0

خیر بیبینی این شب چله مادر!

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

خیر بیبینی این شب چله مادر!
پنج شنبه 30 آذر 1391  11:42 AM

 

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها می گذاشت و
 
مزد می گرفت.
 
پیرزن با خودش فکر می کرد چی می شد اونم می تونست میوه بخره ببره خونه ...
رفت نزدیکتر ...
چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده درونش بود ...
با خودش گفت چه خوبه سالمترهاش رو ببره خونه ...
می تونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و بقیه رو بده به بچه هاش ...
هم اسراف نمی شد هم بچه هاش شاد می شدند ...
برق شادی توی چشماش دوید... دیگه سردش نبود!
پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ....
تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت:

دست نزن نِنه ! وَخِه برو دُنبال کارت!

پیرزن زود بلند شد ... شرمنده شد!
چند تا از مشتری ها نگاهش کردند!
صورتش رو قرص گرفت ... دوباره سردش شد!
راهش رو کشید رفت ...

چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد:
مادر جان ... مادر جان ! پیرزن ایستاد ... برگشت و به زن نگاه کرد!

زن لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود
پر از میوه ... موز و پرتقال و انار ....
پیرزن گفت: دستِت دَرد نِکُنه نِنه..... مُو مُستَحق نیستُم !
زن گفت: اما من مستحقم مادر من
مستحق داشتن شعور، انسان بودن و به هم نوع توجه کردن
اگه اینارو نگیری دلمو شکستی!
جون بچه هات بگیر!
زن منتظر پاسخ پیرزن نموند و میوه ها رو داد دست پیرزن و زود دور شد ...
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه می کرد ...
چکه اشکی که تو چشمش گرد آمده بود غلتید روی صورتش ...
دوباره گرمش شده بود ...
با صدای لرزانی گفت:
پیر شی ننه .... پیر شی! خیر بیبینی این شب چله مادر!
عاشقی به همین سادگی است
شب یلدا بلند است
به بلندي دلهاي عاشق شما...
 
تلاش كنيم چله ی امسال دلي را شاد كنيم

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

تشکرات از این پست
mohammad_43
دسترسی سریع به انجمن ها