0

یک کلام چهل کلام

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

یک کلام چهل کلام
جمعه 10 آذر 1391  12:08 AM

مجید راسخی

یک نکته از این معنی ...
پاسخ به چند پرسش عاشورایی

* چرا عزاداری، چرا بزرگ داشت عاشورا؟

حوادث گذشته هر جامعه در سرنوشت و آیندة آن جامعه، آثار عظیمی دارد؛ اگر حادثة مفیدی بوده و در جای خود منشأ آثار و برکاتی به شمار می رفته است، بازنگری و بازسازی آن نیز مراتبی از آن برکات را به همراه دارد ... از آن جا که معتقدیم حادثة عاشورا، حادثة عظیمی در تاریخ اسلامی بوده و نقش تعیین کننده ای در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است، این حادثه در نظر ما ارزش مند است.

علاوه بر این، در همه جوامع انسانی مرسوم است که به نوعی از حوادث گذشته خود یاد می کنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام می گذارند... این، بر اساس یکی از مقدس ترین خواسته های فطری است که خدا در نهاد همة انسان ها قرار داده است و از آن به حس «حق شناسی» تعبیر می کنیم ... ولی شاید مهم تر از همه، توصیه هایی بوده است که پیشاپیش از طرف خود پیغمبر صلی الله علیه وآله و از طرف ائمه علیهم السلام بر زیارت، بزرگ داشت و عزاداری، گریستن و ... صادر و بر آن ها تأکید شده است ... خود ائمه علیهم السلام در ایام عزاداری، در بیوت خود مراسم عزاداری تشکیل می دادند.

آیت الله مصباح یزدی، آذرخشی دیگر... ، صص 14 و 37.

قیام علیه معاویه؛ چرا نه؟!

* سیاست معاویه این بود که اگر یک حرف غلطی که غلط بودنش مانند آفتاب هم روشن باشد زیاد تکرار کنند، کم کم جا می افتد و مردم قبول می کنند. در این شرایط، کاری که حضرت می توانست انجام دهد این بود که در گوشه و کنار و به صورت محرمانه، افراد معدودی را پیدا کرده، آن ها را راهنمایی کند ... در این شرایط، حکومت در اختیار معاویه بود و امام حسین علیه السلام نمی توانست مقاومت و مبارزه کند؛ به طوری که اگر امام حسین علیه السلام حرف می زد، او را ترور می کردند و نتیجه ای از ترور او حاصل نمی شد ... حداکثر نتیجه ای که حاصل می شد این بود که عده ای از مردم که آدم های خوب را دوست داشتند، می گفتند حیف شد که امام حسین علیه السلام از دست رفت و بعد از چندی هم نام او فراموش می شد... شما چه مقدار ازتاریخ «زیدبن علی بن الحسین» می دانید و چه قدر برای او عزاداری می کنید؟ با این که او قیام کرد، کشته شد، بدنش را به دار زدند و مدت ها بر سر دار ماند. اگر امام حسین علیه السلام هم در زمان معاویه قیام می کرد، همین طور می شد. مردم از او استقبال نمی کردند؛ برای این که معاویه کارهای خود را با شیطنت انجام می داد و مثل یزید نبود که بدون سیاست به هر اقدامی دست بزند... اما در زمان یزید، چنین قیام حساب شده ای کرد. نقشه الهی ماهرانه ای بود برای این که حسین علیه السلام آن گونه به شهادت برسد تا نامش الی الابد، همچون چراغ فروزانی همة عوالم را در همه زمان ها روشن کند.

آیت الله مصباح یزدی، آذرخشی دیگر... ، صص 97 ـ 101
* نهی از منکر حتی به قیمت جان؟!

یک وقت موضوع امر به معروف و نهی از منکر، موضوع کوچکی است؛ مثلاً کسی کوچه را کثیف می کند، پوست خربزه را می اندازد در کوچه، نباید بیندازد. شما این جا باید نهی از منکر کنید... حالا اگر شما برای نهی از منکر کردن در چنین مسئله ای...، بدانید او یک فحش ناموسی به شما می دهد، در این صورت این کار آن قدر ارزش ندارد که شما یک فحش ناموسی بشنوید.

]اما[ امر به معروف و نهی از منکر، موضوعی است که اسلام برای آن اهمیتی بالاتر از جان و مال و حیثیت انسان قائل است. می بینید قرآن به خطر افتاده است، تمام دسیسه ها برای این است که با قرآن مبارزه شود... یا آن جا که مسئله ای نظیر وحدت اسلامی در خطر است؛ آیا در این جا می گویی حرف نزن، نهی از منکر نکن؟ ... بنابراین امر به معروف در مسایل بزرگ، مرز نمی شناسد. هیچ امر محترمی نمی تواند با امر به معروف و نهی از منکر برابری کند...

اباعبدالله علیه السلام در چنین جریانی ثابت کرد به خاطر امر به معروف و نهی از منکر، به خاطر این اصل اسلامی می توان جان داد، عزیزان داد، مال و ثروت داد، ملامت مردم را خرید و کشید.

شهید مطهری، حماسه حسینی، ج 1، صص 8ـ267
* قیام، به خاطر دعوت مردم کوفه؟!

پس از آن که اهل کوفه، امام را دعوت نمودند و فرض کنیم اتفاق آرا هم داشتند و خیانت هم نمی کردند، کسی نمی توانست احتمال بدهد که موفقیت امام، صد درصد است؛ چون تمام مردم که مردم کوفه نبودند. اگر مردم شام را که قطعاً به آل ابوسفیان وفادار بودند به تنهایی در نظر می گرفتند، کافی بود که احتمال پیروزی را صدی پنجاه تنزل دهد؛ ولی به هرحال، صدی چهل یا صدی سی، احتمال موفقیت است. مردمی اعلام آمادگی می کنند و امام به دعوت آن ها پاسخ مثبت می دهد. این یک حد معینی از ارزش را داراست که همان حد عادی است ... بدیهی است که اگر عامل اصلی نهضت امام، دعوت کوفیان می بود، امام می بایست احتیاط بیش تری می کرد و نصیحت ابن عباس را به کار می بست و اعتماد نمی کرد؛ اما حقیقت این است که امام هیچ گونه اعتمادی به کوفیان نکرده است. مکرر افرادی گفتند که: «دل های کوفیان باشماست و شمشیر آن ها علیه شماست.» خود امام هم در جواب فرمود: «این مطلب بر من پوشیده نیست.» ... به علاوه، از امام جمله هایی شنیده شده است در بین راه که نشان می دهد امام، این سفر خود را سفر سلامت نمی دانسته است... بنابراین، دعوت مردم کوفه، عامل اصلی در این نهضت نبود؛ بلکه عامل فرعی بود و حداکثر تأثیری که برای دعوت مردم کوفه می توان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ در آینده، فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد.

حماسه حسینی، ج 1، صص 205 و 211؛ ج 2، صفحه 119.
* چرا حرکت از مکه؟

زمانی که حضرت سیدالشهدا در مکه بود، آن ها نقشه ای برای آن حضرت طراحی کردند. علت این که حضرت فقط عمره را به جا آوردند و برای اعمال حج در مکه باقی نماند]ند[ همین بودکه بنی امیه قصد داشتند در حال حج، ایشان را به شهادت برسانند. اگر این توطئه اجرا می شد، از سویی حرمت خانة خدا و حرم امن الهی شکسته می شد، از سوی دیگر، خون حضرت سیدالشهدا هم پایمال می شد. لذا، آن حضرت با تدبیری این حرکت را با بهره برداری از شرایطی که پیش آمده بود، به گونه ای تنظیم کرد که بتواند از قیام و شهادت خود بهره کامل را ببرد.

در پرتو آذرخش، صفحه 36.
* چرا به کوفه؟

امام حسین علیه السلام از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمی بیند؛ مردم سست عنصر و مرعوب شده ای می بیند. در عین حال، جواب تاریخ را چه بدهد؟ قطعاً اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمی کرد، همین ما که امروز این جا نشسته ایم، می گفتیم چرا امام حسین جواب مثبت نداد؟

حماسه حسینی، ج1، ص 206

* چرا با زن و فرزند؟

]هم مصلحت اندیشان[حرکت دادن اهل بیت به همراه ایشان را کاری برخلاف مصلحت تشخیص دادند و می گفتند: رفتن خودتان خطرناک است؛ چه رسد که بخواهید اهل بیت تان راهم با خودتان ببرید. اباعبدالله علیه السلام جواب داد: نه! من باید آن ها را ببرم. به آن ها جوابی می داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند... ایشان استناد کردند به رؤیایی که البته در حکم یک وحی قاطع است؛ فرمود: در عالم رؤیا، جدم به من فرموده است: ... خداوند چنین خواسته است که آن ها را به صورت اسیر ببیند...

معلوم است که کار اباعبدالله ... یک کار حساب شده ای است، یک رسالت و یک مأموریت است. اهل بیتش را به عنوان طفیلی همراه خود نمی برد که خوب، من که می روم، زن و بچه ام هم همراهم باشند... انسان به یک سفر خطرناک می رود، زن و بچه اش را به این جهت برد که رسالتی در این سفر انجام بدهند.

حماسه حسینی، صص 397 ـ 399.

* نهایت کوتاه فکری و یا بدبینی در تحلیل حوادث تاریخی است که بگوییم حسین علیه السلام چنان به پیروزی خود در عراق اطمینان داشت که زن و فرزند خویش را همراه خود حرکت داد. ابداً چنین نیست. او می دانست همان خطری که در مکه او را تهدید می کند، پس از رفتن وی به عراق، به سراغ بازماندگان او خواهد آمد؛ ولی با این تفاوت که اگر در مکه بمانند، حاکم مکه آنان را می کشد و یا به زندان می افکند و این ضایعه هیچ گونه عکس العملی به دنبال نخواهد داشت. در صورتی که خواهیم دید اثری که سخنان خواهر وی در اجتماع کوفه و شام نهاد، کم تر از اثر کشته شدن خود او نبود.

سیدجعفر شهیدی، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین، ص 121.
* قیام، نوعی خودکشی نبود؟!

در قیام عاشورا، امام حسین علیه السلام با نهایت دقت و تدبیر، همواره بر حفظ جان خویش و همراهان مراقبت داشته است و از تاکتیک های نظامی و دفاعی در سطح بالایی بهره گرفته است ... که در این جا فهرست وار به برخی از آن ها اشاره می شود.

1. حفاظت شخصی، با همراه بردن سی نفر جوان مسلح هاشمی به هنگام ملاقات شبانه با ولید به هنگام احضار برای بیعت با یزید

2. خنثی کردن توطئه ترور گروه سی نفری در مکه با هجرت ناگهانی به سوی عراق

3. جذب نیرو و دعوت به همراهی نیروهای جدید مانند زهیر و غیره

4. آرایش نظامی دقیق اردوگاه به هنگام ورود به کربلا و نصب خیمه ها

افزون بر این، به گزارش مقتل نویسان، امام همواره در حفظ جان خود و همراهان کوشش می کرد ... ولی امام در عین غربت و تنهایی، به تکلیف خود که استقامت در راه عقیده و استقبال از شهادت برای حفظ دین و شریعت بود، به خوبی عمل کرد... بنابراین، این طور نیست که به خطر انداختن جان خویش به طور مطلق حرام باشد.

بدیهی است که این حکم (حکم وجوب حفظ جان خویش) در موردی جاری است که مصلحت مهم تر در بین نباشد. به عبارت دیگر، حفظ نفس و حفاظت از جان مؤمن در اسلام واجب است؛ ولی در موارد تزاحم و تعارض مصالح گوناگون با یکدیگر، باید مصلحت مهم تر را مقدم داشت... . بنابراین، اقدام به خطر برای کارهای خطیر که نتایج ارزش مندتری داشته باشد، در عرف عقلا مورد نکوهش نیست.

از این رو، می توان نتیجه گرفت که قیام و مقاومت حضرت ابی عبدلله و یاران باوفای او تا پای شهادت، اقدامی آگاهانه در جهت حفظ دین و شریعت است و عنوان انتحار بر آن صادق نیست؛ چرا که انتحار در جایی است که از کشته شدن شخص، هیچ نفع و سودی به دیگران یا جامعه نرسد.

دکتر سیدرضا موسوی، آشنایی با نهضت حسینی، صص 311ـ308،

* شهادت خواست خدا بود

معنای جمله «ان الله شاء أن یراک قتیلاً؛ خداوند خواسته که تو را شهید ببیند» چیست؟

این جمله «ان الله شاء ان یراک قتیلاً» یا «ان الله شاء ان یراهن سبایا» کلمه مشیت خدا یا ارادة خدا که در خود قرآن به کار برده شده است، در دو مورد به کار می رود که یکی ]را[ اصطلاحاً «ارادة تکوینی» و دیگری را «ارادة تشریعی» می گویند. ارادة تکوینی یعنی قضا و قدر الهی که اگر چیزی قضا و قدر حتمی به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمی شود کرد.

معنای ارادة تشریعی این است که خدا این طور راضی است. خدا این چنین می خواهد ... مقصود این است که خدا این چنین دستوری داده است. این طور می خواهد. بنابراین، معنای «ان الله شاء ان یراک قتیلاً» این است که مشیت کلی تشریعی این را اقتضا کرده است؛ نه مشیت تکوینی...

مقصود این است که خدا این چنین دستوری داده است، این طور می خواهد؛ یعنی رضای حق در این است، خدا خواسته تو شهید باشی، جدم به من گفته است که رضای خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است که خدا خواسته است این ها اسیر باشند؛ یعنی اسارت این ها رضای حق است، مصلحت است.

حماسه حسینی، ج 1، صص 399ـ398؛ ج 2 صفحه 57.

دیدار آشنا :: بهمن و اسفند 1384، شماره 66

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها