پاسخ به:فلسفه و عرفان در اين تايپك
سه شنبه 10 بهمن 1391 12:55 AM
عقل فراموش شده
گفتاري از دكتر غلامرضا اعواني
سير عقل در شرق و غرب در دو جهت مختلف صورت گرفته است و برخي معاني عقل كه در قدماي فلسفه غرب و شرق وجود داشته امروز ديگر در غرب وجود ندارد، اما هنوز در بين حكماي اسلامي و نيز در هند و فرهنگ چيني قديم وجود دارد.
اشاره:
موسسه پژوهشي فلسفه و حكمت ايران، در ادامه سخنرانيهاي گروه فلسفه غرب خود سخنراني دكتر غلامرضا اعواني رئيس موسسه را برگزار كرد. اين سخنراني كه با اقبال اهالي انديشه روبهرو بود در پايان با پرسش و پاسخي چالشي همراه بود. موضوع صحبت دكتر اعواني تطور عقل و عقلانيت بود. آنچه ميخوانيد گزارشي از سخنان وي است.
هگل كتاب معروفي دارد به نام "عقل در تاريخ " كه در آن سير عقل و عقلانيت را در تاريخ فلسفه غرب نشان ميدهد. البته هگل برداشت خاصي از عقل دارد و بر مبناي نگاهي كه به عقل دارد اين سير را بررسي كرده و بر طبق آن به معنايي كه او از عقلانيت مورد نظر دارد، شرق داراي عقلانيت نيست و آغاز پيدايش عقل را در فلسفه يونان ميداند. نظريات ديگري در مورد عقل وجود دارد كه بسيار عميق و دقيق است و بويژه مفاهيم و معانياي از عقل وجود داشته است كه امروزه در فلسفه وجود ندارد. برخلاف هگل سير عقل و عقلانيت در تاريخ سيري نزولي است و نميتوان گفت معنايي كه قدما از عقل داشتهاند سير صعودي داشته است و هرچه به زمان حال نزديكتر ميشويم عقل معناي "سطحي و محدودتري " پيدا ميكند. البته جهان امروز جهان عقل است، اما عقلي سطحيتر و محدودتر از عقلي كه مدنظر قدما بود.
نكتهاي كه بايد به آن توجه داشت اينكه به عقل معاني متعددي اطلاق ميگردد. معانياي كه امروز ديگر به آن پرداخته نميشود از حيث متافيزيكي و جهانشناختي بسيار اهميت دارد.
سير عقل در شرق و غرب در دو جهت مختلف صورت گرفته است و برخي معاني عقل كه در قدماي فلسفه غرب و شرق وجود داشته امروز ديگر در غرب وجود ندارد، اما هنوز در بين حكماي اسلامي و نيز در هند و فرهنگ چيني قديم وجود دارد. اصطلاحي كه افلاطون به كار ميبرد "عالم عقل " است كه بايد ميان آن و عقل به عنوان يكي از قواي نفس فرق گذاشت كه البته به هم مرتبط است. اين "عقل جهاني " نهتنها در حكمت يونان و افلاطون و هراكليتوس بلكه به شكل ديگر در ارسطو و در حكما و عرفاي اسلامي و مكتب ابن عربي و مولاناي رومي وجود دارد. عقل در زبان فلاسفه يونان با دو كلمه بيان ميشود: "نوس " و "لوگوس ". "نوس " جوهري مجرد و غيرمادي است كه از آن به عقل و در متون ديني به روح تعبير ميشود. "نوس " جوهري بسيط است كه صفات مختلف دارد. اين جوهر به ذات خودش علم دارد و علم بدون حيات ممكن نيست. بنابراين اين جوهر "حي " (يعني زنده)است. بر آن به اعتبار صفات مختلفش اسامي مختلفي گذاشته شده است. ابن سينا بسياري از اين معاني عقل را هنگامي كه ميخواهد آن را وارد جهانبيني ديني كند، به روح تعبير ميكند و عقل فعال را روحالقدس مينامد. امروزه از "نوس " به mind و intelecte تعبير ميشود و در ترجمههاي آلماني آن را Gist مينامند كه همان روح است و هگل از اين اصطلاح در آثار خود استفاده كرده است. اين گونه است كه از عقل به علم نيز ياد ميشود.
هراكليتوس تعبير "لوگوس " را براي عقل به كار برده است. اگر به فرهنگ "اسكات " كه معتبرترين لغتنامه يوناني است مراجعه كنيد. سه، چهار صفحه در معناي "لوگوس " ذكر شده است. نخست به معناي سخن كه با عقل و امر معقول ارتباط دارد. ديگر قانون جهاني است كه باز با عقل ارتباط دارد. معناهاي ديگر اندازه، معيار، نظم، تناسب و نسبت و بيان و دليل و برهان، جهت، دستور، مبداء، فكر، استدلال، برهان و كلمه و قول و تعريف و حتي حقيقت براي اصطلاح لوگوس ذكر شده است. انسان نيز جزئي از جهان است و قانوني كه بر جهان حاكم است بر او نيز حاكم خواهد بود و عقل او نيز تمثيلي از لوگوس (عقل)است. بنابراين هر چيز مثالي از لوگوس است و هراكليتوس از همه چيز به "لوگوس " تعبير ميكند به معني كلمه. هر ظهور معنا مخصوصا در وجود "كلمه " است و عالم يك "بيان حقيقي " است. او از لوگوس به ذات يگانهاي تعبير ميكند كه در همه چيز هست و اين بسيار مورد توجه هايدگر است. در نظر او "فلسفه " به معناي هم سخن شدن با لوگوس و زبان آن را فهميدن است. به اين معنا كه همان چيزي را بگوييم كه لوگوس ميگويد و دانايي گوش دادن به لوگوس است. هراكليتوس صحبت از خواب و بيداري ميكند و آن كه با عقل جهاني هم سخن است، بيدار است.
از سوي ديگر "پارمنيدس " از مساوقت عقل و وجود بحث ميكند. بنابراين علم از وجود منتزع ميشود، اما علم ما انفعالي است و عقل هستيشناسانه فاعل وجود است. از نظر افلاطون در يك طرف خط منقسم 4 مرتبه از ادراك وجود دارد كه مراتب معرفت انسان است. در بالاي خط "ديانويا " يا عقل استدلالي است و مرتبه بالاتر از آن "عقل شهودي و كشفي " است و عقلي است كه همه ندارند و فيلسوف بايد به آنجا برسد. روش فلسفه نيز همين است. ديالكتيك آن است كه از عقل برهاني به آن برسيم. عقل برهاني حركتي نفساني است كه در آن از مجهول به معلوم دست مييابيم، اما اين تمام عقل نيست. اين عقل، عقل مشترك بين تمام علوم است. نمونه عالي آن رياضي است و مقصود از اين كه هر كه رياضي نميداند وارد نشود آن است كه هركه از عقل استدلالي برخوردار نيست وارد نشود زيرا بايد به مرحله ديگر از عقل برسد. بنابراين عقل محض "نوئن " است. اصطلاحي كه در افلاطون فراوان است و در ارسطو ديده نميشود. "كازموس نوئتيكوس " همان "عالم عقل " است و عالم نامرئي در مقابل عالم مرئي يا حس است.
سهروردي ميگويد پيشا ارسطوئيان به عوالم طولي اعتقاد داشتهاند: عالم نفس و عالم عقل. در وجودشناسي نيز در عالم عقل هر مرتبه از ادراك به عالمي راه دارد. اين بحث در 9 گانههاي فلوطين بحث ميشود و عالم آغازش جاي ديگر بوده و اين پايان كار عالم است نه آغاز راه. در ديدگاه افلاطوني چيزي به عنوان جماد و فاقد نفس وجود ندارد و هر آنچه با موجود در عالم پيشين وجود داشته با خود آورده است. اين البته نفس به معناي ارسطويي نيست بلكه نفسي است كه مستقل از ماده است و ميتواند از آن جدا شود و تعلق گرفتن آن به ماده عرضي است. ارسطو چاره را در اين ديده كه به جرح و تعديل عقل بپردازد. ارسطو به افراد عقل قائل است نه "عالم عقل ". او به عقل ناطقه انساني و چند فلك قائل است و علت اين كه مثل افلاطون را انكار ميكند آن است كه "جهان عقل " افلاطون را باور ندارد.
نويسنده : مهدي امامبخش
منبع : روزنامه جام جم
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی