0

نگاهي به ويژگي‏هاي اصحاب سيدالشهدا (عليه السلام)(2)

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

نگاهي به ويژگي‏هاي اصحاب سيدالشهدا (عليه السلام)(2)
پنج شنبه 9 آذر 1391  10:59 PM

با توجه به اين حقايق، اين پرسش جدّي مطرح مي‏شود كه شهداي كربلا چه امتيازاتي بر شيعيان معاصر خود داشته‏اند كه در حمايت از آن حضرت هيچ ترديدي به خود راه نداده تا پاي جان از آن بزرگوار دفاع كردند؟ روزي كه سيدالشهدا به سوي كربلا حركت مي‏كرد، شهر كوفه دست كم صدهزار رزمنده داشت كه بخش عظيمي از آنان را شيعيان و دوستان اهل‏بيت عليهم‏السلام تشكيل مي‏دادند. چگونه در ميان آنان تنها عده قليلي توفيق جهاد و شهادت در كنار پسر فاطمه عليهاالسلام را يافتند؟ در اين مورد، نظرهاي مختلفي قابل طرح است كه در اين مقال كوتاه به نقد و بررسي اجمالي آن‏ها مي‏پردازيم:

نقد چند فرضيه پيرامون وجه تمايز شهداي كربلا

شايد برخي گمان كنند فصل مميز ياران اباعبدالله عليه‏السلام با ساير شيعيان، بهره‏مندي افزون‏تر آنان از علوم ديني بوده است؛ بدين معنا كه آنان نسبت به مردمان عصر خود اطلاعات ديني بيش‏تري داشته‏اند و همين امر آنان را به اين فوز بزرگ رهنمون ساخته است. ولي تا آن‏جا كه منابع اصيل تاريخي گواهي مي‏دهند، تعداد كثيري از شهداي كربلا از برجستگي خاصي در علوم ديني برخوردار نبوده‏اند. به علاوه، اگر آشنايي با علوم ديني در حمايت مسلمانان از سيدالشهدا عليه‏السلام نقش كليدي داشت، مي‏بايست فقهاي عصر آن حضرت به ياري ايشان برمي‏خاستند، حال آن‏كه، هيچ‏يك از فقهاي معروف دوران امام حسين عليه‏السلام در سپاه آن حضرت شركت ننمودند.
با توجه به اين‏كه برخي از اصحاب سيدالشهدا، همچون سويد بن عمر و عابس بن ابي شبيب و برير بن خضير و زياد بن عريب و يزيد بن حصين و...(7) از عبّاد و زهّاد عصر خويش بوده‏اند، اين احتمال قوت مي‏گيرد كه تمايز اساسي و يا دست كم يكي از فصول مميز شهداي كربلا با سايران، التزام به مناسك ديني همچون نماز، روزه و حج بوده است. احتمال مزبور نيز قابل نقد مي‏باشد؛ زيرا، اولاً، اين صفت در مورد برخي از شهدا ذكر گرديده و در مورد بسياري از آنان چون حرّ و زهير و سلمان بجلي و نافع بن هلال و حجّاج بن مسروق و عمير بن عبدالله و عمرو بن مطاع جعفي و يزيد بن مغفل و افراد ديگر چنين صفتي نقل نشده است. ثانيا، اگر التزام به اعمال عبادي اسلام عامل مهمي در جهت تشخيص حقانيت دعوت اباعبدالله عليه‏السلام و حمايت از آن حضرت بود، مي‏بايست دست كم تعداد قابل توجهي از حجاجي كه در سال 60 هجري در مكه حضور داشتند، به ياري امام حسين عليه‏السلام برخيزند و حال آن‏كه، عدّه بسياراندكي با آن حضرت به سوي كوفه آمدند. اگر حجّاج سال 60 هجري‏ازامام عليه‏السلام حمايت‏مي‏كردند،ديگر نيازي به اجابت دعوت كوفيان نبود و حضرت در همان اطراف مكه قيام مي‏كرد.
احتمال سومي كه مي‏توان مطرح نمود آن است كه، بسياري از كساني كه از آن حضرت حمايت ننمودند نمي‏دانستند حضرت بناي مخالفت با يزيد را دارد. از اين‏رو، درصدد ياري آن بزرگوار برنيامده‏اند. در پاسخ اين احتمال بايد گفت: شايد اين توجيه را براي مسلمانان مناطق دور دست چون يمن و ايران و مصر بپذيريم، ولي در مورد مسلمانان شهرهاي مدينه و مكه و كوفه و بصره قابل قبول نيست؛ چرا كه خروج ناگهاني حضرت پس از ملاقات با وليد بن عتبه (فرماندار مدينه) از مدينه به مكه آن هم به اتفاق زن و فرزند و اقوام و اقامت و فعاليت سياسي چهارماهه در مكه و خروج نابهنگام آن حضرت در وسط اعمال حج از مكه به سوي كوفه نه تنها مردم مدينه و مكه بلكه بسياري از مسلمانان حجاز و عراق را متوجه خود ساخت، به طوري كه كوفيان با استفاده از همين اقدام‏ها از آمادگي حضرت براي قيام آگاه شده، از ايشان دعوت نمودند تا مركز قيام را كوفه قرار دهد. بصريان نيز با نامه‏اي كه حضرت براي سران آنان فرستاد و به طور رسمي از آنان درخواست ياري نمود،(8) از عزم اباعبدالله عليه‏السلام براي قيام آگاه شدند. بنابراين، نمي‏توان گفت فرق ياران اباعبدالله عليه‏السلام با ساير مسلمانان آن عصر در ياري نمودن از امام عليه‏السلام در اطلاع و آگاهي آنان از تصميم حضرت براي درگيري با امويان بوده است.
ممكن است گفته شود: فصل مميز اساسي شهداي كربلا با ساير مسلمانان، در شناخت آنان نسبت به امام حسين عليه‏السلام بوده است؛ يعني كساني كه حضرت را ياري نكردند مي‏دانستند حضرت قصد مخالفت و درگيري با يزيد را دارد، ولي به دليل عدم درك صحيح از شخصيت آن حضرت، در ياري ايشان سستي به خرج دادند. ولي اصحاب ايشان با توجه به شناختي كه از مقام و منزلت و موقعيت آن حضرت داشتند، به ياري ايشان برخاستند. اين سخن نيز مانند احتمالات پيشين سخن ناتمامي است؛ چرا كه امام حسين عليه‏السلام قريب به شصت سال در جامعه اسلامي زندگي كرده بود و جزو خاندان رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و اميرمؤمنان و حضرت زهرا عليهاالسلام حساب مي‏آمد. بارها در ميان اصحاب مورد محبت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله قرار گرفته بود. رسول خدا در مورد ايشان تعابير بلندي به كار برده بود. به علاوه، در جنگ‏هاي صفين و جمل و نهروان دوشادوش پدر درميان سپاهيان كوفه شمشير زده بود. به علاوه كمالات معنوي و مراتب علمي آن حضرت، شرايط را به گونه‏اي براي آن حضرت ترتيب داده بود كه دست كم مردم حجاز و عراق شناخت خوبي از آن بزرگوار داشتند و قدر و منزلت آن حضرت را خوب درك مي‏كردند. بهترين شاهد اين مدعا آن است كه وقتي آن حضرت وارد مكه شد، «مردم مكه از او استقبال كرده، نزدش رفت و آمد مي‏كردند. [علاوه بر اهالي مكه]، ساير كساني كه در مكه حضور داشتند مثل حجّاج و مردم سرزمين‏هاي دور خدمتش مي‏آمدند.»(9) حتي عبدالله بن زبير، كه خود از معاريف آن روز به شمار مي‏آمد و درصدد به دست گرفتن خلافت بود، وقتي ديد توجه مسلمانان كاملاً معطوف سيدالشهدا عليه‏السلام شده، براي منزوي نشدن، «گاه هر روز و گاه دو روز يك بار نزد [امام [حسين عليه‏السلام مي‏آمد». ابومخنف مي‏گويد: «وي فهميده بود تا زماني كه حسين در اين شهر باشد، مردم حجاز از او [عبدالله بن زبير [پيروي نكرده و هرگز با او بيعت نخواهند كرد؛ زيرا [امام [حسين عليه‏السلام در نظرشان بزرگوارتر و فرمانش در ميانشان نافذتر از فرمان اوست.»(10) حتي از اباعبدالله عليه‏السلام نقل مي‏كند كه آن حضرت مي‏فرمود: «براي اين مرد چيزي از دنيا محبوب‏تر از خروج من از حجاز به عراق نيست. او [خوب] فهميده كه با وجود من برايش از قدرت چيزي باقي نخواهد ماند، مردم مرا با او يكسان نمي‏شمارند، لذا دوست دارد من از مكه بيرون بروم تا اين‏جا برايش خالي شود.»(11)
موقعيت و جايگاه اجتماعي و نفوذ مردمي امام حسين عليه‏السلام به حدّي بود كه برخي از دوستان آن حضرت، خوف داشتند با قيام و شهادت آن حضرت راه تجاوز به حريم اسلام و مسلمانان و اساسا بي‏حرمتي به اعراب هموار گردد. از منظر افرادي چون عبدالله بن مطيع، حرمت اجتماعي و وجاهت و عظمت شخصيت سيدالشهدا به اندازه‏اي بود كه آن‏ها گمان مي‏كردند بني‏اميه از ترس اعتراض آن حضرت، از برخي از حرمت‏شكني‏ها پرهيز مي‏كنند. عبدالله بن مطيع يكي از رجال عصر عاشورا و دوستان حضرت به شمار مي‏آمد كه دو بار با اصرار از حضرت خواست از رفتن به كوفه و قيام عليه بني‏اميه خودداري نمايد وي در بيان علت درخواست خود مي‏گفت: «شما سيد و آقاي عرب هستي، به خدا قسم احدي از مردم حجاز به پاي شما نمي‏رسد. [اگر در مكه بماني [مردم از هرسو يكديگر را به بيعت با شما دعوت مي‏كنند.»(12) وي معتقد بود، قيام و شهادت اباعبدالله عليه‏السلام «موجب هتك حرمت اسلام و قريش و عرب خواهد شد.»(13) اين سخن حاكي از آن است كه اباعبدالله در زمان خود به قدري در جامعه موقعيت داشت كه حفظ حرمت دين و قريش و اساسا اعراب در گرو حفظ حرمت ايشان بود.
بنابراين، نمي‏توان گفت: امتياز اساسي ياران سيدالشهدا، با ساير مسلمانان در شناخت و آشنايي نسبت به عظمت شخصيت آن حضرت بوده است. در آن روزگار، دست‏كم مردم حجاز و عراق به خوبي حضرت را مي‏شناختند و به آن حضرت علاقه‏مند بودند. از اين‏رو، وقتي وارد شهري مي‏شد، به خوبي از ايشان استقبال كرده دورش حلقه مي‏زدند. بنابر دو گزارش فرزدق و مجمّع‏بن عبداللّه حتي كساني كه از كوفه به جنگ با آن حضرت آمده بودند، در دل به ايشان ارادت داشتند؛ زيرا فرزدق در گزارشي كه از وضعيت كوفه به حضرت مي‏دهد مي‏گويد: «دل‏هاي مردم با شما و شمشيرهايشان با بني‏اميه است.»(14) و يا مجمع بن عبدالله، يكي از شهداي كربلا و از مريدان راستين حضرت، وقتي از كوفه گريخت و به حضرت پيوست، در وصف مردم كوفه گفت: «دل‏هايشان به سوي شما تمايل دارد، ولي شمشيرهايشان فردا برعليه شما برهنه خواهد شد.»(15)
اين‏ها نشان مي‏دهد برخي از مردم ممكن است امامي را واقعا دوست داشته باشند، ولي وقتي پاي تهديد و تطميع به ميان آمد، به جنگ با همان امام محبوب خود رفته، سرش را از بدن جدا نموده و فرزندانش را به شهادت برسانند. بنابراين، نه تنها درك عظمت ولايت، بلكه حتي محبت عادي نسبت به مقام ولايت نيز نمي‏تواند انسان را از خطر بي‏وفايي و مخالفت و درگيري با آن باز دارد.
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها