0

عاشورا و روانشناسی مثبت

 
iran313
iran313
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1390 
تعداد پست ها : 1561
محل سکونت : اصفهان

عاشورا و روانشناسی مثبت
سه شنبه 8 اسفند 1391  2:47 PM

عاشورا و روانشناسی مثبت

گریستن و اندیشهکردن
«اما از سر درد و دریغ می
گویم، افسوس که شیعه بیشتر بر مصائب عاشورا گریست و کمتر در مسائل عاشورا اندیشید. شیعه عاشورا را نگاه داشت لیکن درست نشناساند. آفرین بر او که نگاه داشت و دریغا از او که نشناساند.... هر قطرهای از اقیانوس عاشورا، یک شعور ناب قوی و یک محتوای ژرف غنی، و یک مکتب آموزندة انسانی، و یک ترتیل خونبار آیات قرآنی، و یک سجدة مترنم نورانی، و یک سیال حیاتآفرین اخلاقی، و یک حماسة پویا در صیرورت آهنگ بشری است. »2

عاشورا و روانشناسی

نهضت حسینی را می
توان از جنبههای گوناگون در علوم انسانی معاصر مطالعه کرد: زمینههای فرهنگی، عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جهان اسلام در قرن اول هجری، تبیین رفتار مردم کوفه، شام، مدینه و مکه و بهخصوص شرکتکنندگان مستقیم در آن رویداد بزرگ از نظر روانشناسی اجتماعی و تحلیل و بازشناسی شخصیت و اختلالهای شخصیتی سران کفر از دیدگاه روانشناسی بالینی بخشی از کارهایی است که انتظار میرود پژوهشگران دینباور و ژرفاندیش دانشگاه و حوزه به آن بپردازند.

از سوی دیگر، عاشورا عرصة رویارویی فضیلت
های انسانی و رذیلتهای بشری است. در گروه کفر، بیپروایان آلودهدامنی همچون فرزند مرجانه، که پدرش شناخته شده نبود و امام حسین (ع) او را زنازادة فرزند زنازاده می-نامید، جای داشت، و یا ده نفری که بعد از شهادت امام والاییها، سینه و پشت آن حضرت را لگدکوب سم اسبان خود کردند و به گواهی ابوعمر زاهد، نسبشناس آن زمان، همه حرامزاده بودند! و در مقابل، در گروه خداباوران نستوه، فرزندان دامنهای پاک و مستوری که پرآزرم، پارسا و آزاده تربیت شده بودند. یک طرف ، کسانی همچون «شبث بن ربیعی» قرار داشتند: مظهر بیثباتی شخصیت که در هر زمان با اندک نسیمی از سوی قدرت حاکم، به آنسو میرفتند و در مقابل، دلاورمردانی که در راه دفاع از حق، لحظهای تردید و سستی به خود راه ندادند و سرانجام شهید شدند. بررسی علمی و امروزین این مطالب، غیر از عصری کردن تاریخ پر فراز و نشیب اسلام، دریچههای جدید و جذابی را بر دانش روانشناسی میگشاید و آن را از بنبست مادینگری می رهاند.



عاشورا و روانشناسی مثبت

روان
شناسی مثبت که رویکرد اصلی روانشناسی در هزاره سوم میلادی نام گرفته است، بر این باور است که نگاه منفی و بیمارمدارانه به آدمی، هم باعث غفلت از جنبه بیشتر سالم و روشن انسان میشود و هم بسیاری از مردم را نسبت به این علم مفید و راهگشا، بیمهر و دلزده میکند. «مارتین سلیگمن» و «چیک سنت میهای»

دو نفر از پایه
گذاران اصلی این رویکرد، در شمارة 55 مجله «روانشناس آمریکایی» (2000) برای روانشناسی مثبت سه سطح یا حوزه تعریف کردهاند:


1- هیجانهای مثبت

مانند:

شادی، لذت، رضایت از زندگی، عشق، آرامش، صمیمیت، امید، خوشبینی، نشاط، خنده و شوخی


2- فضیلتها و صفات فردی مثبت

که حالات و الگوهای رفتاری پایداری هستند. مانند: شجاعت، پشتکار، صداقت، خرد....



3- نهادها و سازمانهای مثبت

چگونگی پایه
گذاری و نگهداری نهادها و مؤسسههای مثبت نظیر خانواده، مدرسه، اداره و شهر و گسترش کارکردهای مثبت آنها.سلیگمن در کتاب « شادکامی اصیل» با استناد به پژوهشهای رواشناختی نشان میدهد که برخورداری از هیجانهای مثبت، سلامت جسمی، روابط دوستانه، روحیه یاریرسانی به مردم، گشودگی ذهن، معنویت و کارآمدی را افزایش و گسترش میدهد. علاوه بر اینها، هر هیجان مثبت، هیجانهای مثبت دیگری را نیز تقویت میکند. شادیها به دو گروه بزرگ شادیهای حسی و گذرا و شادیهای اصیل و پایدار تقسیم میشوند. شاید گذرا یا نشاط، از طریق رفع نیازهای جسمی، پیوند با طبیعت، ارتباط با دوستان صمیمی، شوخی و خنده و نیایش با خداوند، بهدست میآید. شادیهای پایدار که به مفهوم خوشبختی نزدیک است، ترکیبی است از شادیهای حسی، برخورداری از صفات مثبت، غرقه شدن در فعالیتهای سازنده و هدفمندی و معناداری در زندگی.


شادی و آرامش ناشی از فضیلت


های انسانی، بسیار ژرف، گسترده و بادوام است. روانشناسان مثبتگرا، شش فضیلت اصلی و بیست و چهار صفت را که به آنها نیرومندیهای منش میگویند، مشخص کردهاند.


نگاهی گذرا به تاریخ عاشورا

معاویه در پانزدهم رجب سال60 هـ.ق در سن هفتاد و پنج سالگی در دمشق درگذشت و بنا به وصیتش، یزید پسر هوسران و شراب
خوارش جانشین او شد. یزید به پسرعموی خود ولید که فرماندار مدینه بود نامهای نوشت که از امام حسین (ع) بیعت یا تعهد پذیرش و فرمانبری بگیرد. امام حسین (ع) نپذیرفت و برای نجات جان خویش، در 28 رجب سال 60، شبانه با همسر، فرزندان، برادران و برادرزادگان خود به سوی مکه حرکت کرد. امام در روز جمعه، سوم شعبان وارد مکه شد و بارها در اجتماع مسلمانان به بیان بیکفایتیها و انحرافهای اخلاقی یزید پرداخت.

از آن طرف، بسیاری از مردم کوفه که از زمان حکومت علی (ع) در آن شهر پیرو آن حضرت بودند، نامه
های زیادی برای امام حسین (ع)

نوشتند و او را برای فرماندهی مخالفان بنی
امیه و پذیرفتن رهبری جهان اسلام به کوفه دعوت کردند. حضرت بعد از دریافت بیش از دوازده هزار دعوتنامه، پسرعموی خود، مسلم بن عقیل، را برای سامان دادن اوضاع کوفه و مدیریت مبارزه به آن دیار فرستاد. در آغاز ورود مسلم به کوفه، چون پیش از بیست هزار نفر با او پیمان همراهی بستند، نامهای به امام نوشت و درخواست کرد که به شتاب خود را به آن شهر برساند. کمی بعد یزید، حاکم ضعیف کوفه را عزل کرد و عبیدالله بن زیاد را- که به خاطر بدکاره بودن مادرش، مرجانه، و مشخص نبودن دقیق هویت پدر، به ابنمرجانه معروف بود- به فرمانداری کوفه منصوب کرد.

ابن زیاد با حیله
گری، تطمیع، خریدن مخالفان و خشونت بسیار زیاد، مردم را از دور مسلم پراکنده ساخت. مسلم خبر پیمانشکنی کوفیان را به امام نوشت و آن نامه را به «عبدالله یقطر» داد که به مکه ببرد و به امام تحویل دهد. عبدالله در راه دستگیر شد و به شهادت رسید. کمی بعد ابن زیاد، مسلم و هانی میزبانش، را دستگیر کرد و به شهادت رساند. امام حسین هم در پاسخ به دعوت شیعیان کوفه و هم به این خاطر که متوجه شد یزید کسانی را برای ترور او فرستاده است، برای جلوگیری از ریختهشدن خونش در حرم امن الهی، حج خود را ناتمام گذاشت و پس از سخنرانی افشاگرانه، در میان انبوه زائران خانه خدا، به سوی کوفه حرکت کرد. سپس در نامهای خطاب به مردم کوفه نوشت که بهزودی به آن شهر وارد میشود و آن را به «قیس بن مُسهّر» داد که به آنها برساند. مأموران ابن زیاد، قیس را دستگیر کردند و به وضع دردناکی به شهادت رساندند. کمی بعد، چون حضرت، از شهادت مسلم و پشتکردن کوفیان به او آگاه شد، موضوع را با صراحت به همراهان خود توضیح داد و از آنها خواست که تکلیف خویش را مشخص کنند. گروه زیادی برگشتند و تنها عده کمی از اعضای خانواده، خویشان و یاران وفادارش با او به حرکت ادامه دادند. کاروان کوچک حسینی روز دوم محرم سال 61 به کربلا رسید و بهوسیله حُرّ و سپاهیانش از ادامه راه باز ایستاد. ابن زیاد بیش از سی هزار مرد مسلح را به فرماندهی عمربنسعد. به جنگ آن گروه کوچک فرستاد. سرانجام در روز دهم محرم سال 61 (عاشورا) امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از برادران، فرزندان، خویشان و یاران فداکارش، پس از مبارزهای سخت و نابرابر، با بدترین وضعی به شهادت رسیدند.

بعد از حادثه خون
بار عاشورا، مأموران ابنزیاد، زنان، کودکان و امام سجاد(ع) را که در آن روزها بیمار بود، بهعنوان اسیران جنگی نخست به کوفه، محل حکومت ابن مرجانه و سپس به شام (دمشق) پایتخت حکومت امویان بردند. خاندان پیامبر پس از ایراد سخنرانیهای آتشین و روشنگرانه حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) و بیش از یکماه توقف در شام، به مدینه منوره بازگشتند.


عاشورا جلوهگاه هیجانها و صفات مثبت


بعد از شهادت مظلومانة مسلم بن عقیل و یک ماه پیش از عاشورای خونین، علاوه بر امام حسین (ع) - که با عالم غیب پیوندی ناگسستنی داشت و باور داشت زنده نگه
داشتن و استوار ساختن دین جدش، جز با کشته شدن او در راه خدا فراهم نمیشود- همراهان آن حضرت نیز که سی و دو نفر سواره و بقیه پیاده و یا جزو زنان، نوجوانان و کودکان بودند، نیز میدانستند که بهزودی با مزدوران سیهدرون و خونخوار یزید روبهرو میشوند.



در چنین شرایطی، اضطراب عادی
ترین هیجانی است که به سراغ افراد میآید و پس از آن بروز حالاتی از تحریکپذیری، گمگشتگی و پرخاشگری. تا دیروز شمار زیادی از مردان به ظاهر مبارز و حقطلب همراهت بودند، با دورنمایی از چهره گشاده و آغوش باز مسلم بن عقیل و استقبال گرم هزاران نفر از دوستداران خود در کوفه و بصره، و اینک گروهی کمتر از صدنفر در راه بین مکه و عراق، آرام آرام حرکت میکنند با داغی که از خبرکشته شدن مسلم و هانی و عبدالله بر دل دارند. چگونه میتوان شب را زیر این آسمان غمزده، بدون اندوه و هراس به روز آورد و روز را آرام و بانشاط با حرکت به سوی قتلگاه نامعلوم خود سپری کرد؟



مرا در منزل جانان چه امن عیش؟چون هردم

جرس فریاد میدارد که: بربندید محملها


به واقع، هیچ میدان و زمان آزمایشی برای درک و ابراز هیجانای منفی نمایانتر از مسیر مکه و کوفه و فاصله زمانی عید قربان و عاشورا نیست. اما امام حسین علیهالسلام و یاران باوفایش اینجا نیز همة معادلات علمی بشر را به هم میریزند و با گفتار و کرداری، فراتر از تبیینهای روانشناختی انسان مدار، مثبتترین حالتها و فرایندهای توحیدی رابه نمایش میگذارند.



هیجانهای مثبت


ارشاد مفید، به نقل از یکی از مردان قبیله «زهیر بن قین» می
گوید: همراه زهیر از مکه بیرون آمدیم و با کاروانی به موازی کاروان حسین (ع) به سوی کوفه حرکت کردیم، و از آنجا که از بنیامیه میهراسیدیم، نمیخواستیم با امام هممنزل شویم. تا اینکه به مکانی رسیدیم که چارهای نداشتیم جز اینکه کنار کاروان آن حضرت استراحت کنیم. هنگام غذا خوردن، مردی از سوی حسینبن علی (ع) نزد ما آمد و سلام کرد و به زهیر گفت: «ابا عبدالله حسین (ع)مرا به سوی تو فرستاده که بگویم نزد او بروی.» همه خاموش شدیم و حیرتزده سرها را پایین انداختیم. زن زهیر به او گفت:»آیا پسر پیغمبر خدا از تو میخواهد نزد او بروی و تو نمیروی؟!» زهیر بلند شد و پیش آن حضرت رفت و چیزی نگذشت که خوشحال برگشت؛ بهطوری که صورتش میدرخشید. دستور داد خیمههای او را بلند کنند و اسباب سفرش را به کاروان حسین (ع) ببرند. آنگاه به زنش گفت: «من تو را طلاق میدهم، آزادی که به خانواده خود برگردی، زیرا دوست ندرام به خاطر من گرفتار شوی.» آنگاه رو به همراهان خود کرد و گفت: «ما در جنگی دریایی، در راه دین جنگ کردیم، و پیروز شدیم و غنیمتهای خوبی به چنگ آوردیم، سلمان فارسی که با ما بود گفت: آیا به آنچه خداوند از این پیروزی بهره شما کرده و غنیمتهایی که بهدست آوردهاید، خرسند و شادمان هستید؟ گفتیم: آری. سلمان گفت هنگامی که سرور جوانان آل محمد را دیدار کنید، در جنگ کردن به همراه او شادانتر خواهید شد، از این غنیمتهایی که امروز بهدست آوردهاید. سپس گفت: «اینک همه شما را به خدا میسپارم» و رفت. 4



عقبه، از یاران امام، میگوید یکی از شبها در مسیر کوفه، امام را خواب سبکی درگرفت و چون بیدار شد، سه بار فرمود: «انالله و اناالیه راجعون و الحمدلله ربالعالمین» فرزندش علیاکبر (ع) که بر اسبی سوار بود، پیش آمد و گفت: پدرجان، چرا حمد خدا کردی و انالله (که هنگام شنیدن خبر مرگ کسی میگویند) بر زبان راندی؟ فرمود: پسرم مرا خواب سبکی در ربود و در آن حال اسبسواری در پیش روی من نمودار شد و گفت: این قوم میروند و مرگ آنها را به پیش میبرد! من با دیدن این منظره دانستم که این جان ماست که خبر مرگ ما را میدهد. علی بن حسین (ع) گفت: آیا ما برحق نیستیم؟ فرمود: چرا، سوگند به خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست، که ما برحقیم. علی (ع) پاسخ داد: پدرجان! در این حال ترسی از مرگ نداریم و برحق جان میدهیم. امام در حق او دعای خیر کرد. 5


عبیدالله

بن زیاد، محمد بن اشعث را با سیصد مرد جنگجو برای دستگیری مسلم بن عقیل، به خانه طوعه فرستاد. چون نزدیک آن خانه رسیدند، مسلم را صدا زدند. او از همهمه مردان و صدای سم اسبان دانست که به طلب او آمده
اند. برخاست و زره پوشید و آمادة مرگ شد. آن گروه به در سرای رسیدند. آتش به در زدند تا بتوانند آن را بگشایند. مسلم چون چنان دید، لبخند زد و با خویش گفت: ای نَفْس، آماده مرگ باش
که سرانجام فرزند آدم مرگ است!


عصر تاسوعا، عمر سعد به لشکریان خود دستور داد تا به خیمههای امام حسین (ع) هجوم آوردند. امیرالمؤمنین حسین (ع) آن ساعت نشسته بود و سر به زانو نهاده و در خواب بود! زینب خواهد آن حضرت بر سر بالینبرادر آمده و گفت: «ای برادر، لشکر دشمن دارند نزدیک میشوند!»



شب عاشورا، بریر با عبدالرحمان شوخی و بذلهگویی میکرد. عبدالرحمان به او گفت: «ولمان کن! اینک وقت یاوه گویی نیست!» بریر گفت: به خدا سوگند قوم من میدانند که نه در جوانی و نه در سالخوردگی یاوه گویی را دوست نداشته ام، ولی به خدا از آنچه در پیش دارم خوشدلم. به خدا میان ما و فرشتگان بهشتی فاصلهای جز شمشیرهای این گروه نیست.



در گرماگرم جنگ در روز عاشورا، حبیببن مظاهر با بریر مزاح میکرد و میخندید. بریر گفت: ای برادر، این ساعت خنده نیست! حبیب گفت کدام روز برای شادی از این روز بهتر میباشد. اینکه کافران به شمشیرهای خود بر ما حمله کنند و کشته شویم و به نعیم ابدی بهشت برسیم.



همچنین حبیب بن مظاهر رادر روز عاشورا خندان یافتن، یزید بنحصین به او گفت:این چه هنگام خنده است؟ حبیب گفت:
برای سرور و شادمانی کجا بهتر از اینجا یافت میشود
؟!


عبدالله بن عماد، که در هنگام شهادت امام حسین (ع)حضور داشت، میگوید: به خدا، هرگز شکستهای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکمدل و آرامخاطرباشد و دلیر به پیشروی .


هیچکس مانند او دیده نشده است که فرزندان، و اهل بیت و یاران او همه کشته شده باشند و او بدان متانت و ثبات و بردباری و شجاعت باشد. هیچ کس به اندازه او قوی قلب حاضرالذهن و دلیر نبود. هیچکس مانند او جسور و شجاع. مهاجم و پیشرو نبود.

در شب عاشورا هنگامی که امام حسین علیهالسلام به خاندان و اصحابش گفت که من فردا کشته میشوم و هر یک از شما هم که با من باشد، کشته خواهد شد. قاسم نوجوان 14ساله، پسر برادر آن حضرت، پرسید: آیا من هم کشته میشوم؟ فرمود: فرزندم، مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم جواب داد: عموجان مرگ در کام من از عسل شیرینتر است! امام گفت: بلی تو هم کشته میشوی.

بعد از عاشورا، اسیران کربلا را با بدنهای خسته و دردمند به کاخ ابن زیاد وارد کردند و جمعیت زیادی از مردم را برای تماشای آنها! فرا خوانده بودند. آنگاه سر بریده امام حسین (ع)را نزد پسر مرجانه بردند. او در حالی که با چوبدستی خود بر لب و دندان

های آن شهید راه حق مینواخت، رو به حضرت زینب (س) کرد و گفت: کار خدا را دربارة خانواده ات چگونه دیدی؟ آن بانوی بزرگوار، استوار و آرام پاسخ داد: ما رایتُ اِالّا جمیلاً:
جز زیبائی چیزی ندیدم!
و ادامه داد: اینان گروهی بودند که خداوند شهادت را برایشان مُقدّر فرموده بود، پس آنان به سوی سرنوشت خونبار خود رفتند و خداوند بهزودی تو را با آنها، برای دادخواهی جمع خواهد کرد. در آن روز تا ببینی پیروزی از آنکه بوده است. ای پسر مرجانه مادرت به عزایت بنشیند!

 

منابع : http://inazaziz.blogfa.com

امیدوارم لبخند امام زمان روزی شما باشد. باتشکر/

 

تشکرات از این پست
abdo_61
دسترسی سریع به انجمن ها