0

اشعار کودکیمان!!!(یادش به خیر)

 
mmf5243
mmf5243
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 1189
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار کودکیمان!!!(یادش به خیر)
شنبه 20 اردیبهشت 1393  3:11 PM

از پشت کوه دوباره

خورشید خانوم در اومد

 با کفشای طلا و

پیرهنی از زر اومد

 آهسته تو آسمون

چرخی زد و هی خندید

 ستاره ها رو آروم

از توی آسمون چید

 با دستای قشنگش

ابرا رو جابه جا کرد

 از اون بالا با شادی

به آدما نیگا کرد

دامنشو تکون داد

رو خونه ها نور پاشید

 آدمها خوشحال شدن

خورشید بااونها خندید...

آرزو نمی کنم که بیایی

آرزو می کنم که وقتی آمدی چشمانم شرمسار نگاهت نشود

چون همه میدانند که می آیی

الهم عجل لولیک الفرج }

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها