0

افزایش بازده در مطالعه برای کنکوری ها

 
javid1000
javid1000
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 53859
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: افزایش بازده در مطالعه برای کنکوری ها
سه شنبه 10 بهمن 1391  12:15 AM

این داستانی که میخام بگم
خیلی جالبه...حتمن بخونین

یک داستان درباره ی سه بازمانده ی حادثه ی 11سپتامبر...خیلی جالبه...من این داستان رو واقعا دوست دارم...سرکلاس وقتی این رو میشنیدم از استاد خیلی حالم بد شد...چون داستان مشابه خودم بود...باورتون نمیشه اشک تو چشم هام حلقه زده بود...شدیدا احساس فوق العاده ای داشتم که خدا بهم کمک کرد و منم از یک حادثه ی بزرگ نجات پیدا کردم
 



تواین حادثه هزاران نفر میمیرن بخاطر برخورد هواپیما به برج های دوقلو

 فقط 3 نفر نجات پیدا کردن...

وقتی این حادثه رو بررسی میکردن به این سه نفر شک میکنن

سه نفری که باید 8صبح تو شرکت باشن و اما نیومده بودن و زنده موندن...دوتا مرد و یک دختر

به این 3 نفر شک میکنن که حتمن تواین حادثه دست داشتن که صبح تو شرکت حاضر نشدن


وقتی زندگی اینها رو بررسی میکنن عالیه زندگیشون...بی نظیره زندگیشون


نفر اول...رییس کد امنیتی یکی از این شرکت ها بود

چطوری میشه که زنده میمونه:

این ادم یک بچه کوچیک داشته که هر روز باید میبرده بچه اش رو مهد کودک...بچه رو امروز میبره مهد کودک به خانمش میگه که من فردا ساعت8 یک جلسه خیلی خیلی خیلی مهم دارم و نمیتونم ببرم بچه رو مهد کودک و شما باید ببری و اون هم میگه باشه و ماشینم رو میبرم تعمیر که بتونم ببرمش

فردا 11سپتامبر، سر میز صبحونه بخاطر قهوه یک دعوای ساده میکنن،اقاهه میگه من میخام برم شرکت بچه رو ببر مهد خانمه میگه من هنوز ماشین رو درست نکردم و قهر میکنه و میره
مرده هم مجبوری بچه رو میبره مهد کودک...تو راه بخاطر یک تصادف خیلی شدید دیر میکنه
بعد ازاون بشدت باسرعت میره و پلیس50دلار  جریمه اش میکنه و وقتی میرسه 40دقیقه دیر کرده بود
خوداین شخص میگه وقتی وارد خیابون اصلی شدم اولین هواپیما به برج برخورد کرد



دومین نفر:
دومین اتفاق برای پسری بوده که به ناحق بچه های اون شرکتی که توش کار میکرده ،کاری میکنن که این پسر جریمه بشه...به ناحق این کار رو میکنن
پسره میره پیش رییس،رییس میگه من میدونم راستی میگی و حق باتوهه و بیا کاری بکنیم که موضوع حل بشه
تو فردا صبح برای بچه ها که داری میای کیک بگیر،این هم قبول میکنه و میگه ولی به ناحق بود واین حق من نبود
این پسر شب که داشته میرفته خونه تو راهش به شیرینی فروشی سفارش تعداد کیکی رو میده و اون هم میگه صبح زود برات اماده میکنم و بیا ببر
فردا صبح که میره بگیره شیرینی فروش خواب مونده ،شیرینی فروش ساعت8.15میرسه و شیرینی هارو اماده میکنه و بهش میده
پسر بهش میگه تو کاری کردی که من دیر برسم و بخاطر دیر رسیدنم فرداهم مهمون توام و جریمه میشم
این پسرهم ساعت8.40وارد خیابون اصلی میشه و میبینه هواپیما برخورد کرد به برج



سومین اتفاق:

سومین اتفاق برای دختری میفته که تو شرکت کامپبوتری کار میکرده و پدر نداشته و مادری داشته که وضع مالی خوبی هم نداشته و مادرش رو هم خیلی دوست داشته

10سپتامبر تولد دختر بود.دختره وقتی میره خونه میبینه مادرش یه تولد کوچیک دونفره گرفته
یک کیک و یک جفت کفش قرمز زیبا از دیدگاه مادره
دختره وقتی جعبه کفش رو باز میکنه ناراحت میشه و میگه مگه تو نمیدونی که من کفش قرمز دوست ندارم؟
مامانه میگه دخترم میدونم :اما هم زیبا بود بنظرم و هم اینکه با پول من فقط همین رنگ رو داشتن
و خلاصه که بحثشون میشه و دختره از خونه میذاره میره و قهرمیکنه




یک تبصره:
ما همگی اشتباه میکنیم و خطا میکنیم بی شک...اما اینکه کی زودتر برمیگرده مهمه



دختره وقتی میره خیلی پشیمون میشه و باخودش میگه این چه کاری بود که کردم و برمیگرده عذرخواهی
و به مادرش میگه این رو فردا حتمن میپوشم
فردا صبح کفش رو میپوشه که بره سمت اداره...کفش براش خیلی تنگ بود اما بخاطر قولی که به مادرش داده بود میپوشه و میره
بخاطر اینکه خونشون نزدیک برج دوقلو بود پیاده میرفته...توراه که کفش پاش رو خیلی اذیت میکنه و میره داروخونه ای چسب زخم بگیره و بزنه به پاش...چون زخم شده بود پاهاش
10دقیقه15دقیقه ای اونجا معتل میشه و وقتی میرسه برج فرومیریزه



این سه نفر بخاطر داستان هایی ، عمرشون به دنیا بود و زنده موندن




بیاین یه نتیجه گیری کنیم:
وقتی داری از خونه درمیای تلفن زنگ میزنه و مجبور میشی برگردی
میدوی به اسانسور برسی  اما اسانسور رفته
پشت ترافیک موندی و بارون شدیدی میاد


و اتفاق های مشابه...

وقتی از این اتفاق ها میفته غر نزن...بدون که یک اتفاق مهم تر پشت همه ی این اتفاق ها قراره بیفته

مدیریت:تالارهای دانشگاه،دانشجو

مدیریت سابق تالارهای تلفن همراه

صفحه اختصاصی:

civilica.com/p/98085

اولین مدرسه عشق که تأسیس شد  /  درس عشق علی و فاطمه تدریس شد
گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه ازلــی  /  اولـین کلمه که آمـوختند علـی بود علـی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها