پاسخ به:خـــاطـــره یا جـــمــله راسـخـــونـــی خود را با ما در میان بگذارید
سه شنبه 15 اسفند 1391 11:24 PM
سلام
اول از همه تولدتان را تبریک می گویم
دوم به خودمان تبریک می گوییم که بالاخره بخش صندوق پیام کاربران هم راه افتاد! خیلی وقت بود منتظر بودیم!
اگر بخواهم خاره تعریف کنم بیشتر آنها برمی گردد به غرفه های راسخون در نمایشگاه ها
اوایل که خیلی افتضاح بود ! یک بنده خدایی فق بروشور توزیع می کرد. دو تا سوال که می کردی فقط نگاهت می کرد! اصلا توی باغ نبود!
نمایشگاه قرآن اصفهان خیلی خوب بود. دوستان راسخونی جمع بودند و می توانستی مستقیما با آنها در ارتباط باشی و نظرات خود را بگویی. همین جا بود که افتخار آشنایی به آقای نجاران را هم پیدا کردیم.
اما بشنوید ا بخش اصلی داستان!! نمایشگاه الکامپ.
برای کاری در تهران بودم و خوشحال بودم که با نمایشگاه هممان شده و دوستان راسخون را هم می بینیم. خودم را به هر مکافاتی بودم به نمایشگاه رساندم. روز اول نمایشگاه بود و حتی بروشور راهنما هم چاپ نشده بود. هممان هم نمایشگاه رنگ بود. غرفه ها را می گشتیم ولی راسخون را پیدا نمی کردیم تا این که بالاخره غرفه راسخون نمایان شد. خودم را به غرفه رساندم و سلام احوالپرسی کردم. دوست عزیزی هم که فکر کنم آقای محمدی نام داشتند مسئول غرفه بودند. گفتم برنامه تان برای نمایشگاه چیه؟ گفتند فعلا که هیچی!! انگار که آب یخی روی من ریخته باشند. نه مسابقه ای ! نه نوآوری ! نه چیزی! تاه اینترنتشون هم قطع بود! گفتم از مسئولین روابط عمومی کسی هست؟ گفتند فقط بنده هستم و آقای بکتاش. هیچی دیدیم انگار هیچ خبری نیست! راهمان را کشیدیم و رفتیم. فقط آخر کار گفتیم به دوستان سلام برسانید ایشان هم گفتند چشم ! ولی حتی نپرسیدند شما کی هستید؟ بگم کی سلام رسوند؟ ! هیچی دیگه حسابی خورد توی ذوقمون!!!!!
بعد هم جایتان خالی! خواستیم با بی آر تی خودمان را برسانیم که به ترافیک عجیبی برخوردیم که مسیرهای ویژه بی آر تی هم پرترافیک بود و دوستان هم منتظر ما!! مدام زنگ می زدند پس کجایی! و ما هم میلیمتری می رفتیم . بعد هم به دلیل عملیلت ساختمانی یک جایی مسیر تغییر کرده بود و مجبور شدم توی این اوضاع یک تکه از راه را پیاده بروم و خلاصه بلبشویی شده بود که نگو و نپرس!
در نهایت هم با یک ساعت و نیم تاخیر رسیدیم و برای این که از دل دوستان درآوریم مجبور شدیم رشوه بدهیم!!!!!!! (دست خالی نرفتم!) و خلاصه دوستان هم گیر داده بودند که توی این اوضاع نمایشگاه رفتنت چی بود!!!!؟؟
این بود خاطره من از راسخون!!
ناگهان چقدر زود دیر می شود...