هویت یابی زنان در آسمان سنت
دوشنبه 7 اسفند 1391 10:48 PM
فهم تفاوت میان جوامع سنتی و جوامع مدرن از منظر پژوهشگری که در جامع های برزخی میزید – جامع های که در عین بهره گرفتن از بسیاری عناصر مدرن، همچنان هنجارهای اجتماعی و فرهنگ یاش حاصل رسوبات فرهنگی جامعه سنتی است – حایز اهمیت بسیار است. به ویژه به دست دادن فهمی از وضعیت زنان در زمان حاضر مستلزم آگاهی بر این است که ریشه یابی اثر گذاری شرایط اجتماعی، حقوقی و فرهنگی در جامعه سنتی مبین این است که آحاد اعضای جامعه، علی الخصوص زنان به شخصیتهایی ضعیف، وابسته و غیر مستقل بدل میشوند که موجب بروز روحیات اخلاقی خاصی میشود. در جامعه سنتی که شتاب تحولات چندان بطئی و تدریجی است که در بررسی مقاطع طولانی نیز ایستا به چشم میآید، مناسبات اجتماعی از پیش تعیین شده است و مجال تحرک فردی را در سپهر اجتماعی اگر ناممکن نسازد، آن را به امری بسیار دشوار بدل میکند. شخص تابع روح جمعی است و اندیشه صلب است زیرا اندیشه انتقادی که مبانی و پایه ها را به نقد بکشد ناشناخته است؛ افزون بر این، احساسات و هیجانات و ذهن گرایی بر امور غلبه دارد، و تا آنجا که میتوان از حضور نوعی عقلانیت سخن به میان آورد بیشتر خردی معطوف به کلیات است که قابلیت انطباق بر پدیدههای جزیی در زندگی روزمره را ندارد. در جامعه سنتی از زن تعریف خاصی به دست داده میشود که هویت او را در چهارچوبهایی از قبیل آشپزخانه، بچهداری و شوهرداری رقم میزند که به «اخلاق حرمسرایی» و «اخلاق خانه زنکی» راه میبرد. در چنین چهار چوبی هویت زن تنها در جایگاه همسر و مادر معنا مییابد. ساختار چند همسری و محدودیتهای برآمده از نظام حقوقی و اجتماعی زنان را ناگریز میکند که برای حفظ موقعیت خود در خانواده به رقابت با هم برخیزند تا به آنجا که در رقابتی کور برای جلب نظر جنس مخالف به حذف فیزیکی رقیب هم جنس نیز بکوشند. از جمله تبعات زیستن در چنین موقعیتی این است که زن محصور در ناامنی و تعصب اجتماعی در فضایی محدود به موجودی وابسته و ناتوان بدل میشد که برای جبران ناتوانی خود، به فال، جادو، سرکتاب باز کردن و خرافات روی میآورد. این پژوهش بر آن است که ویژگیهای هویتی زنان در جهان سنت بر آمده از شرایط اجتماعی متعینی است که در ساختار جامعه سنتی مندرج است، و بر این باور است که با دگرگونی و آگاهی از شرایط مشترک زنان، میتوان به نوعی آگاهی جنسیتی و ایجاد و گسترش شبکه های خواهرانه دست یافت.
۱- مقدمه
هویت از کیستی ما سخن میگوید و نخستین پرسشی است که در تکاپوی دشوار عبور از جهان سنت در برابر انسان قرار میگیرد. هویت در رویکرد جامعه شناختی آن بر کنش متقابل بین فرد و جامعه یا دیالکتیکی درونی – برونی تأکید دارد. هویت به «شباهت ما و تفاوت ما با آنها» اشاره دارد [۷/ص ۱۷۷]. هویت در سه ساحت فیزیولوژیکی، جامعه شناختی و روانشناختی قابل طرح است. در مفهوم فیزیولوژیکی به معنی تمایز یک تن از بقیهی تنها است.
در مفهوم جامعه شناختی، هویت فرایندپذیر و مبتنی بر وجوهی از ساختار جاری تعامل در زندگی روزمره است. فضای اجتماعی، شرایط و امکانات اجتماعی، در هر جامعهای شخص را درگیر مناسبات اجتماعی و روابط خاصی میکند. افراد در چارچوب نظم تعاملی و با بسیج کردن مهارتهای تعاملی خود در درون چارچوبها تصویری از خود در ذهن دارند و به گونهای به دیگران ارائه میکنند تا مورد پذیرش آنان قرار بگیرد [۷/ص ۱۲۰]. هویت در ساحت روانشناختی، ذهنی، شخصیتی و تربیتی است.
جامعهشناسان بسیاری از جمله دورکهیم بطور مشخص جامعه را به دو نوع مکانیکی [تودهوار، ایستا، گمنشافت] و ارگانیکی [پویا، گزلشافت] تقسیمبندی میکنند. از این تقسیمبندی میتوان برای بازشناسی جامعه سنتی از جامعه مدرن بهره گرفت. جامعه سنتی یا مکانیکی جامعهای است که از ویژگیهای ذیل برخوردار است، [۲/ص ۳۵۰-۳۴۵؛ ۱۰/ص۱۹۰؛ ۱/ص ۳۳۲-۳۱۹ و ۲۰۶]:
۱- همبستگی از راه همانندی : افراد جامعه تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند، افکار و گرایشهای مشترک اعضای جامعه از نظر کمیت و شدت از افکار و گرایشهای شخصی اعضای آن بیشتر است.
۲- جامعهای خود بسنده و بسته که با خارج ارتباط چندانی ندارد.
۳- همانندی و احساسات واحد : فرد تابع احساسات مشترک است و حداقل تفاوتهای فردی در این جوامع وجود دارد.
۴- پیوند با ارزشهای یکسان : باورها، اعتقادات و سلایق یکسان است.
۵- جمع اهمیت دارد، فرد در جمع مستحیل و تابع روح جمعی است. وجدان جمعی (مجموعه باورها و احساسات مشترک در بین حد وسط اعضای یک جامعه) بزرگترین بخش وجدانهای فردی را در برمیگیرد و وجدان فردی منطبق با وجدان جمعی پرورش مییابد.
۶- فرد در مجموعهای از مناسب اجتماعی از پیش تعیین شده قرار دارد. مهّمترین بخش هستی فرد تابع فرامین و ممنوعیتهای اجتماعی است. از شدت کیفرهایی که به افراد خاطی داده میشود میتوان به اهمیت آنها پی برد.
۷- در این جوامع تفکر انتقادی که حاصل نگاه نسبی گرای مدرن است وجود ندارد.
ذهن و امور زندگی مطلق و اندیشه صُلب است. در این جوامع حیطهای برای اندیشیدن، پرسش از وضعیت موجود و دستیابی به رهیافتهای جدید وجود ندارد. مناسبات اجتماعی از پیش تعیین شده در چارچوبهای سخت و صُلب عرف و سنت محصور شده است. از آنجاییکه امور مطلق و سازوکار امور نه مبتنی بر عینیت که بر اساس ذهنیت شکل گرفته در قالبهای ایستا است، ذهن نیز قادر به عبور از چارچوبهای صُلب مناسبات اجتماعی تعیین شده نیست. چارچوب حاکم بر جوامع سنتی مبتنی بر روش تفکر اسطورهای است و باورهای تعریف شده جمعی همان حقیقت مطلق است [۱۴؛ ۱۵/ص ۱۵-۱۱؛ ۱۶/ص ۳۰-۲۵ ؛ ۱۷/ص ۳۴-۳۲]. افق دید ذهن سنتی فراتر از الگوهای از پیش تعیین شده نمیرود. از این رو در چارچوبهای تثبیت شده، متعارف و مورد قبول جمعی، احساس امنیت و رضایت میکند و در مقابل کوچکترین تغییر از خود مقاومت نشان میدهد، همچنان که هنجارهای عرفی هیچ گونه تغییری را گردن مینهند.
زن در چنین شرایطی از خود چه میفهمد و از محیط چه در مییابد و بر اساس دیالکتیک درونی – برونی، او چگونه قوام میگیرد. زن با تولد خود در جهان سنت به انسان بودن، جنسیت، خویشتنی، خویشاوندی و قومیت که همان هویتهای اولیه است دست مییابد. «ذهن فی نفسه پدیدهای اجتماعی است و با هویت درگیر است.ما نمیتوانیم خود را ببینیم مگر آنکه خود را همان گونه که دیگران ما را میبینند مشاهده کنیم. جامعه چیزی جز بسط قضیه شناسایی نیست.» [۷/ص ۳۶]
زن به فهمی از خود میرسد که جامعه میفهمد و نقشی را ایفا میکند که جامعه برای او تعیین کرده است. در روند جامعهپذیری، خانواده، آموزش و همسالان میتوانند مؤثر باشند و در شناخت فرد از خویش و واگذاری و پذیرش نقشها و مسئولیتها ایفای نقش کنند. از آنجاییکه در جامعه سنتی تفکیک جنسیتی زنان را بیشتر در معرض همجنسان خود قرار میداد. آموزهها و تجربههای محدود، جهان آنان را بستهتر میکرد و هویت جمعی آنان نسبت به جماعت زنان ناخودآگاه بود [۷/ص ۱۴۰-۱۳۵].
۲- خانواده
جامعه سنتی برای زنان صرفاً نقش همسری و مادری قائل بود. از این رو، زنانی که در این دو نقش ناموفق بودند با عناوینی چون «ترشیده» و «اجاق کور» علت وجودی خود را از دست میدادند. همسر آینده آنان نه بر اساس عشق و علایق مشترک که معمولاً با حساب و کتابهای معین خانوادگی ، اجتماعی، مالی و گاه سیاسی از سوی بزرگان خانواده برگزیده میشد [۳/ص ۱۱۰]. بنابراین حتی در مهمترین انتخاب زندگی آنان، اندیشیدن و حق انتخاب، آزادی، پذیرش مسئولیت و تجربه زندگی به صورتی کنشگرانه ممکن نمیشد.
نقشهای معین زن در چارچوب مادر و همسر تعریف خاصی از «خود» به او ارائه میداد و وظایف تعریف شده شوهرداری، بچهداری و کار در آشپزخانه را در برابرش قرار میداد. رواج چند همسری و حتی تن دادن به ازدواج موقت ناشی از فقر مالی و فرهنگی خانوادهها و گاه شرایط نگون بار اقتصادی زن، امکان و گزینه دیگری برای زنان قرار نمیداد و آنها را در موقعیت ضعیف خود محدودتر میساخت. به دلیل محدودیتهای اجتماعی، امکان استقلال اقتصادی به ندرت برای زنان ممکن میشد.
زن در حصار و محدودهای کوچکتر از فضای بسته جامعه سنتی قرار داشت، زن تا دستیابی به مفهوم انسان مدرن، سوژهای کنشگر، آزاد و خود آیین فاصله زیادی داشت. او در چنبره نقشهای از پیش تعیین شده خود در قلعهای محصور بود که شوهر «فرمانروا و همه کاره آن» و بتی بود که ستایش میشد[۱۲/ص ۱۹۴-۱۹۳]. شوهر تنها امکان او برای دستیابی به حداقلهایی بود که میتوانست به دست آورد. پس باید برای بدست آوردن آن با دیگر رقبا به مبارزه بپردازد.
«اخلاق حرمسرایی» که پس از این نیز به آن خواهم پرداخت حاصل مبارزه برای بقا بود. عدم استقلال فکری زن چرا که آموزشی برای اندیشیدن ندیده بود و عدم استقلال مالی وی، زیراکه امکان فعالیت اقتصادی نداشت، در زنان ناامنی ایجاد میکرد. اینکه اگر فرمانروای قلعه به هر دلیلی از او چشم برگیرد، عاقبت او چه خواهد شد. این نگرانی او را در حرمسرایی که برای ماندن باید مبارزه کنی به رقابت شدید با همنوعان میکشید و این هستی نامتعین در نمییافت که جماعت همنوع او در شرایط یکسانی با او به سر میبرند و همه آنها در چنبره جهانی صُلب و در جبر اجتماعی ناخواسته محصور شدهاند[۵/ص ۴۴۵-۴۴۴؛ ۶/ص ۲۴۵].
در مسایل حقوقی خانواده، طلاق امتیازی صرفاً برای مردان بود. چون از منظر قوانین مردسالارانه، زن موجودی صاحب شعور و فکر و احساس تلقی نمیشد که از چیزی یا کسی خوشش بیاید یا متنفر باشد و فردی سراپا احساسی و فاقد عقل تلقی میشد. پس در ازدواج و طلاقش نقشی نداشت و دیگران او را به منظور ایفای نقش اجتماعی هدایت میکردند. بنابراین جهان سنت شرایطی برای تحقق «خویش» زنان فراهم نمیساخت [ر.ک: ۱۲/ص ۱۹۴-۱۹۳و ۶۸؛ ۴/ص ۱۷۱؛ ۱۹/ص ۱۵۱].
۳- آموزش
تا پیش از دوران مدرن، آموزش سنتی به شکل مکتبخانهای و تدریس خصوصی منحصر به آموزش احکام مذهبی، خواندن قرآن و صرف و نحو عربی و قسمتهایی از ادبیات قدیم بود. تعداد بسیار معدودی از دختران که در نظام سنتی آموزش تحت تعلیم قرار میگرفتند در خانه خواص و نزد پدر، برادر، عمو، همسر یا محارم دیگر آموزش میدیدند و صرفاً در خانه خواص این امکان فراهم میشد[ر.ک: ۱۱/ص ۲۲۱-۲۲۰].
نخستین تلاشها برای ایجاد مدارس دختران با مخالفتهای شدید مواجه شد. اولین مدرسه دخترانه توسط طوبی رشدیه در چهارمین روز تشکیل به دلیل هجوم مخالفان تعطیل شد و چند سال بعد نیز بیبی خانم و زیراف با تجربهای مشابه نتوانست محیطی برای آموزش دختران فراهم سازد. این مخالفتها به حدی شدید بود که عدهای در صدد برآمدند ساختمان مدرسه را ویران کنند. آنان این خانهها را خانه فساد میدانستند و تابلو آن را سنگباران میکردند. بنیانگذاران این مدارس مورد آزار و اذیت و اتهامات شدید قرار میگرفتند. مخالفان، رفتن دختران به مدرسه را مغایر مذهب دانسته، اشعار هجو میسرودند و آنان را به بیعفتی متهم میکردند [ر.ک: ۸/ص ۱۴۸ ؛ ۱۸/مقدمه، ص ۱۵-۱۰].
آموزشهای اصلی دختران منحصر به نقشها و وظایفی بود که جامعه به عهده زن گذارده بود. غذا پختن، رسیدگی به امور خانه، مراقبت از فرزندان و فن شوهرداری که این آموزشها معمولاً زمانی که دختران در خانه پدری بودند و در ادامه آن در خانه همسر و به کمک مادر شوهر ادامه مییافت. هنجارهای اجتماعی با دگرگونی وضعیت آموزش دختران مخالفت میکرد و کوچکترین تغییر در این خصوص را برنمیتابید. این مخالفتها هم از جانب مردان و هم از جانب زنان بود. تغییر در ساختار سنتی برای مردان نگرانی و ترس از آینده و برای زنان بر هم خوردن آرامش و امنیتی بود که این ساختار برای زنان به همراه داشت. ذهن که بخشی از هویت است در مقابل تغییر مقاومت میکند. آموزههای معمول هنجاری باورهایی در ذهن تثبیت میکند که تغییر آن به راحتی ممکن نخواهد بود.
۴- همسالان تبلوری از فرهنگ همگانی
از آنجاییکه دختران در دوران کودکی به خانه بخت میرفتند با توجه به شبکههای هنجاری جامعه، آموزش لازم از سنین کودکی به دختران داده میشد. فضای فکری، فرهنگی و تربیتی که آنها در آن بار میآمدند چه در خانوادههای متوسط و تهیدست و چه در خانوادههای ثروتمند تقریباً یکسان بود. فرهنگ همگانی چارچوبه مشخص را حتی در بین گروه همسالان ارائه میداد که از حصار محدود اندرون برمیخاست. زنی که مجبور است از کودکی نقش همسری ایفا کند. فن شوهرداری را باید بیاموزد برای ایجاد امنیت روانی و آسایش زندگیاش باید با هم نوعان خود برای جلب نظر مرد زندگیاش مبارزه کند.
چیزی که پیش از این با عنوان «اخلاق حرمسرایی» در زنان از آن نام برده شد رقابت شدید، میل به برتری، کنار نیامدن با همجنس، غیبت کردن درباره یکدیگر و برملا کردن عیوب دیگری، حسادت و تلاش برای جلب و حفظ جنس مخالف بود[۵/ص ۴۴۵-۴۴۴]، استفاده از زیورآلات طلا، آرایش کردن در خانه، ناآرامی و درگیر شدن زنان با یکدیگر در محلهایی که گروهی از آنها در کنار یکدیگر قرار میگرفتند، خود را نشان میداد، به دلیل ماندگاری اینگونه رفتارها طی سدههای طولانی به عنوان «اخلاق زنانه» یا «رفتارهای خاله زنگی» شناخته شده است.
مفاسد اخلاقی ناشی از بیکاری، بخصوص در خانوادههای مرفه بیشتر بود. در این خانهها زنان کاری جز سرکشی به امور خدمتکاران نداشتند و جز قلیان کشیدن و چای و قهوه و تنقلات خوردن، مهمانی رفتن و مهمانی دادن مشغله دیگری نداشتند[۶/ص ۲۴۵] جهان زنان، جهانی بسته و مخصوص اندرونی بود، بسته بودن فضای ارتباطی ، بیکاری و اینکه زنان وظیفهای جز اینکه نظر مردان را به خود جلب کنند برای خود نمیشناختند آنان را مجبور میساخت تا همیشه منتظر باشند تا از سوی یک مرد یا همانا شوهر آینده، انتخاب شوند. وضعیت آنان به ضعف و انفعالشان دامن میزد، و به سبب نداشتن چشماندازی به وضعیتی از گونهای دیگر، محیط زندگی شخصی و اجتماعی خود را سرنوشتی محتوم به شمار میآورند.
زنان حرمسرا یا زنانی که هوو داشتند به رقابتی شدیدتر برای جلب توجه مرد خویش کشانده میشدند. در چنین شرایطی گزینهها از غیبت کردن و بدگویی تا حذف فیزیکی رقیب گسترش مییافت. زنان گاه در غذای رقیب خود سم میریختند و به انواع جادو و جنبل متوسل میشدند تا رقیب را از صحنه خارج کنند[۶/ص ۱۵۶-۱۵۵؛ ۱۳/ص ۴۷۶]. گرایش به خرافات و جادو از آنجا بوجود میآمد که زنان در عرصه اجتماعی احساس ضعف و ناتوانی میکردند. قواعد حقوقی و اجتماعی از آنان حمایت نمیکرد و افق آگاهیشان به حدی کوتاه بود که راهی این جهانی برای حل مشکلات خود نمییافتند. گرایش به جادو، جبران ناتوانی عملی و اجتماعی و نمایانگر ضعف آنان بود. حسادت، رقابت، عدم تحمل همجنسان، نزاعهای مکرر و پایانناپذیر، گرایش به هیجانهای کاذب و حتی مشارکت در ایجاد آن، جزئینگری در رفتارهای دیگران، زنان را به ورطههای سطحی نگری، خرافات، موهومات، تاریکاندیشی، جادوگری، ظاهربینی، تجملگرایی و جهانی محدود و تنگ میکشاند که امکان درک و بازشناسی شرایط و مشکلات یکسان جهان زنانه برای آنان ناممکن میشد. این فضا به اندازهای ذهن آنان را درگیر مسایل سطحی، جزیی و محدود میساخت که امکان تحول را ناممکن میکرد. جهان زنانه، جهانی مملو از ترسهای گوناگون بود. زنان همیشه دلهرة از دست دادن شرایط موجود خود را داشتند. از دست دادن همسر، فرزند و حتی سرپناه و مأمنی که موجب میشد گامهایی که بر زمین میگذراند بسیار لرزان باشد.
گروه همسالان نیز امکان اینکه در زنان نوعی خودآگاهی ایجاد کند نداشت، چراکه همه آنها در تعریفها مناسبات از پیش تعیین شده محصور بودند و نه تنها در همبستگی جمعی نمیتوانستند به یکدیگر کمک کنند که بیشتر به تفرقه و دشمنی برای بقا تأکید داشتند. زنان حقیر شمرده میشدند و ضعف و ناتوانی آنان، بیسوادی و محدودیتهای بسیار آنان در ارتباط با فضای اجتماعی به حدی بود که موجوداتی مستقل با نام و نشانی معین نبودند. زن را عورت، ضعیفه و یا با نام فرزندانش مینامیدند [۱۲/ص ۱۹۴-۱۹۳؛ ۶/ص ۱۵۸-۱۵۷]. چنین موجود محدودی با فضای بسته که امکان عمل اجتماعی نداشت و دائم یا مورد هجوم و سوء استفاده قرار میگرفت یا حمایتهای محدودکننده بر آن اعمال میشد راهی جز پناه بردن به جادو و فال خرافه نداشت. همیشه برای ابراز وجود اجتماعی زنان حائلی وجود داشت، روبنده، دیوار، پشتبام و یا مردانی که به واسطه آنها فکر یا تمایل زنان امکان بروز مییافت. گو اینکه در فضای عمومی در جهان سنت نیز چندان محملی وجود نداشت که زن بتواند در آن کنشگری کند.
نظام سلطه در صورت مهیا شدن شرایط به تهاجم و بهرهجویی از زنان میپرداخت. سران ایل، حکام ایالات، صاحبان قدرت در هر منصب و شغلی، سران نظامی و سیاسی، خان روستا و گردنکشان و یاغیان موجب ناامنی و محدودیت حضور زنان در جامعه بودند. از سوی دیگر، غیرت، تعصب و هنجارهای ارزشی و اخلاقی جامعه نیز پایبندی دیگری برای زنان بیپناه بود که از همه سو مورد تهاجم و فشار اجتماعی قرار داشتند. زنان همواره با مسأله غیرت مردان وابسته به خود درگیر بودند. گاه شدت غیرت موجب به قتل رسیدن آنان میشد. زنان و دختران شیئی تلقی میشدند متعلق به پدر، همسر، برادر و دیگر اعضای فامیل که در صورت بروز خطایی از سوی آنان، در درجه اول مورد مجازات اعضای خانواده خود قرار میگرفتند در صورتی که این مجازاتها به هیچ وجه برای مردان اعمال نمیشد[۹/ص ۴۹۴].
۵- نتیجه
بررسی جهان سنت و ویژگیهای آن در مقابل جهان مدرن امکان مقایسهای فراهم مینماید تا به درستی بتوان موقعیت خود را در جهان امروز ارزیابی کرد. دیالکتیک درونی – برونی هویت، رابطهای بین آنچه در درون شخص است با شرایط اجتماعی و فهم بیرونی از او برقرار میکند. بنابراین آنچه به عنوان گفتمان غالب زن سنتی میتوان دریافت این است که جامعه سنتی با حصارها و محدودیتهای اجتماعی، حقوقی، اقتصادی، خانوادگی و هنجارهای صُلب از یک سو، ناامنی اجتماعی، عدم حمایت قانون، حقارتهای تاریخی که به صورت فرهنگ منتقل میگردد و تعصب و غیرت مردانه، زن را در حصارهایی بسیار محدودتر از جهان بسته سنت قرار میداد بنابراین زنی که در این شرایط حاصل میشود زنی وابسته، حسود، ترسو، ناآرام، درگیر با همجنسان، غیرمستقل، غیر انتخابگر، بیکنش و ضعیف خواهد بود که قادر نیست مسئولیت تصمیم خود را بپذیرد.
زنی که جهان سنت از نظر روانی و ذهنی میپروراند زنی است که برای جلب نظر مردان تلاش میکند، موجودیتی مستقل برای خود قائل نیست، با همجنسان خودش نمیتواند کنار بیاید چون آنها رقیب هستند، حسادت، غیبت، برملا کردن عیوب همجنسان، ناآرامی و درگیر شدن با دیگران، گرایش به جادو و خرافات، هیجانهای کاذب و سطحینگری حاصل چنین شرایطی است. زن در جهان سنت انتخاب نمیکند، حق طلاق ندارد و در حق مالکیت که داراست در بسیاری موارد قدرت تصمیمگیری ندارد. وی در جهانی مملو از ترسهای گوناگون بسر میبرد و به لحاظ ذهنی خروج از آن برایش بسیار دشوار است چرا که امنیت موجود را از دست میدهد. حضور اجتماعی زن نیز در جامعه سنتی با واسطه – ناملموس وغیرمستقل است.
در جهان سنت، به رغم آنکه فرد بر تمایز جسمانی – روانشناختی (یاعینی – ذهنی) خود از دیگران واقف است ولی چون مناسبات اجتماعی صرفاً در عمل جمعی متبلور میشود و شخص را از کنش آگاهانه، مختارانه و خودآیین محروم میکند، اختیار و آزادی اعمال اراده حاصل نمیشود و در جامعهای که مناسبات اجتماعی اجازه تصمیمگیری نمیدهد بدیهی است که خویشتن تکوین و قوام نمییابد. در جهان سنت هر شخصی دارای وظایف، نقشها و کارکردهایی است که در مقابل از مزایایی نیز برخوردار میشود. اگر شخص به هر دلیلی دست به تصمیمگیری فردی متفاوتی بزند، مجموعه مناسبات اجتماعی با آن مقابله میکند و شخص به صورت کسی که از قواعد منحرف شده به نظر میرسد.
مراجع
- الف : کتابها
۱) آبراهام، جی. اچ، (۱۳۶۹)، مبانی و رشد جامعه شناسی، ترجمه حسن پویان، تهران، چاپخش
۲) آرون، ریمون، (۱۳۶۴)، مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، ترجمه باقر پرهام، تهران، انقلاب اسلامی.
۳) اوبن، اوژن، (۱۳۶۲)، ایران امروز، ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران، جهان.
۴) بل، گرترود، (۱۳۶۳)، تصویرهایی از ایران، ترجمه بزرگمهر ریاحی، تهران، خوارزمی.
۵) بنجامین، ساموئل گرین، (۱۳۶۳)، ایران و ایرانیان، خاطرات و سفرنامه بنجامین، تهران، آفتاب.
۶) پولاک، (۱۳۶۱)، سفرنامه، ترجمه جهانداری، تهران، خوارزمی.
۷) جنکینز، ریچارد، (۱۳۸۱)، هویت اجتماعی، ترجمه تورج یاراحمدی، تهران، شیرازه.
۸) رشدیه، (۱۳۶۲)، شمس الدین، سواتح عمر، تهران، نشر تاریخ ایران.
۹) عین السلطنه، (۱۳۷۴)، روزنامه خاطرات، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، اساطیر.
۱۰) کوزر، لوئیس، (۱۳۷۳)، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی.
۱۱) مستوفی، عبدالله، (۱۳۲۱)، شرح زندگانی من، ج ۱، چاپ دوم، تهران، زوار.
۱۲) مونس الدوله، (۱۳۸۰)، خاطرات مونس الدوله، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، زرین.
۱۳) ویلیامز، آبراهام و.، (۱۳۵۷)، ایران در گذشته و حال، ترجمه منوچهر امیری و فریدون بدرهای، تهران، خوارزمی.
- ب: مقالات
۱۴) موقن، یدالله، (۱۳۸۳)، «لوسین لوی برول و مساله ذهنیتها»، ناقد، سال اول، ش۳٫
۱۵) موقن یدالله، «فرم اندیشه اسطورهای»، آینه اندیشه (دوره جدید)، ش ۱٫
۱۶) موقن یدالله، «فرم اندیشه اسطورهای»، آینه اندیشه (دوره جدید)، ش ۲٫
۱۷) موقن یدالله، «فرم اندیشه اسطورهای»، آینه اندیشه (دوره جدید)، ش ۳٫
- ج: اسناد منتشر شده
۱۸) اسنادی از مدارس دختران از مشروطه تا پهلوی، به کوشش سهیلا ترابی فارسانی، تهران، سازمان اسناد ملی ایران.
۱۹) (۱۳۷۰) ، گزارشهای عصر سپهسالار، به کوشش محمد طاهر احمدی، تهران، سازمان اسناد ملی ایران.