حیله های مهران وزیر قسمت پنجم
چهارشنبه 14 فروردین 1392 4:49 PM
قزل ملک که در آن مجلس بود، با شنیدن نام فغفور شاه به یاد روزی افتاد که میخواست به خواستگاری مه پری برود، ولی از ترس دایه جادوگر او را از این کار باز داشتند. قزل ملک فکر کرد حالا بهترین فرصت است و رو به پدرش، ارمنشاه گفت: ای بزرگوار شاه، اگر اجازه دهی، با لشکری گران، بروم دودمان فغفور شاه را براندازم و چین را ضمیمه خاک ماچین کنم.
ارمنشاه گفت: در این کار باید فکر و اندیشه شایسته کرد. چرا که کارها به جنگ پیش نرود. با جنگ مردمان کشته شوند و داغها بر دلها نهاده شود.
قزل ملک گفت: ای پدر، اگر حیله مهران و شیرافکن کارساز باشد، نیازی به جنگ نمیماند! بیهیچ خونریزی چین را تصرف میکنیم.
ارمنشاه گفت: ای پسر، هر حرفی را زود باور نکن که من در این کار حیلهای میبینم!
پسر چون چنین شنید، رو به پدر گفت: ای بزرگوارشاه، پس اجازه بده، حال که دایه جادوگر در میان نیست به خواستگاری مه پری روم.
ارمنشاه گفت: در این کار نتوانم مانع تو شوم. لشکری بردار و برو.
قزل ملک با لشکری گران به راه افتاد. وقتی به نزدیکی چین رسید، دست به تاراج شهرها زد و همه جا را غارت کرد و خانهها را بسوزاند. مردم این شهرها برای دادخواهی به دربار فغفور رفتند و از ظلم و کشتار لشکر ماچین فریاد زدند و کمک خواستند. فغفور به مهران وزیر گفت: این چه فتنهای است که در مملکت ما افتاده است؟ آتشی خاموش میشود، آتش دیگری افروخته میگردد. ما که کاری به ارمنشاه نداشتیم! چرا باید به کشور ما لشکر بکشد و مردمان را بکشد و خانهها را آتش زند؟
مهران وزیر گفت: باید نامهای بنویسیم و به پیکی بسپاریم تا به آنها برساند و جواب آورد. آن وقت معلوم میشود که خواست آنها چیست و ما چه باید بکنیم...
برگرفته از کتاب: سمک عیار
ادامه دارد...