حیله های مهران وزیر قسمت دوم
چهارشنبه 14 فروردین 1392 7:48 AM
مهران گفت: شاه باید فرمان دهد که دویست غلام با تمام سلاحها، پشت پردهها مخفی شوند. آنگاه شاه کسی فرستد تا خورشید شاه و فرخ روز و جماعت عیاران همه را دعوت کند که به اینجا آیند. چون به سرای رسند، سلاح همه را بگیرند که مجلس شاه، میدان جنگ نیست و در مجلس بزم، نیاز به سلاح نباشد. چون گرداگرد نشینند،شاه فرمان دهد و همه غلامها از پشت پردهها بیرون آیند و همه را با شمشیر بکشند و شهر از بلای آنها آسوده گردد. آنگاه تو بمانی و دختر و او را به هر کس که بخواهی دهی.
شاه فغفور گفت: ای مهران، نیکو تدبیری است! چنان کنیم.
روز بعد، فغفور شاه کسی را فرستاد تا جماعت عیاران، سمک و شغال پیل زور و خورشید شاه و فرخ روز، همه را به قصر دعوت کردند. خدمتکاران به پیشواز آنها آمدند و احترام کردند و گفتند: شاه میفرماید که امروز روز عقد خورشید شاه و مه پری است و باید شادی کرد. بیسلاح به درون آیید.
عیاران و خورشید شاه و فرخ روز، همه سلاح باز کردند و بر زمین گذاشتند و داخل شدند. خورشید شاه به همراه فرخ روز تا پیش تخت شاه جلو رفت و کنار فغفور بر تخت نشست. شغال پیل زور و سمک نزدیک تخت و دیگر عیاران همه گرد آنان نشستند. ناگاه، غلامان غرق آهن و سلاح از پس پردهها بیرون جستند و شمشیرها کشیدند.
سمک عیار که چنین دید گفت: دریغا که در دام افتادیم! به آنچه میترسیدم، گرفتار شدم. او کاردی را که مخفی کرده بود، برکشید، در میان غلامان افتاد و گفت: ای سمک، نباید خون را مفت بر باد داد حال که زنده از اینجا بیرون نمیروی، به عوض خون خود بکوش! با این اندیشه میزد و میافکند.
خورشید شاه سر در گریبان فرو برده، در دل میگفت: با حیله ما را به دام انداختند.
سمک ده تن غلام را بر خاک افکند. اما چون بیسلاح بود. زخم بی شمار خورده و خون بسیار از وی رفته بود. پس چون دید کار از کار گذشته و از عیاران کسی زنده نمانده است، خود را در میان کشتگان انداخت و چون مردهای بیجان افتاد تا بلکه نجات یابد و باز حیلهای به کار بندد.
به فرمان فغفور، کشتگان را به صحرا بردند تا خوراک درندگان شوند. خورشید شاه و فرخ روز و شغال پیل زور را هم بگرفتند و به زندان افکندند.
برگرفته از کتاب: سمک عیار
بازنویسی: حسین فتاح
ادامه دارد...