رمان وسوسه های خانه مادربزرگ
پنج شنبه 14 دی 1391 8:10 PM
روزهايي كه در خانه مادر بزرگ جمع مي شديم و با نوجوانان همسن و سال كه اغلب خاله زاده و نوه خاله و عمه زاده و عموزاده بودند ، در حياط بزرگي كه شاخ وبرگ درختان كهنسال هرگز اجازه نمي داد اشعه ي خورشيد داغ تابستان روي حوض بزرگ وسط حياط بيفتد بازي مي كرديم ، بهترين روزهاي آن دوران بود . مادربزرگ چنان علاقه اي به اقوام دور ونزديك داشت كه به هر مناسبتي عده اي را در خانه اي كه از مادرش به ارث برده بود جمع مي كرد تا هم از تنهايي بيرون بيايد ، هم موقعيتش را به عنوان بزرگ خاندان حفظ كند .
خانه ي مادر بزرگ در خيابان فخر آباد بين بهارستان و پيچ شميران كه به دروازه شميران معروف بود ، واقع بود . البته آن خانه كم نظير نبود و مانند بيشتر خانه هاي آن حول وحوش داراي بيروني و اندروني بود . حياط بيروني يك حوض كوچك نقلي و دو اتاق تو در تو داشت كه به گوهر و شوهرش امامقلي اختصاص داده شده بود . آن دو هم به عنوان كلفت ونوكر از مادربزرگ به او به ارث رسيده بودند .
حياط كوچك بيروني از طريق راهرويي باريك به حياط بزرگ اندروني كه بيشتر به باغ و ....
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار