پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان
جمعه 3 آذر 1391 9:44 PM
در سال 1355، هنگامى كه صندوق نذورات نصب شده در جلوى بيت العباس عليه السلام را تخليه مى كرديم ، در بين وجوهات داخل صندوق ، يك قطعه چك به مبلغ 600 تومان در عهده بانك صادرات ولى بدون امضاى صاحب حساب ، توجه ما را به خود جلب كرد. چون چك بدون امضا فاقد ارزش حقوقى مى باشد و از طرفى صادر كننده آن را نيز نمى شناختيم ، با توجه به حساب جارى ايشان به بانك مربوط مراجعه كرديم و از طريق بانك ، شخص مورد نظر با نشانى كامل محل سكونت براى ما مشخص گرديد.
پس از چند روز كه ايشان را ملاقات كرديم و جريان امتناع از امضاى چك را جويا شديم ، ضمن اظهار تشكر از ما گفتند:
باءبى اءنت و امى يا اباالفضل العباس عليه السلام كه ما هر چه داريم از اين خانواده با عظمت و كرامت است . مسئله چك بدون امضاى بنده ، داستانى بس طويل دارد كه همه نشاءت گرفته از عنايات و توجهات آن حضرت مى باشد. شرح كامل ماجرا چنين است :
مدت چند ماه بود كه همسرم از ناحيه سينه اظهار ناراحتى مى نمود و بعضى از اوقات به خود مى پيچيد. به هر كدام از پزشكان و اطباى شهر مراجعه كرديم و عكس بردارى و نمونه بردارى و آزمايشات متعددى انجام شد، اما هيچ كدام مثمر ثمر واقع نگرديد. هر روز از روز پيش شدت درد بيشتر مى شد و قواى جسمانى او به تحليل مى رفت .
لاجرم او را به شيراز اعزام نمودم . در آنجا هم پس از چند روز معطلى و آزمايشات مجدد او را بسترى كردند و تحت درمان و نظارت مستقيم بيمارستان قرار گرفت . اندكى بعد متخصص مربوط، بنده را احضار و به طور خصوصى اظهار داشت كه خانم شما مبتلا به سرطان پستان مى باشد و بهبودى او با خداست ، ولى از نظر ما 20 درصد احتمال بهبودى وجود دارد، لذا براى اطمينان بيشتر و نيز انجام آزمايشات مجدد و استفاده از داروهاى مفيد تا نتيجه كلى حداقل بايد دو ماه در اين بيمارستان بسترى شود.
من حالتى مضطرب داشتم ، روحم در آسمانها مشغول پرواز و جسمم در اطاق نزد دكتر بود. هر كلمه صحبت او مانند پتكى بر مغز استخوانم فرو مى امد و نفهميدم چه موقع و چه ساعتى اطاق را ترك كرده و ماءيوسانه به نيت وداع آخر مجددا نزد عيال باز گشتم ، ولى البته بر حسب ظاهر او را دلدارى داده و باعث تقويت روحى او شدم . پس از ساعتى به او گفتم : من براى تهيه پول و سركشى به بچه ها به گچساران مى روم ولى زود برمى گردم . همسرم با كمال ياءس و نااميدى گفت : از نزد من دور نشو، چون من مرگ را نزديك مى بينم ، اگر مى روى چون اين ملاقات ممكن است آخرين ديدار ما باشد مرا حلال كن و پس از من ، از بچه ها هم مانند مادر و پدر، مواظبت كن و نيز اگر سرپرستى براى خانه انتخاب نمودى سعى كن زين عفيفه و محجبه و متدينه باشد تا با ديندارى و داشتن ايمان كمتر موجبات آزار و اذيت بچه ها را فراهم كند.
من بر خلاف غوغاى درونى خود، كه تمام وجودم در غم و اندوه بود، با خنده هايى مصنوعى و حالتى اميدوار كننده به تمام تقاضاى او مهر تاءييد مى زدم تا بتوانم اين حالت ياءس را از خاطر او محو كنم .
سرانجام او را ترك كرده و با اتوبوس به مقصد گچساران به راه افتادم . در اين فاصله زمانى ، 5 ساعت تمام افكار خود را به چه كنم ، چه نكنم به چه كسى پناه بياورم ؟ و آخر چه خواهد شد؟! مشغول داشته و نهايتا به اين نتيجه رسيدم كه بايد از معصومين عليه السلام يارى بطلبم تا با معجزه اى عيسى گونه حيات از دست رفته مجددا به اين كالبد اعطا شود. در يك لحظه به نظرم مى رسيد كه پس از بازگشت به شيراز، او را از بيمارستان مرخص كرده به پابوسى و زيارت يكايك امامزاده ها ببرم و لحظه اى بعد با خود مى گفتم چگونه ممكن است با زنى عليل كه حمل و نقل او مشكل است بتوانم اين اعمال را انجام دهم ؟ و تصميمم عوض مى شد.
اضطراب خاطر و نداشتن تصميمى راسخ ، مرا عذاب مى داد تا بالاءخره به گچسارران رسيدم و در انجا، در حاليكه از خود بيخود بودم ، ناگهان متوجه شدم كه در كوچه بيت العباس به سوى منزلم در حركتم ! با خود گفتم من هم چند روز در اوايل بناى اين ساختمان ، كارهاى جوشكارى آن را انجام داده ام ، پس چه بهتر كه از صاحب بيت ، باب الحوائج آقا قمر بنى هاشم عليه السلام ، مدد جسته و به وى التجا نمايم ، تا مرحمت آن حضرت عايدم شود. اين را گفتم و دست در جيب بردم ، و پول قابل توجهى نديدم ولى دسته چك را يافتم و با اينكه وجهى در حسابم نبود مع هذا يك فقره چك به مبلغ 600 تومان به عنوان گروگان وصول نتيجه ، بدون امضاء، به صندوق تقديم كردم و پس از راز و نياز و گريه زياد به منزل خود رسيدم .
بچه ها، به محض مشاهده من ، مانند حلقه انگشتر دور من جمع شده و احوال مادر را جويا شدند. آنها را نوازش كرده و تسكين خاطر دادم و خوار بار و مواد غذايى لازم را براى چند روز انها تهيه نمودم . در خلوت از غم بى سرپرستى و بى مادرى بچه ها به گريه و راز و نياز و التماس با خدا مى پرداختم و چون بهيچوجه نمى توانستم در مورد تقاضاى بچه ها مبنى بر ملاقات مادرشان جواب رد دهم ، هفته بعد يك روز كه به مناسبتى تعطيل رسمى بود بچه ها را به شيراز بردم و آنها از نزديك مادرشان را لمس و ديدارى تازه كردند. من هم سراغ متخصص مربوط مربوطه كشيك شب بيمارستان بود رفتم و جوياى احوال بيمار شدم . اظهار داشت : فقط يك نوع آزمايش مانده بود كه امروز انجام شد، و نتيجه فردا مشخص خواهد شد. اگر نتيجه مثبت بود روز شنبه به منزل برده و هزينه و خسارت ديگرى را متحمل نشويد، و افزود: خواه ناخواه ، انسان روزى به دنيا مى آيد و روزى هم از دنيا خواهد رفت .
ان شب و آن روز آرام و قرار نداشتم و خواب به چشمانم راه نيافت . غم و اندوه تمام وجودم را فرا گرفته بود؛ مخصوصا مشاهده صحنه اى كه مادر فرزندانش را نوازش و محبت مى كرد و با يكايك آنها وداع مى گفت دلم را آتش مى زد.
دقايق و لحظات به كندى سپرى مى شد و من منتظر يك معجزه بودم ، تا اينكه پرستارى مرا صدا زد و گفت : دكتر تو را احضار كرده است . در ميان راهرو ساعت ديوارى را ديدم كه عقربه هاى آن ساعت 4 را اعلام مى كرد. با قدمهاى لرزان ، كه توان تحمل جسمم را نداشتند، و در حالتى بين خوف و رجا به طرف اطاق دكتر حركت كردم . پس از عرض سلام ، كه با صداى مرتعش صورت گرفت ، ملاحظه كردم كه دكتر با صورتى بشاش و لبانى خندان رو به من كرد و اظهار داشت : آقاى محترم ، در نهايت خوشحالى و مسرت به شما مژده مى دهم كه نتيجه نهايى آزمايش بيمار شما، پس از تاءييد 3 مركز مهم آزمايشگاهى دانشگاه پزشكى ، مطلوب بوده و ما اينك 50 درصد به بهبودى كامل ايشان اميدوار شده ايم . مگر شما در اين مدت چه كار نيك و خيرى انجام داده ايد كه تمام معادلات پزشكى ما را در اين مدت به هم ريخته است ؟!
در حاليكه از خوشحالى بغض گلويم را فشار مى داد و اشك شوق در چشمانم حلقه زده بود، گفتم : آقاى دكتر، من كار نيكى كه مهم باشد انجام نداده ام ولى از متخصصترين متخصص عالم ، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، تقاضا كردم كه به پاس آبرو و مقام رفيعى كه نزد خدا دارد، شفاى عاجل اين مريضه را از درگاه الهى در خواست كند. اكنوهن هم خداوند قادر منان از سر ترحم به حال اين اطفال بى سرپرست ، خواسته مرا اجابت فرموده اند.
بنا به دستور دكتر مبنى بر خلوت بودن مكان استراحت بيماران ، فرداى آن روز بچه ها را توسط يكى از بستگان به گچساران فرستادم و يك هفته ديگر در شيراز ماندم . الحمد الله رب العالمين ، تا كنون كه 6 ماه از آن ماجرا مى گذرد هر ماه كه از بيمار تستهاى آزمايشگاهى به عمل مى آيد وضع او رضايتبخش بوده و هيچ گونه آثار سرطانى در وى وجود ندارد و وضع مزاجيش از روز قبل از بيمارى هم بهتر و شادابتر مى باشد.
در خاتمه با حلتى محزون گفت : ما هر چه داريم از ولايت آقا اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام و فرزندان بلافصل اوست . اگر همين قدر كه به دكتر و دارو و قرص و شربت اعتقاد داريم ، با نيتى پاك و قلبى شكسته اين بزرگواران را به كمك طلبيم و آنان را در درگاه خداوند سبب ساز و سبب سوز شفيع سازيم ، هرگز نياز به دارو و درمان نخواهيم داشت ،يا من اسمه داواء و ذكر شفاء
عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)