0

واژگان متداول مردم برازجان / بخش 63

 
gfali5m
gfali5m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1390 
تعداد پست ها : 26
محل سکونت : بوشهر

واژگان متداول مردم برازجان / بخش 63
پنج شنبه 21 دی 1391  11:10 PM

 

 

چيش/ چش: مخفف چشم، ديده «اسم عاميانه»؛ عضو اصلي حس باصره در انسان و حيوان.

چيش الق: چشمِ گستاخ، چشمِ خيره. مثل «چيشش الق سيلُم مي كه: زُل زده بود نگاهم مي كرد».

چيش باز: چشم چران، صفت فاعلي آن كه نظر بازي كند؛ بدچيش هم گفته مي شود.

 

چيش/ چش: مخفف چشم، ديده «اسم عاميانه»؛ عضو اصلي حس باصره در انسان و حيوان.

چيش الق: چشمِ گستاخ، چشمِ خيره. مثل «چيشش الق سيلُم مي كه: زُل زده بود نگاهم مي كرد».

چيش باز: چشم چران، صفت فاعلي آن كه نظر بازي كند؛ بدچيش هم گفته مي شود.

چيش بر چيشي: چشم هم چشمي، رقابت و همسري كردن با كسي. مثال: «زِنك آه تو بساط نداره اُما چيش بر چيشي هُم بيگش رفته پي قرض و قوده پُر دسلش النگون كرده: آن زن پولي در بساط ندارد اما با چشم و هم چشمي و رقابت با جاريه اش (هم عروسش) با قرض گرفتن پر دست هايش النگو كرده». 

چيش بغيز: دِن كازرون، دانه گياهي خودرو به شكل فلس ماهي كه نقطه تيره رنگ برجسته اي روي آن قرار گرفته؛ دانه اين گياه معطر و خوشبوست و آن را به ترشي خانگي و ريچال مي افزايند.

چيش بندوك: چشم بندي، تردستي، افسونگري و ساحري (حاصل مصدر).

چيش تا نكِردن: اين اصطلاح كنايه از خوشي نديدن در طول زندگيست. زندگي را با مشقت سپري كردن. مثل: «از وختي كه دنيا اومدم تا ايسو يه روزي تو زنده اي چيش تا نكردُم: از بدو تولد تاكنون يك روز خوش نديدم».

چيش تو چيش: چشم در چشم، هر روز همديگر را ديدن، با هم روبرو شدن مداوم و با هم رو در بايستي داشتن، شرم حضور، ماخوذ به حيا شدن. مثال: «هُمساديه چيش تو چيشه نمي تُرم وُ گل نازكتر وش بُگُم: همسايه است هر روز همديگر را مي بينيم نمي توانم حرفي از گل نازكتر به او بگويم».

چيش تو هم ريختن: درد آمدن چشم، ريزش آب از چشم بر اثر بيماري و التهاب چشم.

چيش دار نداشتن: از كسي تنفر داشتن، چشم ديدن كسي را نداشتن. مثلا: در پاسخ به كسي كه مي گويد چرا به ديدن فلاني نمي روي؟ مي گويد: «بسكه چيشِ دارش ندارُم: از بس دوست ندارم قيافه اش را ببينم».

چيش دردو: گل شقايق، گياهي خودرو و يكساله از تيره خشخاش كه غالبا در مزارع و كشتزار مي رويد. گل هايش منفرد، بزرگ، زيبا و به رنگ قرمز است كه همين قرمز بودن آن باعث تحريك قرنيه چشم شده كه در دشتستان به آن گل چيش دردو مي گويند.

چيش ريمكو: مرضي كه چشم را عارض شده و موجب سرخي و متورم شدن و پيدايش چرك و ريم در مخاط پلك بالاي چشم مي شود.

چيش سفيد: گستاخ، بي حيا، لجوج و حرف نشنو (صفت مركب). 

چيش سور: چشم شور، كسي كه چشم زخم زند؛ چشمي كه از ناحيه آن به شخص يا چيزي آسيبي برسد (صفت مركب).

چيش چيشه نديدن: چشم چشم را نديدن. اين اصطلاح در هنگامي كه هواي اطراف مه آلود است و يا گرد و غبار فراوان و دود غليظ و انبوه اشجار و بوته ميدان ديد را كاهش مي دهد، گفته مي شود مثل: «هوا ايقه كره ديد بي كه چيش چيشه نمي دي: هوا آنقدر مه آلود بود كه چشم چشم را نمي ديد».

چيش فاق/ فق: چشم هاي برجسته و ورقلمبيده.

چشم قرووني: چشم قرباني، مهره ي سياه و سفيدي كه براي چشم زخم به كلاه يا گردن كودك مي آويزند.

چيشك: چشمك زدن، اشاره با گوشه چشم به منظور بيان مطلب يا خواسته اي.

چيشك: روزن، روزنه كوچكي كه در ديوار خانه و يا برج هاي قلعه جهت ورود نور و يا ديده باني ايجاد مي كنند.

چيش كولي ساز: چشم آسيب پذير، چشم قلابي. مثل: «مو وو اي چيشل كولي سازُم چه طر مي ترُم كتاوه خط ريزه بخونُم: من با اين چشم ... چطوري مي توانم كتابي كه با حروف ريز چاپ شده را بخوانم.»

تشکرات از این پست
mohammad_43 hojat20
دسترسی سریع به انجمن ها