و ما به او از رگ گردن نزديكتريم- ق/ 16» پس بنا بر مفاد حديث بر خداوند عزّ و جلّ رضا و سخط أبو بكر مخفى بوده تا از مكنون سرّ خود بپرسد، اين مطلب محال عقلى است. يحيى گفت: و در خبر است كه: «مثل أبو بكر و عمر در زمين مثل جبرئيل و ميكائيل است در آسمان».
حضرت عليه السّلام فرمود: و اين مطلب نيز قابل تأمّل است، زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرّبى هستند كه هرگز معصيت پروردگار را نكرده و حتّى براى لحظهاى از طاعت خداوند فارق نشدهاند، ولى ابو بكر و عمر مدّتى به خدا مشرك بودند هر چند پس از آن اسلام آوردند، پس بيشتر عمرشان مشرك بودهاند، پس تشبيه آن دو به آن دو محال است.
يحيى گفت: و حديث است كه: «فقط آن دو سيّد و سرور پيران أهل بهشتند» نظر شما در باره اين حديث چيست؟
حضرت جواد عليه السّلام فرمود: اين حديث نيز محال است، زيرا اهل بهشت همگى برنا و جوانند، و پير و سالخوردهاى ميانشان نيست، و اين خبر از جعليات بنى اميّه در ضدّيت با حديثى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره حسن و حسين عليهما السّلام فرمودند: «كه آن دو سرور و آقاى اهل بهشت مىباشند».
يحيى گفت: و نقل است كه: «تنها عمر بن خطّاب چراغ اهل بهشت است».
امام فرمود: و آن نيز محال است، زيرا بهشت مكان فرشتگان مقرّب الهى و آدم و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و تمام انبياء و مرسلين است، آيا بهشت به نور ايشان روشنايى نمىيابد تا به نور عمر روشن گردد؟! يحيى گفت: و نقل است: «سكينه و آرامش بر لسان عمر سخن مىگويد».
فرمود: من منكر فضل عمر نيستم، ولى ابو بكر افضل از او بود؛ با اين حال بر منبر گفت: مرا شيطانى است كه بر من عارض مىشود هر گاه منحرف شدم مرا به راه آوريد!!.
يحيى گفت: نقل است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «اگر من مبعوث نمىشدم عمر مبعوث مىشد».
فرمود: كتاب خدا صادقتر از اين حديث است، خدا فرموده: «و ياد كن آنگاه كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح- احزاب/ 7»، با اين اخذ ميثاقى كه خداوند از انبياء گرفته چطور امكان دارد آن را عوض كرده يا تبديل نمايد؟ و هيچ كدام از حضرات انبياء حتّى براى لحظهاى به خداوند شرك نورزيدند، پس چگونه كسى كه بيشتر عمرش مشرك بوده مبعوث به نبوّت شود، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «من به پيامبرى برگزيده شدم و آدم ميان روح و جسد بود»؟!
يحيى گفت: نقل است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «هر وقت وحى از من قطع مىشد گمان مىبردم كه بر آل خطّاب نازل شده».
حضرت جواد عليه السّلام فرمود: اين نيز محال است، زيرا جايز نيست كه پيامبر در نبوّت خود شكّ كند، خداوند متعال فرموده: «خداوند از ميان فرشتگان و مردم رسولانى بر مىگزيند- الحجّ/ 75»، پس چگونه ممكن است كه نبوّت از برگزيده خدا به مشرك منتقل شود؟!.
يحيى گفت: نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «اگر عذاب نازل شود فقط عمر نجات خواهد يافت».
حضرت فرمود: و اين نيز محال است، زيرا خداوند متعال مىفرمايد: «و خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند در حالى كه تو در ميان ايشانى، و خدا عذاب كننده آنان نيست در حالى كه آمرزش مىخواهند- انفال/ 33» با اين آيه خداوند خبر داده كه تا رسول خدا در ميان ايشان باشد كسى را عذاب نمىكند و تا زمانى كه آمرزش مىخواهند.
الاحتجاج، ج 2، ص 245.
در ضمن، امامي كه اين ماجرا بين او و يحيي بن اکثم اتفاق افتاده است امام محمد بن على الجواد است كه مکنّا به ابو جعفر است و نه محمد بن علي الباقر كه در كلام ابو شوارب اينگونه آمده است!!!
ابوشوارب: از [امام] صادق در باره شيخين ابو بكر و عمر سؤال شد ايشان فرمودند:
إمامان عادلان قاسطان كانا على الحق وماتا عليه فعليهما رحمة الله يوم القيامة، (آندو نفر دو امام عادل قاسطي بودند كه بر طريق حق بودند، و بر همين طريق تا آخر مانده و از دنيا رفتند، و رحمت خداوند تا روز قيامت بر آندو باد.)
اين روايت در احقاق الحق شوشتري آمده است.
تذكر!
(به اصل روايت دقت كنيد! توجه به اصل روايت براي شناخت اهل حق باطل و شناخت تدليس كفايت ميكند:
روى أنه سأل رجل من المخالفين عن الإمام الصادق عليه السلام وقال: يا ابن رسول الله ما تقول في أبي بكر وعمر: فقال عليه السلام: هما إمامان عادلان قاسطان كانا على الحق، وماتا عليه، فعليهما رحمة الله يوم القيامة، فلما انصرف الناس قال له، رجل من خاصته: يا ابن رسول الله لقد تعجبت مما قلت في حق أبي بكر وعمر ! فقال: نعم، هما إماما أهل النار كما قال الله سبحانه: وجعلناهم أئمة يدعون إلى النار وأما القاسطان فقد قال الله تعالى: وأما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا وأما العادلان فلعدولهم عن الحق كقوله تعالى ثم الذين كفروا بربهم يعدلون والمراد من الحق الذي كانا مستوليين عليه هو أمير المؤمنين عليه السلام حيث أذياه وغصبا حقه عنه، والمراد من موتهما على الحق أنهما ماتا على عداوته من غير ندامة عن ذلك، والمراد من رحمة الله، رسول الله صلى الله عليه وآله، فإنه كان رحمة للعالمين وسيكون خصما لهما ساخطا عليهما منتقما منهما يوم الدين.
روايت شده شخصي از مخالفان [منظور اهل سنت است] از امام صادق عليه السلام سؤال كرد و گفت: يا ابن رسول الله! نظر شما درباره ابوبكر و عمر چيست؟ حضرت فرمودند: آندو نفر دو امام عادل قاسطي بودند كه بر طريق حق بودند، كه بر همين طريق تا آخر مانده و از دنيا رفتند، و رحمت خداوند تا روز قيامت بر آندو باد، هنگامي كه آن شخص از مجلس خارج شد، شخصي از خواص حضرت سؤال نمود: يا ابن رسول الله! از آنچه كه در باره ابوبكر و عمر فرموديد خيلي تعجب نمودم! حضرت فرمودند: آري، آندو امام اهل دوزخند همانگونه كه خداوند سبحان ميفرمايد: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّار» [و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به آتش دوزخ فرا ميخوانند] (القصص 28،آيه 41) و اما اينكه آندو قاسط بودند خداوند متعال ميفرمايد: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» [و امّا ظالمان آتشگيره و هيزم دوزخند!] (الجن 72، آيه 15)و اما اينكه آندو نفر عادل هستند يعني از حق عدول كردهاند، همانگونه كه خداوند در قرآن ميفرمايد : «ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُون» [اما كافران براى پروردگار خود، شريك و شبيه قرار مىدهند] (الانعام 6،آيه 1)و مراد از حق كه بر آن ماندند امير المؤمنين عليه السلام است كه او را اذيت نموده و حق او را غصب نمودند، و مراد از اين كه آندو تا آخر بر اين راه باقي ماندند و از دنيا رفتند، اين است كه: آندو تا آخر بر عداوت و دشمني خود باقي ماندند بدون اينكه نادم و پشيمان از كار خود باشند، و مراد از رحمت خداوند: رسول الله صلى الله عليه وآله است كه «رحمة للعالمين» بود و آن حضرت در آن دنيا خصم و دشمن آندو و انتقام گيرنده از آنها خواهد بود.
شرح إحقاق الحق، ج 1، ص 69.
پس با اين توضيح هم اصل روايت و هم مدلّس مشخص گرديد.)
ابوشوارب: همچنين روايات ديگري هست كه در تمجيد ائمه [از ابوبكر و عمر] آمده كه پايان ندارد. مانند صحيفه سجاديه كه در اين صحيفه ـ كه فكر ميكنم شيخ [جناب دكتر حسيني] قزويني آن را از حفظ باشد ـ ثناء و تمجيد از صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه [وآله] وسلم قطع نگرديده است.
ابوشوارب: اما آنچه كه آية الله [دكتر حسيني] قزويني ـ كه خداوند او را حفظ نمايد ـ فرمودند: كه ايشان صحابه پيامبر صلّي الله عليه [وآله] وسلّم را در هيچ مجالسي سبّ و دشنام نميكنند, من سؤال ميكنم: آيا اثبات اين تهمت ناروا به ابوبكر و عمر نوعي سبّ و دشنام به صحابه به حساب نميآيد؟!
ابوشوارب: مطلب ديگر اين كه: چه چيز باعث امتناع شخص شما از سبّ و دشنام صحابه ميشود؟ چه چيز باعث اين رشد و تعالي شده است؟ آيا اعتقاد شما به صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه [وآله] وسلم؟ يا اينكه ميخواهيد بگوييد: من يك نفر به تنهايي سبّ و دشنام نميدهم ولي غير من اينكار را انجام ميدهند؟! در اين رابطه لازم است از سوي همه علماي شيعه موضع گيري شود. و اين همان چيزي است كه ما خواستار آن هستيم و اگر بنا باشد اصلاحي و يا اتحادي بين مسلمانان صورت بگيرد راهش همين است.
ابوشوارب: من ديروز مطالبي از برخي بزرگان و علماي شيعه اعم از متأخر و معاصر را ميخواندم, متوني از [علامه] مجلسي و [شيخ] كليني و [آية الله] ميلاني كه از معاصرين هستند و بعضي از متوني كه از آية الله العظمى خميني بود و تمام اين متون اصرار بر سبّ و دشنام صحابه داشت. و نه فقط سبّ صحابه، بلكه سبّ تمام اهل سنت؛ آيا شما اين كلام را ردّ ميكنيد؟ شما از رهبر آية الله العظمى سيد علي خامنهاي سخن به ميان آورديد و گفتيد: او بر اين نكته پافشاري مينمايد كه صحابه را در مجالس عزاداري سبّ و دشنام نكنيد. [حضرت آية الله] علي خامنهاي از شاگردان [حضرت امام] خميني است و [حضرت امام] خميني صحابه و تمامي اهل سنت را در كتابهايش سبّ ميكند, آيا شما آية الله [حسيني] قزويني اين كلام را ردّ ميكنيد؟
تذكر!
(جناب دکتر حسيني قزويني از اين ادعاء در قسمت پاياني اين مناظرات پاسخ ميدهند؛در صورت تمايل مي توانيد به آن قسمت مراجعه فرماييد.)
ابوشوارب: اجازه بدهيد مطلب ديگري را عرض كنم و آن اينكه: سبّ صحابه و خدشه در عدالت آنها مسالهاي است كاملاً خطرناك. اگر آن دسته از صحابهاي را كه خداوند آنها را برگزيده است متهم نموديم و بر آنها خدشه وارد نموديم خطر بزرگي در كمين ماست؛ دوست عزيزم! بر هر مسلماني واجب است كه بداند همانطور كه خداوند سبحان و متعال [حضرت] محمد صلى الله عليه [وآله] وسلم را برگزيد تا صاحب آخرين رسالت و نبوت باشد، همينطور اصحابي را برگزيد تا او را نصرت و ياري بخشند.
ابوشوارب: آيا شما فكر ميكنيد: اگر خداوند [حضرت] محمد صلى الله عليه [وآله] وسلم را توسط مهاجران و انصار ياري نميرساند, اسلام قوام و دوام پيدا مينمود, و اگر ابو بكر اين موضع سرسختانه را در برابر مرتدان نميداشت، آيا اسلام استمرار مييافت؟ و اگر عمر بن خطاب را به نشر رسالت اسلام وآزادسازي ملتهاي شرق و غرب عالم از يوق ديكتاتوري بيزانس و اوهام شرك و آتش پرستي موفق نميساخت، آيا اسلام در جهان منتشر ميگرديد؟
ابوشوارب: اگر [جناب] دكتر محمد [حسيني قزويني] اجازه دهند من آخرين نكته خود را به عرض برسانم.
خطيب بغدادي در كتابش «الكفاية في علم الراوية» در روايتي از امام ابو زرعه رازي نقل ميكند:
زماني كه مشاهده نمودي شخصي يكي از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم را منقصت و عيبجويي ميكند بدان كه او يا زنديق است, و كلمه زنديق در آن زمان يعني: قرن دوم و سوم هجري به معناي كافر بوده است, و اين نزد ما كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم و قرآن را حق مي دانيم يعني اين كه: رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم قرآن و اصحاب او سنت را براي ما آوردند.
قرآن و سنت پيامبر اكرم از كجا به دست ما رسيده است؟آيا شريعت ما قائم به نص قرآن و احاديث پيامبر اكرم صلى الله عليه [وآله] وسلم نيست؟ اينها از كجا آمده است؟ چه كسي قرآن و سنت را براي ما آورده است؟ آيا اين ها اصحاب پيامبر اكرم عليه الصلاة والسلام نبودند؟ خدا حق است. محمد حق است. قرآن حق است. قرآن و سنت را اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه [وآله] وسلم به دست ما رساندند. اينها ميخواهند به شهود ما خدشه وارد سازند؛ اينها دشمنان اسلام هستند كه به صحابه و به رهبران و زعماء صحابه يعني: ابوبكر و عمر عيب و نقص و خورده ميگيرند. اينها مسلمان نيستند. اينها دشمنان اسلام هستند؛ چرا؟ چون, اينها به شهود ما خدشه وارد ميكنند تا كتاب و سنت را باطل كنند, و كسي كه جرح به صحابه وارد ميكند سزاوارتر است كه او را زنديق و كافر بناميم.
تذكر!
(اولاً: به اقرار کتابهاي اهل سنت اولين كسي كه طعن در کتاب خدا و صحاح اهل سنت وارد نمود عمر بن خطاب بود؛ او اولين كسي بود كه ادعاي تحريف قرآن نمود. ما اين موضوع را به طور مبسوط در سايت اينترنتي خود بررسي نمودهايم.
ثانياً: اولين كسي كه سنت را تغيير داد و در آن بدعتهاي فراوان ايجاد نمود عمر بن خطاب بود؛ او همان كسي بود كه ـ به تصرح بخاري ـ گفت: «حسبنا کتاب الله» و او كسي بود كه ـ به تصريح بخاري ـ در مورد نماز تراويح گفت : اين بدعتي است كه من گذاردم ولي اين خوب بدعتي است. «ونعمت البدعة هذه و...»
ثالثاً: سنتهاي صحيح از طريق اهل بيت عليهم السلام به دست ما رسيده است.
رابعاً: ما با همه صحابه بغض و دشمني نداريم؛ کلام ابو زرعه در صورتي ميتواند صحيح باشد كه شخصي با تمام صحابه دشمني ورزد. اما اگر كسي صحابه با ايمان را مورد دوستي و منافقان آنها را مورد بغض و دشمني قرار دهد در بالاترين مدارج حب و بغض قرار گرفته است؛ چون طبق تعريفي كه اهل سنت از صحابه دارند منافقان نيز جزء صحابه به شمار ميروند. بخاري در صحيح خود ميگويد:
وَمَنْ صَحِبَ النَّبِىَّ - صلى الله عليه وسلم - أَوْ رَآهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَهْوَ مِنْ أَصْحَابِهِ.
هر كس از مسلمانان، پيامبر اكرم را ببيند و يا با او مصاحبت و همنشيني داشته باشد، از صحابه به شمار ميرود.
صحيح بخاري، ج 4، ص 188، ابتداي کتاب فضائل الصحابه.
و عبد الله بن اُبي رئيس منافقان مدينه هم از مسلماناني بوده كه رسول خدا را مشاهد نموده است؛ حال آيا ميتوان گفت: واجب است او را نيز دوست بداريم؟
خامساً: اگر بغض صحابه و سب آنها کفر و زندقه به حساب ميآيد درباره جنگيدن با صحابه چه نظري داريد؟ به عبارت ديگر: در باره جنگيدن معاويه و عايشه و طلحه و زبير با علي بن ابي طالب عليه السلام چه نظري ميدهيد؟
ابوشوارب: اين همان حقد و كينه قديمي است كه بعضي آتش پرستان از ابوبكر و عمر داشته و خواستهاند با اين كارشان، وجهه ديني را كه به دست ابو بكر و عمر ياري شده است را خراب نمايند, و چون راهي ديگر براي اين كار نديدند از اينرو صحابه پيامبر اكرم عليه الصلاة والسلام را هدف قرار دادند چون آنها وسيلهاي بودند تا اسلام به دست ما برسد.
تذكر!
(آيا برادر ابو شوارب ميتواند اين مطلب را هم بپذيرد كه علت و باعث امر معاويه به سبّ امير المؤمنين عليه السّلام (كه منابع آن را در همين قسمت ذكر ميگردد) به خاطر حقد و كينه او از آن حضرت به سبب شكسته شدن بتهاي معاويه وآباء و اجداد او بوده است؟)
الهاشمي: دكتر! كفايت ميكند... وقت براي ديگران است, وقت براي برادر صباح الخزاعي است. استاد صباح بفرماييد!
صباح الخزاعي: بسم الله الرحمن الرحيم السلام عليكم ورحمة الله وبركاته
من به صراحت تكرار ميكنم كه من شخصي دانشگاهي هستم و نه فقيهي اسلامي. ولي قادر به فهم و تحليل مطالب هستم.
مطالبي كه [جناب] دكتر سيد محمد [حسيني] قزويني بيان نمودند مرا به اين نتيجه گيري از كلام ايشان رهنمون ساخت كه حقيقتاً ابوبكر و عمر از گمراهان بوده است. در نتيجه اسلامي كه توسط آنان به دست ما رسيده است باطل و غير صحيح است. يعني: من به عنوان مسلماني كه در اين عصر زندگي ميكنم فقط يك نتيجه ميگيرم كه ربطي به سبّ و طعن ندارد، بلكه اين نتيجه به دست ميآيدكه خليفه اول و دوم با ارتكاب اين عمل و جنايت شنيع, انسانهاي بر باطل و ظالمي بودهاند.
الخزاعي: دوست دارم حادثه سادهاي را به عنوان مثال بيان كنم.
رانندهاي سوار تاكسي مشغول رانندگي است؛ اين ماشين منبع درآمد اوست. يعني: اين شخص، روز و شب مشغول كار و تلاش و زحمت است تا بتواند ناني به دست آورده و خانهاي بخرد, و بعد ازدواج كند و تشكيل خانواده داده و فرزنداني داشته باشد, اين شخص نماز ميخواند و روزه ميگيرد و به خدا ايمان دارد و به اندازه شأن و شئونات خود زندگي آبرومندانهاي تشكيل داده است, تا اين كه ناگهان حادثهاي ناگوار براي او رخ ميدهد. در مكاني ديگر زني داراي دختري زيباست كه مورد تعدي و تجاوز قرار گرفته است و بعد از سه ماه شكمش بالا آمده, و مادرش متوجه اين موضوع شده است, مادر به دخترش ميگويد: دخترم! چه كسي اين بلا را به سر تو آورده است؟! او ميگويد: نميدانم, اين افتضاح بزرگي است. مادر به او ميگويد: صبر داشته باش دخترم. من فكري به سرم زده كه خلاص و رهايي تو در آن است. اين زن چه كار ميكند؟ روزي به همراه دخترش از خانه خارج شده و به خيابان ميروند و در يكي از ايستگاههاي تاكسي ميايستند, سوار تاكسي شده و مسيري را طي ميكنند و بعد از رسيدن به مقصد از تاكسي پياده ميشوند. دو هفته بعد، اين مادر و دختر به مركز پليس رفته و راننده تاكسي را متهم به تجاوز به اين دختر ميكنند, نيروي پليس هم ميرود و اين راننده تاكسي را دستگير كرده و بعد از بازپرسي و تحقيق محكوم به زندان ميكنند, در دعواهايي كه در محاكمه اين شخص برپا ميشود دليلي وجود ندارد مگر آنچه كه اين زن ادعا ميكند. و اين زن براي خلاصي و رهايي خود از اين مشكل به شكلي ادعا ميكند كه همه ميپذيرند. البته طبيعي است كه هيچ شخص آزادي نميرود خود را متهم سازد. از سوي ديگر آن شخص فرياد ميزند و قسم ميخورد كه او بي گناه است. قاضي دستور ميدهد تا تحقيق پزشكي به عمل آيد تا ببينيم چيزي داخل شده است يا نه؟ معاينات پزشكي هم به عمل ميآيد و بعد از چند ماه نتيجه معاينات پزشكي هم آماده ميشود و وكيلي از جانب آن زن و وكيلي از جانب آن مرد در دادگاه حاضر ميشوند؛ گزارش پزشكي از راه ميرسد و قاضي آن را ميخواند و حيرت زده ميشود, 10 دقيقه او ساكت مانده و نميتواند سخني بگويد, تا اين كه آن شخص ميگويد: آقاي قاضي براي ما بگوييد: چه شده است؟ قاضي ميگويد: اين شخص بيگناه است. اين شخص بيگناه است. ختم جلسه اعلام ميشود. مردم فرياد ميزنند: چگونه شد اين مرد تبرئه شد؟!! يعني: از كجا به اين نتيجه رسيديد؟!! وكيل هر دو نفر در اطاقي ديگر نشستهاند و مردم هم در نزديكي آنها هستند. ميگويند: اصلاً اين شخص عقيم و بوده و قادر به بچهدار شدن نيست! اين راننده تاكسي متوجه ميشود كه او عقيم است و نميتواند بچهدار شود. از اين خبر خودكشي ميكند در حالي كه او زن و بچه و خانواده دارد.
اين داستان هم شبيه آن چيزي است كه دكتر محمد [حسيني] قزويني ميگويد: يعني: شما ميخواهيد من را قانع كنيد كه ابوبكر و عمر هر كاري خواستند كردند. و در نتيجه بعد از 1400 سال كشف شده است كه اين اسلام بزرگي كه به دست ما رسيده و به تمام نقاط عالم رسيده است اسلام باطلي است. اسلامي است كه با تكيه بر دو نفر از بزرگترين مجرمان و ظالمان به اين جا رسيده است! اين به آن معناست كه بگوييم: حتى قرآن صحيح نيست. احاديث صحيح نيست. غزوات و جنگها صحيح نبودهاند, تاريخ صحيح نبوده است. آيا اين معقول به نظر ميرسد؟ يعني: اگر اينگونه باشد ما همه بايد به طور دست جمعي خود كشي كنيم. چون اين امر غير معقولي است.
تذكر!
(ما ميگوييم: راننده تاكسي در اين قصه چهكاري بايد انجام ميداد؟ آيا بايد نتيجه آزمايشهاي پزشكي كه هيچ جاي شكي در آن نبود را ميپذيرفت؟ و ميگفت: اين فرزنداني كه از قبل هم داشتهام مال من نيستند؟ يا اين كه ميگفت: آن فرزندان از من هستند ولي من نتيجه آزمايش شما را نميتوانم بپذيرم!!! ما به خزاعي ميگوييم: آنچه شما براي اثبات ادعاي خود آورديد ضد آنچيزي است كه در صدد اثبات آن هستيد. چون اگر اين شخص ادعا ميكرد: كه اين فرزند در شكم اين دختر از من است به خود خيانت كرده است و آن چيزي را كه به آن علم دارد [عدم هرگونه ارتباط نامشروع] را انکار كرده است؛ ما هم وقتي با دليل صحيح برايمان ثابت شد كه ابوبکر و عمر بر حق نبودهاند چه كار بايد بكنيم؟ آيا بگوييم: تمام ادله با علمي كه به صحت آن داريم باطل هستند؟ يا اين كه حکم به باطل بودن آن دو نفر كنيم؟ جواب واضح و روشن است.
همچنين ميگوييم: سخن شما مبني بر اين كه اگر اين دو نفر باطل باشند به اين معناسست كه قرآن باطل باشد اين نشانه بي اعتقادي شما به قرآن است؛ چون قرآن است كه سبب اعتبار آندو نفر است، نه اينكه اين دو نفر باعث اعتبار قرآن باشند؛ قرآن معجزه جاويدي است كه نياز به احدي ندارد كه دليل بر صحت آن قرار گيرد.
و نيز در رابطه با اين قسمت از سخن شما كه باطل بودن آندو نفر به معناي باطل بودن تمام تاريخ و سنت است؛ ميگوييم: آري آن تاريخ و سنتي كه اهل سنت براي اثبات حقانيت آندو نفر به آن استناد ميكنند باطل است.
و صدور اين سخنان از سوي شما [الخزاعي] دليل بر اين است كه شما شيعه نيستيد. همانطور كه در قسمت هفتم [قسمت بعدي] به اين موضوع تصريح ميكنيد.
الخزاعي: من قضاوتي نميكنم. من فقط به عنوان يك شاهد ميشنوم و تجزيه و تحليل ميكنم يعني: قصههايي را كه شما نقل نموديد را من تجزيه و تحليل ميكنم, يعني: من به عنوان يك شخص دانشگاهي با عقل خود ميسنجم و برداشت ميكنم. تمام قصههايي كه شما [جناب دكتر حسيني قزويني] نقل نموديد از لابلاي كتابهاست ولي هيچ سند صحيحي براي آنها وجود ندارد, و اين موضوع مرا به ياد نمايشنامههاي شكسپير مياندازد, داستانهايي كه در نوع خود بسيار هنرمندانه طرح شده و از زمان شكلگيري نمايشنامه نويسي تاكنون بي نظير بوده است, يعني: داستانهاي شكسپير را هنرمندان ديگر به شكلهاي زيبا در بغداد و پاريس و غيره داستانهاي شكسپير را با رنگ و لعابهاي مختلف استخراج ميكنند, در حالي كه داستان همان داستان است ولي در شكل و قالبها و طرح و مدلهاي مختلف, قصهاي كه از يكجا الهام ميگيرد ولي در كتابهاي ديگر به قصد اقناع و ارضاء ديگران توسط اشخاص مختلف به شكلهاي گوناگون طراحي ميگردد, و طبيعي است كه قانع ساختن ديگران هم رويهاي است كه بر طبق ميل اكثريت موجود در يك جامعه صورت ميگيرد.
الخزاعي: طبعاً شما [جناب دكتر حسيني قزويني] و [حضرت آيت الله] خامنهاي در مجالستان سبّ و دشنامي نميدهيد, اما ديگران چرا سبّ ميكنند؟ توده مردم كه اكثريت را تشكيل ميدهند سبّ و دشنام ميدهند. شماها تحريك ميكنيد و توده مردم هم كه اشخاصي امثال من هستند گول خورده و به دشنام رو ميآوريم, بسيار خوب! آيا دين اسلام دين سب و دشنام است؟ شما الآن گفتيد: امام علي [عليه السلام] در خطبه خود در صفين فرمودند كه: دشنام ندهيد. همين و بس, يعني: ما دشنام نميدهيم ولي لعن ميكنيم و... ديگران را هم لعن ميكنيم, اين غير معقول است. اين يعني:
تذكر!
( از برادران ميخواهيم تا فقط به آنچه كه قبلا از صحيح مسلم و... در مورد امر معاويه به سبّ و دسنام امير المومنين علي عليه السلام مطرح كرديم پاسخ گويند.)
الخزاعي: اضافه بر اين، شما [دكتر حسيني قزويني] بيان داشتيد كه رواياتي در جواز لطمه وارد ساختن بر خود داريم, اسلام به من تعليم ميدهد كه به خود لطمه وارد سازم, براي چه به خود لطمه وارد سازم؟ من براي مصيبتي كه از قضاء و قدر الهي بوده است به خود لطمه وارد كنم؟! در اين صورت من به خواست خداوند سبحان اعتراض نمودهام, خداوند ميفرمايد : زماني كه به مصيبتي مبتلا شديد بگوييد: انا لله و انا ليه راجعون.
تذكر!
(ظاهراً برادر خزاعي خواب بوده و سخنان جناب دکتر حسيني قزويني در پاسخ به اين سؤال را نشنيدهاند.)
الخزاعي: در جنگ عراق و ايران, كه مدت 8 سال به طول انجاميد, در يكي از مراحل آن كه جنگ شهرها نام گرفت و عراقيها آن را به ياد دارند, آنها ما را و ما هم آنها را با موشك ميزديم، ولي موشكهاي آنها به بغداد نميرسيد, ولي موشكهاي ما به تهران ميرسيد, هواپيماهاي عراقي مهارت فراواني در بمباران داشتند, اما آنها نميتوانستند بغداد را با موشك بزنند, از اينرو شهرهاي مرزي را ميزدند, روزي از روزها ناگهان ساكنان شهر بغداد متوجه صداي انفجار بسيار مهيبي شدند, انفجار در بلندترين ساختمان بغداد بود بانك مركزي رافدين در خيابان «الرشيد» كه عراقيها آنجا را به خوبي ميشناسند و اين ساختمان به طور كامل ويران شد, سكوتي مرگبار حكومت را فرا گرفت, نميدانستيم چه اتفاقي افتاده است؟ مردم عراق با تلفن به يكديگر تماس ميگرفتند و سؤال ميكردند: چه اتفاقي افتاده است؟!! دهها گزارش صادر شد كه گروهي سريّ كه با باروت كار ميكردند آمده و رفته بالاي ساختمان و در آنجا بمب بزرگي ساخته و بعد آن را منفجر ساختهاند، و نيز گفتند: گارد ويژه عراق نقشه اين عمليات را كشيدهاند, يعني: در رابطه با اين حادثه كه الآن هم عراقيها آن را به ياد ميآورند, شايعات و قصههاي غير متعارفي پيرامون آن گفته شد, تا اين كه در اين اواخر متوجه شديم اين حادثه يك عمليات موشكي بوده است, موشكي از ايران آمده و بانك مركزي رافدين بغداد را به شكل تصادفي مورد هدف قرار داده و موضوع به پايان رسيده است, ولي شايعات و قصههاييكه پيرامون اين حادثه بافته و به هم پرداخته شد فراوان و غير عادي بود, من فقط ميخواهم سؤال كنم: من به دكتر الهاشمي مراجعه ميكنم به...
الخزاعي: ديشب من راجع به قضيه فدك فكر ميكردم، يعني: ميدانيد؟ شما وقتي به تنهايي در يك قضيهاي قرار ميگيريد مثل يك قمار..., من گفتم: در اين موضوع مثلثي وجود دارد و آن: فدك و امامت و سوزاندن درب خانه و سقط جنين و اذيت و آزار و ضرب و شتم...
الخزاعي: بسيار خوب! من سؤال ميكنم: اگر رسول خدا فدك را به فاطمه زهراء سلام الله عليها بخشيده بود چه چيزي به بقيه خواهران و همسرانش ميرسيد، تا عدالت را در تقسيم اموال رعايت كرده باشد؟ منطق همين را حكم ميكند, و الاّ اين خود قضيه خطرناك ديگري ميشد, ميخواهيد بگوييد: رسول خدا در تقسيم اموالش ظالم بوده است؟ ميگوييد ابوبكر گفته است: انبياء چيزي به ارث نميگذارند, ميخواهيد اين را باطل كنيد كه پيامبر اكرم اسم فاطمه را ثبت كرده بوده است؟ چرا فاطمه؟ من نميفهمم, آيا جايز است؟
تذكر!
(اولاً: رسول خدا غير از فاطمه دختر ديگري نداشته است؛ همانگونه كه بسياري از محققان شيعه و سني بر اين عقيده هستند و ما نيز در سايت اينترنتي خود پيرامون آن بحث كردهايم؛ و اما آن دو دختري كه شهرت يافته كه از دختران رسول خدا بودهاند در حقيقت هر دو ربيبه [دخترخوانده] رسول خدا [در حقيقت] دختران هاله بنت خويلد خواهر حضرت خديجه بودهاند.
ثانياً: بر فرض كه آندو دختران رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم بوده باشند، آندو قبل از وفات آن حضرت از دنيا رفتهاند؛ و رسول خدا فدک را در اواخر زندگاني خود به حضرت فاطمه سلام الله عليها هبه نمودند؛ حال چگونه امکان دارد كه رسول خدا بعد از وفات آندو دختر چيزي را به آنها بدهند.
ثالثاً: به اقرار اهل سنت رسول خدا به همسران خود اراضي و خانههايي هبه نموده بودند؛ پس با اين وجود چگونه جناب خزاعي ميگويد: رسول خدا به اين علت چيزي به فاطمه نداد تا در حق ديگر همسرانش ظلم نكرده باشد! در حالي كه اين سؤال بالعكس مطرح ميشود: چگونه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم با اينكه به ديگر همسرانش زمين و خانه بخشيده است اگر به حضرت فاطمه سلام الله عليها چيزي نميداد ـ نستجير بالله ـ در حق او ظلم نموده بود:
عن عامر قال مات رسول الله صلى الله عليه وسلم ولم يوص إلا بمسكن أزواجه وأرض
از عامر روايت شده: رسول خدا صلى الله عليه [وآله]وسلم جز خانه و زمين براي همسرانش به چيز ديگري وصيت ننمود.
الطبقات الكبرى، ج 2، ص 316.
الخزاعي: قصهاي ديگر بگويم؛ ما براي خود 3 خانه داريم, مادرم كه از دنيا رفت، پدرم با زن ديگري ازدواج نمود. برادران من همه خردسال بودند, اين زن براي اين كه آينده خود و فرزندانش را تضمين كند، پدرم را راضي نمود تا خانه بزرگ را به اسم فرزندانش [كه از پدر من آورده بود] ثبت كند, وقتي برادران و خواهران من اين خبر را شنيدند قيامتي برپا شد, و يك دشمني ناخواستهايي بين همه ايجاد شد, تا اين كه روزي نزد من آمد و به اعتبار اينكه من فرزند بزرگ خانواده هستم مشكلش را با من در ميان گذاشت. به من گفت: فرزندم! دوست دارم عليه برادران و خواهرانت به من كمك كني! من به او گفتم: بابا! اين چه كاري است كه شما كردهايد؟ خانه در «العقاري» را به اسم آنها ثبت كردهاي! در حالي كه به اسم ساير فرزندانتان چيزي ثبت نكردهايد؛ اين چه كاري است كه شما كردهايد؟ او گفت: همين است كه ميبيني. كاري است كه شده؛ من به او گفتم: شما با اين كار خود خلاف شرع مرتكب شدهايد. گفت: نه به خدا قسم من چنين كاري نكردهام! از اينرو پدرم به يكي از مفتيان مراجعه كرد ـ كه خدا جزاي خير به او عطا كند ـ او در جواب پدرم گفت: اين كار شما جايز نبوده است, كسي در زمان حياتش چيزي را تقسيم نميكند. اگر هم ميخواهي چيزي را بين فرزندانت تقسيم كني به تساوي تقسيم كن. كاري كه تو انجام دادهاي جايز نيست. پدرم برگشت و به من گفت: بابا! اينچنين و آنچنان شده، حالا چه كار كنيم؟ من به او گفتم: بايد خانههاي ديگر را به نام ديگر فرزندانت كني. او هم به خدا سوگند ياد كرد كه حتماً اين كار را انجام دهد و اين كار را نيز انجام داد و با اين كارش عدالت را بين فرزندانش رعايت كرد. بسيار خوب! اگر رسول خدا هم فدك را به اسم فاطمه ثبت كرده بود آيا به عدالت رفتار كرده بود؟ اين كار غير معقولي است.
الخزاعي: مطلب ديگري كه ميخواهم بفهمم اين است كه: زمانيكه فاطمه زهراء سلام الله عليها از فدك محروم شد, آيا ابوبكر آن را براي خود ميخواست يا آن را به بيت المال مسلمانان برگرداند, اين كار خيلي مهمي است. آيا اين كار را براي شخص خود انجام داد يا در جهت مصلحت اسلام و مسلمانان؟ پيامبر اكرم هم به مصلحت مسلمانان عمل ميكرد. اگر او فدك را در زمان حياتش به فاطمه عطا ميكند آيا براي اين است كه فاطمه آن را صرف حسن و حسين كند؟ خير، بلكه براي اين كه با آن احسان كرده و به مردم محتاج صدقه بدهد, و زماني كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از دنيا رفتند طبعاً اين مال به بيت المال برميگردد, و اين امري منطقي است. يعني: در حقيقت ابوبكر و عمر آن را نگرفتند، بلكه در اختيار بيت المال قرار دادندكه به صلاح همه است. حتى در اينجا يعني در بريطانيا مال عمومي وجود دارد تا همه از آن منتفع گردند و اختصاص به يك نفر ندارد. پس فدك هم به بيت المال مسلمانان بازگشت تا همه مسلمانان از آن استفاده ببرند. و يك ريال آن هم به جيب ابوبكر نرفت چون دو سال و اندي بعد از دنيا رفت و با خداي خود ملاقات نمود.
تذكر!
(ما از برادر الخزاعي سؤال ميكنيم: يعني به اعتقاد شما اگر فدک در دست فاطمه ميبود آن را براي خود استفاده ميكرد و ابوبكر براي جلوگيري از اين امر فدك را غصب نمود؟ آيا به نظر ايشان ابوبكر از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم اعلم و داناتر بوده است كه آن حضرت فدك را به دخترش فاطمه هديه نمود و ابوبكر آن را غصب كرد؟ يا اينكه ابوبکر بر خلاف پيامبر اكرم نسبت به فاطمه در جهت حفظ و حراست از بيت المال مسلمانان احساس امنيت نميكرد؟ و نيز سؤال ميكنيم: اگر اين توجيهات الخزاعي صحيح است چرا عمر بعد از وفات ابوبكر فدک را به امير المؤمنين عليه السّلام و عباس باز گرداند؟)
الخزاعي: حال كه در سخنان من ربط و ارتباطي وجود ندارد و از اين بابت مي خواهم كه عذر مرا بپذيرند، دوست دارم تا از فرصت استفاده كرده و در باره موضوعي ديگر نيز سخن بگويم.
خانمي است به نام اسماء دختر عميس كه قبلاً همسر جعفر بن أبي طالب برادر امام علي سلام الله عليه بود و زماني كه جعفر از دنيا رفت ابوبكر با او ازدواج كرد و براي ابوبكر فرزندي آورد كه اسمش محمد بن ابوبكر است كه از دوستداران علي بن أبي طالب بود و به فرمانراويي مصر گمارده شد, او يكي از ارادتمندان علي بن أبي طالب بود و چون ابوبكر از دنيا رفت, [حضرت] على [عليه السلام] با اسماء ازدواج نمود و از او فرزندي به نام يحيى براي او آورد, يعني: همانطور كه ميبينيد گوشت و خون با هم قاطي و ممزوج شده است. حال آيا ميشود اين اختلاط از بين برود؟
ابوشوارب: برادر صباح الخزاعي! از اينكه سخنانتان را قطع ميكنم معذرت ميخواهم به من اجازه بدهيد تا نكتهاي را در اين جا اضافه كنم. خانم اسماء بنت عميس همان كسي است كه از حضرت فاطمه زهراء در ايام بيماريش پرستاري مينمايد. و بعداً او را غسل و كفن ميكند. فكرش را ميتواني بكني همسر ابوبكر همان كسي است كه پرستاري فاطمه را در ايام آخر عمر به عهده دارد و غسل و دفن و كفن او را به عهده دارد, به اين ارتباط تنگاتنگ دقت كنيد.
تذكر!
(لازم است به نكتهاي اشاره كنيم و آن اين كه محمد بن ابو بکر همان كسي است كه به اقرار اهل سنت در قتل عثمان شركت جست. و او كسي است كه به عثمان خطاب كرد: اي نعثل! و اسماء بنت عميس همان كسي است كه امير المؤمنين عليه السّلام را از نقشه قتل ابوبكر و عمر براي او با خبر ساخت...
ماجراي محمد بن ابوبکر تحت عنوان «صحابهاي كه در قتل عثمان مشاركت داشتند» و ماجراي «اسماء بنت عميس» در باب علتهاي عدم قيام امير المومنين علي عليه السلام در سايت تحقيقاتي خود (مؤسسه تحقيقاتي حضرت وليعصر) دادهايم.
الخزاعي: ميخواهم به مطلبي كه در بعضي از آيات قرآن به آن اشاره شده و من با اطمينان كامل ميتوانم بگويم: از آنها مدح و ستايش به عمل آمده است. من به عنوان شخصي كه از خدا ترس داشته و خداوند را به عنوان ناظري كه مرا ميبيند و سخنان مرا ميشنود و از اينرو بايد حرف حق را بر زبان جاري كنم و از اول كه از خانه خارج ميشدم تا در اين نشست شركت كنم از خداي خود خواستهام كه مرا موفق ساخته و مرتكب معصيت خداوند نشوم و گفتم: خدايا ! اگر نخواهم توانست تا اين گونه باشم خدايا براي من پيشآمدي حادث كن تا در اين برنامه شركت نكنم. من از خداوند و حساب و كتاب و مؤاخذه او در روز قيامت ترس دارم.
آياتي كه در آن مدح صحابه ذكر گرديده است:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيم» التوبه 9، آيه 100«و آنان كه سبقت به ايمان گرفتند از مهاجر و انصار (و در دين ثابت ماندند) و آنان كه به نيكى پيروى آنان كردند، خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا خشنودند، و خدا براى همه آنها بهشتهايى كه از زير درختان آنها نهرها جارى است مهيا ساخته كه در آن بهشت تا ابد متنعّم باشند، اين به حقيقت سعادت بزرگ است.» در اين آيه شريفه خداوند ميفرمايد: از آنها راضي شده و آنها نيز از خداوند راضي شدهاند, معناى اين سخن كه آنها از خداوند راضي شدهاند چيست؟ يعني: به اين راضي شدهاند كه خداوند واحد و احد و صمد است. معناى صمد است چيست؟ يعني: تمام حاجات به سوي او عرضه ميشود و نه به هيچ كس و هيچ امام ديگري.
«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» الفتح 48، آيه 18 «خدا از مؤمنانى كه زير درخت (معهود حديبيه) با تو بيعت كردند به حقيقت خشنود گشت» «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَر» التوبه 9، آيه 72 «و (خشنودى و) رضاى خدا، (از همه اينها) برتر است» «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلين» الصافات 37، آيه 181«و سلام بر رسولان» «وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ ...» مريم 19، آيه 15 «سلام بر او، آن روز كه تولّد يافت، و آن روز كه مىميرد، و آن روز كه ...» يعني: سلام بر همه انبياء حقيقتاً.
تذكر!
(ما از تمام اين آيات در سايت مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر پاسخ دادهايم و عدم دلالت آن را بر مدعاي اهل سنت ثابت نمودهايم؛ ولي لازم به ذکر است كه برادر الخزاعي كه آيات را بدون اين كه از واقعيت آنها با خبر باشد و کيفيت استدل به آن را بداند؛ بايد به ايشان متذكر شويم آيه رضي الله عن المومنين و بعد از آن را ميگويند: رضايت خداوند بالاتر از هر چيزي است؛ اما او اصلا نميداند چرا اين آيه و آيه «وسلام على المرسلين» در ورقهاي كه در مقابلش قرار دارد ذكر شده است؟!!
الخزاعي: من بيش از اين نميتوانم بيش از اين در برنامه شما شركت داشته باشم چون ممكن است در برنامهاي ديگر بخواهم شركت كنم ولي يك كلمه به عنوان سخن پاياني عرض كنم و آن اين كه شما را به خدا! اي مردم! اي علماء! آيا قوم گرايي و مذهبگرايي بس نيست؟ آيا نميبينيد در عراق چه اتفاقي افتاده است؟! عراق 4 ميليون آواره دارد, صدها نفر از آنان خارج از عراق, و دو ميليون نفر از آنها داخل عراق هستند, در خيابانها در روز روشن به اسم قومگرايي كشته ميشوند, احزاب طائفهگرا راهي ديگر براي رسيدن به مناسب حكومتي ندارند مگر با طائفه گرايي. اين كار حرام است. حرام است كه از طائفهگرايي و مذهب در راه قتل و كشت و كشتار يكديگر استفاده كنيم.
تذكر!
(نميدانيم چه كسي حکم به وجوب قتل فرقههاي ديگر ميدهد؟ شيعه يا علماي وهابيت؟ كساني كه فتوا به وجوب قتل شيعه و حرمت ازدواج با آنها و حرمت خوردن گوشت حيوانات ذبح شده آنها و حتي حرمت دعاء براي پيروزي آنها ضد اسرائيل ميدهند چهكساني هستند؟ مراجع شيعه يا علماي وهابيت؟!!)
الخزاعي: اي مردم عراق! اي شيعيان! اي اهل و خانواده من! اي شيعيان عزيز! اي اهل سنت! من نميدانم شيعه يعني چه؟ سنّي يعني چه؟ به خدا قسم نميدانم يعني چه؟ به خدا قسم همه شما به خير هستيد. به اين حرفها گوش فرا ندهيد! اين قصهها دروغ است، علمايي كه اهل تحقيق هستند ميدانند كه چه اتفاقي افتاده است. و من به عنوان يك شخص ساده در برابر شما با تحصيلات دانشگاهي سادهاي كه داشتم اين مطلب را كشف كردم كه به خدا قسم اينها دروغ شاخدار است، كه ميخواهند با اين حرفها رموز و سنبلهاي اسلام را از بين ببرند, من آنها را به مبارزه ميطلبم تا بگويند: خالد بن وليد و صلاح الدين ايوبي بر خير بودهاند.
الخزاعي: من با شخصي شيعه عراقي در باره قضيه فلسطين بحث ميكردم، به او گفتم: ما احتياج به شخصي همچون صلاح الدين ايوبي داريم او با تعجب و حيرت از اين حرف من ساكت شد, به او گفتم: نظرت در اين باره چيست؟ گفت: او فقط يك مجرم بوده است, من حقيقتاً از حرف او خشكم زد, همه ما از كوچك تا بزرگمان تربيت شده صلاح الدين ايوبي هستيم و او اتفاقاً عرب هم نيست, بلكه كردي مسلمان از تكريت عراق بود.
يعني: شما وقتي فيلمهاي انگليسي را مشاهده ميكني همينطور كه شيخ گفتند به او حق بدهيد چون او شخصي شجاع و قهرمان و فقيه و طبيب بوده كه به دين مسيحيّت و يهوديّت و اسلام احترام ميگذاشت. به طور جدي و عالي به آن احترام ميگذاشت.
فيلمهاي انگليسي... را ميبينيد! مردم با هم معامله خوبي دارند, من حقيقتاً شگفتزده شدم, به او گفتم: چرا؟ گفت: او در زمان خودش فقط كشتار به راه انداخت, و وقتي من تاريخ را بررسي ميكنم ميفهمم كه چون او بر دولت فاطمي اسماعيلي در مصر تسلط يافت از او اكراه و تنفر دارند.
الخزاعي: به همين سبب معلوم ميشود كه ظاهراً در قرن سوم و چهارم, كه برهه بسيار خطيري در تاريخ به شمار ميرود روابط بين مسلمانان رو به سردي گرائيد, دولت فاطمي كه نميگوييم همه آنها بد بودهاند, ولي كساني بودند كه باعث سست شدن و تزلزل در پيكره مسلمانان شدند اين يك نكته, و نكته ديگر اين كه وقتي حكومت صفويّه در ايران شكل گرفت بخشي از اين دولت شروع كرد به ساختن اين قصهها را. و مصيبت امروز عراق هم همين است, الان اگر دولتي شيعي در عراق حكومت كند چيز خيلي خوبي است, و مقاومت عراق و مردم عراق ما را آزاد ساختند, آيا مقاومت را هم مانند صلاح الدين گناهكار ميدانيد؟ آيا معقول است كه آمريكا در صدد تثبيت اسلام در عراق باشد. ولي تا زماني كه اين نظر و هدف شما باشد اين هدف ره به جايي نميبرد.
والسلام عليكم.
الهاشمي: و عليك السلام!
جناب استاد سيد حسن الحسيني از جمعيّت الآل والأصحاب بحرين كه از فرزندان [حضرت] فاطمه زهراء هم هستند.
بفرماييد سخنانتان را آغاز كنيد!
يكي از برادران با حرفش مرا تكان داد: او به من گفت: چهطورشماها جرئت ميكنيد چنين محاكمهاي براي ابوبكر و عمر به راه بياندازيد. به من گفت: آيا اساساً دنيا چنين مكانت و اهليتي دارد كه بتواند اين دو نفر را محاكمه كند؟
الهاشمي: برادر بزرگوارم! چهكار كنيم اين مجالس عزاداري هر سال برپا ميشود و محتواي اين عزاداريها سبّ و دشنام و اتهام اين دو نفر بزرگ تاريخ انسانيت است, ما چهكار ميتوانيم انجام دهيم؟ غرض اصلي از اين جو سازيهاي جديد شيعه حمله و خدشه به شخصيّت اين دو نفر است, ما چهكار كنيم؟ بعضي دارند با سب و دشنام همنشين رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم در غار نان ميخورند.
من بارها از سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني و ديگر برادران شنيدهام و سكوت كردهام ولي حقيقتاً ميگويم: همواره اين سؤال را در ذهنم داشتهام، چهطور يك مسلمان اينقدر ميتواند مطمئن باشد؟ چهطور ميتواند راحت بخوابد؟ چهطور ميتواند اينگونه با عرض و آبروي همنشين رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم در غار بازي كند؟! در حالي كه او يكي از كساني است كه قرآن در شأن او نازل شده است؟
تذكر!
(لازم است بگوييم: آنگونه كه صحيح بخاري روايت كرده عايشه گفته است:
ما انزل الله فينا (أي أبو بكر وعائلته) شيئا من القرآن إلا أن الله انزل عذري
خداوند در باره ما (ابوبكر و خانوادهاش) هيچ آيهاي از قرآن نازل نكرده است مگر آن مقداري كه براي اثبات بي گناهي من نازل شد.
صحيح بخاري، ج 6، ص 42.)
چهطور او ميتواند آرام و راحت بخوابد در حالي كه در برابر ميليونها نفر از مردم ميگويد: اين شخص مجرم بوده است؟!! چهطور يك نفر ميتواند اطمينان داشته باشد و راحت بخوابد و با اهانت به عمر بن خطاب نان بخورد. يا چگونه از يك عراقي ميتواند اين حرفها صادر شود؟! به عقل من قد نميدهد كه عمر بن خطاب نور اسلام را به سرزمين عراقي كه ديكتاتوري در آن حكومت ميكرده است تابانده باشد و آنوقت كسي از آن سرزمين بتواند اين حرفها را در باره او بزند؟ عمري كه براي ايرانيها درهاي جديدي باز كرد تا بتوانند به دنياي تازهاي راه پيدا كنند. دنياي توحيد، دنياي عبادت خداوند واحد و يكتا، دنياي كرامت كامل اصيل انساني تا ديگر براي مخلوقات عبادت نكند و فقط سر در برابر خداوند عزوجل فرو آورد و بعد از آن سر را بلند كرده و در برابر هيچ كس سر فرو نياورد. يك ايراني چگونه ميتواند شب بخوابد در حالي كه به اين رهبر بزرگي كه توانست در زمان خود قلوب ايرانيها را به دست آورد اما اكنون مورد هجوم و طعنه قرار گيرد. و بعد از ايران يك عراقي چگونه ميتواند راحت بخوابد در حالي كه به شخصيّتي كه توانست مصريها را كه از ريشه دارترين ملتها در تاريخ تمدن هستند در طول10 سال آنها را به اسلام قانع ساخت و زبان عربي قرآن كريم را براي آنها محبوب ساخت مورد طعنه و هجوم, قرار دهد. چگونه ميتوانند اينكار را بكنند؟ من در تعجب هستم, بينندگاني در الجزائر و در بعضي دولتهاي عربي ديگر از من غضبناك هستند, كدام يك بهتر است؟ اينكه ما فرصت بدهيم تا شما هم اين سخنان را بشنويد. و ثانياً: رد بر اين سخنان را بشنويد. و ثالثاً: آنگونه كه يكي از برادران گفت: ما روايات مختلف را ميخوانيم تا شما به طور كلي از اينها دوري و اجتناب كنيد.
الهاشمي: عدهاي ميگويند: بهتر است كه ما اينها را بشناسيم. بعضي از بينندگان به من ميگويند: طرفداران همينها به عمر و ابوبكر طعنه وارد ميكنند. ما به كشورهاي مغرب عربي [همچون مراكش و الجزائر] آمديم به ما گفتند: ما انصار صحابه هستيم, ما انصار وحدت اسلامي هستيم, و به ما گفتند: ما ميخواهيم همه با هم عليه اسرائيل و آمريكا به مبارزه بر خيزيم و ما به اين نتيجه رسيده بوديم كه [سيد] حسن نصر الله در جهاد با شيطان بزرگ [آمريكا] به پاخاسته است, اما از يك چيز در تعجبيم, و آن اين كه نميدانستيم اساس اعتقاد آنها بر پايه اجتناب و دوري از ابوبكر و عمر بن خطاب شكل گرفته است, و اگر از اول ميدانستيم اينها بر اين عقيده هستند...
شب قبل شما از مدير مركز «الأبحاث العقائديّة» (فارس حسّون) روايتي خوانديد كه مشخص ميكند اعتقاد او بر ظلم و ستم عمر و ابوبكر در حق خانم فاطمه است. اصل مذهب و عقائد مذهبي آنها بر اين است, اين شخص الجزائري و مراكشي ميگويد: اگر من اين مطلب را از اول ميدانستم و فهميده بودم كه اين اعتقاد طبق گفته «الخزاعي» بر اثر فشارها و تأثيرات قومي و طائفهگرايي پديد آمده است...
از اينرو اي برادران! هر جا باشيد و به هر شكلي باشيد رأي و اعتقاد شما بهترين و با فضيلتترين آراء و عقايد است, ما حقيقت را ميفهميم و آن را تحمّل ميكنيم و گوش به بهترين رأي و عقيده ميدهيم. و إن شاء الله خداوند براي ما قول و سخن محكم را ثبت كند به شكلي كه به آن چيزي برسيم كه نفع و خير جويندگان حقيقت و معرفت صحيح در آن باشد و إن شاء الله در نشر و ترويج فرهنگ حرّيت و آزادي چند صدايي و قبول نظرات يكديگر اختلاف را فراموش كرده و در سخنان خود بغض و تنفر را كنار گذارند.
الهاشمي: شما از خود سؤال كنيد: چه تعداد شيعه در سال آينده وقتي مجالس عزاداري [حضرت] زهراء برگزار ميشود در اين مجالس شركت ميكنند؟ چه بسيارند شيعياني كه مردّد شده و از خود سؤال ميكند: آيا معقول و منطقي به نظر ميرسد كه در مجالسي حاضر شوم و بر جنايتي گريه كنم كه هرگز علي بن أبي طالب از آن سخن نگفته است.
الهاشمي: برادر! من سراغ شما هم ميآيم وقت براي شما به اندازه كافي هست.
برادر [جناب دكتر حسيني] قزويني سؤالي از من پرسيدند. به من گفتند: عبارتي از امام علي در موضوع مورد بحث وارد شده است من از ايشان ميخواهم تا اين جمله را به رئيس پارلمان در تهران و يا به هر يك از مراجع نشان دهند؛ عبارتي كه ميگويد: سيّدنا علي بن أبي طالب بعد از دفن فاطمه زهراء در مناجاتش با رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم اينگونه گفته است:
ستنبئك ابنتك بتظافر أمّتك على هضمها فأحفها السّؤال واستخبرها الحال هذا ولم يطل العهد.
به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امتت در ستم كردن به وى اجتماع كرده بودند، سر گذشت وى را از او بىپرده بپرس و چگونگى را از وى خبر گير وضع اين چنين است در حالى كه هنوز فاصلهاى با زمان حيات تو نيفتاده و يادت فراموش نگرديده است.
برادران ميگويند: شما بايد از اين جمله نتيجه بگيري كه: ابوبكر و عمر آمدهاند و پهلوي خانم فاطمه را شكسته و جنينش را سقط كرده و خانهاش را به آتش كشيدهاند.
تذكر!
(آيا اين قسمت از روايت «فستنبئک ابنتک بتظافر أمتک على هضمها» هجوم به آن حضرت را ثابت نميكند؟ و آيا اذيت و آزار بر او و بيتوجهي به جايگاه والاي ايشان در زمان خلافت ابوبکر و در پايتخت خلافت او را نميرساند؟ و آيا كساني كه اقدام به هجوم به آن حضرت كردهاند در قلمرو حکومت ابوبکر و در ملاء عام و در معرض ديد همه اين به اين جنايت دست نزدهاند؟
يا اين كه اهل سنت ميخواهند ادعا كنند: كساني از اهالي فارس و يا ترک بودند كه وارد پايتخت مسلمانان شده و بدون اينكه كسي آنها را بشناسد حضرت را مورد آزار و اذيت خود قرار دادند و بعد متواري گشته و هيچيك از صحابه هم از اين ماجرا با خبر نشده است؟!!
الهاشمي: شما را به خدا از تهران و شيراز و تبريز و كشورهاي عربي هم بگذريم به هر قاضي كه ميخواهيد در شهر قم مراجعه كنيد و اين عبارت را به او بدهيد و از او بپرسيد: آيا اين عبارت دليل بر اين ميشود كه فلاني يا فلاني قاتل بودهاند؟
اي برادران!... اين عبارت نهج البلاغه است و ميگويد: اين دليلي است بر اين كه فلاني قاتل خانم فاطمه زهراء بوده و جنين او را سقط نموده است؟ با اين عبارت حتي سر يك مجنون و ديوانه را نميتوان شيره ماليد تا چه رسد به يك عاقل. اصلا امكان ندارد يك قاضي در وين در تهران و در تونس در لندن و نه هيچجاي ديگر چنين ادعايي كند. يك نفر بيايد در محكمهاي و به حاكم بگويد: اين دليل است بر اين كه فلاني پهلوي آن زن را شكسته است و خانه او را آتش زده است غير ممكن است كه قاضي از او بپذيرد.
پس برادر بزرگوارم! آقاي [جناب دكتر حسيني] قزويني ـ كه خداوند شما را حفظ نمايد ـ براي همين است كه من ميگويم تا كنون هيچ كس دليلي از امام علي و خانم فاطمه زهراء بر اين كه پهلوي او شكسته و جنينش سقط شده باشد نياورده است.
الهاشمي: و آخرين نكتهاي كه ميخواهم بيان كنم اين كه چه بسا همين مباحث ما باعث ميشود تا بسياري از برادران ما كه به مشاركت در مجالس عزاداري در سال قبل دعوت شدهاند وقتي برنامه ما را ميبينند سؤال ميكنند: آيا اقامه عزا براي [حضرت] زهراء [سلام الله عليها] جايز است؟ و اين كه آن حضرت پهلويش شكسته باشد و جنينش سقط شده باشد هيچ كس قائل به آن نشده است. از خودتان سؤال كنيد, با عقل خود روي اين موضوع فكر كنيد.
حال به سراغ برادر الحسيني رفته و به سخنان ايشان گوش فرا ميدهيم. خوش آمديد! بفرماييد.
تذكر!
(به آقاي هاشمي ميگوييم: ما بسياري از برادران اهل سنت را به خوبي ميشناسيم كه در اين مجالس شركت ميكنند؛ چون تاكنون بسياري از آنها از نقاط مختلف دنيا با جناب دكتر حسيني قزويني تماس گرفته و ميگويند: ما از اين جريانات كه براي حضرت فاطمه زهراء و شهادت مظلومانه آن حضرت رخ داده اطلاع نداشتيم؛ از اينرو ما نيز در مجالس ماتم آن حضرت شركت خواهيم كرد.
اين نسبت به برادران اهل سنت تا چه رسد به برادران شيعه.)
الحسيني: من قبل از اين كه سخنان خود را آغاز كنم پيششنهادي دارم و آن اينكه حال كه شيعيان و آية الله [دكتر حسيني] قزويني و [شيخ] الجناحي نتوانستند حتي يك روايت صحيح براي ادّعاي خود بياورند، لازم است كه هرساله در ايا م عزاداري [حضرت] زهراء [سلام الله عليها] اين مناظرات پخش شود تا تأثير شبكههاي آنها باطل شده و از گسترش اين دروغها جلوگيري به عمل آيد.
بسيار خوب!
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على اشرف الخلق أجمعين سيدنا وحبيبنا محمد صلى الله عليه وعلى آله وصحبه وسلّم ,
برادران من در سراسر دنيا! در تونس و مغرب و ليبي و الجزائر و مصر و سودان و سعودي و دمشق و اهواز و ايران و عراق و در هر مكاني كه هستيد با سلام اسلامي به شما ميگويم: السلام عليكم ورحمة الله تعالى وبركاته.
ما اهل سنت و جماعت صحابه و اهل بيت را دوست داريم, و در قلوبمان هيچ كينهاي از هيچيك از آنان نداريم.
ما به اين سخن خداوند در قرآن كريم كه در سوره حشر در باره مهاجرين و انصار نازل شده است تمسك ميكنيم. خداوند در اين باره ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ جَاءُو مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِاخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْايمَانِ» الحشر 59، آيه 10 «كسانى كه بعد از آنها [بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مىگويند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينهاى نسبت به مؤمنان قرار مده» جناب آية الله [حسيني] قزويني موضع شما در رابطه با اين آيه چيست؟ آيا شما هم براي كسانيكه در ايمان بر شما سبقت گرفتند استغفار ميكنيد؟ آيا شما هم براي خلفاء راشدين چهارگانه استغفار ميكنيد؟ آيا اصلاً شما اين آيه را ميخواني و معناي آن را ميفهمي؟ و نيز در باره كساني كه بعد از آنها آمدند؟ «يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِاخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْايمَانِ وَ لَا تجَْعَلْ فىِ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ» الحشر 59، آيه 10 «مىگويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينهاى نسبت به مؤمنان قرار مده!», آيا شما بعد از آنكه طعن و خدشه بر ابوبكر و عمر وارد كرده وآن مطالب را ذكر كرديد در قلبتان حسد و كينهاي نسبت به آنها داريد؟ شما با كلام خداوند عز وجل مخالفت ميكنيد. آيا شما به ثقلين ايمان نداريد؟ اين همان ثقل اكبر است, شما نسبت به ثقل اول كه هيچ التزامي به آن نداشتيد, چون آيه ميفرمود: «وَ الَّذِينَ جَاءُو مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِاخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْايمَانِ وَ لَا تجَْعَلْ فىِ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيم» الحشر 59، آيه 10 « كسانى كه بعد از آنها [بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مىگويند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينهاى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان و رحيمى!»
تذكر!
(ما از ايشان سؤالي داريم: وآن اينكه آيا شما نسبت به كساني كه با علي بن أبي طالب به دشمني و قتال پرداختند هم ميتوانيد همين حرف را بزنيد و به خاطر سبقت در ايمانشان براي آنها استغفار كنيد؟ در حالي كه آن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در باره او فرمودند: «يا علي! لا يبغضک إلا منافق؟» و آيا شيعه به خاطر بغضش نسبت به كسي كه مومن نيست و با امير المؤمنين عليه السّلام به جنگ پرداخته است هم منافق محسوب ميشود؟
و اصلاً آيا شما ايمان ابوبکر و عمر را ثابت كرديد كه بخواهيد شمول آن را نسبت به آنها ثابت كنيد چون سخن در اينجا روي ايمان است و نه اسلام؟
جناب آية الله [حسيني] قزويني! من خيلي تلاش ميكنم تا با ملاطفت و عبارات ملايم با شما سخن بگويم چون ميدانم سخنان و نقد من ذهن شما را مخدوش ميكند و من خيلي سعي ميكنم تا الفاظ خود را به اين شكل عادت دهم ولي موفق نميشوم, خيلي عجيب است. ايشان از ما ناخوشنود ميشنوند, سخن زشت ميشنوند, خود ايشان به ابوبكر و عمر طعنه زده و اين جرائم را به اينها نسبت ميدهند، سپس از ما ميخواهند كه با ألفاظ تند با ايشان صحبت نكنيم, بسيار خوب! ان شاء الله هيچ وقت ألفاظ ما تند نخواهد بود, ولي لازم است شما هم بدانيد كه مشاعر و افكار همه اهل سنت و جماعت را خراب كرده و به هم ريختهايد, تمام مطالبي كه شما براي ما نقل كرديد دليل بر اين مدعاست, بلكه حتى بعضي از شيعيان از سخنان شما كه در قسمتهاي قبل بيان داشتيد بيزاري جستهاند.
بايد بگويم: در بحار الأنوار كه از كتابهاي مصدر و مورد اعتماد شيعه و متعلق به [علامه] مجلسي [اعلي الله مقامه] است روايت شده است: ابو حنيفه در كوفه بود كه ديد مردم كوفه در قرن دوم هجري صحابه را سبّ ميكنند, از كوفه به مدينه كوچ نمود, چرا؟ تا نوه ابوبكر و نوه [حضرت] علي بن أبي طالب [عليه السلام] يعني: [امام] جعفر صادق، آن امام بزرگ را ملاقات كند. وقتي داخل شد عرض كرد: اي امام از اصحابت در كوفه جلوگيري كن, من از آن شهر خارج شدم در حالي كه در آن شهر 10 هزار نفر صحابه را سبّ ميكردند, چرا ابو حنيفه اين امام بزرگ اهل سنت نزد امام جعفر ميرود؟ به خاطر اينكه ميداند او صحابه را دوست دارد, شروع ميكند شكايت كردن از احوالات كوفه در قرن دوم هجري, اما [امام] جعفر صادق چگونه جواب ميدهد, آيا ميدانيد چه جوابي ميشنود؟ فقط يك كلمه فرمود: آنها از من نميپذيرند, به بحار الأنوار جلد 10 مراجعه كنيد.
|
غار الإمام أبو حنيفة أن رأى
|
|||
سبّ الصّحابة في ربوع الكوفة
|
|
|||
|
فمضى حزينا باحثا عن جعفر
|
|||
عن سيد من نسل سيد طيبة
|
|
|||
|
أدرك صحاب محمّد يا صادقا
|
|||
وانصح مخالفهم بترك السبة
|
|
|||
|
فلأنت أولى أن تطاع لديهم
|
|||
أنت الإمام ابن الكرام العترة
|
|
|||
|
أنت القريب ابن النبي محمّد
|
|||
فأجابه لن يسمعوا لنصيحتي
|
|
|||
غار الإمام أبو حنيفة أن رأى سبّ الصّحابة في ربوع الكوفة
ابو حنيفه از اين كه صحابه را در كوفه سب ميكنند غيرتي شد
فمضى حزينا باحثا عن جعفرعن سيد من نسل سيد طيبة
از اينرو محزون گشت و سراغ جعفربن محمد الصادق كه از نسل پيامبر اكرم بود رفت.
أدرك صحاب محمّد يا صادقا وانصح مخالفهم بترك السبة
به آن حضرت عرض كرد اي صادق يارانت را نصيحت كن تا صحابه را سبّ نكنند.
فلأنت أولى أن تطاع لديهم أنت الإمام ابن الكرام العترة
تو براي آنها سزاوار براي اطاعت هستي و تو امام فرزند پيامبر اكرم هستي.
أنت القريب ابن النبي محمّد فأجابه لن يسمعوا لنصيحتي
تو فرزند رسول خدا و نزديك به او هستي. آن حضرت به او پاسخ داد كه آنها به نصيحت من گوش نميدهند.
تذكر!
(روش شرکت كنندگان اهل سنت در اين مناظره همين است كه روايات صحيحهاي كه با مدعاي آنها مخالف باشد را قبول نكنند و از طرف ديگر ادعاهايي مطرح كنند كه براي آن هيچ سند صحيحي يافت نشود؛ مانند: اين ادعاء كه امام جعفر بن محمد صادق نوه ابوبكر است؛ و ما اين ادعاء را در سايت اينترنتي خود پاسخ دادهايم.
و نيز روش آنها تدليس و تقطيع روايات است؛ به اين روايت كه در بحار الأنوار آمده توجه كنيد:
أقول: وجدت بخط بعض الأفاضل نقلا من خط الشهيد رفع الله درجته قال: قال أبو حنيفة النعمان بن ثابت جئت إلى حجام بمنى ليحلق رأسي، فقال: ادن ميامنك، واستقبل القبلة، وسم الله، فتعلمت منه ثلاث خصال لم تكن عندي، فقلت له: مملوك أنت أم حر؟ فقال: مملوك، قلت: لمن؟ قال: لجعفر بن محمد العلوي (عليه السلام)، قلت: أشاهد هو أم غائب؟ قال: شاهد، فصرت إلى بابه وأستاذنت عليه فحجبني، و جاء قوم من أهل الكوفة فأستاذنوا فأذن لهم، فدخلت معهم، فلما صرت عنده قلت له: يا ابن رسول الله لو أرسلت إلى أهل الكوفة فنهيتهم أن يشتموا أصحاب محمد (صلى الله عليه وآله) فإني تركت بها أكثر من عشرة آلاف يشتمونهم، فقال: لا يقبلون مني، فقلت: ومن لا يقبل منك وأنت ابن رسول الله (صلى الله عليه وآله) ؟ فقال: أنت ممن لم تقبل مني، دخلت داري بغير إذني وجلست بغير أمري، وتكلمت بغير رأيي، وقد بلغني أنك تقول بالقياس، قلت: نعم به أقول، قال: ويحك يا نعمان أول من قاس الله تعالى إبليس حين أمره بالسجود لآدم (عليه السلام) وقال: خلقتني من نار وخلقته من طين، أيما أكبر يا نعمان القتل أو الزنا؟ قلت: القتل، قال: فلم جعل الله في القتل شاهدين، وفي الزنا أربعة؟ أينقاس لك هذا؟ قلت: لا. قال: فأيما أكبر البول أو المني؟ قلت: البول، قال: فلم أمر الله في البول بالوضوء، وفي المني بالغسل؟ أينقاس لك هذا؟ قلت: لا. قال: فأيما أكبر الصلاة أو الصيام؟ قلت: الصلاة، قال: فلم وجب على الحائض أن تقضي الصوم ولا تقضي الصلاة؟ أينقاس لك هذا؟ قلت: لا. قال: فأيما أضعف المرأة أم الرجل؟ قلت: المرأة، قال: فلم جعل الله تعالى في الميراث للرجل سهمين، وللمرأة سهما؟ أينقاس لك هذا؟ قلت: لا. قال: فلم حكم الله تعالى فيمن سرق عشرة دراهم بالقطع، وإذا قطع رجل يد رجل فعليه ديتها خمسة آلاف درهم؟ أينقاس لك هذا؟ قلت: لا. قال: وقد بلغني أنك تفسر آية في كتاب الله وهي (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) أنه الطعام الطيب والماء البارد في اليوم الصائف. قلت نعم، قال له: دعاك رجل وأطعمك طعاما طيبا، وأسقاك ماء باردا، ثم امتن عليك به ما كنت تنسبه إليه؟ قلت: إلى البخل، قال: أفيبخل الله تعالى؟ ! قلت: فما هو؟ قال: حبنا أهل البيت.
ميگويم: به خط بعضي از افاضل به نقل از خط شهيد (ره) يافتم كه گفت: ابو حنيفه نعمان بن ثابت گفت: در منى نزد كسي رفتم تا سرم را بتراشد، گفت: سمت راست سرت را جلو بياور، و رو به قبله بنشين و نام خداوند را بياور، از او سه خصلت فراگرفتم كه در من نبود. به او گفتم: بندهاي يا آزاد؟ گفت: بنده، گفتم: براي چه كسي؟ گفت: جعفر بن محمد العلوي (امام صادق عليه السلام). گفتم: آيا حاضر است يا غائب؟ گفت: حاضر است. از اينرو پشت در رفتم و از او اجازه ورود خواستم اما اجازه نفرمودند، تا اين كه گروهي از اهل كوفه آمدند و اجازه خواستند حضرت اجازه دادند و من هم همراه آنها وارد شدم. عرض كردم: يا ابن رسول الله! اگر مرا به سوي اهل كوفه بفرستي من آنها را از شتم و سبّ اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نهي ميكنم. من آن شهر را ترك گفتم در حالي كه بيش از ده هزار نفر از مردم به صحابه سبّ و شتم ميكردند. حضرت فرمودند: از من قبول نميكنند. گفتم: چه كسي از شما قبول نميكند در حالي كه شما فرزند رسول الله صلى الله عليه وآله هستيد؟ گفت: تو از جمله كساني هستي كه حرفهاي مرا قبول نميكني، وارد خانه من شدي در حالي كه به تو اجازه ورود نداده بودم و نشستي در حالي كه به تو اجازه نداده بودم، و سخن گفتي در حالي كه رأي و نظر من بر اين نبود، و به من خبر رسيده است كه تو قائل به قياس گشتهاي. گفتم: آري. فرمود: واي بر تو اي نعمان! اولين كسي كه قياس نمود ابليس بود كه وقتي خداوند او را امر به سجود به آدم عليه السلام نمود در جواب گفت: «خلقتني من نار وخلقته من طين» اي نعمان! كدام يك از ايندو بزرگترند قتل يا زنا؟ گفتم: قتل. فرمود: پس چرا خداوند براي قتل دو شاهد، خواسته اما براي زنا چهار شاهد؟ ميتواني اينجا هم قياس كني؟ گفتم: نه. فرمود: كدام (از نظر خباثت) بزرگتر است بول يا مني؟ گفتم: بول. فرمود: پس چرا خداوند در بول امر به وضوء كرده ولي در مني امر به غسل كرده است؟ آيا اينجا هم ميتواني قياس كني؟ گفتم: نه. فرمود: كدام بزرگتر است نماز يا روزه؟ گفتم: نماز. فرمود: چرا در حائض واجب نمود كه روزه خود را قضا كند ولي نماز او قضا ندارد؟ آيا ميتواني قياس كني؟ گفتم: نه. فرمود: كدام يك ضعيفترند زن يا مرد؟ گفتم: زن. فرمود: چرا خداوند براي مرد در ميراث دو سهم و در زن يك سهم قرار داد؟ آيا ميتواني در اينجا هم قياس كني؟ گفتم: نه. فرمود: چرا خداوند حكم فرموده كسي كه ده درهم سرقت كرده است دستش قطع گردد، ولي اگر كسي دست مردي را قطع كرد ديه او را به پنج هزار درهم بدهد؟ آيا ميتواني قياس كني؟ گفتم: نه. فرمود: به من خبر رسيده است كه آيه «ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم» را به طعام طيب و آب سرد و گوارا در روز گرم و آفتابي تفسير كردهاي؟ گفتم: بله. فرمود: شخصي تو را دعوت نموده و به تو طعام طيب داده و تو را از آب سرد و گوارا نوشانده است و سپس: به كاري كه كرده است بر تو منت گذارد؛ [در اين صورت] تو چه نسبتي به او ميدهي؟ گفتم: نسبت بخل به او ميدهم. فرمود: آيا خداوند بر كسي بخل ميورزد؟! گفتم: پس آن چيز چيست؟ فرمود: محبت ما اهل بيت.
بحار الأنوار، ج 10، ص220، رقم 20.
الهاشمي: اين دليلي كه شما آورديد من اولين باري است كه ميشنوم و هميشه دنبال چنين دليلي ميگشتم چون من مطمئن نيستم كه تمام اين روايات از بافتههاي فارسها باشد, ايرانيها از دولت صفويه به اين جا رسيدند, ايرانيها از ابتدا از دوستداران صحابه پيامبر اكرم عليه الصلاة والسلام بودهاند اما اين دولت صفويه بود كه مرتكب زور و جبر و قهر و غضب شديدي براي تغيير دين و مذهب مردم شد، شبيه آنچه هيتلر در آلمان كردند اينها در اين زمينه انجام دادند. و اگر برادر خزاعي مرا ببخشند بايد بگويم كه زمينه اصلي اين افكار عراق بوده است و شما اگر نامهها و شكايتهاي عثمان بن عفان از عراق را بخوانيد كه شكايتهاي او شكايتهاي همه فرمانراويان از مردم عراق است... و يا اگر به كلمات امام علي بن أبي طالب عليه السلام در شكايت از مردم عراق در زبان عربي نظير ندارد ـ كه برادر عزيز الخزاعي مرا ببخشند من خيلي عراقيها را دوست داشته و نهايت عزت و احترام را براي آنها قائلم ـ ولي تاريخ اين مطالب را از علي بن ابي طالب نقل كرده است. آقاي استاد صباح! امام علي سخني گفته است كه هيچ اديبي در دنيا نگفته است نه متنبّي و نه هيچ اديبي ديگر.
الخزاعي: آيا شما مطمئن هستي.
الهاشمي: بله, مگر اين كه بگوييم نهج البلاغه شبيه آنچه كه خيلي از اهل سنت ميگويند باطل است. «ملأتم قلبي قيحا» (سينه مرا مملو از خشم ساختيد) من كلامي به اين زيبايي نه از متنبّي و نه از هيچكس ديگر سراغ ندارم.
أبو شوارب: اگر قلب يكي از شما مملو از خشم شود بهتر از آن است كه مملو از شعر شود كه رسول خدا آن را مذمت نموده است.
الهاشمي:... از ما چيزي ميخواهيد كه در آن هيچ صناعتي به كار نرفته باشد. پس بسياري از فارسها اسلام را قبول كرده بودند و صحابه را نيز دوست ميداشتند. حتي ممكن است جدّ جدّ [جناب دكتر حسيني] قزويني از جمله همين اكثريت دوستدار ابوبكر و عمر بن خطاب بوده باشد ولي از 350 سال قبل يك نوع زور و اجباري از سوي دولت آغاز شد و اهرمهاي حكومتي به كار گرفته شد تا با راههاي مختلف و با قهر و غلبه بر مردم، كساني را كه مذهب خود را تغيير نميدهند به قتل رسانند كاري كه اسماعيل صّفوي انجام داد. البته ما چون اينجا مقابلمان عراقيها را داريم كه زمينه اين مسائل را براي ما نقل ميكند و براي ما مطالبي روشن ميشود كه به راحتي نميتوان آنها را بعيد شمرد... به هر حال اين مسئله نياز به كار زياد دارد...
الخزاعي: نه، نه، من با شما موافقم... ولي همچنان بر اين عقيده هستم كه امام علي اين حرفها را نزده است.
الحسيني: به موضوع سبّ صحابه باز ميگرديم, اين ديدگاه امام جعفر صادق بود [كه كمي بالاتر از آن حضرت نقل شد], و ما آن را از كتابهاي اهل سنت نقل نكرديم، بلكه از كتاب بحار الأنوار [علامه] مجلسي، جلد 10، صفحه 220 نقل كرديم, امام صادق اين را ذكر نموده است تا بفهماند آنان كه گمان ميكنند او را دوست دارند به سخن او گوش فرا نميدهند,آنها گمان ميكنند كه او را دوست دارند اما با او به مخالفت ميپردازند, گمان ميكنند كه او را دوست دارند اما جدّ او يعني: ابوبكر را سبّ ميكنند.
به خدا سوگند! اگر شخصي در باره جدش سخني گفته شود و در اين سخن كمترين مطلب ناراويي باشد هرگز به اين امر راضي نميگردد, تا چه رسد به [امام] جعفر صادق آيا او از نسل طيّب و پاكيزهاي نيست, چگونه حكمت خداوند متعال اقتضاء ميكند كه نسب او با نسب ابوبكر مختلط گردد؟ اين قضيه احتياج به كمي منطق دارد.
الحسيني:آقاي [جناب دكتر حسيني] قزويني! خوب گوش بده و آن را براي خود يادداشت كن! بر اساس آنچه مجلسي در بحارالانوار, كه از مصادر شيعه است, نقل ميكند پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است: «إذا ذكر أصحابي فأمسكوا , أغلق فمك إذا جاء ذكر صحابة النبي صلى الله عليه وآله وسلّم.»
تذكر!
(ما ميگوييم: اين روايت را علامه مجلسي در رديف رواياتي كه آن را درکتابهاي دو مذهب شيعه و سني ديده است و براي آن سند شيعي نيافته است ذكر كرده است؛ و همه ميدانند كه بحار الأنوار از مصادر دست اول راويي نيست و تمام روايات خود را از کتابهاي ديگر نقل ميكند از اين رو اين روايت را از الدر المنثور سيوطي به اين شكل آورده است.
وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: إذا ذكر أصحابي فأمسكوا وإذا ذكر القدر فأمسكوا، وإذا ذكرت النجوم فأمسكوا
از ابن مسعود نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: چون نام اصحابم برده شود خاموش باشيد، چون نام قدر برده شود، خاموش باشيد، و چون نجوم ياد شود خاموش باشيد.
بحار الأنوار، ج 55، ص 276، رقم 74.
و اين شخص [الحسيني] به شکلي سخن ميگويد كه صحيح نيست جوابي در ردّ او داده شود. مگر همان جوابي كه جناب دكتر حسيني قزويني از قول خداوند به ايشان دادند: «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.» «هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گويند]، به آنها سلام مىگويند [و با بىاعتنايى و بزرگوارى مىگذرند].» سوره الفرقان (25)، آيه 62.
الحسيني: طبعاً قبل از اينكه تضعيف رواياتي را كه شما [جناب دكتر حسيني قزويني] آوردهايد را ذكر كنم, تذكري را به طور عمومي ذكر ميكنم, و آن اينكه همچنان من به اين نكته اصرار ميورزم كه شما در روايات تدليس ميكنيد و روايات را ابتر و دم بريده ميخوانيد, برادران اين عيب نيست كه يك مرجع خطا و اشتباه داشته باشد, آية الله خطا و اشتباه داشته باشد, او هم بشر است و معصوم نيست, به اعتقاد شيعه فقط ائمه معصوم بودهاند و مراجع ممكن است خطا كنند، چون آنها هم مثل سايرين بشر هستند. پس اين قداستي كه آية الله قزويني براي خود قائلند براي چيست؟ يعني: الآن سخن ما در معرض هركس ميخواهد باشد, يك روايت با سند صحيح بياوريد و بگوييد: اين سخن ماست. آقاي [دكتر حسيني قزويني] اين روايت را ميگيرد و ميشمارد و ميشمارد و ميشمارد تا اينكه ميرسد به كتاب الملل والنحل و ميگويد: در اين كتاب روايتي وجود دارد, شما برادران از اين روايت چه ميفهميد؟ آيا ميفهميد كه اين شخص دارد از شخص ديگري روايت ميكند كه براي او هيچ اهميتي ندارد؛ و يا اينكه ميفهميد: اين روايت صحيح و با سند است كه در اين كتاب وجود دارد و حال ما از ايشان خواستهايم روايتي با سند صحيح بياورند؛ اما ايشان به شهرستاني افتراء زده و ميگويد: در كتاب الملل و النحل اين قصه تكذيب شده حال چه نظام باشد يا جاحظ. كه طبعاً اينجا يك خطا مرتكب شدي كه نظام را جاحظ گفتي و نظام هم اصلا اهل سنت محسوب نميشود, و متهم به زندقه [كفر] است پس چهگونه حتى اگر نظام هم باشد افتراء ميزني؟!
أبو شوارب: نظام معتزلي است.
الحسيني: ابن حجر او را به زندقه متهم نموده است, چرا اين نكات را مخفي ميكنيد؟
نكته ديگر اينكه شما [جناب دكتر حسيني قزويني] به من ميگوييد: من روايات را ابتر و دم بريده ميآورم؛ اين خيلي عجيب است.
من ميگويم: اين شما هستيد كه به اين شكل روايت ميخوانيد و شما به من ميگوييد: من اينگونه روايات را ميخوانم. شما فقط مقداري از كلام را ميخواني. ولي من كلامي را ميآورم كه نزد دانشگاهيان به آن شاهد مثال گفته ميشود, من شاهد مثال را ميخوانم ولي ايشان [جناب دكتر حسيني قزويني] چيزي ميگويد. شروع ميكند به افتراء زدن چه و چه و چه... , پس خيلي فرق است بين تدليس و بين شاهد مثال. آنچه كه من آوردم شاهد مثال بود ولي آنچه شما آورديد تدليس و كذب و دروغ بود كه خدا از شما بگذرد.
اين در باره موضوع كتاب الملل والنحل.
تذكر!
(نميدانيم آيا تقطيع او نسبت به روايت قضيه ابو حنيفه با امام جعفر صادق عليه السلام هم به عنوان شاهد مثال بود؟ يا فراموشي از بيان بقيه روايت است؟!! و يا ترس از ذکر مشکلات ابوحنيفه با امام صادق عليه السلام همانگونه كه از ذکر مطاعن و معايب عمر بن خطاب كه شهرستاني آن را از نظام آورده ترس دارند كه مبادا مردم از آنها با خبر شوند؟!!
الحسيني: قضيّه ديگري را كه قبل از پرداختن به جوابهاي شما لازم است مطرح كنم اين است كه شما در خيلي از موارد از شبكه SALAAM TV سخن ميگويد: من از شما [جناب دكتر حسيني قزويني] ميخواهم شبكه SALAAM TV فارسي را به ما معرفي كنيد.
الهاشمي: بهتر است در اين موضوع كه مورد بحث ما نيست صحبت نكنيم.
الحسيني: نه طبعاً اين شبكهاي است كه مربوط به صحابه ميشود. شبكهاي كه درآن برنامههايي در باره فضائل ابو لؤلؤ مجوسي پخش كرده است. ايشان ميگويد: اين شبكه دعوت به دوستي و مسالمت مي نمايد, و ما چون عرب هستيم و فارسي صحبت نميكنيم و نميفهميم ولي از روي حركات اين شبكه ميفهميم كه اين شبكه از شبكههاي فارسي تبعيت ميكند. با توجه به اين كه ما عرب هستيم و فارسي نميفهميم، ميگويند: اين شبكه برنامههاي مخصوصي را به سبّ صحابه اختصاص ميدهد و بعد فضائل ابولؤلؤ مجوسي را ذكر ميكند، و ميهمان دائمي اين شبكه [جناب دكتر حسيني] قزويني است... بله اين را گفتم جهت اطلاع...اما
الهاشمي: به هر حال با توجه به اين كه [جناب دكتر حسيني] قزويني نامي ازSALAAM TV بردهاند و از آن به نيكي ياد كردهاند، ايشان نيز ]الحسيني] در اين جا اين موضوع را ذكر كردند. پس اين به آن در. و اگر مطلب جديدي بود برادر سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني لطف كنند و آن را به ايميل ما بفرستند، البته اگر شما قصد دفاع بيشتر از اين شبكه را داريد. عكس اولي كه براي ما فرستادي به دست ما نرسيد عكس دوم را با توضيحات بيشتر براي ما بفرستيد تا از آن استفاده كنيم و از شبكه SALAAM TV بيشتر بدانيم تا اگر لازم شد توضيحات لازم را از اگر برنامه اقتضاء كرد مطرح كنيم.
الحسيني: طبعاً قصّه همين است.
الهاشمي: اگر شبكه SALAAM TV بخواهد ميتواند با ما تماس بگيرد و توضيحاتي را در باره آنچه كه برادر حسن الحسيني در باره اين شبكه مطرح كرده است بدهند. شماره ايميل و فاكس به رنگ سبز زير نويس شده و حق جواب براي آنها محفوظ است. بفرماييد.
الحسيني: بسيار خوب! همين الآن، همين الآن، او صحابه را مورد دشنام قرار داد و به ابوبكر و عمر با انواع شتم برخورد نمود و بعد ميگويد: ما خواهان وحدت اسلامي هستيم, يعني: اين روايت چه ميگويد؟ در اين روايت كفر و زندقه است, در آن ضلالت و گمراهي وجود دارد، در آن ظلم وجود دارد. چون عمر بن خطاب خانه فاطمه را سوزانده است. درب خانه را سوزانده و با لگد به او زده است و بر او ضربه وارد كرده و جنين او را سقط نموده و پهلوي او را شكسته, و غيره و غيره. سپس در تكميل روايت ميگويد: علي بن أبي طالب را كشاندند و در حالي كه او را بسته بودند با غلاف شمشير او را براي بيعت مجبور ساختند, اينها آن كاري است كه ابوبكر و عمركردهاند؟
الحسيني: سپس [جناب دكتر حسيني قزويني] به من ميگويد: چرا كلام شما تند و تيز است؟ بسيار خوب! آية الله قزويني اگر شما اين روايت را تصديق كنيد توابع و لوازمي دارد كه از جمله آنها نتائجي است كه بر اين قصه بار ميشود. معناى اين يعني: ابوبكر و عمر دشمنان اهل بيت بودهاند, و شكي نيست كه اين كار از كسي سر نميزند مگر از دشمن اهل بيت, و معناى دشمني با اهل بيت يعني كفر پس در نتيجه شما ميخواهيد بگوييد:آنها كافر بودهاند, شما همين مطلب را الآن توضيح بدهيد, آيا آندو نفر كافر بودهاند يا مسلمان؟ شما الآن فقط همين سؤال را پاسخ بدهيد: آيا ابوبكر و عمر كافر بودند يا مسلمان؟
الحسيني: اگر آندو نفركافر بودند چگونه [حضرت] با آن دو نفر بيعت كردند؟ چگونه كسي كه از كسي خوشآيندي ندارد با او بيعت ميكند؟ براي وحدت مسلمانان؟ يعني: مسلمانان هم كافرند. دشمنان اهل بيت چگونه با آنها بيعت كردند. اين چه وحدتي است؟ اين چه وحدتي است كه امير المؤمنين علي بن ابي طالب براي آن تلاش مي كند؟ لابدّ اينجا هم ميخواهيد مثل هميشه اين قصه را براي ما بخوانيد: كه در صحيح بخاري آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه [وآله] وسلّم به علي عليه السلام فرمودند: «يا علي! لا يبغضک إلا منافق»؛ (يا علي! كسي با تو بغض نميورزد مگر منافق) و منافق هم مسلمان است و کافر نيست.
الهاشمي: ممكن است برادرصباح الخزاعي، مهندس صباح الخزاعي اين موضوع را نداند، ولي ما هم جهت اطلاع ايشان و نيز همه بينندگان برنامه ميگوييم: كتابي از سوي مركز «الأبحاث العقائديّه» زير نظر حضرت آية الله العظمى سيد على سيستاني نشر يافته كه: نويسنده آن آية الله عقيلي است و در آن از سختيها و ظلمهايي كه [حضرت] زهراء [سلام الله عليها] بعد از رحلت پدر بزرگوارش صلوات الله عليهما از سوي قوم ظالم كشيده است سخن به ميان آمده است. ستمهايي كه شامل سلب حق ولايت همسرش و هجوم به او و سوزاندن خانه و شكستن پهلويش و... ميشود. همچنين در اين كتاب آمده است: اينها ادلهاي است تا پرده از پيش روي كسي كه ميخواهد به واسطه نور الهي كه متجلي در نور آل محمد عليهم السلام است برداشته شود و حكم به كفر همه آن ظالمان نمايد. لعنت خداوند و ذلت و خواري او تا روز قيامت بر آنها و تبعيت كنندگان آنها و كساني كه راضي به فعل آنها شدند.
حال چهگونه شما ميخواهيد از اين افراد دفاع كنيد؟ اين مطالب از سوي مركز «الأبحاث العقائديّة» زير نظر مرجع اعلاي شيعيان معاصر منتشر شده است.
الحسيني: [جناب دكتر حسيني] قزويني بايد نظرشان را براي ما در اين رابطه مشخص كنند كه آيا با اين مطالبي كه گفته شد موافقند يا مخالف؟
الخزاعي: ايشان جوابي كه شما را مجاب كند نخواهند داد.
الحسيني: اگر سخن ما براي ايشان واضح و صريح است به سؤالات ما پاسخ دهند و اگر مخالف هستند و يا ردّي دارند در حقيقت به اسوههاي اسلام و مسلمين «ابوبكر و عمر» دارند. و بعد از آن چون الآن راجع به بسياري از راويان اهل سنت سخن گفتيد, ما سؤالمان از شما پيرامون يك روايت با سند صحيح است, از كلام معصومي كه الآن ادّعاي تبعيت از كلام او را كرديد. كو و كجاست آن كلام معصوم كه شما از آن دم ميزنيد؟! يا اينكه شما تابع كتابهاي اهل سنت هستيد, اين كتابها كه نزد شما باطل هستند، پس چرا احاديث را با اين كتابها تعويل و توجيه ميكنيد, يك عالم اهل سنت يافت نميشودكه اين روايت را گفته باشد, و يا آن را تصحيح كرده باشد, شما الآن مورد مطالبه هستيد تا در اين موضوع روايتي ازكلام معصوم بياوريد و ميدانم كه نميتوانيد بياوريد.
تذكر!
(اين همه ادعاء با وجود اين نكته است كه آنها تا كنون و حتى تا آخر مناظره از رواياتي است كه از کتابهاي اهل سنت ذكر گرديد پاسخ نداده و با طرح مطالب ديگر از پاسخ به آن طفره رفتهاند؛ مخصوصاً روايت ندامت و پشيماني ابوبکر از هجوم به خانه حضرت زهراء سلام الله عليها)
ثانياً: شما به عنوان يك شيعه يك روايت صحيح قابل اعتماد بياوريد, به كدام روايت از روايات خودتان ميتوانيد اعتماد كنيد؟ شما الآن اقرار كرديد و گفتيد: به اين مسأله ايمان داريد و شايد در مجالس عزاداري حضرت فاطمه هم شركت ميكنيد, كدام روايت است كه شما حتي به عنوان شيعه ميتوانيد نزد خداوند جواب گوي آن باشيد؟ ما به إذن خداوند با شما بحث كرده و سندهاي آن را همينجا باطل ميكنيم.
الحسيني: مطلب دوم كه سؤال بسيار مهمي هم هست؛ چرا شما آية الله سيد محمد حسين فضل الله را تكفير كرديد؟ چرا او را كافر دانستيد؟ شما ميدانيد چرا او را كافر دانستند، چون او در اين روايات تشكيك كرده بود؛ الله اكبر.
الهاشمي: نه اين كه شيعه او را تكفير كرده باشد، بلكه شايد مشروعيت و جايگاه او را تنقيص كردند. ولي به هر حال بگذاريد تا از سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني بشنويم. شما روي خط تلفن باقي بمانيد يا اگر قطع هم ميكنيد ما دوباره با شما تماس ميگيريم تا مقداري قبل از پايان اين قسمت از برنامه وقت پاسخ به شما بدهيم.
الحسيني: يا شيخ! اينها يك سايت اينترنتي به نام ZALAAL.NET ايجاد كردهاند و در آن فتاوا گذاردهاند, و حوزه علميه كتابي منتشر ساخته و انحراف او را ثابت كرده يعني: او منحرف است.
الهاشمي: منحرف غير از كافر است, چون شما گفتيد: او را كافر دانستهاند.
الحسيني: با صرف نظر از كافر و يا منحرف دانستن او؛ آنها فتاوايي در پايگاه اينترنتي ZALAAL.NET دارند كه حتي اگر نگوييم: كافر او را منحرف دانستهاند. ما ميخواهيم بدانيم: چرا او را منحرف دانستهاند؟
مسأله ضلالت و حكم به انحراف است, سؤال اين است: چرا؟ او فقط در روايات تشكيك كرده است. با اين وضع ديگر شما چه توقعي در باره ابوبكر و عمر داريد؟ او يك آدم معمولي كه از توي خيابان آمده باشد نيست, او يك مرجع شيعه است. او مقام مرجعيّت شيعه را دارد, او يك عالم است و حق اجتهاد دارد. در اين مسأله اجتهاد كرده و گفته است: با نظر به بحث و تحليل تاريخي، من در اين روايت شك نمودهام.
شما بايد براي ما توضيح دهيد: نظرتان در باره فضل الله چيست؟
سؤال ديگر اين است: چرا حوزه علميّه حكم به انحراف و يا گمراه بودن او نموده است؟
تذكر!
(پاسخ واضح است: آنچه ايشان در باره تشكيل پايگاه اينترنتي به نام: «ضلال نت» بيان داشتند، و اين كه آيا اين پايگاه مربوط به مراجع شيعه است و آيا كسي از مراجع تقليد حكم به گمراهي فضلالله نموده است؟ يا اين كه بعضي مردم جاهل چنين پايگاهي تأسيس نموده و چنين ادعايي نمودهاند؟ ادعاى سيد فضل الله براي كسي كه كتابهاي او را ديده است واضح است؛ او اصل قضيه هجوم را ثابت ميداند ولي ميگويد: بعضي از مطالب فرعي كه در قضيه هجوم گفته ميشود براي آن سند صحيح يافت نميشود؛ و اين غير از ادعايي است كه اهل سنت كرده و به او نسبت ميدهند.)
الحسيني: نكته ديگر اين كه شما آية الله [حسيني] قزويني گفتيد: ما صحابه را سبّ و دشنام نميدهيم؛ شما با بيان اين مطالب، شيعه را به كافر و گمراه دانستن صحابه و سبّ و سبّ و لعن آنها سوق ميدهيد. شما رواياتي را تصحيح ميكنيد و آن را به شيعه تحويل ميدهيد, كه وقتي يك شيعه در مجلس عزاداري و يا در حسينيه ميشنود كه عمر چنين و چنان كرد و به زهراء ضربه وارد ساخت و جنين او را سقط نمود و سيلي به صورت او زد و ... آيا ميگويد: خدايا! آن ها را مورد آمرزش و رحمت قرار بده؟ يا ميگويد: خدايا! آنها را مورد لعن و نفرين خود قرار بده؟ و اين در حالي است كه با اينكارشان به خداوند متعال تقرّب مىجويند. ما از شما پاسخ ميخواهيم.
از سوي ديگر، اگر شما اين جرم را ثابت كنيد گناه بزرگتري مرتكب شدهايد, چون الآن شما ميگوييد: اين قضيه صحيح بوده و... و در نهايت هم ميگوييد: من به صحابه سبّ و دشنام نميدهم.
تذكر!
(اگر روايات صحيح وجود دارد (همانگونه كه حق هم وجود چنين رواياتي است) در اين صورت طعن متوجه صحابهايكه در هجوم شركت داشتند ميشود. و ثانياً: روايات علماء اهل سنت عليه چه كسي است؟
همانگونه كه حاکم عادل نزد اهل سنت عمر بن عبد العزيز وقتي فدک را به ذريه حضرت فاطمه سلام الله عليها برگرداند بر اين نكته تصريح نمود؛ به او گفتند: تو با اين كار به ابوبكر و عمر طعنه وارد كردي!!!
او در پاسخ گفت: آنها با اين كارشان خود طعنه بر خود وارد نمودهاند.
المسترشد، محمد بن جرير طبري، ص 503.
الهاشمي: بسيار خوب! شما تا الآن مطالب زيادي را عنوان نموديد, من ميخواهم...
الحسيني: يا شيخ! [منظور مجري برنامه دكتر الهاشمي است] آخرين چيزي كه در اين روايات ذكر كردند...
الهاشمي: وقت شما تقريباً تمام شد.
الخزاعي: امروز جمعه است. WEEK END
الهاشمي: بله ولي ما برنامههاي ديگري هم داريم.
....
الهاشمي: آيا سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني روي خط هستند؟ آيا شما روي خط هستيد؟
السيد القزويني: بله من روي خط هستم.
الهاشمي: من يك سؤال از شما دارم كه چندان ربطي به موضوع اصلي برنامه نداشته و از سوي برادر الحسيني مطرح شده و آن اين كه: آيا صحت دارد كه شبكه «SALAAM TV» كه شما از آن نام برديد برنامههاي هفتگي دارد كه در آن به صحابه سبّ و ناسزا گفته ميشود؟
جناب دكتر حسيني قزويني: الآن من به شما پاسخ ميدهم, اما راجع به شبكه SALAAM TV كه اين برادر گفتند: من ميهمان دائم اين شبكه هستم, اين كذب و افتراء است, بيش از40 نفر از شخصيتهاي دانشگاهي از اساتيد آن از قم، تهران و مشهد يا خارج از ايران و نيز شخصيّت هاي ديگر [غير دانشگاهي] همه از ميهمانان اين شبكهاند, من هر هفته در اين شبكه فقط حدود 3 ـ 2 ساعت برنامه دارم.
الحسيني: پس من دروغ نگفتم. شما در اين شبكه به عنوان ميهمان برنامه داريد.
السيد القزويني: يك لحظه، يك لحظه، يا شيخ! سخن من را قطع نكن! ديگر اين كه گفتي آنها در اين شبكه برنامه مدح ابولؤلؤ دارند و سبّ صحابه ميكنند, نوارهاي من موجود است و الآن شما ميتوانيد در سايت اينترنتي ما WWW.VALIASR-AJ.COM هم به صورت صوتي و هم به صورت متن پياده شده مشاهده كنيد. وقتي برادران در باره ابولؤلؤ قاتل عمر از من سؤال كردند من گفتم: علامه مجلسي در بحار الانوار ج 33، ص 33 ميگويد: ابو لؤلؤ بعد از اين كه عمر بن خطاب را مجروح ساخت و خودش هم كشته شد او را به بقيع بردند و دفن نمودند و اين قبري هم كه در كاشان به اسم ابولؤلؤ موجود است آن ابولؤلؤ نيست؛ بلكه اين قضيّه حقيقت ندارد.
آقاي الحسيني! كه افتراء و تهمت ميزني! اين تمام چيزي است كه من در آن شبكه گفتهام و نوار آن هم موجود است.
الهاشمي: بسيار خوب! ولي يك لحظه، يك لحظه! لطفاً يك ثانيه فقط به من وقت بدهيد, نسبت به خودتان من موضعتان را كاملاً متوجه شدم, برادر الحسيني ـ كه خداوند او را ببخشدـ مرا وارد اسامي و اشخاصي كرد كه من نميخواستم حتي يك دقيقه وارد اين مباحث شوم ولي براي اين كه براي همه درس عبرت شود آيا شما توضيح ديگري در اين رابطه داريد؟ در اين رابطه كه اين شبكه برنامهاي در سبّ صحابه پخش ميكند آيا اين اطلاعاتي هم كه داده شد غلط است؟
جتاب دكتر حسيني قزويني: و اما راجع به سبّ صحابه بايد بگويم: اين شبكه توسط آية الله شيرازي تاسيس شده است, و فرزند ايشان 3 سال قبل، روزي به منزل ما در شهر قم آمد و گفت: اساس شبكه SALAAM TV از اولين روز تاسيس بر رعايت حرمت برادران اهل سنت است همچنين ايشان گفت ما اعلام كردهايم: هر نوع اهانت به اهل سنت و عقائد آنها گناه نابخشودني است. و نيز 2 سال پيش هم كه در حج ايشان را زيارت كردم ايشان گفت: ما بر اين مطلب اصرار ميورزيم كه هيچ برنامهاي از اين شبكه ضد برادران اهل سنت و عقائد آنها پخش نشود.
الهاشمي: بسيار خوب! يك لحظه آقاي [جناب دكتر حسيني] قزويني, پس صحبتي كه آقاي الحسيني راجع به شبكه SALAAM TV كردند صحيح نيست.
جناب دكتر حسيني قزويني: بله صحيح نيست.
الهاشمي: بسيار خوب و شما اين نكات را ردّ ميكنيد و از اين شبكه دفاع ميكنيد. و اين موضوع هم بحمد الله گذشت و تمام شد؛ چون اين برنامه قصد ندارد از غائبان سخن بگويد: مخصوصاً مطالبي كه به موضوعات فكري مربوط ميشود. برادر ابوشوارب در30 ثانيه فقط وقت دارند صحبت كنند.
أبو شوارب: كمتر از30 ثانيه, آية الله [حسيني] قزويني خداوند شما را حفظ كند, شما در حقيقت اشاراتي داشتيد يعني: صداقت شما ما را قانع ميكند در اين كه شما اين تهمتهايي را كه متوجه صحابه ميشود را ردّ ميكنيد و از سبّ صحابه پيامبر اكرم منع ميكنيد و نكتهاي هم كه در باره شبكه SALAAM TV بيان داشتيد اين مطلب را تأكيد ميكند و شبكهاي هم كه شما با آن تعامل داريد به طور كلي اين موضوع را ردّ ميكند, من از شما ميخواهم, با مقامي كه شما به عنوان يكي از علماء معتبر حوزه علميه داريد, چرا شما حوزه علميه شيعه و مراجع بزرگ شيعه را جمع نميكنيد تا براي تغيير قالب خطابههاي ديني شيعه فكري بكنند, اين تمام هدف ما از اين صحبتهاست.
الهاشمي: بايد صراحتاً بگويم سؤال شما غير منطقي است. با تمام احترامي كه هم براي شما و هم براي برادر [جناب دكتر حسيني] قزويني و دو ميهمان بزرگوار ديگر برنامه كه ما در اين نشست شركت دارند در رابطه با اين موضوع بايد عرض كنم: آقاي [دكتر حسيني] قزويني در اين نشست حدود نيم ساعت بر اتهام بر ابوبكر و عمر اصرار ميورزيدند آن وقت شما چهگونه اين خواسته را از ايشان مطرح ميكنيد, يعني: سؤال شما غير منطقي است او ميگويد: اين اتهام بر آنها وارد است, من قصد دارم اين مطالب را بر او عرضه كنم... اما شما سخناني مطرح ميكنيد كه از سخنانتان اينگونه برداشت ميشود كه گويي ايشان منكر اين تهمت هستند و آن را نفي ميكنند و شما به ايشان ميگويي: علماء را جمع كنيد تا بر اين نكته تاكيد كنند... لازم است كه قبول كنيد كه ايشان در اين نظر با شما مخالف هستند. پس سؤالي مطرح نكنيد كه مردم بگويند: ابوشوارب در برنامه با ما نبود.
الخزاعي: از روي حسن نيّت حرف ميزند.
ابو شوارب: دكتر آية الله قزويني اصرار دارند كه در اظهارات حسن نيّت داشته باشيم.
....
الهاشمي: بايد با علم و يقين صحبت كنيم... در دانشگاه هر دانشجويي او را ميشناسند... اين برنامهها ضبط ميشود و در تصريحي كه [جناب دكتر حسيني] قزويني داشتند مشخص ميشود كه يقيناً با نظر شما مخالف است... بايد قبول كنيم كه تعدد آراء داريم و بايد ببينيم چگونه ميتوان آن را علاج كنيم. اما سؤال شما همان اعتراض من در اين موضوع بر ايشان بود كه به بينندگان القاء ميكند كه شما در پايان قسمت با او به توافق رسيدهايد در حاليكه شما دو نفر در طرف مقابل بوديد.
أبو شوارب: طبعاً، اين مطلب مورد تأييدي است.
الهاشمي: چرا؟ به چه علت شما ميخواهيد علماي شيعه جمع شوند و اين كار را بكنند؟
أبو شوارب: من از او ميخواهم تا به علماء شيعه مراجعه كند تا موضع خود در اين قضيه را بيان كنند, دكتر محمد [منظور جناب دكتر حسيني قزويني] اجازه به من بدهند...
الهاشمي: مگر اين كه به ايشان بگوييد: فرصتي دارند تا نظرشان را تغيير دهند.
أبو شوارب: اين همان چيزي است كه ما از او ميخواهيم.
الهاشمي: شما از سبّ و دشنام صحابه سخن ميگوييد نه از...
أبو شوارب: سبّ و دشنام صحابه جزء بزرگي از سبّ و دشنام صحابه است كه به اين تهمت تعلق دارد...
الهاشمي: و او [جناب دكتر حسيني قزويني] در30 دقيقه برنامه بر اين مطلب تأكيد مينمايد.
.........
الحسيني: وحدت اسلامي كه او و غير او به آن دعوت مينمايند همان...
أبو شوارب: پس در اين صورت هدف از اين برنامه چيست؟
الهاشمي: هدف اين است كه از وي سؤال شود: جناب استاد [حسيني] قزويني يك سؤال منطقي, در سايه اين رديّههايي كه مطرح شد فرصتي دكتر ابوشوارب و سيد حسن الحسيني و مهندس صباح الخزاعي دادهاند تا ببينند آيا اميدي هست كه شخص حضرتعالي و علماء حوزه علميه از اتهام ابوبكر و عمر به ارتكاب اين جرم دست برداشته و از اين نظرتان برگرديد؟ اين سؤال ماست.
من نكتهاي را خيلي مختصر ميگويم: نظام حقوقي ما در انگيس اينگونه است كه: قاضي زماني ميتواند كسي را متهم سازد كه ادله قاطعي كه هيچ جاي شكي در آن نباشد وجود داشته باشد... و اگر هرگونه شكي براي هيئت رئيسه دادگاه وجود داشته باشد، حكم به بيگناهي او صادر ميشود, سؤال من از شما اين است: با توجه به تشكيكاتي كه از سوي برادران مطرح گرديد و نيز در دست نبودن هرگونه نصي از امام علي بن ابي طالب آيا شما الآن بعد از تمام اين مناقشاتي كه شما در قسمتهاي قبل از آن دفاع كرديد آيا باز هم مطمئن هستيد كه موضعتان صحيح است يا اين كه اين شك و ترديدها شما را از اتهام به عمر و ابوبكر از ارتكاب اين جرم بازگردانده است؟
جواب شما بهطور مختصر در30 ثانيه چيست؟ تفاصيل آن بماند براي بعد.
جناب دكتر قزويني: آقاي دكتر! تمام كساني كه در طول اين20 سال چه در حوزه و يا دانشگاهها با من آشنايي داشتهاند ميدانند و من در اينجا با اين سخن خود تحدي كرده و در برابر همه بر اين ادعاي خود تأكيد ميورزم كه در طول اين20 سال تدريس چه در جلسات خصوصي و يا جلسات عمومي كسي اهانتي از من نسبت به صحابه نشنيده است.
الهاشمي: ولي يا سيّد! [جناب دكترحسيني] قزويني من شخصاً شما را تصديق ميكنم شما براي من مورد وثوق و تأييد هستيد، من از شما سؤال ميكنم: با توجه به رأي و نظري كه در برنامه قبل و اين برنامه در ثابت كردن رواياتي كه ابوبكر و عمر را در ارتكاب جرم دشمني عليه خانم فاطمه و شكستن پهلوي او و سقط جنين او متهم ميكند آيا شما به عنوان عالم و محقق علمي همچنان به دلايل خود اعتقاد داريد؟ و آيا هيچ جايي براي شك در ادله وجود ندارد تا از تأكيد و اصرار بر ادله دست برداريد؟
جناب دكتر حسيني قزويني: آقاي دكتر! اگر جنابعالي با من در برگزاري اين مناظره و موضوع اين گفتوگو يعني: موضوع حضرت فاطمه سلام الله عليها مشورت ميداشتيد نظر من در اين مورد موافق نبود؛ چون طرح اين موضوع موجب ايجاد عداوت و دشمني بين امت اسلامي ميشود ولي شما با اجتهاد خود اين قضيه را انتخاب كرده و اين گفتوگو را آغاز كرديد.
جناب دكتر حسيني قزويني: شما هر شب اين جمله را تكرار ميكرديد كه شيعه حتي يك حديث در اين موضوع ندارد و نياورده است؛ يك حديث صحيح در اين قضيه وجود ندارد. من خواستم فقط اين را ثابت كنم كه نه تنها يك روايت، بلكه روايات صحيحي از علماء اهل سنت وجود دارد كه من آنها را نقل كردم و از علماي شيعه يك روايت هم نياوردم.
جناب دكتر حسيني قزويني: اگر نقل اين قضايا جرم است آنگونه كه جناب الحسيني ادعا ميكند و گفت: سيد قزويني مشاعر اهل سنت را مجروح ساخته است, لازم است ايشان طبري و بلاذري يا ابن أبي شيبه را مؤاخذه كنند كه چرا اين روايات را نقل كردهاند؟
الهاشمي:... سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني ـ خدا از شما راضي شود ـ من اين را قبلاً هم گفتم: كه من به عنوان يك شخص تبليغاتي [در تلويزيون] وقتي شب از محل كار برگشته و به منزل رفتم ديدم دعوتنامهاي براي حضور در مجلس عزاداري خانم فاطمه [سلام الله عليها] در لندن به منزل ما دادهاند, شبكههاي ماهوارهاي شيعه را روشن كردم ديدم آنها همين احاديث را در شبكهها پخش ميكنند. گفتم: يا آنها بر حقند و يا ما جاهل به موضوع هستيم و يا اين كه قضيه ابعاد ديگري دارد و ما از آن بيخبريم. از اينرو از علماء دعوت كرديم تا بر اين موضوع كه هر سال تكرار ميشود تأكيد داشته باشيم.
الهاشمي: سؤال من از شما در باره متني است كه آن را قرائت كردم بدون اين كه دوباره تكرار كنم و آن متن نوشته شده از سوي «العقيلي» است كه توسط مركز «الأبحاث العقائديه» متعلق به آية الله سيستاني در وجوب لعن بر اين دو خليفه و كساني كه در اين واقعه شركت داشتند, سؤال من اين است آيا شما خودتان به تنهايي و با صرف نظر از رأي حوزه علميه شما سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني بعد از سخناني كه برادران ذكر كردند چند درصد احتمال براي شما وجود دارد كه در اين روايت شك كنيد و بگوييد اين روايت باطل است.
جناب دكتر حسيني قزويني: نسبت به شك در روايت و غير آن موضوع ديگري است شما گفتيد: روايت صحيحي در مورد هجوم وجود ندارد, كه من رواياتي را ذكر كردم و آنها را طبق مباني برادران اهل سنت تصحيح نمودم.
الهاشمي: ولي سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني به من گوش بدهيد, شما در برابر بينندگان در باره روايت صحيح به سؤال من جواب نداديد كه در آن هيچ اشارهاي به شكستن پهلو و سقط جنين ندارد. من متني را در برنامه قبل قرائت كردم و واضح است كه امكان ندارد براي من و هر محقق منصف ديگري نميتواند از آن نتيجه بگيرد كه شكستن پهلو و سقط جنيني در كار باشد. او هرگز نگفت: فرزندم را كشتد يا اين كه بگويد: همسرم! پهلويم را شكستند, اين متن مورد قبول نيست, و خانم زهراء در سخنانانش با ابوبكر در متون اهل سنت و شيعه از اين موارد هيچ سخني نگفته است. سؤال من از شما اين است كه در پرتو اين مناقشات كه نصي هم از امام علي و خانم زهراء در باره آن وجود نداشت. و در سايه رواياتي كه شما آن را تصحيح كرديد و آنها را صحيح دانستيد, آيا اعتقاد داريد از نتايج اين قسمتهاي برنامه و مناقشاتي كه در اين برنامهها شد آيا احتمال دارد كه شما به عنوان يك عالم شيعه در رواياتي كه عمر و ابوبكر را مجرم ميدانست تجديد نظر كنيد, يا اين كه همچنان فكر ميكنيد اين امر ثابت شدهاي است در اين صورت لازم است كه با هم در نحوه عرضه آنها به مردم تعامل داشته باشيم.
جناب دكتر حسيني قزويني: آقاي دكتر الهاشمي اين قضيه نزد شيعه و اهل سنت ثابت شده است, ولي خبر احتمال صدق و كذب دارد, و ما علم غيب نداريم كه بدانيم آيا اين روايات واقعاً صادر شده است و يا در واقع و در لوح محفوظ صادق هستند يا غير صادقند, ما به اين روايات بر اساس منهج و رويه برادران اهل سنت در علم رجال نگاه ميكنيم.
الهاشمي: بسيار خوب! ولي ما اهل سنتي كه در برابر شما در برنامه حضور دارند و به شما گفتهاند: كه اولاً در باره روايت ابو شيبه
أبو شوارب: مصنف ابن ابي شيبه
الهاشمي: [ببخشيد] در رابطه با روايت مصنف ابن أبي شيبه [كه شما به عنوان يكي از اسناد ذكر كرديد] گفتهاند: اين روايت به هيچوجه از شكسته شدن پهلو و سقط جنين سخن نگفته است. طبري و بلاذري هم اشارهاي به اين موضوع نكرده اند، و نهايت چيزي كه ميتوان گفت: موضوع تهديد بوده است. و در روايت ابن ابي شيبه مدح فاطمه زهراء و پدرش رسول خدا آمده است.
تذكر!
ببينيد چگونه از ذکر روايت ندامت و پشيماني ابوبکر خودداري ميكند؛ چون روايت اساسي در اثبات هجوم همين روايت است.
الهاشمي: پس با اين وجود الآن من از شما سؤال ميكنم همانگونه كه چند بار سؤال كردهام لكن اين سؤالي اساسي است. يعني: من از گفتوگويم با شما نتيجه ميگيرم و من شما و اسلوبتان در مناقشه را ارج مينهم. چه بسا بينندگان بزرگوار ما تكرار طرح اين سؤال را از شما خواستارند.
شما [بينندگان] از سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني بهره برديد و قبل از ايشان از آية الله الجناحي بهرهمند شديد و از برادر حسن الحسيني بهره برديد و از دكتر محمد مصطفى أبو شوارب بهره برديد.
به سيد [جناب دكتر حسيني] قزويني و ديگر علماء قم درود و تحيّت ميگوييم. و از خداوند ميخواهيم رشتههاي محبّت و اخوت را بر پايههاي صداقت و محبت بنا گذارند تا خداوند و رسول او از ما راضي گردند. و إن شاء الله خطابه برادران به دور از لعن و بغض و تنفر باشد, همانگونه كه درود و تحيت ميفرستيم به دكتر محمد مصطفى ابو شوارب رئيس گروه زبان عربي دانشكده تربيت در دانشگاه اسكندريّة مصر.
سلام به مصر و همه مصريها و ابراز محبت خالص به اين سرزمين عزيز كه بسيار مشتاق ديدن آن هستم و همچنان تا اين ساعت موفق به ديدن آن از نزديك نشدهام.
....
و درود ميفرستم به برادر عزيزم آقاي حسن الحسيني از «جمعيّة الآل و الأصحاب» در بحرين كه از آن كشور براي شركت در اين نشستها به لندن آمدند و ممكن است كمتر از ديگران وقت به ايشان رسيده باشد كه إن شاء الله با صبرشان و اخلاق اهل بيت پيامبر اكرم عليه الصلاة والسلام كه در پاسخگويي به بهترين وجه و با كلمات نرم و لين اسوه هر مسلمان در صبر بودند تحمل كرده باشند.
همچنين درود ميفرستم به ابن خزاعه عربي عراقي الاصل مهندس صباح الخزاعي و سلام بسياري از بينندگاني كه با پست الكترونيكي و فاكس و تلفني و... تماس گرفته بودند را به او ميرسانيم... , كه از نامههاي مردم متوجه شدم كه آنها اين مباحث را دنبال ميكنند, فهميدم كه يك ميليارد سني از برادران شيعه خود ميخواهند كه ابوبكر و عمر را از اين تهمت شنيع مبرّا بدانند، و خوشحال خواهند شد از هر شيعهاي كه عمر و ابوبكر را از اين تهمت مبرّا بداند چون آنها اين را به معناي دوري از آن چيزي ميدانند كه ميتواند محبت حقيقي را بين ايشان ايجاد كند.
برادر صباح الخراعي! براي اينكه شما بيشتر بدانيد ميگويم: بسياري از مردم در مراكش اگر از آنها سؤال كني چه كسي براي شما عزيزتر است ابوبكر يا پدرت؟ ميگويند: ابوبكر.
و از مصريها وقتي سؤال كني چه كسي براي تو عزيزتر است عمر بن خطاب يا پدر و مادر و يا برادرت؟ ميگويند: عمر بن خطاب براي ما عزيزتر است. يعني: همه جا اينگونه است كه براي مردم بعضي شخصيتها محترمند حتي شخصيتهاي معاصري كه حتى در دين با ما اختلاف دارند,... مثل: گاندي، ماندلا, تا چه رسد به آنهايي كه در مراكش و مغرب عربي در مصر و سودان به عنوان سنبلهايي كه تاريخ و هويت ذاتي آن توسط آنها ساخته شده است.
يعني: يك نفر مصري چهگونه ميتواند بين تاريخ و هويت عربيش كه از صميم جان آن را دوست دارد بدون عمر بن خطاب باشد؟ كسي كه آزادي را براي آنها به ارمغان آورد و با مصريها هم قسم گرديد كه آنها را آزاد سازد از...
أبو شوارب: از روم.
الهاشمي: از استعمار بيزانس و روم آزاد سازد. حال چنين كسي چهگونه ميتواند به يك دشمن براي او مبدّل گردد.
و نسبت به برادر عزيز و بزرگواري كه از ايران براي من نامهاي نوشتهاند فردا به آن اشاره ميپردازم.
ايشان ميگويد: استاد دانشگاه است و به شبهات مذهبي و شبهات شبكه المستقلّه وهابي پاسخ ميدهد.
و اين شخص كه اسمش را فراموش كردهام برادر دكتر حسين قدمي، دكتر حسين قدمي با كنيه ابو حنانه استاد ادبيات عرب و اعتقادات در دانشگاههاي ايران اسلامي, من و شما در دوستداشتن ادب همكاريم. برادرم به خدا قسم من وهّابي نيستم. باور كن من وهّابي نيستم. من تونسي هستم من وهابي نيستم ما شيعه امام علي هستيم و بعد از علم و مبحث علمي ورزش و فوتبال را هم دوست داريم. و برادر صباح الخزاعي هم وهابي نيست و برادر عزيزي كه او را نميشناسم هم وهابي نيست.
الهاشمي: شما در نامهاتان گفتهايد: دفاع از ابوبكر و عمر اختلاف حقيقي بين پيروان اهل بيت عليهم السلام و برادران اهل سنت ايدهم الله نيست بلكه ما تير اعتراض خود را به سوي مشكل اصلي اسلام پرتاب ميكنيم و آن تفكر وهابيت است. مشكل امروز فقط وهابيت است.
به خدا قسم! عزيز من آقاي دكتر حسين شما بيا اينجا در تونس نزد ما [منظورش كشور زادگاهش است] يا در الجزائر و از عمر و ابوبكر سؤال كن ميبيني كه هر تونسي آماده و داوطلب براي دفاع از ايندو نفر هستند. هر كس را ببيني ميگويد: من دنبال فرصتي ميگردم تا از يار رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم در غار دفاع كنم, دنبال فرصتي ميگردم تا از عمر يعني: شخصيتي كه بعد از پيامبر اكرم بزرگترين سنبل عدالت در تاريخ انسانيت به حساب ميآيد دفاع كنم.
عزيز من باور كن! يعني... شما... اما گروه القاعده اختصاص به سعوديها دارد كه آنها هم عمر را دوست دارند.
الخزاعي:.. به خاطر سياست.
الهاشمي: شما در اشتباهي [خطاب او همچنان به استاد دكتر حسين قدمي است] به خدا قسم شما در اشتباهي, البته هر محققي ممكن است دچار اشتباه گردد... در كشور مراكش شما از علويها كه بر اين كشور حكومت ميكنند راجع به عمر و ابوبكر سؤال كن حتما... در همه درسهايشان دارند.
شما در اينجا [در نامه] هر چه از وهابيت حرف زدهايد به بدي ياد كردهايد, در حالي كه بايد با وهابيت با انصاف برخورد كنيم. شما اگر از اهل وهابيت سؤال كنيد: اي وهابيها شما چه كساني هستيد؟ ميگويند: ما گروهي هستيم كه محمد بن عبد الوهاب عالمي از علماي ماست, به سوي ما آمده و ما او را اينگونه يافتهايم... كه اين درختي كه ما نزدش نذر ميكنيم و يا آنجا ذبح و قرباني ميكنيم و يا دعا كرده و متوسل به او ميشويم محمد بن عبد الوهاب به آنها گفته: بهتر آن است كه به آن چيزي كه محمّد صلى الله عليه و سلم متوسل ميشده متوسل شويد و از او بخواهيد, اگر دعا ميكنيد متوجه به سوي او باشيد و دعا كنيد اگر نفع و ضرر خواستيد فقط از خدا بخواهيد و از غير او روي بگردانيد.
براي همين در دانشگاه تونس در دروس فرهنگ اسلامي وهابيت تدريس ميشود حركت وهابيت را داخل پرانتز حركت شيخ محمد بن عبد الوهاب ميدانند كه آغاز كننده حركتهاي اصلاح و احياء اسلامي در عصر جديد بوده است.
و حركت جمال الدين افغاني [منظور سيد جمال الدين اسد آبادي است] را در امتداد حركت شيخ محمد بن عبد الوهاب ميدانند.
اگر هم خواستيد ميتوانيد از دكتر احمد الرسولي رابط علماء مغرب دور، سؤال كنيد كه با شما از نظر و رأي علماء مغرب دور، و دعوت شيخ محمد بن عبد الوهاب صحبت كند كه آنها ابداً او را بد نميدانند و اين شخص را كسي ميدانند كه خداوند به دست او خير كثير جاري ساخته است.
... طه حسين ليبراليست چرا از دعوت محمد بن عبد الوهاب سخن ميگويد؟ چون مردم در عالم عربي او را درك كردهاند و او را بر اين عقيده يافتهاند كه ميگويد: به جاي اين كه بروم و به آقاي عبد القادر و آقاي صالح و آقاها و اولياء زياد ديگري كه هستند از او بخواهم و قرباني كنم و به او نگاه كنم, چرا نروم به سوي آنچيزي كه در زمان پيامبر اكرم به سوي او ميرفتهاند و از او ميخواستهاند «وإذا سالك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداعي إذا دعان» ـ «امن يجيب المظطر إذا دعاه ويكشف السّوء» ـ پس اين دعوت او بوده است.
و من از يك عالم وهابي سعودي شنيدم كه ميگفت: اگر محمّد بن عبد الوهاب در كتابهايش سخن اشتباهي بگويد ما آن را رد ميكنيم. و جز در يك مساله اساسي هيچ ارتباط ديگري بين ما با او نيست.
براي شما توضيح دادم كه در حال حاضرحبّ صحابه در دل بيش از يك ميليارد مسلمان ساكن اين كره خاكي جا گرفته است. و به همين دليل سزاوارتر اين است كه با أخوت و صراحت سخن بگوييم و به همين دليل گفتوگوي صريح در شبكه المستقلّه آرزوي من است. من آرزو دارم و از خداوند ميخواهم تا اين شبكه را محل ارتباط بين همه قرار دهد و اين قسمتهاي مناظره را به عنوان گفتوگوي بين شيعه و سني قرار دهد, سعه صدر به دو طرف بدهد تا غبار ظلمات برداشته شود و يكديگر را بيشتر بشناسيم و حق آشكار گردد و در پرتو آن قلوب با يكديگر الفت گيرد و از لعن و سبّ و تنفر از يكديگر دست برداشته و إن شاء الله يك خانواده گشته و با هم در ساخت تمدن انساني سهم داشته باشيم اما نه براي آن كه ديگران را از بين ببريم, براي اين كه هواپيمايي با سرعت بيشتر بسازيم چون من از هواپيماهايي كه از اينجا تا كوالالامبور را 12ساعته طي ميكنند ميترسم, هواپيمايي بسازيم تا كوالالامبور را در 2 ساعت طي كند, و با راحتي كامل از شهر جدّه عربستان تا مصر را در يك ساعت بپيمايد, و در ساخت داروي مالاريا سهم داشته باشيم تا حتى يك نفر در سودان بر اثر مالاريا از بين نرود.
امّت واحدهاي باشيم كه با كمك و همكاري عمومي با آمريكا بجنگيم و با روس جنگ نكنيم, بقيه صحبتها با شما بماند فردا إن شاء الله تعالى. خسته نباشيد.
الخزاعي: ممكن است30 ثانيه وقت به من بدهيد.
الهاشمي: صباح الخزاعي 30 ثانيه وقت خواستند.
الخزاعي: خواهرم تعريف ميكرد: شوهر دخترش كه سني مذهب است 4 سال قبل با خانمش كه شيعه تندروي است بحث ميكردند تا اينكه وقت زكات فرا ميرسد و ميخواهد زكات بپردازد اما ميبيند كه مقدار قيمت زكات در مذهب شيعه گران ميشود. از اينرو ميگويد: من مذهب سني را اختيار ميكنم.
الخزاعي: شوهرش به او ميگويد: تو چهكار ميكني؟ تو كه شيعه هستي. خانمش ميگويد: اسلام به من اجازه اين كار را داده است. چه مشكلي دارد؟
الخزاعي: اين يعني چه؟ يعني: محبّت.
الهاشمي: شما... خانوادهتان عراقي هستند. اين چيزها را شما داريد. اما لازم است به عنوان نمونه روي آن بحث كنيم و ببينيم اگر امكان دارد انتشار پيدا كند.
الخزاعي: برادر من! محبّت بين عراقيها محبّت است. ما سني و شيعه نداريم.
الهاشمي: استاد صباح الخزاعي! اجازه بدهيد در اين موضوع با شما مخالفت كنم, من فيلمي را كه شبكهchannel 4 ديدم. مردمي كه هر روز را با خوف و ترس سپري ميكنند و به بيمارستان ميروند و در روز روشن و در وسط خيابان مردم را ميكشند.
القاعده در بازارهاي شيعيان دست به اين كارها ميزند. إن شاء الله از فضيلتهاي اين گفتوگوها همين باشد, تا اساسي را كه بر كراهت بنا گرديده است را خراب كنيم,... و به جاي آن ان شاء الله خانه محبت را بر اساس حق و نه بر اساس ضلالتها و گمراهيها بنا كنيم.
الخزاعي: إن شاء الله.
الهاشمي: به اميد ديدار تا فردا. وعده ما باشما إن شاء الله فردا در قسمت ديگري از اين برنامه با همه شما بينندگان گرامي و با نامهها و تلفنهاي شما در هر قسمت و بعد از اين روز يك شنبه إن شاء الله قسمت هشتم اين مناظرات را خواهيم داشت تا حكم نهائي در اين موضوع صادر شود.
دوستان گرامي! صبح خوبي داشته باشيد.
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*