0

نقل و نمک

 
samanehtajafary
samanehtajafary
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 2436
محل سکونت : خراسان رضوی

نقل و نمک
دوشنبه 12 فروردین 1392  11:20 PM

خنده

اگر آمد

پدر: «من میروم بیرون. اگر دوستم آمد بگو نیستم.»

پسر: «باشه، ولی اگر نیامد چه بگویم؟»

 

پارک

اتوبوس دو طبقه را میدهند به یک نفر و میگویند پارکش کن. آن مرد اتوبوس را میگیرد و طبقهی اول را چمن میکارد و طبقهی دوم اتوبوس را پر از درخت و گل میکند.

 

حمام

مردی به حمام نمیرفت. به همین خاطر چرک خشککن زیاد میخورد.

 

خواهش بیجا

دایی عزیز و پرستارم! من میخواهم بیایم آمپولم را بزنم. شما لطف کن آمپولم را بینداز دور. بعد به مامان بگو که آمپول مرا زدهای.

 

قهر

روزی شنگول از خانه قهر میکند و نشانه خانه آقا گرگه را میپرسد.

 

نان

به چندین  سنگک سرد و خشک شده احتیاج داریم. از دارندگان تقاضا داریم که آن را به من بدهند. اگر نبودم در  مغازه را بزنید.

کلهپزی ته کوچه

 

پول

چرا پول خرد! چرا سکه! لطفاً از آن اسکناسهای تمیز و گوشهدار بدهید. سکه را به بچه هم بدهی قهر میکند.

آقا گدای محترم

 

پلنگ سفید

یک نفر زنگ زد برنامه کودک تلویزیون و گفت: «الو. دیگر پلنگ صورتی پخش نکنید.»

- چرا؟ پلنگ صورتی که کارتون خوبی است.

- آخه از بس پخش کردید، شده پلنگ سفید.

 

طلا

مقداری طلا که گم شده بود، صاحبش خودم هستم. لطفاً دنبالش نگردید!

طلا گم کرده

 

جواب غلط

پدر: «پسرم امتحان ریاضیات چطور بود؟»

پسر: «یکی از جوابها را غلط نوشتم »

پدر: «عیبی ندارد. پس بقیهی سوالها را درست حل کردی؟»

پسر: «نه، چون اصلاً وقت نکردم به بقیهی سوالها نگاه کنم.»

 

شنگول و منگول و پینوکیو

آقا روباه میرود در خانهی شنگول و منگول و حبه انگور، و محکم در میزند. صدایی از پشت در میآید: «کیه؟ کیه در میزنه؟»

روباه دستی به شکمش میکشد. صدایش را عوض میکند و میگوید: «منم، منم، مادرتون.»

ناگهان در خانه به رویش باز میشود. روباه با خوشحالی میخواهد برود تو که پینوکیو پشت در جلو او را میگیرد و میگوید: «ببخشید آقا روباه، شنگول و منگول و حبه انگور، دو- سه ماهی است که خانهیشان را به من فروختند و از اینجا رفتند.»

 

طوطی سیاه

از آقا کلاغه پرسیدند: «اسم تو چیست؟»

کلاغه گفت: «طوطی.»

پرسیدند: «پس چرا رنگت سیاه است؟»

گفت: «آخه توی ذغال فروشی کار میکنم.»

 

گوشت گاو

محمود: «من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور و قوی شدم.»

مسعود: «پس چرا من اینقدر ماهی میخورم، شنا یاد نگرفتم.»

 

دندان

بچههایی که دندانهای محکم و سالمی دارید! بچههایی که فکر میکنید دندانتان مثل سنگ است! بچههایی که دوست دارید همه چیز را زیر دندان بگیرید! ما در خدمت دندانهای شما هستیم.

انجمن تولیدی پسته و فندقهای دهان بسته

 

سیبزمینی دیوانه

دکتر به دیوانهها گفت: «فرض کنید سیبزمینی هستید که روی ماهیتابه دارد سرخ میشود.»

دیوانهها بالا و پایین پریدند، بجز یک نفر. دکتر از او پرسید: «تو چرا بالا و پایین نمیپری.»

گفت: «آخه من ته ماهیتابه چسبیدهام.»

 

قیمت

مشتری: «قیمت این لباس چند است؟»

فروشنده: «چهارهزار تومان»

مشتری: «وای ... آن یکی قیمتش چند است؟»

فروشنده: «دو تا وای...»

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها