0

امام علی (ع)، الگوی صبوری

 
nima1337
nima1337
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : یزد

امام علی (ع)، الگوی صبوری
چهارشنبه 21 مرداد 1388  7:59 AM

 

امام علی (ع)، الگوی صبوری

 

بیست و پنج‏سال پس از رحلت رسول اکرم (ص)، امام علی (ع)، روزگارخویش را به ناشناختگی گذراند. زمانی در ایام رسول خدا (ص) ازعلی (ع) چنان یاد می‏شد که از پیامبر (ص). اما در مدتی کمتر ازیک شبانه روز همه‏چیز دگرگون شد.

 

با درگذشت پیامبر (ع)، زمینیان بر تصاحب دسترنج‏حیات او بریکدیگر سبقت گرفتند و میان قرآن و ترجمان آن (اهل بیت (علیهم‏السلام)) جدایی افکندند. عرصه بر خاندان پیامبر تنگ گردید وفرزند ابوطالب (ع) به شکیب و گمنامی وانهاده شد. زمانی کوتاه‏پس از رحلت پیامبر او تنها مدافع خود فاطمه (س) را از دست دادو به بیعت‏با خلیفه‏ای که اقرار می‏کرد در زمامداری از دیگران‏برتر نیست، مجبور شد.

 

از آن پس ایام درنگ او در دنیا به فرموده خود وی زمان رنج واندوه بود و هر روزش چون ماه و هر ماهش چون سال می‏گذشت و بدین‏ترتیب نه هزار روز (25 سال) براو گذشت در حالی که مردم درشاءن او از پیامبر (ص) شنیده بودند که: من شهر علم هستم و علی‏درگاه آن.

 

علی از من است و من از علی. این علی برادر من، وصی من وجانشین من بعد از من است. پس به سخن او گوش فرا دهید و از اواطاعت کنید. علی را دشمن نمی‏دارد مگر منافق و ناپاک‏زاده.

 

آنچه امروزه از بردباری امام علی (ع) گفته می‏شود، اغلب جلوه‏های‏عاطفی دارد تا تحقیقی و کمتر سخن از نقش شکیبایی امام علی (ع)در پابرجایی آیین پیامبر به میان آورده شده است. در حالی که‏اگر کوشش پررنج او در این دوره نبود و امام صبر پیشه نمی‏ساخت‏امروز از نام محمد (ص) و آیین او همان می‏ماند که از تورات وانجیل ماند.

 

شکیبایی برای حفظ آیین نبوی

ارجمندترین و سخت‏ترین کردار علی (ع) در عصر خلفا، شکیبایی‏جانکاهی بود که خود بهتر از همه از حکمت و فرجام آن اطلاع‏داشت. نه در آن زمان و نه تا قرنها جز امامان معصوم (علیهم‏السلام) کسی منزلت صبر علی (ع) و نتیجه آن در حفظ اسلام رانمی‏دانست. امام خود در این باره می‏فرماید: «...اگر سخن بگویم، می‏گویند بر فرمانروایی حریص است و اگرخاموش بنشینم، می‏گویند از مرگ می‏ترسد. به خدا سوگند، علاقه‏فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه کودک به پستان مادر است.اگر سکوت می‏کنم به سبب علم و آگاهی خاصی است که در آن فرورفته‏ام. پس از درگذشت پیامبر (ص) در کار خویش اندیشیدم، دربرابر صف‏آرایی قریش جز اهل بیت‏خود یار و یاوری ندیدم... چشمی‏را که در آن خاشاک فرو رفته بود، بستم، با گلویی که استخوان درآن گیر کرده بود، نوشیدم و بر گرفتگی راه نفس و بر حوادث‏تلخ‏تر از زهر، صبر کردم. قسم به خدا، ابن‏ابی قحافه جامه خلافت‏را برخود آراست در حالی که می‏دانست‏شان من نسبت‏به خلافت چون‏محور آسیاب است. پس جامه خلافت را رها کردم... و صبر نمودم درحالی که میراث خود را تاراج رفته می‏دیدم. تا اینکه اولی(ابوبکر) راه خود را به پایان رساند و خلافت را بعد از خود به‏آغوش ابن الخطاب انداخت... جای بسی شگفتی است در حالی که اودر زمان حیاتش فسخ بیعتش را از مردم درخواست می‏کرد و می‏گفت:«اقیلونی فلست‏بخیرکم و علی فیکم‏»; «مرا معاف بدارید که بهترین شما نیستم در حالی که علی بین‏شماست.» بعد از خود خلافت را به عقد دیگری درآورد. پستان‏خلافت را چقدر محکم این دو بین خود تقسیم کردند. پس خلافت را درفردی درشت‏خوی و ناهموار قرار داد که تند سخن و خشن و پرلغزش‏بود... من در این مدت طولانی و سختی محنت‏بار، شکیبایی ورزیدم‏تا او نیز به راه خود رفت و امر خلافت را در جمعی قرار داد ومرا هم طراز آنها پنداشت. خدایا، (آن) چه شورایی (بود)! کی شک‏و تردید با اولی آنها (ابوبکر)در باره من روا بود که با این‏اشخاص هم ردیف باشم...!تاسومین نفر (عثمان) به خلافت‏برخاست...و اولاد پدرانش با او هم دست‏شدند. مال خدا را چون شتر که گیاه‏بهاری را می‏جود، خوردند تا اینکه ریسمانش باز شد و رفتارش‏موجب قتلش شد و پرخوریش او را به رو انداخت.»

 

برای شناخت ارج‏آن شکیبایی جانکاه باید در نظر آوریم اگر امام صبر پیشه‏نمی‏ساخت و به شمشیر دست می‏فشرد چه پیش می‏آمد و سرانجام‏پیشامدها چه بود؟

 

اینک تصویر ماجرا:

 

رحلت پیامبرگرامی (ص) جامعه اسلامی و خاندان رسالت را با بحران‏عجیبی رو به رو ساخت. هر لحظه بیم آن می‏رفت که آتش جنگ داخلی‏میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت و فرمانروایی شعله‏ور شود وسرانجام جامعه اسلامی به انحلال گراید. هنگامی که خبر درگذشت‏پیامبر اکرم (ع) در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد، گروهی ازآنها پرچم ارتداد و بازگشت‏به آیین نیاکان را بر افراشتند. ازسویی مهاجران و انصار «وحدت کلمه‏» را از دست داده و مدعیان‏دروغگو در استانهای نجد و یمامه به ادعای نبوت برخاسته بودند.

 

پیشتر در خارج مدینه نیز چند نفر مانند مسلیمه ادعای پیغمبری‏کرده بودند. او چهل هزار مرد جنگی گرد آورد تا به مدینه حمله‏برند و آنجا را با خاک یکسان کنند و اگر به مدینه می‏رسید اثری‏از اسلام و مسلمانان برجای نمی‏گذاشت و آثار نبوت را به طور کلی‏نابود می‏کرد. دیگری زنی بود به نام سجاح که او هم ادعای‏پیامبری داشت و عده‏ای را دور خود جمع کرده بود و عده‏ای دیگرنیز مثل نعمان بن منذر مرتد شده، ادعای پادشاهی می‏کردند. اودر بحرین تاجگذاری کرده بود. همچنین لقیط بن مالک (ذو التاج)در عمان.

 

در آن اوضاع که عقیده اسلامی در قلوب رسوخ کرده، عادات وتقالید جاهلی هنوز از دماغ‏ها بیرون نرفته بود، هرنوع جنگ‏داخلی و دسته‏بندی گروهی مایه انحلال جامعه و موجب بازگشت‏بسیاری از مردم به بت‏پرستی و شرک می‏شد. چنین جنگ داخلی یا هرخونریزی کوچک موجب انفجارهایی در داخل و خارج مدینه می‏شد. این‏در حالی بود که بسیاری از قبایل عرب جاهلی به انتقامجویی وکینه‏توزی مشهور بودند. در این حال عثمان نزد حضرت امیر (ع) رفت‏و گفت: وضع را می‏بینی! اگر بیعت نکنی اسلام با خطر جدی رو به‏روست. و حضرت نیز برای حفظ اسلام بیعت کرد و بعد از آن بود که‏ابوبکر توانست از مدینه به اطراف، لشکر اعزام کند. جای تعجب‏نیست که آنها علی را خوب شناخته بودند.

 

امام در این باره فرمود: «... به خدا سوگند من هرگز فکر نمی‏کردم که عرب خلافت را ازخاندان پیامبر (ص) بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب‏وانداشت جز توجه مردم به دیگری که دست او را به عنوان بیعت‏می‏فشردند. از این رو، من دست نگاه داشتم.

 

دیدم که گروهی از مردم از اسلام باز گشته‏اند و می‏خواهند آیین‏محمد (ص) را محو کنند. ترسیدم که اگربه یاری اسلام و مسلمانان‏نشتابم، رخنه و ویرانی‏یی در پیکر آن مشاهده کنم که مصیبت واندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر از حکومت چند روزه‏ای است که به‏زودی مانند سراب یا ابر از میان می‏رود. پس به مقابله با این‏حوادث برخاستم و مسلمانان را یاری کردم تا آنکه باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام باز گشت.»

 

بدین ترتیب، امام بر سر دوراهی احقاق حق خود و حفظ اصول و اساس هدف، موقعیت‏خویش رافراموش کرد وبرای حفظ آیینی که پیامبر (ص) در راه آن کوشیده‏بود، سکوت اختیار کرد.

 

این نکته را باید افزود که بسیاری از قبایل ساکن مدینه یابیرون آن نسبت‏به حضرت علی (ع) بی‏مهر بوده، کینه او را سخت‏به‏دل داشتند. زیرا آن حضرت پرچم کفر این قبایل را سرنگون کرده وقهرمانانشان را به خاک ذلت افکنده بود. اینان هرچند بعدهاپیوند خود را با اسلام محکمتر کرده، به خدا پرستی و پیروی ازاسلام تظاهر می‏کردند، در باطن بغض و عداوت خود را نسبت‏به‏مجاهدان اسلام محفوظ داشتند. از طرفی کوششهای آمیخته با خشونت‏برخی صحابیان سالخورده و سرشناس برای عهده‏داری جانشینی‏پیامبر (ص)، گویای تصمیمی عمیق برکنار گذاری خاندان پیامبر ازحکومت‏بود و امام (ع) از این حقیقت‏به خوبی آگاه بود و شایدهمین امر وی را از دفاع از حق خود باز می‏داشت و حتی در برابرآتش زدن خانه خویش شکیبایی ورزید چه آنکه ریاست‏خواهی مخالفان‏خود را چنان دراوج می‏دید که کمترین دفاع، آنان را به‏رفتارهایی به مراتب پرخشونت و مخاطره انگیزتر وا می‏داشت. ازسوی امام هیچ علاقه‏ای برای تصاحب حکومت وجود نداشت مگر آنکه درپرتو آن، حقی را پاس بدارد و از ظلمی جلوبگیرد، که در آن زمان‏برای اجرای این منظور نیز مدعیان بسیاری وجود داشت.

 

در چنان موقعیت اگر امام (ع) از طریق توسل به قدرت و قیام‏مسلحانه درصدد اخذ حق خویش برمی‏آمد جز نتایج زیر عاید وی‏نمی‏شد: 1- در این نبرد، امام (ع) بسیاری از یاران و عزیزان خود را که‏از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند از دست می‏داد.

 

البته هرگاه با شهادت این افراد حق به جای خود باز می‏گشت،جانبازی آنان در راه هدف تاءسفبار نبود، ولی چنانکه‏خواهیم گفت: با کشته شدن این افراد، حق به صاحب آن باز نمی‏گشت.

 

2- در پی‏کشته شدن آن افراد، گروه زیادی از صحابه پیامبر (ع)که به خلافت امام (ع) راضی نبودند نیز کشته می‏شدند و در نتیجه‏قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف می‏گرایید. این گروه هرچند درمساله رهبری در مقابل امام (ع) موضع گرفته بودند، در امور دیگراختلافی با آن حضرت نداشتند و قدرتی در برابر شرک و بت‏پرستی ومسیحیت و یهودیت‏به شمار می‏رفتند.

 

3- بر اثر ضعف مسلمانان، قبایل دور دست که نهال اسلام درسرزمین آنها کاملا ریشه ندوانیده بود به گروه مرتدان و مخالفان‏اسلام پیوسته، صف واحدی تشکیل می‏دادند و چه بسا بر اثر قدرت‏مخالفان و نبودن رهبری صحیح در مرکز، چراغ توحید برای ابد به‏خاموشی می‏گرایید. «... به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شکاف و اختلاف درمیان‏مسلمانان نبود و بیم آن نمی‏رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به‏ممالک اسلامی باز گردد و اسلام محو و نابود شود، قیام می‏کردم ووضع ما غیر این بود که مشاهده می‏کنید. باهمه آنچه گفتیم‏شکیبایی امام (ع) مرز مشخصی داشت و پیوسته با شیوه‏هایی که به‏کار می‏بست‏حکومتیان و نیز مردم را هشدار می‏داد که تحمل وضع‏موجود از بیم مرگ و به معنی قانونی دانستن خلافت ایشان نیست.

 

بدین منظور بارها با اظهار سخنانی در جمع مردم به حقانیت‏خویش‏و بیراهه‏روی مردم زبان به سخن گشود و البته که در اتمام حجت وبه امید بازستاندن حق خویش تنها به اندرز و تذکر اکتفا نکرد،بلکه بنا به نوشته بسیاری از تاریخ نویسان در برخی از شبهاهمراه دخت گرامی پیامبر (ص) و فرزندانش باسران انصار ملاقات وبا آنها اتمام حجت کرد و آنان را به پیروی خود فرا خواند. اوامید داشت که خلافت را به مسیر واقعی خود باز گرداند ولی‏متاءسفانه از آنان پاسخ مساعدی دریافت نکرد.

 

در تلاش آبادی زمین

در نخستین روزهای خلافت ابوبکر، فدک که عمده‏ترین وسیله معاش‏اهل بیت (علیهم السلام) و بنی هاشم بود. جزو اموال عمومی قرارداده شد و در همین ایام، خمس که حق مسلم خاندان رسالت‏بود.

 

بکلی از احکام اسلام حذف گردید. بدین ترتیب نوادگان پیامبر (ص)با مشکل اقتصادی جدی مواجه شدند. این حال تا زمان به حکومت‏رسیدن امام ادامه داشت و حتی پس از آن نیز چندان به راه صحیح‏خود باز نگشت; چه آنکه زمینه آن زیرکانه برچیده شده بود. ازاین رو حضرت امیر (ع) در طول سالیان خلافت‏خلفای سه‏گانه به‏مقابله با این نقشه قیام کرد و یک سلسله کارهای اقتصادی انجام‏داد. چون زمینهای مدینه اغلب حاصلخیز و آبهای زیر زمینی آن درسطح بالا قرار داشت، امیر مؤمنان (ع) با حفر چاه زمینهایی رااحیا و چندین نخلستان بزرگ احداث کرد و آنها را وقف علویان واهل بیت (علیهم السلام) کرد. و به علاوه از دسترنج‏خود یک هزاربنده را خرید و آزاد ساخت. و تا بدانجا به کار کشاورزی بهاداد که معروف است، فرمود: کاری در نزد خدا محبوبتر از کشاورزی‏نیست. بعدها ائمه از درآمد مزارع و نخلستانها در راه تبلیغ‏اسلام و رفع نیاز مستمندان و کمک به موالی استفاده می‏کردند.

 

این چنین حضرت شبانگاه اندوه دل را در نخلستانها و در اعماق‏چاه باراز و نیاز با پروردگار در میان می‏نهاد و روزها را به‏کشاورزی سپری می‏کرد. برای او در آن سالها راز و نیاز شب وکشاورزی روز وسیله گذران عمر نبود، داروی درد و مرهم زخم‏جانکاه وی نیز بود.

 

مشاور مظلوم

شان امام (ع) بالاتر و روح او بزرگتر از آن بود که مانند برخی‏بیندیشد که چون زمام خلافت را از دست او گرفته‏اند در هیچ امری‏از امور کشور نوپای اسلامی مداخله نکند و در حل هیچ مشکلی قدم‏بر ندارد تا هرج و مرج و نارضایتی، جامعه اسلامی را فراگیرد ودستگاه خلافت دچار تزلزل گردد و سرانجام سقوط کند. بر این اساس‏در تاریخ صحیح اهل تسنن و تشیع نمی‏توان موردی را یافت که حضرت‏به رغم قانونی نشمردن حکومت، از مشورت صادقانه با حکومتیان‏دریغ ورزیده باشد. براین امر شواهدی است که موضوع ذیل یکی ازآنهاست: زمانی خلیفه دوم برای تعیین رسمی مبدا تاریخ اسلام، صحابه‏پیامبر (ص) را گرد آورد. آنان هریک نظری دادند. بعضی مبدا راتاریخ میلاد پیامبر (ص) و برخی مبعث آن حضرت پیشنهاد کردند. دراین میان علی (ع) نظر داد که روزی که پیامبر (ص) سرزمین شرک راترک گفت و به سرزمین اسلام گام نهاد، مبدا تاریخ اسلام باشد.

 

عمر از میان آرا، نظر امام را پسندید و هجرت پیامبر (ص) رامبدا تاریخ قرار داد و از آن روز نامه‏ها و اسناد و دفاتردولتی به سال هجری نوشته شد.

 

گاهی نیز بدون آنکه کسی به وی مراجعه کند، خلیفه را که متصدی‏مقام قضاوت نیز بود، راهنمایی می‏کرد او را به اشتباه در صدورحکم واقف می‏ساخت و با قضاوتهای شگفت و قاطع خود موجی از تعجب‏در اذهان صحابه پیامبر (ص) پدید می‏آورد.

 

با همه اینها علی (ع) هیچ گونه مقامی رادر زمان حکومت‏خلفا به‏عهده نگرفت. تنها مورد استثنا این بود که هنگام سفر عمر به‏فلسطین که وی بیشتر اصحاب پیامبر را برای تاءیید مقررات فتح وپیروزی و دیوان باخودبرد، علی (ع) مسئولیت اداره مدینه راعهده‏دار گردید.

 

آموزگار زبده

هرچند فرزند ابو طالب (ع) ربع قرن را به اجبار به انزوا گذراند،این حقیقت را که پیامبر (ص) به وی فرموده بود هیچ‏گاه از نظردور نمی‏داشت که: ای علی، اگر خداوند به وسیله تو یک فرد راهدایت کند، برایت‏بهتر است از (دارا بودن) هرچه خورشید برآن‏می‏تابد. براین اساس، روزگار جانفرسای نه‏هزار روزه برای علی که‏از کمترین فرصت‏برای هدایت مردم بهره می‏جست، دوره شاگرد پروری‏بود. آنگاه که او می‏توانست کسانی را چون کمیل، محرم سر خویش‏سازد و آنچه آنان فرا می‏گیرند در نهان زنده دارند و راه ستیزبا خلفا را هم پیش نگیرند، نه کسی از این کار ممانعتی داشت ونه امام از آن دریغ.

 

شمار کسانی که حضرت در این دوران به تربیت کامل آنان اقدام‏ورزید نزدیک به چهل نفر است که ابوذر و مقداد و عمار ومالک اشتر و کمیل و میثم تمار و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه‏از جمله ایشانند. از آن گروه برخی خود تا عصر امام باقر (ع)زنده بودند و بعضی شاگردانی داشتند که شیعه به وجود آنان‏افتخار می‏کند و علوم اهل بیت (علیهم السلام) به توسط ایشان تا به‏امروزیان رسیده است.

 

راهنمای امت پیامبر (ص)

معاصران امام علی (ع) هرچند به جد از رویکرد مردم به وی‏جلوگیری می‏کردند آنگاه که خود به مشکلی علمی بر می‏خورند جزعلی کسی را برای حل آن نمی‏شناختند. آنها گاهی در معنای کلمه‏ای‏از قرآن در می‏ماندند.

 

و به درماندگی هم اعتراف می‏کردند و از طرفی از پیامبر در حق‏علی شنیده بودند که: ای علی، تویی که پس از من برای امتم آنچه‏بعد از من در باره‏اش اختلاف می‏کنند، بیان می‏کنی.

 

بارها رخ می‏داد که خلفا در پاسخ پرسشهای پیروان دیگر مذاهب ویا در امر قضاوت، کمترین اطلاعی نداشتند و به خطا درمی‏افتادندو حضرت ایشان را راهنمایی می‏کرد. ابونعیم اصفهانی صورت مذاکره‏امام (ع) را با چهل‏تن از احبار یهود نقل کرده است.

 

 

v
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها