آقای جروی در لاک ویلو
دوشنبه 21 اسفند 1391 10:33 AM
«خوب بابا! «آقا جروی» اینجا هستند و به ما خیلی خوش می گذرد.... در نظر اول او یک پندلتن واقعی است در حالی که ذره ای به آن ها شباهت ندارد. او مردی است ساده و بی پیرایه و بسیار شیرین و دوست داشتنی ....»
«بابای عزیز. آقا جروی رفته و دل همه ما برایش تنگ شده... تا دو هفته دیگر دانشکده باز می شود... داستانی که به مجله فرستاده بودم قبول شده، 50 دلار، بفرمایید! بنده نویسنده شدم. در ضمن کمک هزینه تحصیلی دوساله نصیب من شده که مخارج تحصیل و پانسیون را تامین می کند. خیلی از این پیشامد خوشحالم چون حالا دیگر باری به دوش شما نخواهم بود و تنها پول جیبی برای من کفایت می کند...»
جودی دوباره به دانشکده بازمی گردد و در نامه ای برای بابا لنگ دراز توصیف می کند که چطور ژولیا که دو روز زودتر از او به دانشکده رسیده، به شکلی تجملی چیدمان اتاق شان را انجام داده و او خود را با این تجملات غریبه می بیند. او همچنین از مخالفت بابالنگ دراز با دریافت کمک هزینه ابراز ناراحتی کرده و با توضیح اینکه در آینده قصد دارد قروض خود را بپردازد، اعلام می کند به هیچ وجه حاضر نیست این کمک هزینه را از دست بدهد. جودی در نامه دیگری خبر می دهد که ژولیا از او دعوت کرده تعطیلات کریسمس را نزد آنها به نیویورک برود. او از روبرو شدن با خانواده پندلتن وحشت دارد و قلباً امیدوار است بابالنگ دراز با این مسافرت مخالفت کند. چه او از ماندن در دانشکده و مطالعه در اوقات فراغت بیشتر لذت می برد تا مصاحبت با خانواده ژولیا.
در نامه بعدی جودی به توصیف جشنهایی که به مناسبت آغاز سال میلادی در دانشکده برپا شده پرداخته است.
«بابالنگ دراز عزیز از عیدی کریسمس تشکر می کنم. من از پوست روباه، گردنبند و ... خوشم می آید ولی از همه بیشتر شما را دوست دارم. ولی بابا شما نباید مرا اینطور لوس کنید... وقتی شما مرا به لذائذ زندگی عادت می دهید چطور انتظار دارید که بتوانم حواسم را جمع کنم و برای زندگی آینده ام زحمت بکشم؟ ... حالا می توانم حدس بزنم چه کسی بستنی روز یکشنبه و درخت عید کریسمس را به موسسه ژان گریر می فرستاد .... به خدا حق این است که در پرتو این اعمال خیر همه عمر سعادتمند باشید.
خداحافظ و عید شما مبارک. همیشه جودی شما»
جودی بعد از تعطیلات و بازگشت از نیویورک خانواده پندلتن را توصیف کرده است. او در قسمتی از نامه می نویسد:«... محیط مادی خانواده پندلتن خرد کننده بود. من وقتی توانستم نفسی به راحتی بکشم که سوار قطار شدم که برگردم... اشخاصی را که ملاقات کردم همه خوش لباس و مؤدب بودند ولی بابا حقیقت این است که از دقیقه ای که وارد شدم تا دقیقه ای که حرکت کردم یک کلمه حرف حسابی نشنیدم، گمان می کنم هرگز تفکر و ابتکار به آستانه خانه آنها رسیده باشد...».. جودی اضافه کرده در این ایام او یک بار آقا جروی را در منزل ژولیا ملاقات کرده و حدس می زند که او چندان میانه خوبی با اقوامش ندارد و آنها هم از او خوششان نمی آید...» جودی خصوصیات آقاجروی را توصیف کرده و تمایلات اجتماعی، سیاسی خود را به وی نزدیک می داند.
در نامه های بعدی جودی خبر موفقیتش را در امتحانات اعلام کرده و در خصوص فعالیت های ورزشی و تفریحی خود صحبت کرده است.
او از نوشتن این نامه ها لذت می برد:«... واقعاً خیلی دوست دارم به شما نامه بنویسم چون از این که قوم و خویشی دارم در خود احساس اتکا به نفس و احترام می کنم ... شما تنها مردی نیستید که برایش نامه می نویسم. به دو نفر دیگر هم می نویسم. امسال نامه های بلندبالا و جالبی از آقا جروی دریافت کردم.... نامه ها را خیلی مرتب و رسمی جواب می دهم. می بینید تفاوتی بین من و سایر دخترها نیست...».
خبر امتحانات و جشن فارغ التحصیلی، ژولیا برای چهارمین بار تعطیلات را در اروپا می گذراند. جودی می نویسد:«بدون شک بابا خوشیها عادلانه تقسیم نشده است...» او قاطعانه اعلام می کند که قصد دارد تعطیلات را در ساحل دریا نزد خانمی به نام چارلز پاترسن بسر برد و به دخترش درس بدهد و در مقابل ماهی 50 دلار دریافت کند، او قصد دارد سه هفته آخر تعطیلات را به لاک ویلو برود. جودی از اینکه کم کم می تواند استقلال داشته باشد اظهار رضایت و تشکر کرده است.
جودی نامه ای از منشی بابا لنگ دراز دریافت می کند که خبر می دهد او قصد دارد جودی را برای تعطیلات به اروپا بفرستد. ولی جودی خود را شایسته برخورداری از چنین تجملاتی نمی داند و خیلی مودبانه این پیشنهاد وسوسه انگیز را رد می کند. او در ضمن توضیح داده که در همین ایام باخبر شده آقا جروی نیز تعطیلات را در اروپا سپری خواهد کرد، البته نه با ژولیا و خانواده اش بلکه مستقلاً، جودی او را در جریان دعوتش به مسافرت اروپا از طرف قیم خود قرار داده و او اصرار دارد که جودی این دعوت را بپذیرد. چون در آن صورت می توانند در پاریس با یکدیگر ملاقات کنند . او در ادامه نوشته:« راستش را بخواهید بابا این حرفها خیلی به دلم چسبید و کمی در تصمیم سست شدم، شاید اگر آنقدر آمرانه صحبت نکرده بود کاملاً تسلیم شده بودم ... ممکن است کسی مرا اغوا کند ولی هرگز نمی توان مرا مجبور به کاری کرد...»
جودی طبق تصمیم خود عمل می کند و در نتیجه کدورتی بین او و آقاجروی پیش می آید. اگرچه آقا جروی در نامه ای می نویسد اگر به موقع از اروپا بازگردد اواخر تعطیلات به لاک ویلو به دیدن جودی خواهد رفت اما جودی تصمیم می گیرد به لاک ویلو نیز نرود! و برعکس هفته های آخر را نزد خانواده سالی به اردوی آدیرن داکز برود... نامه بابالنگ دراز که مخالفت خود را با این سفر اعلام کرده دیر به دست جودی می رسد و او در جواب می نویسد که اکنون نزد خانواده سالی است.
جودی دانشجوی سال آخر است. او مدیر مجله ماهانه دانشکده شده ... اکنون او آرزو دارد که روزی پاریس را ببیند.... کتابی که وی در ایام تابستان نوشته و برای مجله ای فرستاده رد شده و ناشر چند انتقاد اساسی از نوشته او کرده است. جودی مجدداً کتابش را می خواند و بعد آن را از بین می برد. او تصمیم می گیرد روحیه خود را قوی تر کند...
جودی در خواب می بیند که به کتابخانه ای رفته و در آنجا کتابی می بیند به نام «شرح حال و نامه های جودی ابوت» او کتاب را می خواند و می خواند ولی وقتی به صفحه آخر می رسد قبل از اینکه از عاقبت خود باخبر شود بیدار می شود. او می نویسد چقدر خوب بود اگر انسانها از آینده خود خبر داشتند.
جودی در نامه های بعدی درباره موضوعات پراکنده ای صحبت کرده است. او گاه موضوعی از درس زیست شناسی که به نظرش جالب بوده مطرح می کند و گاه در خصوص آزادی اراده داد سخن می دهد و اغلب درباره کنابهایی که مطالعه می کند توضیح می دهد. او در نامه ای از بابای عزیزش تقاضای کمک به خانواده فقیری را کرده.... او باز هم داستان می نویسد ولی خودش از نتیجه کارش راضی نیست.