زن مسافرکش و دغدغه هایی که هیچ کس نمی شنود
سه شنبه 19 دی 1391 3:11 PM
زن مسافرکش و دغدغه هایی که هیچ کس نمی شنود
از مترو بیرون می آیم، موج هوای سرد در صورتم می دود، کمی جلوتر می ایستم، زنی بلند فریاد می زند: "سیدخندان دو نفر، خانم! سید خندانی؟"
همه مردانِ خط به اسم کوچک صدایش می زنند."این مسافرا برن تو ماشین زیبا بشینن، الان نوبت اونه، خانم اگه مسافر سیدخندانی برو سوار اون پراید سفیده شو".
زیبا در گوشه ای سیگار به دست در حال صحبت با رانندگان است، مسافر سیدخندان نیستم ولی سوار ماشینش می شوم.
ژاکت بلندی به تن و کتانی سفیدی به پا کرده است، موهای سفید و سیاهش از گوشه و کنار روسری اش پیداست، مسافران در ماشینش می نشینند، وقتی می بینید تعداد آنها تکمیل است به سمت ماشین حرکت می کند.
به رانندگان دیگر می گوید: "آقا یا علی، ما رفتیم".
زیاد خوش اخلاق نیست، صدای کلفتی دارد، اثری از ظرافت زنانگی در ظاهرش نمی بینی، دنده را با عصبانیت عوض می کند، من و سه مسافر مرد سوار ماشین هستیم، موبایلش زنگ می خورد، بدون آنکه سلام کند، می گوید: "دارم رانندگی می کنم، ساعت 4 میام خونه، مواظب داداشت باش، وقت نکردم واستون ناهار درست کنم یه چیزی بخورید."
خستگی در چشمانش موج می زند، احساس می کنم به دنبال گوش شنوا می گردد، دلش می خواهد دردهایش را برای کسی بازگو کند، همسرش به خاطر اعتیاد آنها را ترک کرده است، اصلاً از او خبر ندارد، هیچ حرفه ای بلد نیست و به قول خودش فقط سواد خواندن و نوشتن دارد، ماشین برای شوهرخواهرش است.
می گوید:"خدا شوهرخواهرم را خیر بده، اگه این ماشین نبود چه طوری می تونستم شکم دو تا بچه ام را سیر کنم، اما رانندگی در این شهر لعنتی اعصاب برای آدم نمی ذاره، دیگه خسته شدم".
یکی از مسافرها تصمیم به پیاده شدن دارد، کرایه اش را می دهد. زیبا می گوید: "آقا دویست تومن دیگه بذار رو کرایه ات". مرد بی اعتنا پیاده می شود و درب ماشین را می کوبد.
با ناراحتی اضافه می کند: "هر روز باید با یک زبون نفهمایی مثل این آقا سروکله بزنم، اوایل فقط مسافرهای زنو سوار می کردم، ولی دیدم درآمدم خیلی کمه، از وقتی تصمیم گرفتم مردها رو سوار ماشینم کنم هر روز این بساطو دارم. اولش دعوا می کردم، ولی حالا دیگه حوصله این کارها رو ندارم، من که راضی نیستم اون پول حق من بود".
زیبا ادامه می دهد: "حالا خوبه من شب ها کار نمی کنم، یک خانمی را می شناسم شب ها هم مجبوره کار کنه، اکثر وقت ها مسافرهای مرد یا حتی مسافرهای زن دخلشو خالی می کنن یا آزارهای دیگه بهش می رسونن، من که همیشه یک چاقو کنار صندلی ام دارم، هرکی خواست اذیتم کنه از خودم دفاع می کنم".
ازش می پرسم بچه هایت از اینکه این شغل را انتخاب کردی ناراحت نیستند؟، می گوید: "پسرم اولا می گفت مامانم قهرمانه، البته اون موقع ها بچه تر بود، ولی الان چندبار خواسته ترک تحصیل کنه و بره دنبال کار، می گه دیگه نمی خوام با این مسافرها سر و کله بزنی مامان، اما من اجازه نمی دم. با بدبختی بزرگشون کردم، دلم نمی خواد آینده شون مثل من بشه".
زیبا سیگاری روشن می کند و می گوید: "خانم وقتی وارد کاری بشی که اصالتاً مردونه است، باید مثل مردها رفتار کنی. دخترم چند روز پیش می گفت مامان چقدر لباست بوی سیگار میده، گفتم مسافرا سیگار می کشند لباس منم بو می گیره. ولی باور کن تو این شهر نمی شه بدون سیگار کشیدن مسافرکشی کرد."
گلایه می کند و می گوید: "من از هیچ جایی حمایت نمی شوم، چند وقت پیش کمرم درد گرفته بود مجبور شدم یک هفته تو خونه بخوابم و کار نکنم، آخر هفته دیگه چیزی برای خوردن نداشتیم. من از این کار متنفرم، ولی مجبورم، بعضی وقت ها خودم از این رفتارهای مردانه ام خسته می شم".
از ماشین زیبا پیاده می شوم و در تمام این مدت به آسیب هایی که زندگی این زن را تهدید می کند، فکر می کنم.
منبع : پايگاه تحليلي خبري زنان
امیدوارم لبخند امام زمان روزی شما باشد. باتشکر/