0

داستان کوتاه بهشت و جهنم

 
hatefim
hatefim
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 27
محل سکونت : خراسان

داستان کوتاه بهشت و جهنم
جمعه 20 بهمن 1391  5:13 PM

 

روزی شخصی با خداوند مکالمه ای داشت:  "خداوندا دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟خداوند آن شخص را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میزگرد بزرگ وجود داشت که روی ان یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغرمردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته های بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هرکدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را  داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت:" تو جهنم را دیدی!"
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقاً مثل اتاق قبلی بود. یک میزگرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افراد دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد گفت:" نمی فهمم!"
خداوند جواب داد:" ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالیکه که آدمهای طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"

دعا می کنم آمدنت را...


zamzamehzohor.blogfa.com
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها