0

كرامت حضرت ابوالفضل عليه السلام در اردبيل

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

كرامت حضرت ابوالفضل عليه السلام در اردبيل
جمعه 3 آذر 1391  9:06 PM

مرحوم خيابانى در كتاب وقايع الاءيام ، بخش مربوط به محرم الحرام مى نويسد:
چون مقارن اختتام اين كتاب مستطاب ، كرامت باهره اى از حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام در بلده اردبيل ظاهر شد كه خصوصيت و اهميت تمامى دارد، لذا ديدم كه (داستان آن ) براى روشنى چشم مؤ منين و مزيد اميدوارى محبين اهل بيت طاهرين عليه السلام در اين نسخه نفيسه درج شود.
قبل از اينكه اين كرامت در تبريز معروف و منتشر شود، جمعى از اكابر تجار در مجلسى از براى حقير تفضيل را نقل كردند. بنده منتظر شدم تا مكاتيب متواتر و در مجامع مذكور و منتشر گرديد و حقير بعضى از آن مكاتيب را كه از موثقين تجار از اردبيل ايفاد داشته بودند خواستم كه بعد از اتمام كتاب در اختتام ثبت كنم . از حسن اتفاق ، سه نفر از سادات عظام و آقايان ذوى العزة الاحترام : جناب سليل الطياب آقا سيد حسين آقا، ولد آقا ميرزا زين العابدين ، برادر مرحوم عالم جليل حاجى سيد كاظم آقاى خلخالى كه سابقا در تبريز ساكن و چندى قبل در نجف اشرف به رحمت حق پيوست ، و آقا سيد جواد و آقا سيد ابراهيم ، پسران همين سيد معظم (قدس سره ) كه هر سه از مشتغلين و محصلين مدرسه ملا ابراهيم هستند، از اردبيل وارد تبريز شدند كه خودشان حاضر واقعه و شاهد اين كرامت باهره بودند و جناب سدى حسين آقا زبانا (كذا) در مجلس عمومى و براى حقير در مجلس خصوصى ، اين كرامت را نقل فرمود، حقير به اين قناعت نكرده عرض كردم كه چون بنده در صدد ثبت اين كرامت هستم مى خواهم به خط خود مرقوم فرماييد تا اضبط و اوقع باشد.
آقا سيد حسين آقا قبول فرموده تفضيل كرامت را به خط خود مرقوم داشتند. حال مرقومه اش به اين نحو است :
روز هشتم شوال از سنه 1341 طرف عصر در بلده اردبيل ، در مدرسه ملا ابراهيم نشسته بودم ، ديدم كه اهل شهر با اضطراب از هر طرف مى دوند. گفتم : چه واقع شده ؟! گفتند: حضرت ابوالفضل عليه السلام به كسى غضب كرده تحقيق كردم كه قضيه چطور است گفتند.
در شهر مالگيرى است ، دو نفر پليس به حكم نظميه به خانه ضعيفه اى رفته اند كه پنج و شش صغيرى داشته و معاش آنها منحصر به يك اسبى بوده است . اسب را از طويله كشيده اند كه ببرند، ضعيفه آمده با كمال عجز التجا نموده و حضرت ابوالفضل عليه السلام را شفيع آورده ، و پليس دست كشيده خارج شدند. در اين حال پليس خبيثى ، احمد نام ، رسيده به اين دو نفر گفته كه اينجا چه كار مى كنيد؟ گفتند در اين خانه اسبى هست خواستيم بياوريم ، ضعيفه حضرت ابوالفضل عليه السلام را شفيع آورده ، آن خبيث گفته حضرت ابوالفضل عليه السلام مردى بود در سابق مرده و گذشته ، اگر مى داند بيايد اسب را از من بگيرد و به تو بدهد! ضعيفه گفته يا اباالفضضل عليه السلام ، خودت مى دانى كه اين چه مى گويد، ديگر چاره از دست من رفته خودت حكم كن . در اين حال ، پسر مجيد خان ، همسايه ضعيفه ، آمد چهار هزار به احمد پليس داده كه از اسب دست بكش ، قبول نكرده را از خانه بيرون آورده تقريبا بيست قدم ، مجيدخان خود مصادف شده چهارهزار علاوه كرده هشت قران مى دهد. آن خبيث قبول نكرده ، به يكى از آن دو پليس گفته بيا سوار شو و اسب را ببر.
چون آن شخص خواست كه سوار شود، احمد به او گفت : چرا من اين طور شدم ؟! عطسه نمود و دو مرتبه سرفه كرده ، فى الفور روى او سياه شده و بر زمين افتاده به درك واصل گرديد. آن دو پليس حال را بدين منوال ديدند، فرار كرده به نظميه خبر دادند. نظميه حكم كرد قضيه را پنهان كنيد و مخفى او را غسل داده دفن نماييد. پليسها آمدند و خلق را، كه براى تماشا ازدحام كرده بودند، كنار نموده نعش آن خبيث را به خانه بردند كه غسل دهند. رئيس قزاق مطلع شده حكم كرد كه برويد جنازه او را بگيريد مردم ببينند و تماشا كنند. قزاقها آمده در مقابل مقبره (شيخ صفى الدين اردبيلى ) با پليسها تصادف كردند كه مى خواستند جنازه را در مقبره شيخ صفى دفن كنند، قزاقها مانع شده نعش او را گرفتند و كفنش را پاره كردند كه مردم نگاه كنند. آقا سيد حسين آقا گويد كه : بنده و آقا سيد جواد و آقا سدى ابراهيم در مدرسه در منزل بوديم كه گفتند نعش او را قزاقها آورده در ميدان عالى قاپو در مقابل شيخ انداخته اند كه مردم تماشا كنند. ما هم رفتيم كه ببينيم . جمعيت زيادى بود با صعوبت و زحمت تمام خود را سر نعش آن خبيث رسانيديم ، ديدم كه صورت نحس او سياه شده به رنگ آلبالو و از كثرت تعفن و شدن رايحه منتنه آن خبيث زياده از يك دقيقه نتوانستيم توقف بكنيم .
و گويد: بعضى از موثقين تجار گفتند كه ، ديديم فك اسفل او عقب رفته و فك اعلا پايين آمده ، و دهانش مثل دهن سگ شده بود!
در مكتوب ديگر نوشته بودند كه ، تمام مرد و زن و بزرگ و كوچك آمده تماشا كردند و جنازه او را به سنگ مى زدند. الى عصر ماند، بعد به پايش ريسمان انداختند تمامى بازار و محلات را بگردانيدند، وقت غروب بدن نحس او را برده در كنار شهر در صحرا به چاه انداختند خاك ريختند. تا حال به اين آشكارى كرامتى ظاهر نشده بود. از دو شنبه هشتم شوال الى امروز، هفت شبانه روز است بازار و دكان و كوچه ها چراغانى و شب و روز در بازار و محلات روضه خوانى است .(1)

پي نوشت: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت
(1) وقايع الاءيام خيابانى : جلد محرم الحرام ؛ الكلام يجر الكلام : آيت الله حاج سيد احمد زنجانى (قدس سره ).

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها