پاسخ به:فلسفه و عرفان در اين تايپك
سه شنبه 10 بهمن 1391 12:57 AM
|
احتمالاً شيخيّه ي پيرو باب و بابيّه و بهائيه ي پس از آن، كه با فلسفه هاي آلماني برخورده بودند، آن را مطابق ذوق صوفيانه ي خويش درك و جذب كردند و بر دعاوي خود مصرّ شدند و شايد همراه آن يا از زبان مبلّغان اروپايي مثل اوژن بوره، با پروتستانتيسم هم آشنا شدند و همانند آن ها به طرف حذف نفوذ اجتماعي علماي شيعه متمايل گرديدند(خصوصاً يكي از احكام علي محمد باب، حرمت نماز جماعت و لزوم نماز گزاردن به شكل انفرادي است! و از تعاليم بهاء نيز انكار تقليد در دين مي باشد!). اوژن بوره احتمالاً هم زمان با حضور علي محمد شيرازي در بوشهر و كربلا، وارد ايران شد و در آستانه ي بازگشت وي به شيراز(1257هـ.ق)اصفهان را كه از لحاظ جغرافيايي و فرهنگي و اقتصادي با فارس كاملاً مرتبط بود، ترك نموده بود و اي بسا كه سخنان و تبليغات او به گوش باب هم رسيده باشد. حوزه ي ديگر،مكاتب فلسفي فرانسوي هستند.ورود اين مكاتب(يعني افكار دكارت،ولتر و ژان ژاك روسو و افكار مربوط به آزادي،برابري و حقوق بشر)به ايران، از چند طريق صورت گرفته است: اوّل اين كه در ضمن جنگ اوّل ايران و روس(13-1803م)،با توجّه به اشتهار فتوحات ناپلئون بناپارت و ناتواني روسيه و ساير دولت هاي بزرگ در برابر او(لشكر پروس و روس در 1806 م. از او شكست خورده بودند)،فتحعلي شاه به دنبال يك سري مبادله ي نامه و سفير از 1803م. به بعد،بالاخره محمد رضا خان قزويني را نزد ناپلئون فرستاد كه در نهايت بين طرفين، پيمان اتّحاد ايران و فرانسه در قصر فين كن اشتاين در سرزمين پروس شرقي به تاريخ4مه1807م. منعقد شد و بر اثر آن، هفتاد افسر به فرماندهي ژنرال گاردان به ايران آمده و مشغول كمك و تعليم به سپاه ايران در آذربايچان و توپ ريزي در اصفهان و تأسيس زراد خانه در تهران شدند.حضور اين عده و همراهان غير رسمي(بازرگان،مأمور مخفي و غيره)احتمالي آن ها،در واقع راه ورود افكار وشعار هاي انقلاب كبيرفرانسه(1789م)رابه ايران بازكرد و هرچند كه براثر انعقاد پيمان صلح تيلسيت درآغاز ژوئيه(تابستان)1807م، مأموريت گاردان ناتمام و تدبير فتحعلي شاه ناكام ماند61، امّا راه ورود فرانسوي ها به عنوان نيروي سوم به ايران باز شد و فرانسوياني كه پس از آن وارد كشورمان شدند، نقش مهمّي در انتقال ميراث فلسفي اروپا به ايران داشتند. چنان كه كنت دوگوبينو به كمك فردي يهودي به نام رحيم موسائي همداني(ملّا لالازار يا آل عازار)، كتاب رنه دكارت(گفتار در روش)را ترجمه كرد و به عنوان حكمت ناصريّه در 1279هـ.ق. با اجازه ي مخصوص ناصرالدن شاه به چاپ رساند.62 همچنين بنا به گزارشات كنت دوگوبينو، از همان زمان جنگ اوّل ايران و روس، نام ولتر(كه اسم اصلي او فرنسوا ماري آروئه بود و از1694 تا1778 م.مي زيست)در ايران به سر زبان ها بود،هرچند به گونه اي سطحي و غير مستند و آميخته با خيال پردازي ها.امّا نكته اي كه مهم است، اين است كه ولتر به عنوان مظهر عصر روشنگري در فرانسه كه داراي اطّلاعات وسيع ادبي و علمي و تاريخي از عصر خود و نيز داراي نوعي تفكر فلسفي بود، ابتدا به جان لاك و سپس به ديويد هيوم انگليسي گرايش يافت و به نوعي دين طبيعي (دئيسم)غير توحيدي معتقد شد و ضمن ابراز نفرت از خرافات و حتي بعضي از جنبه هاي دين و عرفان در آثار منظوم و منثور خود،مخالف سرسخت طبقه ي كشيش(روحانيون مسيحي)تلقّي مي شد و ترجمه ي برخي از آثار او(پطر كبير-تاريخ شارل دوازدهم-تاريخ اسكندر)به ترتيب در سال هاي1262هـ.ق(1845م)و1263هـ.ق(1846م)و حتي1236هـ.ق(1821م)چاپ و منتشر گرديده بودند كه دقيقاً مقطع تاريخي اوج درگيري شيخيّه و بابيّه با مراجع و علماي اصولي شيعه است. در كتاب هاي مذكور، ولتر از اصلاحات پطر كبير(تغيير آداب و رسوم فرسوده مانع پيشرفت،ترويج صنعت و تجارت و اصلاح روش هاي كشاورزي،ايجاد سازمان هاي تشكيلاتي مدرن و نظارت بر حسن اجراي امور اداري و مذهبي)و فتوحات قهرمانانه ي شارل دوازدهم سوئدي سخن گفته است.63 در مكالمه اي كوتاه كه فتحعلي شاه با سفير ناپلئون داشت،از او در مورد علت اعدام لويي شانزدهم پرسيد و ژوبر فرانسوي هم از پرسش هاي دقيق عباس ميرزا درباره ي علت اقتدار و پيشرفت فرانسه به تفصيل سخن مي گويد.64 يكي ديگر از كساني كه افكار او تأثير فراواني در نظريه هاي ديني عصر انقلاب كبير فرانسه و دوره ي ناپلئون داشت و از نظر فكري، مخالف افراطي گري انقلابي(در مقابل روبسپير) و دئيسم ولتري بود،ژان ژاك روسو است كه بين سال هاي1712 تا1778م مي زيست و آثار او هم خيلي زود وارد ايران شد.از جمله آراي مهم او كه در تكوين نظام تعليم و تربيت جديد در سراسر جهان اثر گذار بود،اينست كه بايد در جامعه، احساسات با عقل،هماهنگ و متعادل بشود و در تربيت و رشد كودكان ونوجوانان، با توجه به اين كه خدا به انسان ها گرايش هايي غير زميني و وجدان داده و آن ها را با قوانيني آشنا كرده(شعور فطري)كه به وسيله ي تطبيق با آن ها مي تواند به آزادي واقعي برسد(بايد در صيانت ذات خود و در عين حال تابعيّت از جامعه بكوشد)، لذا نبايد بر آن ها فشار آورد يا به طور شتابزده اطّلاعات را درباره ي همه ي جنبه هاي زندگي انسان به آن ها منتقل نمود يا آن ها را تنبيه يا در كارشان دخالت كرد. بلكه بايد آزادي فكري را براي آن ها تأمين و موقعيّت هايي فراهم آورد كه بدون احساس كوچك ترين تحميل،به طور طبيعي رشد كنند و به مرور همه ي احساس هاي طبيعي كودك، او را به سوي زندگي اجتماعي سوق دهند و در همان حال به تدريج، به تعقّل نزديك شود و به نظام ارزشي كلّي و عمومي دست يابد و قدرت تشخيص او بايد با رشد طبيعي نيروهايش متناسب شود و بايد در موارد خطا، فقط به او تذكّر داد. رشد سالم، باعث انتخاب سالم مي شود و الزاماً هم نبايد علم بياموزد،بلكه بايد با رشد عقلي به تدريج مستقلّاً تعقّل كند و علم را ابداع نمايد.به اين ترتيب به تدريج زمينه براي «قرار داد اجتماعي»(جهت تأسيس و تأييد حكومت يا تحوّل آن)فراهم مي شود. خواننده ي محترم دقت كند كه در عصري كه تنبيه دانش آموزان، رويّه اي رسمي و همگاني بود،علي محمد شيرازي حكم كرده كه نبايد كودكان را زد و فقط مي توان روي جامه ي آن ها ضربه زد65(بدون آن كه بدنشان درد بگيرد). همچنين روسو معتقد بود كه از نظر حقوقي زن و مرد برابرند و در عين حال، از نظر جسماني و روانشناختي متفاوتند و بايد مشاغل متفاوتي داشته باشند.66 در بابيت و بهائيت هم حكم اصلي، برابري كامل زن و مرد و روابط آزاد آنهاست،امّا عملاً مشاغل مهم از جمله عضويت در محافل و بيت العدل را به زنان نمي سپرند. يكي ديگر از راه هاي نفوذ انديشه هاي اجتماعي و فلسفي فرانسه به ايران،قفقاز بوده است. به طور كلّي چنان كه از آثار نويسندگان برجسته ي روسيه ي تزاري مثل داستايوسكي بر مي آيد، طبقه ي اشراف و ممتاز و تحصيل كرده روسيه نسبت به فرهنگ و ادبيات و اجتماعيات فرانسه شيفتگي و الگو پذيري و سمپاتي و خوي تقليد داشته اند. وقتي كه روس ها توانستند طيّ دو جنگ ايران و روس(13-1803م و 28-1826م) منطقه ي قفقاز(جمهوري آذربايجان و جمهوري ارمنستان و جمهوري گرجستان امروزي و قسمتي از اراضي ماوراي اين جمهوري ها)را تصرّف كنند، اين منطقه را به كانون انديشه هاي غير اسلامي يا ضدّ اسلامي تبديل نمودند كه يكي از برجسته ترين پيشگامان آن، فتحعلي آخوند زاده بود. در اين منطقه، انديشه هاي مدرن اروپايي به خصوص فرانسوي را لباس ايراني به تن مي كردند و توفاني از اسلام ستيزي و سكولاريسم و پروتستانتيزم(عمدتاً در هيأت ستيز با مرجعيت اصولي و فقاهت شيعي و رسوم ديني شيعيان ايران) و ناسيوناليسم دو آتشه ي باستان گرا و نژاد پرستي ضد عرب، از طريق آذربايجان به داخل ايران هدايت مي شد.اين منطقه بعداً، به خصوص در عصر مشروطه، به معبري امن براي ترانزيت ازليان و بهائيان به طرف آذربايجان،گيلان،تهران،تركمنستان و خراسان تبديل شد. در واقع، همان طور كه بعداً(در1907 و1915م)به طور رسمي ايران به دو حوزه ي نفوذ روسيه و بريتانيا تبديل شد؛ بعد از جنگ دوم ايران و روس، عملاً نيمه ي شمالي ايران به تدريج تحت نفوذ روسيه در آمد و حوزه ي روشن فكري غرب زده ي قفقاز، معبري بود براي استحاله ي فرهنگي در منطقه تحت نفوذ روسيه ي تزاري. بيهوده نيست كه علي محمد شيرازي(باب)خواهان انحصار حضور در ايالت هاي آذربايجان،مازندران،خراسان،عراق عجم(منطقه ي مركزي مانند اراك و پيرامونش)و فارس(شامل اصفهان و فارس كنوني تا بوشهر و خليج فارس) براي بابيان شده بود!67 اگر به نقشه بنگريد،منطقه ي مورد نظر او از سمت افغانستان و خليج فارس با انگليسي ها و از شمال با روس ها و از شمال غربي با عثماني ها مرتبط مي شد و تقريباً تمام حوزه ي نفوذ مؤثر علماي شيعه و حكومت قاجاريه را در بر مي گرفت و فقط گيلان را ظاهراً براي ارتباط تهران با درياي خزر و روسيه مستثني كرده بود! پی نوشتها :
61 . ر-ك:محمدعلي مهميد،پژوهشي در تاريخ ديپلماسي ايران،تهران،بيداري،1361،ص ص136-129. و:عبدالرّضا هوشنگ مهدوي،تاريخ روابط خارجي ايران،تهران،امير كبير،1369،ص ص216-208. کیهان |
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی