0

فلسفه و عرفان در اين تايپك

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:فلسفه و عرفان در اين تايپك
سه شنبه 10 بهمن 1391  1:42 PM



گستره عرفان در نشستي با حجت الاسلام والمسلمين دكتر احمد عابدي

قسمت دوم

چكيده

اشاره استاد احمد عابدي، در اولين بخش از گفتگوي ماهنامه معارف با ايشان با عنوان "رمضان و عرفان" به تفسيري عرفاني از نسبت قرآن و رمضان، و رمضان با عرفان پرداخته و دقايق و لطايفي چند را بيان كرد. وي در ادامه ضمن تبيين حدود و ثغور مرزهاي عرفان ناب اسلامي با شبه عرفان التقاطي متصوفه، يكي از آسيب هاي جدي اين وادي را يگانه‌انگاري عرفان و تصوف دانسته و تصريح نمود:"بعضي‌ها عرفان و تصوف را يك چيز تصور كرده‌اند. اينك دومين و واپسين بخش اين گفتگو، پيش روي شماست. معارف

معمولاً عرفان را به ويژه در عرفان اسلامي، به دو شاخه علمي (نظري) و عملي تقسيم مي‌كنند؛ لطفاً توضيح بفرماييد كه ماهيت عرفان نظري و عملي چيست؟ وجوه اشتراك و اختلاف و ترابط آنها با يكديگر چه مي‌باشد؟ آيا اصلاً ارتباطي بين اين دو برقرار است و يا دو عرصه كاملاً مستقل از يكديگرند؟

ابتدا بايد دانست كه ما شش علم داريم كه به مسائل معنوي مي‌پردازند: عرفان نظري، عرفان عملي، سير و سلوك، اخلاق، آداب، موعظه و نصيحت. غالباً هم اينها با هم خلط مي‌شود.
مي توان گفت كه علم "سير و سلوك" متعلق به قرن چهارم و پنجم است. مثلاً كتاب‌هاي خواجه عبدالله انصاري، غالباً سير و سلوك است. در زمانهاي قديم، مردم كه مي‌خواستند به مسافرت بروند، حساب مي‌كردند كه اگر امروز صبح از اين شهر تا فلان شهر پياده يا با حيوان بروند، شب به كجا مي‌رسند. تقريباً در يك روز، يك انسان 30 كيلومتر راه مي‌رفت. اينها ‌آمدند، در اين مسير و سر هر 30 كيلومتر، يك كاروانسرا درست كردند. مثلا مي‌گفتند چون از قم تا اصفهان، 9 روز راه است، پس 9 كاروانسرا مي‌خواهد. به اينها منازل بين راه مي‌گفتند. در سير و سلوك نيز گفتند كسي كه مي‌خواهد به سمت خدا حركت كند بايد منازلي را طي كند؛ امام خميني(قدس سره) مي‌فرمودند: منزل اول، "يقظه" يا بيداري است. بعضي مي‌گفتند كه منزل اول ذكر است عده‌اي ديگر توبه را اولين منزل و توحيد را آخرين منزل مي‌‌دانستند؛ "ليس قري وراء عبّادان"؛ بعد از آبادان ديگر قريه‌ و منزلي نيست بلكه درياست! اينها مي‌شود سير و سلوك؛ مثلاً بحث اخبات، يا انقطاع الي الله، يا تبتّل و... از مباحث سير و سلوك هستند. بعضي سير و سلوك را 11 منزل بعضي 36 منزل، بعضي 100 منزل، بعضي 360 و برخي 1000 منزل مي‌دانند! البته همة اينها براي خود استدلال دارند.
و اما درباره عرفان نظري و عملي بايد گفت كه عرفان نظري به دو بحث مي‌پردازد: 1.توحيد چيست؟ 2.موحد كيست؟ توحيد يعني همان بحث وحدت وجود و شناخت خداوند. اما موحد يعني "انسان كامل" يا همان بحث ولايت. اين دو بحث را عرفان نظري مي‌گويند. اينكه گفته مي‌شود عارف كشف و شهود دارد، يا چنين و چنان مي‌كند، يعني همين دو موضوع. اگر كسي به حقيقت اين دو موضوع برسد ـ كه البته كار هر كسي هم نيست و به اين راحتي نمي‌توان فهميد توحيد يعني چه. خدا منزه‌تر از آن است كه هر آدمي بگويد من او را مي‌شناسم. اصلاً دين مي‌گويد بگو "سبحان الله" بگو "الله اكبر" يعني خدا منزه از اين است كه به وصف آيد و يا اصلا به ذهن كسي برسد ـ پس اين مي‌شود عرفان نظري. البته همين دو بحث خيلي كار دارد. اگر كسي بخواهد اين دو بحث را ياد بگيرد، بايد خيلي زحمت بكشد.
اما عرفان عملي، مباحث ديگري دارد كه بيشتر در جنبة عمل مي‌باشند: از قبيل مباحث توكل: ذكر، مناجات و.... چهل چله نشيني در عرفان عملي وجود دارد. مثلاً مي‌گويند اولين چله اين است كه انسان چهل شب، قبل از خوابيدن شش سوره مسبحات (حديد، حشر، تغابن، صف، جمعه و أعلي) را بخواند كه ظاهرا اولين چلة پيغمبر اكرم(ص) هم همين بوده است. البته در عرفان عملي راههاي مختلفي هست. اين سبكي كه الآن در حوزه متداول است، سبكي است كه از مرد جولايي شروع شد كه در زمان شيخ مرتضي انصاري(ره) بوده و بعد هم به آقا سيد علي شوشتري و سپس در شاگردان ايشان تا امروز ادامه يافته است. مرحوم سيد بن طاووس نيز سبكي داشته، يا مرحوم بحرالعلوم هم سبكي داشته، يا ابن فهد حلي هم سبكي داشته كه با سبك امروز عرفان عملي متداول در حوزه‌ها، متفاوت بودند.
رابطه اين دو نوع عرفان اين است كه عرفان عملي و عرفان نظري همانند دو بال براي انسان اند؛ اما عرفان نظري به منزلة بال راست و عرفان عملي به منزله بال چپ است؛ يعني ترجيح با عرفان نظري است. علت آن هم اين است كه مثلاً در نهج البلاغه داريم: "نومُ علي يقين خير من صلوة في شك"1؛ يعني خواب با يقين از نماز با شك بهتر است. نماز با شك، عملي است بدون نظر، و خواب با يقين، نظري است بدون عمل. هر دو لازم است اما به هر حال ترجيح با عرفان نظري است. دين هيچوقت نگفته است كه دست آدم مؤمن متدين نماز شب خوانِ بي‌سواد را ببوسيد اما مردم و سيرة مسلمانان هميشه اين بوده كه دست عالم را مي‌بوسند. اگر ببينند عالمي نشسته و در حال فكر كردن است، و در همان حال جاهلي هم مشغول دعا ‌خواندن است، دست آن عالم را مي‌بوسند. سيرة پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد كه فرمود: هر دو حلقه در خير هستند اما من با اين حلقه ـ حلقه علم ـ مي‌نشينم" نيز همين نكته را تأييد مي‌كند.
تأثير اينها روي يكديگر هم همان است كه اين دو، مثل دو بال هستند؛ امام خميني مي‌فرمايد: تا حالا احدي يكي از الله اكبر‌هاي اميرالمؤمنين را نگفته است‌ همان الله اكبر را كه اميرالمؤمنين(ع) گفته من هم مي‌گويم و ظاهر هر دو يكي است، در حالي كه از زمين تا آسمان با يكديگر تفاوت دارند. قرآن مي‌فرمايد: "سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ *إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ"2؛ يعني من وقتي گفتم الله اكبر، بعد به خاطر قصور فهم خودم بايد استغفار كنم؛ اما اگر اميرالمؤمنين(ع) بگويد، كاملاً درست است! ظاهر هر دو عمل كه يكي است، پس فرقش در چيست؟ تفاوت در آن نظر است. اميرالمؤمنين (ع) وقتي مي‌گويد الله اكبر، خدا را با علم حضوري يافته؛ اما وقتي من مي‌گويم الله اكبر، شايد يك چيز نادرستي در ذهنم تصور كرده و مي‌گويم الله اكبر. يعني اميرالمؤمنين، موضوع را درست تصور كرده و وصفي براي آن مي‌آورد، اما من موضوع را اشتباه تصور كردم. پس اگر چه عمل، يكي است اما از زمين تا آسمان تفاوت دارد. بنابراين معلوم مي‌شود كه عرفان عملي، كاملاً متوقف بر عرفان نظري است.
اگر از كسي كه عرفان نظري نخوانده است، بپرسيد كه بهترين نماز چه نمازي است؟ مي‌گويد اين كه انسان حضور قلب داشته باشد و بفهمد چه مي‌گويد. اما كسي كه عرفان نظري خوانده باشد مي‌گويد كسي كه حواسش هست كه در نماز در برابر خدا ايستاده‌ است.

لطفاً تفاوت عرفان عملي و سير و سلوك را نيز روشن كنيد كه آيا اينها در عرض يكديگرند يا در طول همديگر؟ آيا تقدم و تأخري با هم دارند يا خير؟ و اساساً غايت و هدف اين دو چيست؟

در سير و سلوك، ما عمل نداريم. سير و سلوك، يك حالت‌ روحي و دروني است. مثل توكل، صبر، تسليم، انقطاع الي الله و يقظه كه گفتيم منزل اول است. يا منزل توبه؛ يعني اين كه بفهمم حتي اسم گناه آوردن در محضر خدا هم بي ادبي است. اينها عمل نيستند، حالات دروني‌اند كه تقدم و تأخر دارند؛ بدايات، متوسطات و نهايات دارد. پس سير و سلوك، يك برنامة عملي نمي‌دهد كه اين دعا را بخوان يا اين ذكر را بگو يا آن كار را بكن. اما در عرفان عملي، استاد مي‌بيند چون طرف خيلي غرور دارد، به او مي‌گويد يك چهله بايد تمرين تواضع كني يا يك چهله اين دعا را بخواني، يا اين ذكر را بگو يا آن كار را نكن. اين شخص در عرفان عملي دارد يك عملي را انجام مي‌دهد تا با انجام آن به مرحلة تجريد، كه غايتِ عرفان عملي مجرد شدن و خلع بدن و... است برسد؛ اما نهايت و غايتِ سير و سلوك، رسيدن به توحيد است.

با اين حساب، تصوف، در اين شش علم و يا در كنار آنهايي كه برشمرديد، جاي نمي‌گيرد! آيا نمي‌توان تصوف را زيرمجموعة عرفان عملي قرار داد؟

تصوف زير مجموعة هيچكدام از اينها نيست؛ بلكه چيزي اختراعي است! در واقع جرياني است موازي سازي شده با عرفان كه چون شباهت‌هايي به عرفان عملي دارد، براي انحراف عرفان عملي به كار مي‌رود.
اصل عرفان آنگونه است كه هر كسي گرايش به آن دارد. ما در كشور و حوزه‌هاي علميه، فقه و اصول، يا ادبيات و تفسير و كلام و فلسفه مي‌خوانيم ولي اگر به خارج از ايران برويم آنجا، اين علوم غالباً استقبال نمي‌شوند و در نتيجه، ثمره‌اي ندارند. نمي‌شود براي همه مردم دنيا يك چيز گفت؛ اما آن علمي كه انسان هر جا برود، حرفي از آن براي گفتن دارد، عرفان است. مثلاً اگر انسان برود چين، يا هند، يا آمريكا، عرفان تدريس كند مي‌فهمد كه اين علم هميشه جايگاه و جاذبه و كشش زياد خود را دارد. از طرف ديگر، انسان يك بعد معنوي و روحي دارد و اين بعد را بايد سيراب كند كه اگر سيرابش نكند، سراغ فرقه‌هاي ديگر مي‌رود. واقعا اشكالي كه به خود ما وارد است، اين است كه ما عرفان صحيح اسلامي را معرفي نمي‌كنيم، اين باعث مي‌شود كه مردم براي سيراب كردن اين عطش روحي، دنبال عرفان‌هاي كاذب بروند. عرفان‌هاي كاذب از قديم حتي از زمان ائمه (عليهم‌السلام) هم بوده است و چيز جديدي نيست. الآن در شيعه تقريباً 25 فرقة تصوف و در اهل سنت 75 فرقه فعالند؛ يعني تنها در دنياي اسلام، 100 فرقه صوفيانه وجود دارد! اگر بخواهيد بدانيد اين مكاتب چقدر جاذبه دارند، فقط يك فرقه بكتاشيه در تركيه حدوداً 20 ميليون طرفدار دارد. من به يكي از شهرهاي هلند رفته بودم كه 20 هزار ايراني شيعه آنجا بود، اما حتي يك مسجد هم نداشتند در حاليكه تعدادي از اينها درويش بودند و 3‌ خانقاه داشتند! اين نشان مي‌دهد كه جاذبه اين مكاتب خيلي زياد است. البته اين كه چرا اين جاذبه زياد است و يا اين كه علّت رشد و نفوذ اينها چيست، فعلاً بحث ما نيست. خلاصه، صوفي‌ها و دراويش، عرفانهاي كاذب سنتي هستند كه از قديم بوده و هنوز هم وجود دارند. البته اينها در خارج از كشور، سدي در برابر وهابيت محسوب مي‌شوند.
و اما درباره عرفانهاي نوظهوري كه به تازگي ايجاد شده اند، بحث اين است كه اصلا چرا پديد آمده اند؟ آيا مغرضانه و به قصد مبارزه با اديان درست شده‌اند و يا اينكه به خاطر ضرورتهاي اجتماعي ايجاد گشته اند. تصور من اين است كه اينها به قصد مبارزه با اديان درست نشده‌اند؛ بلكه اينها تفكر افرادي مثل هايدگر را دارند كه مي‌گفت: مرگ بر اين تمدن جديد كه مردم را بيچاره كرده است. هايدگر مي‌گفت آن زمان كه مردم الاغ سوار مي‌شدند، هيچوقت تصادف نمي‌كردند و جان مردم به خطر نمي‌افتاد! اين همه آمار طلاق بالا نمي‌رفت، رابطه پدر و فرزند هم رابطه عاطفي بود؛ اما اين تمدن جديد، پدر و فرزند را از هم جدا مي‌كند و كدورت‌ها و اختلافات ايجاد مي‌شود. خوش آن روزي كه مردم سوار حيوان مي‌شدند و اين تمدن نبود! به نظر چنين تفكري باعث شده كه عرفانهاي نوظهور ايجاد شوند؛ يعني در واقع عكس العملي است در برابر مشكلاتي كه تمدن جديد ايجاد كرده است. البته اصل اينها، به اگزيستانسياليست‌ها برمي گردد كه در فرانسه ظهور كرده و اصالت وجود و اصالت انسان را مطرح كردند و درباره اضطراب و ترس و نگراني و يا مثلاً درباره از بين رفتن ارزشهاي انساني و... فراوان بحث نمودند. يعني همين‌ها هم در ابتدا با قصد خوبي وارد شدند و نيت بدي نداشتند؛ اما هيپي گري، پوچي گري، اومانيسم و... بعدها نتيجة همين تفكر اگزيستانسياليست‌ها شد. خود آقاي سارتر ـ كه به هر حال انساني ملحد بود و به انقلاب الجزاير هم خيلي كمك كرد ـ در اواخر عمر در يك سخنراني گفت: مقصود ما اينها نبود كه اينقدر از حرف‌هاي ما سوءاستفاده كردند. همجنس گرايي، اومانيسم و پوچي‌گري ـ كه واقعا الان در دنيا بيداد مي‌كند ـ و... همه نتيجه همان تفكر هستند.
در تفكر اگزيستانسياليسمِ واقعي ـ نه اين انحرافات ـ افرادي مثل كي يركگار يا هايدگر تفكرات عرفاني خوبي دارند. مثلا كارل ياسپرس زاييدة همين اگزيستانسياليست‌هاست كه تفكراتش بسيار به تفكرات ابن عربي نزديك است. البته ايشان مسيحي بود. در يهودي‌ها هم افرادي مثل ابن ميمون يا اسپينوزا هستند كه تفكرات چنيني دارند.
به هر حال تصور من اين است كه عرفانهايي مثل اُشو، كريشنا مورتي، اكنكار، فالون دافا، پائلو كوئليو، ساي بابا و... به قصد مبارزه با اديان نيستند، بلكه احساس نيازي در مردم كردند و در نتيجه به كارهاي روحي پرداختند. كارهايي هم كردند، اما به هر حال هر كس كه عرفان بخواهد اما به سوي خدا و به سراغ اهل بيت(عليهم السلام) نرود، يك جنبه از انسان را ممكن است بتواند تقويت كند، اما صدها جنبه ديگر او مغفول مي‌ماند. كتابهايي هم در اين‌باره نوشته شده كه كتاب "آفتاب و سايه‌ها" نوشته دكتر محمد تقي فعالي تقريبا كتاب خوبي است.

حال كه بحث به كتابها كشيده شد، سير گستردة كتابهاي شرح احوال و آثار روحي اهل معنا را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟ البته اين كتاب‌ها نيز انواعي دارند، مثلاً عالم بزرگي مثل علامه سيد محمد حسين حسيني طهراني كتاب"مهر تابان" را دربارة علامه طباطبايي مي‌نويسد كه هم نويسنده و هم فردي كه كتاب دربارة اوست، هردو اهل علم و معنا هستند؛ و يا مثلا آقاي محمدي ري شهري "تنديس اخلاص و يا كيمياي محبت" را دربارة كسي مي‌نويسد كه اهل علم نيست؛ و يا در مرتبه بعد، كساني كه خودشان چندان اهل علم نيستند، درباره كساني مي‌نويسند كه آنها هم اهل علم نيستند. تحليل شما از موضوع چيست؟

متأسفانه الان بازار كتابهاي شرح حال نويسي درباره علما و بزرگان، خيلي رونق گرفته است. شايد اين جمله را كه مي‌گويم، موضوع را روشن كند: حضرت آيت الله العظمي بروجردي(رض) فرموده بودند كه يكي از افتخارات من آن است كه كتاب "مدينة المعاجز" بَحراني را ندارم! در حاليكه تمامِ اين كتاب، معجزات ائمه(عليهم السلام) است. مقصودشان اين اين بود كه برخي از اين حرفها دروغ است و مي‌فرمود ائمه را بايد به سبك "بصائر الدرجات" صَفّار مطرح كنيم. البته كه ائمه(عليهم السلام) معجزه داشتند، اما بنايشان بر اين بود كه هيچوقت انجام ندهند. شما كه نگاه كنيد، كرامات جُنِيد بغدادي، صد برابر امام صادق(ع) است! به خاطر اين است كه او ظرفيت نداشت. عطار در ابتداي "تذكرةالاولياء" نوشته است: اگر كسي به من بگويد كه چرا تو معجزات جنيد بغدادي را نوشتي، اما از جعفربن محمدٍ الصادق چيزي نگفتي؟ علتش اين است كه معجزه و علم غيب و كرامات و طي الأرض، كارِ شاگردان جعفر بن محمد الصادق(ع) است. اصلاً براي جعفر بن محمد الصادق كسر شأن است كه من بگويم معجزه داشت!
كلاً دين شناسي با معجزه و كرامت و خرق عادت، بسيار كار اشتباهي است. علاوه بر اين كه بسياري از اينها تخيل و اشتباه و دروغ مي‌باشند. بسياري از كتابهايي كه شرح حال علما و كرامتهاي آنان را مي‌نويسند، نادرستند. واقعاً ضررِ اينها براي دين خيلي زيادتر است. شكي نيست كه اين علما و بزرگان، انسانهاي بزرگي هستند و كرامت هم دارند. اما هميشه بناي ايشان بر كتمان است و بنا بر اين است كه كسي نفهمد. بعضي‌ها متأسفانه دربارة انسانهايي كه اصلاً عالم نبودند كتاب مي‌نويسند و ويژگيها و كراماتي ذكر مي‌كنند كه من اصلاً نمي‌توانم اين حرفها را باور كنم. غالباً هم در اين داستانها گفته مي‌شود كه "از مردي شنيديم"، يا "از يك آدم خوبي شنيديم"!! حالا اين آدم خوب چه كسي بود؟! چه كاره بود؟! من كه نمي‌توانم اينها را باور كنم. هر انتشاراتي هم كه نظر مرا دربارة چاپ چنين كتابهايي بخواهند، حتماً نظر منفي مي‌دهم. شايد اگر بخواهم اسم بياورم، صحيح نباشد؛ اما به طور كلي من با نوشتن اين چيزها موافق نيستم. آنهايي كه درباره ديدن امام زمان(عج) مي‌نويسند، فكر مي‌كنم غالب آنها دروغ است؛ منظورم از "غالب اينها"، بيشتر از 99% است! در اين موارد، اصل بر دروغ بودن است؛ چراكه امام زمان(سلام الله عليه) فرمودند كه زمان، زمان غيبت است. ما غيبت صغري فراوان كساني داريم كه خدمت امام زمان رسيده اند، اما از زمان غيبت كبري تا آخر صفويه، هيچ موردي (حتي يك مورد) نداريم، اما از آخر صفويه به يك باره شروع مي‌شود. حتي براي قبلي‌ها (مانند علامه حلي، شيخ مفيد و...) هم ماجراهاي ديدار با امام زمان درست كردند!
يك وقتي است كه شرح احوال را شيخ عباس قمي مي‌نويسد، مانند "فوايد الرضويه"، "هدية الاحباب" و "الكني و الالقاب" يا "روضةالجنان"، اينها تماماً درس معنويت و اخلاق است؛ اما اين كتاب‌هاي سبكي كه باب شده و مي‌نويسند، فكر مي‌كنم ضررش براي دين بيشتر از نفع محتمل آن باشد.

به نظر مي‌آيد نكته مغفول، عدم تبيين نسبت كرامت و حقانيت است؛ اساساً نسبت ميان كرامت و حقيقت چيست؟ آيا كرامت دليل و حجيت بر حقيقت مي‌شود؟ آيا اگر كرامتي از كسي ديده شد، دليل بر مشروع بودن او و كارهاي اوست؟

كرامت حتي دليل بر بزرگي آن فرد هم نيست! يكي از اشتباهات همين است كه ما هميشه در منبرها، ائمه را با معجزه معرفي كرديم و اين از اساس اشتباه بوده است. هميشه دليل حقانيت، علم و استدلال است. الآن در لبنان كليسايي وجود دارد ـ من آنجا رفته‌ام ـ كه اين كليسا بالاي يك كوه است و يك اتاق بزرگي در كنار آن هست كه پر از ويلچر، عصا و عينك مي‌باشد. يعني كسي كه با ويلچر به اين كليسا آمده، شفا گرفته، ويلچر را همانجا گذاشته و رفته است! همين الآن هم چنين چيزهايي در هندوها هست. اگر ما بخواهيم اين چيزها را دليل بر حقانيت بدانيم، همه مردم هم شك مي‌كنند. حالا فرض كنيد كسي مريضي را شفا داد، يا از دل كسي خبر داد، اين دليل بر هيچ چيزي نيست؛ نه دليل بر خوب بودن اوست، نه دليل بر درست بودن كار اوست و نه دليل بر بزرگ بودن آن شخص است. ممكن است كسي بتواند با رياضت، چيزهايي به دست بياورد. من در بنارَس يك بار نزد يكي از مرتاض‌هاي هندي كه لخت مادرزاد بود رفتم. من مي‌خواستم عكسش را بگيرم و چقدر اصرار كردم تا بنشيند كه عورتش پيدا نباشد تا عكسش را بگيرم! ما سه نفر بوديم. آن مرتاض به يكي از دوستان من گفت: شما مسلمانيد و دين شما خيلي به نماز جماعت سفارش مي‌كند، چرا شما نماز جماعت نمي‌خوانيد؟! راست هم مي‌گفت! ما سه نفر كه بوديم، گاهي من جلو مي‌ايستادم، يكي اقتدا مي‌كرد، آن ديگري اقتدا نمي‌كرد! خب، اين از كجا فهميد؟ از هر كجا كه فهميد، مهم نيست! اين دليل بر حقانيت او كه كافر و بت پرست بود، نمي‌باشد. قرآن مي‌فرمايد "مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا * وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا"؛ هر كس دنيا را بخواهد، خدا به او مي‌دهد... و هر كس كه آخرت را بخواهد، خدا آخرت را مي‌دهد، و آيه بعد مي‌فرمايد: "كُلا نُمِدُّ هَؤُلاءِ وَهَؤُلاءِ"3؛ يعني هر دو را هم كمك مي‌كنيم "وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ"4.

با اين توضيح، اين بحث اساسي در مباحث كلامي متزلزل مي‌شود كه معمولاً حقانيت را در مورد انبياء بر معجزات مبتني مي‌كنند؟

شرط آن معجزات، ادعاي نبوت بود.

در مورد معجزات نبوي چطور؟

آنها عندالضروره بوده است. ببينيد پيغمبر اكرم (ص) آنقدر كم معجزه مي‌آورد كه مردم مي‌گفتند: معجزه بياور! و حضرت مي‌فرمود: "مَا يَكُونُ لِي"5؛ اين دست من نيست كه بخواهم معجزه بياورم.
اساساً همان‌گونه كه در بحث‌هاي كلامي هم تبيين شده است، معجزه تعريف خاصي دارد كه با كرامت و ساير كارهاي خارق‌العاده تفاوت دارد. معجزه اختصاص به پيامبران دارد و مي‌تواند دليل بر حقانيت آنها باشد. به اين ترتيب كه هرچه شعور مردم زمان حضرت بالاتر مي‌رفت، معجزات پيامبر (ص) نيز كمتر مي‌شد.
بله. خواجه نصير طوسي در جايي مي‌گويد: خواص دنبال قول هستند و عوام دنبال فعل؛ يعني خواص مي‌گويند قرآن بهترين معجزه است، اما عوام دنبال اين است كه ببيند خاكي را طلا كرد يا نكرد!

خيلي استفاده كرديم. از اينكه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد تشكر مي‌كنيم. ان شاءالله فرصتي باشد كه بتوانيم مجدداً از حضورتان استفاده كنيم.

بنده هم متشكرم.

سوتيترها

عرفان نظري به دو بحث مي‌پردازد: 1.توحيد چيست؟ 2.موحد كيست؟ توحيد يعني همان بحث وحدت وجود و شناخت خداوند. اما موحد يعني "انسان كامل" يا همان بحث ولايت.
عرفان عملي و عرفان نظري همانند دو بال براي انسان اند؛ اما عرفان نظري به منزلة بال راست و عرفان عملي به منزله بال چپ است؛ يعني ترجيح با عرفان نظري است.
در سير و سلوك، ما عمل نداريم. سير و سلوك، يك حالت‌ روحي و دروني است. مثل توكل، صبر، تسليم، انقطاع الي الله و يقظه، كه منزل اول است.
انسان يك بعد معنوي و روحي دارد و بايد آن را سيراب كند كه اگر سيرابش نكند، سراغ فرقه‌هاي ديگر مي‌رود. واقعا اشكالي كه به خود ما وارد است، اين است كه ما عرفان صحيح اسلامي را معرفي نمي‌كنيم، اين باعث مي‌شود كه مردم براي سيراب كردن اين عطش روحي، دنبال عرفان‌هاي كاذب بروند.

پي‌نوشت‌ها:

1. نهج البلاغه، حكمت 97.
2. صافات/ 159-160.
3. اسراء 17-20.
4. بقره/ 200.
5. يونس/ 15.

ماهنامه آموزشي، اطلاع رساني معارف
شماره 69، مهر 1388
صفحات (4-7)
مصاحبه كنندگان: غلامحسين گرامي (مسلم محمدي و سيدمجتبي مجاهديان)

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها