پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان
جمعه 3 آذر 1391 9:52 PM
حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى شيخ محمد هادى امينى ، فرزند فاضل و دانشمند مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالحسين امينى قدس السره (متوفى روز جمعه 28 ربيع الثانى 1390 ه ق مطابق سال 1350 شمسى هجرى ) صاحب كتاب شريف الغدير، مرقوم داشته اند:
بانو زهرا بيگم ، دختر حاج احمد آقا، فرزند شيخ محمد قلى تسويجى هندى ، متوفى به سال 1390 ه از بانوان شاعر و اديب و فاضل بوده و در شعر خود (مخلص ) تخلص مى كرده است . وى در نجف اشرف متولد شد و پس از فرا گرفتن مقدمات ادبيات نزد پدرش به سال 1343 ه به هند مسافرت كرد و از طرف وزارت آموزش و فرهنگ آن كشور ماءمور به تعليم زبان فارسى شد و در مدارس به تدريس پرداخت .
مع الاءسف ، در آنجا با مشكلاتى روبرو گشته و فرزندان خويش را از دست داد و علاوه بر آن بيماريهاى گوناگونى نصيب او گرديد.
ازينروى متوسل به وجود قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل عليه السلام گرديد و دست نياز به دامن آن حضرت زد. در پى اين امر، پس از چند روز بيماريهايش بر طرف مى شود و خدا اولادى به او مى دهد و از چنگال مشكلات و گرفتاريها نجات مى ياب . شاعره مزبور به عنوان عرض سپاس به محضر حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام مرثيه اى در سوگ و مصيبت وى مى سرايد كه در ديوان وى چاپ شده است . قصيده مزبور به قدرى مشهور و معروف بوده و مورد توجه دوستان اهل بيت قرار دارد كه در عراق و ايران ، همه جا به منظور استجابت دعا و بر آوردن حاجات خوانده مى شود.
قصيده اين بانوى خير و صلاح و عفت و تقوا، كه سبك سينه زنى خوانده مى شود جهت استفاده عموم درج مى گردد، و به خوانندگان توصيه مى شود كه در حوائج و گرفتاريهاى خويش ان را فراموش نكنند:
نوحه حضرت ابوالفضل عليه السلام
ياور شاه شهيدان چون به ميدان بلا
دست پاكش شد جدا
آسمان بگريست بر حال شهنشاه هدى
ليك خونينش بكا
حضرت ختم النبيين بر كشيد از دل فغان
در بهشت جاودان
گفت نور هر دو عينم شد غريب و مبتلا
در زمين كربلا
مرتضى اندر عزاى آن دل آرام رشيد
صيحه از دل بر كشيد
از حسن هم شد بلند افغان و بانگ وا اخا
زد بر سر خير النسا
چون ز زين افتاد، افغان بركشيد آن محترم
سوى شاه بى حشم
رس به دادم از شكست دست افتادم ز پا
اى به عالم مقتدا
جان بر لب و چشمم بود در انتظار
اى امين كردگار
بر سرم بگذر به پايت جان خود سازم فدا
آرزو باشد مرا
ناله يا مستغاث آن عزيز بو تراب
باكمال اضطراب
شد چو مسموع شهنشاه ديار كربلا
هوش رفت او را ز جا
شد جهان تاريك در چشم امير خافقين
يعنى آقايم حسين
دست زد بر پشت و گفتا قامتم امد دو تا
از فراقت يا اخا
حيف از ماه بنى هاشم كه شد غلتان به خاك
گشتم از داغش هلاك
هست بى نور جمالش محو از چشمم حسينا
تو گواهى اى خدا
شد سوار ذوالجناح ان شهسوار شرع دين
ذوالفقارش در يمين
جانب ميدان روان شد تاجدار هل اتى
چون هما اندر هوا
بود اندر جستجو شهزاده شاه نجف
اشكريزان هر طرف
تا كه آمد بر سر آن كشته راه خدا
آن امام رهنما
شد پياده از فرس با عالمى قم شاه دين
بر سر آن نازنين
سر نهادش روى زانو بوسته زد بر ديده ها
رفت آهش تا سما
گفتش اى روح روان و وى مرا آرام جان
وى ره بازويم توان
چون كنم بعد از تو با اين دشمنان بى حيا؟
خيز و يارى كن مرا
من به بالين تو و، خوش خفته اى بر روى خاك
اى شهيد سينه چاك
چون شد آخر رسم حرمتدارى اى شاه حيا
با برادر از وفا؟!
بس كه سلطان امم افغان و زارى مى نمود
ديده از هم بر گشود
گفتش اى جان جهان ، آتش مزن بر جان مرا
گريه كم كن سرورا
اشك مى بارى چنين از ديده اى فخر بشر
بر سر اين محتضر
مى شوم شرمنده من از حضرت خير النسا
و ز رسول كبريا
(مخلص ) مسكين ، دگر بس كن فغان و نوحه را
آه و سوز و گريه را
در صف خدمتگزاران داشتت رب علا
بهر شاه كربلا
عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)