نهضت حسينى، ستيز با پايهگذاران ظلم (3)
جمعه 10 آذر 1391 12:07 AM
نمونه هايى از نشر معارف اسلامى به دست «كعب الاحبار» و «تيم دارى»
«تيم دارى» راهب نصارى بود او نيز (بمانند برخى) بظاهر اسلام آورده بود. و بدستور «عمر» پيش از نماز جمعه در مسجد پيامبر(ص) سخنرانى مىكرد، در زمان عثمان و به دستور او اين سخنرانى هفتهاى دو بار شد.(14) «تيم» اولين كسى است كه در جهان اسلام، بنيان قصهگويى را بنا نهاده است. او از خليفه (عمر) اجازه خواست تا بر مردم ايستاده قصه بگويد و عمر به او اذن داد.
اين ترفند هنگامى صورت مىگيرد كه مردم مسلمان نياز به معارف اسلامى دارند نياز به علومى دارند كه آنها را از جهالت نجات دهد(كسى كه) در سال نهم هجرت يعنى آخرين سال عمر پيامبر به مدينه آمده و مسلمان شده است.(15) چگونه مىتواند سخنگوى اسلام باشد.
«خليفه ثانى» نسبت به تيم بسيار احترام مىكرد. «او راهب و عابد بود» و از او با عبارت «خير اهل المدينه» (بهترين فرد مدينه) ياد مىكرد.(16) و اين يهودى تبار در هنگامى ستوده مىشد كه افرادى چون مولاى متقيان در ميان مسلمانان غريبانه در سكوت وتنهايى بسر مىبرد و گرههاى كور تنها بدست با كفايت ايشان گشوده مىشد. هنگامى كه به اجتهاد خليفه (عمر) قوانينى بر جامعه اسلامى تحميل شد از جمله تقسيم گوناگون مردم (تبعيض) به طبقات مختلف. «تيم» د ركنار اهل بدر قرار گرفت. كه در شمار محترمترين ياران پيامبر(ص) بودند و از همه بيشتر حقوق مىگرفتند.(17) او تا پايان خلافت حكومت عثمان در مدينه بود. ولى بعد از كشته شدن عثمان به شام فرار كرد. او كه تحت نفوذ فرهنگ اسلامى تربيت نشده بود. و بهرهاى از ايمان نيز نبرده بود. ستايشها و حمايتهاى خليفه بود كه «تيم» را مقتدر ساخت. بصورتى كه در صحاح و مسانيد مصادر روائى مكتب خلفا، 5374 حديث از وى نقل شده.(18)
«كعب الاحبار» كه نامش «كعب بن مانع» و كنيهاش «ابواسحاق» بود. به كعب احبار لقب داشت. احبار جمع «احبر» است و حبر عالم يهود را گويند و گاه به عالم مسيحى نيز گفته مىشود. كعب اهل يمن بوده و در زمان حكومت عمر به مدينه آمده و در عصر ابوبكر اسلام را پذيرا شده بود. كعب همواره از تورات به عنوان «كتاب خدا» نام مىبرد. لذا بعدها كه بنام «كتاب خدا» مسائلى را مطرح مىكرد. مرادش تورات بود. اما مردم عامى و عوام توجه به اينگونه تحريف و انحرافات نداشتند كه آيا مراد از كتاب خدا قرآن است! تا تورات!
كعب كوششى تمام داشت كه اخبار يهود را در ميان مسلمانان منتشر نمايد و بيشتر آنچه كه از اخبار يهود و مدح و ثناى اهل كتاب و... در كتب اسلامى هست، توسط وى نشر شده است. از جمله: ابن عساكر در تاريخ خود چنين نقل مىكند: «احبّ البلاد الى اللّه الشّام و احبّ الشّام الى اللّه القدس» محبوبترين سرزمينها در پهنه زمين نزد خدا شام است، و محبوبترين نقطه شام نزد خداوند قدس است.(19) نتيجه اينكه شام و قدس از مكه و مدينه نيز نزد خدا ارزشمندتر و محبوبتر است. پس بنابراين معاويه هم بهترين جانشين پيامبر!!
روز قيامت به اهل شام خطاب مىشود كه خداوند از شما مواظبت خواهد كرد... هر كس وارد شام شود، مورد رحمت و مرحمت خداوندى خواهد بود و هر كس از آن خارج شود مغبون و بازنده است. جالب است بگوئيم كه اين روايت (انّ الكعبة تعبد لبيت المقدس فى كل غداةٍ) خانه كعبه هر روز صبحگاهان براى بيت المقدس سجده مىكند) را براى امام باقر(ع) خواندند و گفتند: كعب راست گفته است. امام فرمود: دروغ گفتى، و كعب چون تو دروغ گفته است.(20)
اينگونه نگرش از سوى مردم مسلمان نشانگر نهادينه شدن اسرائيليات در جهان اسلامى مىباشد.
كعب علاوه بر نشر فرهنگ تحريف شده يهود در جامعه اسلامى به پرورش شاگردانى چون معاويه، عبداللّه بن عمروبن العاص و ابوهريره و...همت گماشت. كعب به عبداللّه پسر عمروعاص گفت: انت افقه العرب(21). تو از همه عرب عالمتر و فهميدهتر هستى، در شهر مكه از وى سؤالى كردند، گفت: برويد از عبداللّه پسر عمروعاص پرسش كنيد.
جعل حديث
بعد از مسدود كردن راه انتشار احاديث نبوى و پيشبينىهاى لازم در اين زمينه، گاهگاهى افرادى چون ابوذر از فرصت استفاده كرده و احاديث نبوى را براى مردم تشنه معارف اسلامى بيان مىكردند. اين عملكرد دستگاه خلافت را به دهشت انداخت لذا به چارهانديشى دوباره روى آوردند.
سياست نوين دستگاه حكومتى اين بود كه با جعل احاديث، گفتار پيامبر را از اعتبار ساقط كرده و شخصيت آنحضرت را در حد يك انسان عادى تنزل بدهند. تا اينكه بتوانند به راحتى همه احاديث نقل شده پنهانى را نيز بىاعتبار سازند.
در احاديث جعلى سعى شده است علاوه بر تزلزل شخصيت آن حضرت به پايينترين درجه و بىاعتبار ساختن احاديثى چون، (لعن و نفرين بر بنى اميّه و...) احاديث مثبت به نفع بنى اميه ساخته شود. و كارگزاران و صحابه از شخص پيامبر بلند مرتبهتر جلوه كنند.
روايتى از قول عايشه نقل شده كه مىگويد: «من از پشت سرآن حضرت به مسجد نگاه مىكردم در حالى كه حبشيان به رقص و بازى مشغول بودند. پيامبر به آنها فرمود: اى حبشى زادگان بزنيد و برقصيد و بازى كنيد تا يهود و نصاراى بدانند در دين ما آزادى هست، و اينگونه كارها روا مىباشد!...در اين هنگام عمر از در مسجد وارد شد. حبشيان از هيبت او ترسيده و هر كدام به گوشهاى فرار كردند.»(22) در اين روايت جعلى هم توهين به مقام مقدس (الهى) پيامبر شده، پيامبرى كه خود آوردنده حرمت ساز و آواز است، به حبشيان اجازه رقص و آواز مىدهد و اجازه مىدهد همسرش به نامحرم نگاه كند. و هم مقام عمر را بالاتر از مقام رسولخدا(ص) جلوه مىدهد. كه حبشيان از رسولخدا(ص) هراسى نكردند اما از عمر ترسيدند و فرار كردند!
جاى تأسف اينجاست كه اينگونه روايات از قول عايشه «ام المؤمنين» روايت شده است.(23)
پس بنابراين بسيارى از احاديث نبوى ارزش و اعتبارى نداشته: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها» و «علىٌّ منّى و انا من علىٍّ» و يا «فاطمة بضعة منى» يك تعريف احساسى و قوم خويشى بوده و آتش بر در خانه يگانه دخترش امرى عادى تلقى مىشود و يك تصفيه حساب حكومتى!
دروغ احاديث جعلى از آنجا آشكار و برجسته است كه برخى از راويان حديث نبوى خود، در حال حيات پيامبر(ص) ايشان را درك نكردهاند، اما به عنوان صحابى قلمداد شدهاند و برخى ديگر نظير ابوهريره خود به ساختگى حديث خود اعتراف كردهاند.(24)
عايشه مىگويد: پيامبر به من گفت: آيا نمىدانى، اى عايشه كه من در راز و نيازهايم با پروردگار بدو عرضه داشتم كه من بشرى بيش نيستم و ناگزير خشمگين خواهم شد هر نفرينى كه بر اساس خشم و غضب بر فردى از افراد امت يا خانواده يا همسرى از همسرانم كردم، آنرا مايه بركت و خير و آمرزش و رحمت و پاكيزگى قرار بده.(25)
اينگونه احاديث با انگيزه رفع اتهام و نفرين از مطرودين ساخته شده است تا زمينه را براى پذيرش آنها از سوى مردم فراهم نمايد وگرنه (مروان و پدرش) نمىتوانست در دستگاه خلافت عثمان راه يابند و سمتى نيز به چنگ آورند.
«حكم بن ابى العاص» از مكه به مدينه آمده و اسلام هم آورده بود اما گاه پشت سر پيامبر(ص) راه مىرفت و به طور مسخره رفتار خاص آن حضرت را تقليد مىكرد و...گاه نيز زبان خودرا بيرون مىآورد پيامبر(ص) بعد از مدتى كه او بىشرمانه به رفتارش ادامه داد، برگشته و فرمود: «فكذلك فلتكن» همان طور كه هستى باش. حكم ديگر هيچگاه از چنگال اين نفرين رهائى نيافت و تا پايان عمر به همان شكل مسخره باقى ماند.(26) حكم و پسرانش مروان و... از نظر رسولخدا(ص) طرد شده بودند، اما هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد. مقام و منزلت آنها را بالا برد.
تناقض آشكار اينگونه روايات جعلى با نص قرآن بر افراد با ايمان پوشيده نيست. قرآن مىفرمايد: «سنقرئك فلا تنسى» و ما آيات قرآن را بر تو (مكرر) قرائت مىكنيم تا هيچ فراموش نكنى».(27)
احقاد بدريّه،...
با توجه به مطالب گذشته اهداف پليد و منافقانه برخى از اصحاب تنها در جعل و منع حديث خلاصه نمىشد بلكه حس انتقام جويى و حميت جاهلى هنوز در ميان آنها از رونق نيفتاده بود. هم چشمى بنى اميه با بنىهاشم حركتهاى پنهان در سينهها از يك سوء قدرتطلبى و حميت جاهلى از سوى ديگر دست در دست هم اساس اسلام را مورد تهديد جدى قرار دادند. خود عمر مىگويد: وقتى فرياد فاطمه بلند شد (به هنگام آتش زدن در خانه حضرت زهرا(س)) نزديك بود نرمى اختيار كنم و برگردم، اما به ياد آوردم روش محمد(ص) و خونهاى پهلوانان عرب را كه بدست على(ع) ريخته شده بود. پس بار دوم در را بطرف ديوار كه زهرا پشت آن بود فشار دادم. در نتيجه فرياد (يا ابتاه) فاطمه بلند شد...»(28)
روز عاشورا هنگامى كه امام حسين (ع) از مردم حاضر در جنگ سؤال كرد به چه علت با او مىجنگند. گفتند: همه مطالبى كه بيان كردى مىدانيم. با اين حال دست از تو بر نمىداريم... اين مطلب نشانگر عمق كينه آنهاست. در اثر جعل و منع حديث، زمينههاى سبّ مولاى متقيان فراهم شد و معاويه در نهايت نامردى از آن موقعيت بيشترين استفاده را كرد. معاويه معتقد بود كودكان بايد با دشمنى اميرمؤمنان بزرگ شده و جوانان نيز با دشمنى ايشان پير گردند. با كمال تأسف بايد اعتراف كرد كه معاويه با اينكه در جبهه باطل قرار داشت اما چنان دقيق و ظريف از طريق مكر و تهديد پيش رفته بود كه شامات يكپارچه طرفدار بنىاميّه بودند...
معاويه به فرزند خود درباره شاميان چنين سفارش مىكند: «مردم شام را پيشاپيش خود بدار! اگر از دشمن بيمداشتى آنان را به جنگ دشمن بفرست، اما همين كه مأموريت خود را پايان دادند مگذار در خارج از شام بمانند آنها را فورى به خانههايشان برگردان تا خوى بيگانگان را نگيرند.»(29)
هنگامى كه معاويه حكومت خود را تثبيت كرد و به زعم خود يگانه اميد بلاد اسلامى شد. خود را در آستانه پيروزى نهايى مىديد با رسمى كردن سبّ مولاى متقيان گامهاىنهايى را برمىداشت.
«ابن ابى الحديد معتزلى» شارح نهجالبلاغه به نقل از «زبيربن بكّار» از قول «مطرف» فرزند «مغيرة بن شعبه» چنين نقل مىكند: من همراه پدرم مغيره به مسافرت شام رفته و بر معاويه وارد شده بوديم (مغيره در آن زمان فرماندار معاويه در كوفه بود) پدرم هر شب به مجلس شبانه معاويه رفته، و مدتى با او هم صحبت بود و...او هر شب هنگامى كه به خانه باز مىگشت، با شگفتى فراوان از معاويه و فراست و كياست او نقل مىكرد...اما يك شب پس از اينكه از نزد معاويه به خانه بازگشت، از غذا خوردن امتناع ورزيد، و من او را سخت پريشان و درهم ديدم ساعتى درنگ كردم، زيرا مىپنداشتم ناراحتى پدرم به خاطر اعمالى مىباشد كه از ما سرزده و يا...بالاخره نتوانستم تحمّل و صبر كنم و به پدرم رو كرده گفتم: چرا در اين شب اين قدر ناراحت و پريشان هستى؟ گفت: فرزندم! من از نزد خبيثترين و پليدترين مردم باز گشتهام؟ گفتم: هان! براى چه؟...گفت: مجلس معاويه خالى از اغيار بود، و ما با هم خيلى خصوصى و با نهايت صميميت سخن مىگفتيم. من بدو اظهار داشتم: اى اميرالمؤمنين! تو به آرزوها و آمالت رسيدهاى، حال اگر با اين سن كهولت به عدل و داد دست زنى و با ديگران به مهربانى رفتار نمايى چقدر بجاست. اگر نظر لطفى به خويشاوندانت - بنى هاشم - كنى، و با ايشان صله رحم بنمايى چه مانعى در پيش است؟ بخدا سوگند! امروز اينان هيچ چيز كه در تو ترس و واهمه برانگيزد، ندارند. اينها عموزادههاى تو هستند...معاويه جواب داد: واى بر تو!اين آرزويى سخت دور از دسترس و انجام نشدنى است. ابوبكر به حكومت رسيد و عدالت ورزيد، آن همه زحمتها تحمل كرد بخدا سوگند! تا مرد نامش نيز به همراهش مرد. آنگاه عمر به حكومت رسيد، كوششها كرد، او در طول ده سال رنجها كشيد، اما چند روزى بيش از مرگش نگذشت كه هيچ چيز از او باقى نماند، جز اينكه گاه و بيگاه گويندهاى گويد:عمر! سپس برادر ما عثمان به خلافت رسيد... تا كشته شد بخدا سوگند نامش نيز مرد،...در حالى كه نام اين مرد، فرزند ابوكبشه (مقصود پيامبر خدا(ص) است و اين لقبى بود كه كفار قريش به طعنه به آن حضرت داده بودند، را هر روز پنجبار در سراسر جهان اسلام به فرياد بانگ مىزنند، و به بزرگى ياد مىكنند: اشهد ان محمداً رسول اللّه). تو فكر مىكنى چه عملى در چنين شرايطى باقى خواهد ماند؟ و چه نام نيكى پايدار است، اى بى مادر؟ نه بخدا سوگند! آرام نخواهم
نشست مگر اين كه اين نام را دفن كنم، و اين ذكر و ياد را بخاك بسپارم!.
معاويه به سوگند خويش وفادار ماند. و نهايت كوشش خويش را در راه انجام آن بكار انداخت لذا به اعتقاد ما اين احاديث در عصر معاويه جعل شده است.(30)
در ميان همه عوامل پديد آورنده زمينه قيام كربلا، سستى و جهالت مردم بيش از همه عوامل مؤثر و حائز اهمّيت بود، چنانچه در تاريخ آمده است دو مرد عرب بر سر ناقه يا جملى با هم نزاع داشتند، و فرق آن دو را نمىدانستند معاويه پس از اطّلاع از قضيّه به يكى سفارش كرد به على بگو: به جنگ تو كسانى را مىفرستم كه فرق جمل و ناقه را نمىدانند، همچنين سستىهايى كه مردم در دوران حكومت اميرمؤمنان و امام حسن عليها السلام از خود نشان دادند در خطبه: «يا اشباه الرّجالٍ ولا رجال» اى مرد نمايان نامرد. گواه معتبرى است بر جهالت و نادانى مردم مسلمان و عدم اطاعت آنها از رهبرى بر حق اميرمؤمنان.