0

فلسفه و عرفان در اين تايپك

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:فلسفه و عرفان در اين تايپك
سه شنبه 10 بهمن 1391  12:57 AM



علم و فلسفه از دیدگاه علامه جعفری

قسمت ششم

فواید فعالیت مشترک علم و فلسفه

اگر علم و فلسفه فعالیت مشترک داشته باشند، آثار زیر برای معرفت بشری حاصل خواهد شد.
1. اکثر دانشمندان علوم تجربی تصور می کنند که فلاسفه به کلی گویی می پردازند و لذا آنها در عالمی دیگر غیر از جهانی که عالمان در تکاپوی شناسایی آن هستند بسر می برند و به همین علت برخی از دانشمندان کار فلاسفه را ناچیز می شمارند.
2. دانشمند با معلومات تجربی خود وحدتها را تجزیه می کند، در حالی که فیلسوف سعی در ارائه وحدتهای جامع دارد. همکاری مشترک این دو موجب میشود تا علم به وحدتهای جامعتری دست یابد.
3. معرفتهای علمی به جهت هدفگیریها و پیشرفت ابزارهای شناخت همواره در حال تغییر و تحول است، در حالی که اصول و قواعد کلی فلسفی ثابت و فراگیرتر از مسائل علمی است و بهترین وسیله برای اشباع حس ترکیب گرایی ذهن بشر می باشد. تعمیمات و قواعد کلی فلسفی می تواند مسائل علمی را از گسیختگی نجات دهد تا دانش و معرفت به اسارت تکنیک در نیاید و در نتیجه انسان برده ابزارهای فنی خود نشود.
4. فلسفه در ارتباط با علم می تواند در برخی از اصول و قواعد خود تحقیق و تجدید نظر دائمی کند. برای مثال علم می تواند به تجدید نظر درباره قانون علیت و شرایط و احکام آن کمک کند، تا ابهامات قانون علیت از میان برود.
5. علم در زمینه شناخت برخی از اجزای طبیعت به دستاوردهای چشمگیر و فوق العاده ای نایل شده است. اگر این دستاوردها در مسیر وحدتانسانی که فلسفه عهده دار بیان آن است به کارگرفته شود، آدمی می تواند به روش صحیح از طبیعت بهره برداری کند وخود را از "آنچه هست" به "آنچه باید باشد" برساند. علم و فلسفه باید در کنار یکدیگر قرار گیرند تا مشکلات اساسی بشر حل شود. برای آنکه علم و فلسفه بتوانند فعالیت مشترک داشته باشند، باید عالم و فیلسوف در ابتدا اصول زیر را بپذیرند و سپس براساس آنها گامهای اساسی بردارند.
الف) عالم و فیلسوف باید بدانند که تجزیه اجزای جهان جهت تحقیقات علمی، ارتباط آن اجزا با یکدیگر را از میان نمی برد، زیرا:
اگر یک ذره را برگیری از جای / خلل یابد همه عالم سراپای
ب) عالمان باید از گفتن «این است و جز این نیست» بپرهیزند، چرا که نظام جهان هستی باز است و محدودیتهای حواس و ابزار و هدف گیریها و آرمانهای درون ذاتی آنها نیز اجازه «جز این نیست»ها را به بشر نمی دهد.
ج: دانشمندان باید بپذیرند که جهان آغاز و انجامی دارد، هر چند ما با دستاوردهای علمی خود نتوانیم مشخصات آنها را مانند دو نمود فیزیکی بشناسیم. عالم نباید دچار این سطحی نگری شود که بگوید:
ماز آغاز و ز انجام جهان بی خبریماول و آخر این کهنه کتاب افتاده است.
د) دانشمند باید بداند که تماس او با واقعیات به کمک حواس و ابزارهای تجربی انجام می گیرد و هرگز نمی توان به طور مستقیم با همه واقعیت هستی ارتباط برقرار کرد:
ای خدا بنمای تو هر چیز را / آن چنان که هست در خدعه سرا
5. دانشمند باید بداند که اگر وجود حکمت متعالی در جهان هستی را درک نکند، نمی تواند ادعای شناخت حتی جزئی از جهان طبیعت را بنماید، زیرا «شناخت و فعالیتهای حسی و عقلانی او نیز اجزایی از جهان طبیعت هستند که به مجرد نمودار شدن بر دیگر اجزای طبیعت افزوده می شوند» و به همین جهت است که انسان حکیم می گوید:
کاشکی هستی زبانی داشتی / تا زهستان پرده ها برداشتی
هرچه گویی ای دم هستی ازآن / پرده دیگر بر آن بستی بدان
و: دانشمند و فیلسوف باید وجود خدا را بپذیرند تا بتوانند به تفسیر علت جریان قوانین طبیعت و حرکت موجود درآن بپردازند.
مراعات اصول فوق نه تنها می تواند زمینه های همکاری مشترک علم و فلسفه را فراهم آورد بلکه می تواند آنها را در مسیر حکمت به جریان بیندازد. اگر آدمی با کمک علم می تواند به شناسایی جزء یا اجزایی معین از جهان برون یا درون نایل شود فلسفه می تواند ما را با اصول کلی حاکم بر جهان آشنا سازد. حکمت می تواند روح انسان را شکوفا سازد. اگر علم و فلسفه را بتوان به دوبال یک پرنده بلند پرواز تشبیه کرد، حکمت را باید جان آن پرنده تلقی کرد. حکمت است که می تواند انسان را از « آن چنانکه هست» به « آن چنانکه باید» بشود برساند. حکمت است که «احساس اصیل هستی را برایانسان به وجود می آورد».

علوم انسانی

علوم انسانی بسیار مورد توجه استاد جعفری بود و بسیاری از آثار ایشان در همین زمینه به نگارش درآمده است. اساسا ایشان در تحقیقات خود بیشتر به مباحث انسان شناسی توجه دارد تا مسائل جهان شناسی و مباحث انتزاعی فلسفی.
علوم انسانی دانشی است که موضوع آن انسان است و اصول و مسائل آن مورد کاوش پژوهشگران می باشد. در علوم انسانی از جهات و حیثیات گوناگون می توان به انسان نگریست و از همین جاست که در علوم انسانی فقط با علم خاصی مواجه نیستیم. و در هر علمی نیز از یک جهت خاص،انسان بررسی می شود. برای مثال موضوع علم سیاست عبارت است از «انسان از جهت توجیه و مدیریت او در زندگی دسته جمعی به بهترین هدفهای مطلوب» و یا موضوع علم اقتصاد عبارت است از انسان از جهت تنظیم معیشت حیات مادی.
علوم انسانی را می توان از جهات گوناگون تقسیم کرد. استاد جعفری «علوم انسانی را با توجه به فاصله های گوناگون با نقطه مرکزی موضوع کلیانسان که من یا شخصیت آدمی» است به هفت گروه تقسیم می کند:
1. علوم انسانی مربوط به حیات طبیعی انسان مانند بیولوژی ، فیزیولوژی، آسیب شناسی، ارتباط انسان با محیط طبیعی.
2. علوم انسانی در مورد تاریخ مانند تاریخ طبیعی انسان، تاریخی سیاسی انسان و...
3. علوم انسانی در زمینه ابعاد اقتصادی مانند مسئله کار و ارزش آن، تولید و توزیع، توسعه اقتصادی و....
4. علوم انسانی در مورد حیات اجتماعی انسان مانند جامعه شناسی، مردم شناسی، مدیریت، علم سیاست، حقوق و...
5. علوم انسانی در زمینه شایستگیهای تکاملی انسان نظیر فرهنگ و تمدن، ادبیات، زیبایی و هنرو....
6. علوم انسانی در زمینه با استعداد و فعالیتهای روانی انسان نظیر روان شناسی و روان پزشکی و شناسایی اموری چون حافظه، تجسیم، اراده، اختیار، نبوغ و اکتشاف و...
7. علوم انسانی در زمینه ارزشها یا بایستیهای تکاملی فردی و اجتماعی مانند اخلاق، مذهب و عرفان مثبت.
علوم انسانی هفتگانه فوق باید در این مسیر حرکت کنند که «من» یا شخصیت انسانی را به کمال برسانند. از نظر استاد، علوم انسانی باید همواره شخصیت انسانی و استعدادها و نیازهای آن را محور قرار دهد. متاسفانه امروزه، در علوم انسانی به این محور اصلی توجه نمی شود بلکه علومانسانی فقط به پدیده ها توجه دارند و لذا به جای آنکه به حقایق و اصول بپردازند، معلولها، یعنی رفتارهای انسان را بررسی می کنند. علوم انسانی روزگار ما به جای بحثهای دقیق علمی و فلسفی بیشتر به آمارگیریها توجه دارند. از نظر استاد بی توجهی به «من» انسانی و نقش مدیریتی آن در حیات انسان نتایج زیر را به بار آورده است.
الف) پدیده های مهم وجود انسان مانند احساسات، اندیشه، هوش، اراده، اختیار، بدون در نظر گرفتن تأثیر و دخالت «من» در مدیریت این امور مورد تحقیق قرارگرفته است.بی توجهی به «من» انسان موجب شده تا برخی از محققان علوم انسانی حتی به مسائلی چون اندیشه، هوش، تجسیم، اراده و اختیار نیز نپردازند و فقط به آثار و رفتارهای ناشی از آنها توجه کنند.
ب) به عظمتها و ارزشهایی چون مذهب، اخلاق و عرفان که ریشه آنها بالقوه در انسان نهفته است، بی اعتنایی شده است. بی توجهی به «من» موجب شده تا به شکوفایی آن، که به وسیله اخلاق و احساس تکلیف صورت می گیرد، توجه چندانی نشود و هدف نهایی «من» که با قرار گرفتن آن در جاذبیت کمال اعلی تحقق می پذیرد به فراموشی سپرده شود.
ج) از مسئله اختیار که آزادی شکوفا در مسیر رشد و کمال است تفسیر درستی نشود، چرا که پدیده اختیار بدون نظارت «من» یا شخصیت بر دو قطب مثبت و منفی کار امکان پذیر نیست. وقتی بنا شود که به «من» توجه نشود، تفسیر دقیق هم از اختیار صورت نخواهد گرفت، بی توجهی به «من»، آثار عملی نیز باقی گذاشت که از جمله باید پوچی و از خود بیگانگی انسانها را مطرح ساخت. یعنی با وجود آنکه بشر در زمینه وسایل رفاه و آسایش پیشرفتهایی کرده، اما بشر احساس خلأ و پوچی می کند. استاد جعفری ریشه بی اعتنایی به «من»، در علوم انسانی را ناشی از دو عامل می داند: یکی عامل لذت گرایی و خودخواهی است و دیگری اندیشه ها و مکاتب گوناگون. در میان تفکرات مختلف، استاد نظریه های زیر را در انحراف علوم انسانی مهمتر می دانند.
الف) طبیعت گرایی افراطی: در گذشته و حال، هیچ گاه بشر در فعالیتهای فکری خود راه اعتدال را پیشه نکرده است. هم متفکران گذشته و هم متفکران امروزی به جریان تکاملی علوم انسانی آسیب وارد ساخته اند. تفریط اندیشمندان در طبیعت گرایی موجب شده تا در تجزیه و تحلیلهای خود بیشتر به پدیده های مادی و اموری که قابل اندازه گیری است بپردازند و هویت حیات و «من» انسانی را کمتر بررسی کنند.
ب) نظریه تحول انواع که به وسیله اشخاصی مانند لامارک و داروین مطرح شد به عظمت و قداست «من» انسانی آسیب وارد ساخت.
ج) نظریه اصالت قوه یا قدرت که کسانی چون نیچه آن را مطرح کردند. قدرت مهمترین شرط برای حیات معقول آدمی در دو قلمرو فردی و اجتماعی است، البته قدرتی که فرد حق حیات زندگی را برای دیگران به رسمیت بشناسند، نه آنکه حق زندگی دیگران را مشروط به تمایل خود سازد. از نظر استاد، کسانی مانند نیچه به جای تفسیر قدرت و بهره برداری از آن خود را تفسیر کرده اند.
« آیا این هواداران اصالت قوه،می خواهند جریانی را توصیف کنند به این معنی که می خواهند بگویند: تاکنون اقویا هستند که میدان زندگی را اشغال می کنند یا اینکه دستور می دهند که اقویا میدان زندگی را اشغال نمایند؟ آنان نمی توانند بگویند: واقعیت را توصیف می کنند، زیرا نادیده گرفتن نوعدوستیها و فداکاریهای انسان به طور بسیار فراوان در تاریخ و مقاومتهای بسیار زیاد در برابر ستمکاران و تحصیل آزادی، مساوی است با نادیده گرفتن خود تاریخ! لذا باید گفت: این حامیان قدرت در حقیقت از آرمانهای درونی خود خبر می دهند، نه اینکه یک جریان واقعی را در تاریخ مطرح نمایند» (28)
د) نظریه افراطی فروید در موضوع غریزه جنسی که موجب تنزل هویت «من» و صفات ارزشی شخصیت انسانی شد. از نظر استاد، برخی از نظریات فروید از قبیل اقسام خواب و تقسیم ضمیر انسان قابل توجه و مفید است ولی منفی نگری او درباره مختصات و عظمتهای روحی انسان و تفسیر غلط او از اخلاق و مذهب قابل نقد است و همین نظریات او موجب گمراهی ساده لوحان گشت. خلاصه از نظر استاد باید علوم انسانی در مسیری حرکت کند که هم به تفسیر صحیح «من» یا شخصیت انسان بپردازد، و هم به سؤالات ششگانه زیر پاسخ دهد: 1. من کیستم؟ 2. از کجا آمده ام؟ 3. به کجا آمده ام؟ 4. با کیستم؟ 5. برای چه آمده ام؟ 6. به کجا می روم؟

پي نوشت ها :

28. جایگاه تحقیقات در علوم انسانی، حال و آینده، صص 13-12

نويسنده: عبدالله نصری
منبع:www.hawzah.net

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها