چهل ستاره در آسمان کربلا (ستاره دوم آزاده شهید (حُرّ) )
سه شنبه 25 آبان 1389 7:17 PM
آزاده شهید (حُرّ)
حُرّ از بزرگان کوفه و فرمانده لشکر هزار نفری بود. او به دستور ابن زیاد به جنگ امام حسین (ع) رفت و راه را بر امام بست. در میان راه در فکر بود که این ندا را شنید: «ای حُرّ مژده باد بهشت بر تو» وقتی به لشکر امام حسین (ع) رسید؛ خودش و سربازانش تشنه بودند. امام حسین (ع) دستور داد به حُرّ و سربازانش آب بدهند. حتی امام حسین (ع) با دست خویش بعضی از آنها را آب می داد. به راستی شما در کجای دنیا دیده اید که کسی به دشمن خود آب بدهد. این کار امام باعث شد تا حُرّ در کار خود شک کند و با خود گفت؛ چرا من باید با فرزند فاطمه زهرا (س) که این قدر آقاست؛ جنگ کنم. وقت نماز شد. امام حسین (ع) و یارانش به نماز جماعت ایستادند. حُرّ که محبت امام حسین (ع) در دلش جا گرفته بود گفت: «ما هم با شما نماز می خوانیم.» تا اینکه روز عاشورا جنگ شروع شد. وقتی فهمید جنگ با امام حسین (ع) جدی است، لحظه ای فکر کرد و خود را بین بهشت و جهنم یافت و با کمک خدا تصمیم خود را گرفت؛ به بهانه آب دادن به اسب، از لشکر عمر سعد جدا شد و به کاروان حسینی پیوست. ابتدا نزد امام حسین (ع) آمد و گفت: «پشیمانم ؛ آیا توبه من قبول است؟!» امام حسین (ع) فرمود: «بله» سپس اجازه خواست تا به میدان رود و گفت: «نخستین کسی بودکه که راه را بر شما بستم! می خواهم نخستین کسی باشم که در رکاب شما کشته شوم!» امام حسین (ع) به او اجازه میدان داد. ابتدا برای لشکر عمر سعد سخنرانی کرد و مردم بی وفا دو رنگ کوفه را سرزنش کرد. آنگاه جنگید تا آنکه زخمی شد و به زمین افتاد. امام حسین (ع) بر بالین او آمد و دستمالی به پیشانی او بست و فرمود: «تبریک! تبریک! تو آزاده ای همان طور که مادرت تو را اینگونه نامیده است . تو در دنیا و آخرت آزاده ای. حُرّ این فرمانده شهید به ما آموخت که هیچ وق برای توبه دیر نیست. حُرّ به ما آموخت که یک ساعت فکر از هزار سال عبادت بهتر است. حُرّ به ما آموخت که آقایی یک عمر، بر فرماندهی چند روزه دنیا برتری دارد!