چهل ستاره در آسمان کربلا (ستاره اول مسلم بن عقیل)
سه شنبه 25 آبان 1389 7:08 PM
نماینده امام (مسلم بن عقیل)
زمانی که امام حسین (ع) از مدینه وارد مکه
شد. افرادی از کوفه خدمت امام رسیدند. آنها نامه هایی از مردم کوفه آورده بودند و امام
حسین (ع) را دعوت کردند که اگر به کوفه بیایید ما از شما حمایت می کنیم.گفته اند؛ نامه
ها به بیش از 12000 نامه رسید. امام حسین (ع) به پسرعموی خود حضرت مسلم (ع) فرمود:
«تو به عنوان نماینده من به کوفه برو و اوضاع را برای من گزارش کن،» مسلم مردی با ایمان
و خوش عقیده بود. سالی که عقیل مسلمان شد، خداوند این پسر را به او داد به این علت
نامش را مسلم گذاشت. حضرت مسلم با استقبال خوب مردم کوفه وارد این شهر شد و مرکز کار
خود را مسجد کوفه قرار داد. مردم دسته دسته نزد او می آمدند و با او بیعت می کردند.
شور و شوق عجیبی در کوفه به راه افتاده بود. گروهی پول جمع می کردند؛ گروهی اسلحه می
آوردند و برای مبارزه با یزید برنامه ریزی می کردند. گفته اند. بیش ار 18000 نفر با
او بیعت کردند. خبر انقلاب مردم کوفه به یزید رسید. یزید هم استاندار بصره را به کوفه
فرستاد تا این حرکت را سرکوب کند.ابن زیاد وارد کوفه شد و با تهدید و وعده های توخالی،
مردم را خاموش کرد او برای اطلاع از برنامه شیعیان جاسوسانی را بین مردم فرستاد. کم
کم تبلیغات ابن زیاد بر مردم کوفه، اثر کرد. گروهی ترسیدند، گروهی طمع کردند، گروهی
سکوت کردند و مسلم را تنها گذاشتند. کار به جایی رسید که به مردم کوفه لقب بی وفایی
دادند. روز هشتم ماه ذی الحجه، وقتی مسلم به مسجد آمد؛ مسجد را بسیار خلوت دید و نماز
را که تمام کرد؛ کسی پشت سر او نبود! مسجد بیرون آمد. کوچه ها را نمی شناخت به کوچه
بن بستی رسید. در خانه ای را زد. بانویی با ایمان، در را باز کرد. وقتی فهمید مسلم
بن عقیل به خانه او پناه برده، در حالی که مردان ترسو به خانه های خود رفته بودند،
به او پناه داد. اما نیمه شب همسرش به خانه آمد ومتوجه حضور مسلم در خانه خود شد و
به ابن زیاد خبر داد سربازان ابن زیاد به آن خانه حمله کردند و پس از جنگی سخت، مسلم
(ع) دستگیر شد. حضرت مسلم (ع)- سردار با افتخار اسلام- را به قصر کوفه آوردند. صورت
مبارکش مجروح و دندان هایش شکسته شده بود. چندبار خواسته آب بنوشد دید آب، خون آلود
است. فرمود :«گویا تقدیر این است که به زبان تشنه به شهادت برسم.» حضرت مسلم (ع) گفت:
«چند وصیت دارم.اول این که به این مردم مقداری بدهکار هستم؛ اموالم را بفروشید و بدهکاری
هایم را بپردازید دوم اینکه قاصدی برود و به امام حسین (ع) خبر دهد به کوفه نیاید.
مردم کوفه وفا ندارند. حضرت مسلم (ع) را به بالای بام قصر بردند. ذکر خدا را بر لب
داشت. او شب اول، خواب حضرت علی (ع) را دیده بود که به استقبالش می آید و لبخند رضایت
بر لب دارد. او شهادت را خوشبختی می دانست، اما دلش برای غریبی رهبرش- امام حسین (ع)-
می سوخت. با سلامی به سالار شهیدان آماده شهادت شد و ...