حیلههای مهران وزیر
چهارشنبه 14 فروردین 1392 7:47 AM
چنین گویند که مهران وزیر پسری داشت به نام قابض. قابض پهلوانی زورمند بود و خواستگار مه پری. اما از ترس دایه جادوگر، این خواسته را بر زبان نمیآورد. چون دایه کشته شد، ترس قابض ریخت. پس نزد پدر رفت و گفت: ای بزرگوار پدر، دانی که سالهاست خواستار مه پری هستم، اما از بیم دایه سخن نمیگفتم. اکنون که دایه از میان رفته است، آن هم به دست خورشید شاه، ناچار مه پری به او میرسد. تو باید که نگذاری، دختری از دربار و شهر خودمان به بیگانه رسد و با او وصلت کند.
مهران دلش به حال پسر سوخت و گفت: دل آسوده دار که در این کار تلاش خواهم کرد!
مهران وزیر حیلههای زیادی به کار بست و با فغفور شاه حرف بسیار زد تا به او بقبولاند که با مرگ دایه جادوگر و وجود خواستگاران قبلی مه پری در شهر، صلاح نیست که فغفور دختر را به خورشید شاه بدهد. بلکه باید بهانهای بجوید و کار را چنان ترتیب دهد که همه مردم قبول کنند فغفور میان شاهزادگان فرقی نگذاشته و تبعیضی قائل نشده است. حیله مهران این بود که دیگر شاهزادگان را رو در روی خورشید شاه قرار دهد. فغفور پذیرفت. اما از قضای روزگار، همه شاهزادگان از جمله پسر مهران وزیر در این پیکار کشته شدند و خورشید شاه تنها برنده میدان شد.
مهران وزیر که دید تبرش به سنگ خورده، حیلههایش کارگر نیفتاده و در این میان، پسرش را نیز از دست داده است. باز نزد فغفور شاه رفت و حیلههای دیگری به کار برد. او به فغفور گفت: در میان مردمان، چنین گفتگوست که فغفور شاه با شصت مرد عیار حریف نیست. هر چه خواهند کنند و هر چه خواهند گویند. عیاری به خانه تو آید، دایه دخترت را برباید و ببرد، زندان و بند را بشکند، زندانیان را هم آزاد سازد و کارهای دیگر که خود دانی، دیری نپاید که لشکر به خانه تو حمله کنند، و آن گاه کار از دست من هم بر نیاید. من آنچه دانستم، گفتم، حال خود دانی، خواه به کاربند و خواه فراموش کن.
فغفور شاه لختی به فکر فرو رفت و بعد به وزیرش گفت: چاره چیست؟
مهران وزیر سر برآورد و گفت: من تدبیری اندیشیدهام که اگر به کار بریم از دست این عیاران، خلاص شویم.
فغفور گفت: آن تدبیر چیست؟
برگرفته از کتاب: سمک عیار
بازنویسی: حسین فتاح
ادامه دارد...