روايت معجزات حضرت ابوالفضل(ع) از زبان كليددار حرم آن بزرگوار
جمعه 3 آذر 1391 8:59 PM
خبرگزاري فارس: تعدادي از خبرنگاران يك رسانه خبري كه به زيارت عتبات عاليات مشرف شده بودند، ديداري يك ساعته را با كليددار مرقد مبارك حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) داشتند كه وي خاطراتي را از معجزات آن حضرت تعريف كرد.
به گزارش خبرنگار "سرويس فضاي مجازي " خبرگزاري فارس، حسين جهاني نويسنده وبلاگ " خبرنگار تهراني " در جديدترين به روز رساني وبلاگشخصي خود مطلبي را با عنوان "روايت معجزات حضرت ابوالفضل(ع) از زبان كليددار حرم آن بزرگوار" منتشر كرده است. بر اساس اين گزارش در اين مطلب آمده است: بالاخره بعد از مدتها دعا به درگاه خداوند، برات رفتن به كربلاي ما هم امضاء شد. اما زيارتي كه با شروع تفتيش آمريكاييها، اسكن چشمي، انگشتنگاري، اسكن پاسپورت همراه بود. اما هر چه بود حتي از اين هم سختتر، باز ارزش زيارت عتبات عاليات را داشت. پس از گذشت چندين سال از خروج صدام هنوز خيابانهاي عراق رنگ و بوي امنيتي دارد و در سر هر چهارراه يك تيم مسلح حضور دارد، سربازاني عراقي با تجهيزاتي آمريكايي. از شكل لباسهايشان بگير تا پوتينها و تجهيزات انفراديشان و حتي طرز كلت بستنشان به بالاي ران پايشان نيز شبيه سربازان يانكي است. جمعه و شنبه را در راه بوديم و شنبه عصر به نجف رسيديم و به دلايل امنيتي حاكم در شهر عراق، زيارت شهر سامرا نصيبمان نشد و زيارت شهر كاظمين هم دو ساعت بيشتر به طول نينجاميد تا اينكه روز سه شنبه وارد شهر كربلاي معلي شديم. شبهاي جمعه كربلا حال و هواي خاصي دارد و قبل از اذان مغرب با هماهنگي حاج احمد مدير كاروان به ديدار كليددار و خادم اقدم مرقد مبارك حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) "حاج عباس حاج محمدعلي كشوان آل شيخ" رفتيم. حدود ساعت 16 بود كه به جلوي درب منزل حاج عباس رسيديم.پسر بچهاي حدوداً 5 ساله و با چهرهاي نوراني درب را به روي ما باز كرد. من در نگاه اول حدس زدم كه شايد اين پسر بچه از نوادگان حاج عباس باشد اما بعد از صحبت با حاج عباس متوجه شدم كه وي در 14 سالگي ازدواج كرده و عروسي نبيره خود را هم ديده است كه با اين صحبت وي من ماندم كه اين پسر بچه 5 ساله كدام از يك خاندان حاج عباس است. حاج عباس با آن چهره بشاش و نوراني كه نشاني از يك پيرمرد 75 ساله نداشت، به پاي ما برخواست. لحظه روبوسي با وي خواستار آن شدم كه به دليل سرماخوردگي با او روبوسي نكنم اما گفت: اين چه حرفي است جوان كه ميزني و من هم به رسم ادب شانه وي را بوسيدم و وي هم پيشاني مرا بوسيد. حاج عباس لب به سخن گشود و قصد داشت تا خاطراتي از دوران خدمتگزاريش در حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) را براي ما تعريف كند و با شعر "اي ماه بني هاشم، شمع شهدا عباس، اي نور دل حيدر" سخنان خود را آغاز نمود. حاج عباس معتقد است كه اگر تا فردا صبح هم براي ما از معجزات حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صحبت كند، وقت كم ميآورد و معتقد است كه در اين 35 سال خدمتگزاري نشده است كه يك روز معجزه حضرت را نديده باشد. البته حاج عباس به ما گفت كه خاندانش 485 سال است كه توفيق خدمتگزاري در حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) را دارند. حاج عباس در مورد اولين خاطره خود چنين گفت: "ياد ميآيد دختر اهل تسنني كه در حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) شفا پيدا كرده بود بعد از دو سال به كربلا آمد و با اينكه اهل تسنن صيغه عقد شيعيان را قبول ندارند از من خواست كه صيغه عقد وي و همسرش را من بخوانم و من در كنار حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صيغه عقد آنها را جاري كردم." حاج عباس در بيان معجزهاي از درياي بيكران معجزات حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام)، گفت: " در يك شب جمعه و در حدود ساعت 12 نيمه شب بود كه يك مرد عرب با پسر بچهاي 7 ساله از سر تا پا لمس در بغل وارد حرم شد و به فاصله 3 متري از ضريح مبارك ايستاد. مرد عرب آرام شروع به صحبت كرد به طوري كه ما كه چند متر آن طرفتر بوديم، صداي وي را نميشنيديم اما به ناگاه فرياد مرد بلند شد و نعره كنان، گفت: اي ابوالفضل(عليه السلام) من از تو اولاد سالم خواستم، اين اولاد مريض است و باعث اذيت و آزار من شده است و يك دفعه كودك را به سمت ضريح مطهر پرت كرد، به طوري كه مردمي كه در ايوان حرم ايستاده بودند از صداي برخورد سر پسربچه با ضريح به داخل حرم هجوم آوردند و آن مرد عرب آن كودك را در حرم رها كرد وفرياد زد من اين فرزند را نميخواهم و از حرم خارج شد. خيلي گريه كردم و از حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) خواستم كه دل اين پدر را روشن كند كه به ناگاه ديدم انگشتان پاي بچه حركت ميكنند. دوستانم راخبر كردم كه نكند شايد من اشتباه ديدهام، كه آنها هم حركت انگشتان پسربچه 7 ساله را تائيد كردند. سر پسربچه را بر روي پاي خود گذاشتم و در اين لحظه پسربچه چشمهاي خود را باز كرد و سراغ پدر و مادر خود را گرفت. از پسربچه خواستم كه اين بار دستان خود را تكان دهد كه پسربچه اين كار را انجام داد. عبايم را بر دوشش انداختم و پسربچه را سرپا نگه داشتم و به دور ضريح مطهر طواف دادم. بعد از آن بچه را بر روي دامان خود نشاندم و از طريق بلندگو و طوري كه مردم صداي ما را ميشنيدند، از پسربچه 7 ساله پرسيدم: حسين(پسربچه شفا يافته)، زماني كه پدرت تو را پرت كرد، چه شد؟ حسين گفت: پدرم مرا پرت نكرد، از ضريح مطهر دو دست قرمز بيرون آمد، دو دست خوني كه به هر نقطه از بدن من دست ميكشيد، آن نقطه از بدنم خوب ميشد." حاج عباس در مورد عزاداري اربعين حسيني هم سخنان تامل برانگيزي بر زبان آورد. " در اربعين حسيني امسال(ماه قمري) تعداد 5/12 ميليون نفر براي عزاداري اربعين حسيني خود را به كربلا رساندند. اين همه آدم كجا خوابيدند؟ كجا نشستند؟ به همه اين تعداد از كجا غذا رسيد؟ كه اين خود از معجزات اين بزرگواران است. كليددار و خادم اقدم مرقد مبارك حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) در ادامه اين جلسه سراسر معنوي به تعريف معجزه ديگري پرداخت. "در بغداد كاروانسرايي به نام كاروانسراي مرغي وجود دارد كه همه تجار عراق در اين کاروانسرا اتاق دارند. در يكي از اتاقهاي اين کاروانسرا فردي شيعه به نام محمدحسين و فردي يهودي به نام اسحاق همسايه بودند. يك روز محمدحسين به اسحاق ميگويد كه من براي عزاداري رهسپار كربلا هستم و اسحاق هم از او ميخواهد كه وي را تنها نگذارد. محمدحسين در جواب وي ميگويد زيارت را ول كنم و اينجا بمانم كه اين بار اسحاق از وي درخواست ميكند تا با محمدحسين رهسپار كربلا شود. محمدحسين به دليل يهودي بودن اسحاق از بردن او سر باز مينهد كه با اصرار اسحاق مواجه ميشود. اسحاق به وي ميگويد: تو مرا با خود ببر، من لباسهايم را عوض ميكنم و گوشهاي به تماشاي عزاداري مينشينم.تا اينكه محمدحسين راضي ميشود اسحاق را همراه خود به كربلا ببرد. بعد از پايان مراسم عزاداري و برگشت دوباره به بغداد، محمدحسين در خواب ميبيند كه در صحن مطهر امام حسين(عليه السلام) نشسته و يك ميز بزرگ، يك ميز كوچك و يك صندلي آوردند و در جلوي باب القبله گذاشتند. محمدحسين در خواب ديد كه بزرگواري آمدند كه فهميد امام حسين(عليه السلام) است، در پشت سر وي يك ماه نوراني وارد شد كه فهميد حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) است و در پشت سر اين بزرگواران جوان نازنين ديگري وارد شد كه فهميد حضرت علي اكبر(عليه السلام) است. امام حسين(عليه السلام) فرمودند: دفتر زوار را بياوريد و نام زوارهايي كه آمدهاند و عزاداري كردهاند را در اين دفتر بنويسيد و به اطاعت فرمايش اين بزرگوار اسامي عزاداران را نوشتند و نام محمدحسين هم در جرگه عزاداران حسيني اين دفتر ثبت شد. امام حسين(عليه السلام) رو به حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) كردند و فرمودند: نكند نام كسي را ننوشته باشيد و كسي در كنجي نشسته باشد و شما فراموش كرده باشيد.پس رفتند و دوباره آمدند و فرمودند كسي نمانده جزء يك يهودي. امام حسين(عليه السلام) پرسيد: مگر اين يهودي در اين روز براي خريد و فروش آمده بود كه پاسخ دادند خير. امام حسين(عليه السلام) دوباره پرسيد: اين مرد يهودي پس براي چه آمده بود كه در جواب ايشان فرمودند: براي عزاداري شما آمده بود. امام حسين(عليه السلام) فرمودند: مگر اين كار كمي است، نام اين مرد يهودي را هم بنويسيد. محمدحسين در اين لحظه از خواب پريد و تا صبح گريه و زاري كرد. صبح هنگام كه از اتاق بيرون آمد، ديد اسحاق به همراه خانواده خود و عدهاي ديگر در كاروانسرا است. محمدحسين رو به اسحاق كرد و گفت: اينها چه كساني هستند كه همراه خود آوردهاي، بيا كارت دارم، خوش به حالت من ديشب خوابي درباره تو ديدهام. در اين لحظه اسحاق گفت: هيچ نگو كه خوابي كه تو ديدهاي، من هم ديدهام.مرا پيش آيت الله شهرستاني ببر كه ميخواهم به همراه خانوادهام مسلمان شوم. اسحاق در اين ديدار از آيت الله شهرستاني درخواست ميكند كه نامهاي به نماينده خود در شهر كربلا بدهد تا آنها در شهر كربلا ساكن شوند. اسحاق تمام داراييهاي خود در بغداد ر رها كرد و در يك خانه كوچك در شهر كربلا ساكن شد اما اين 35 نفري كه دارايي خود را در شهر بغداد رها كردند و به كربلا مهاجرت كردند اكنون خانوادهايي 400 نفره شدهاند و اين خانواده به لطف خداوند به تنهايي صاحب يكي از خيابانهاي كربلا هستند كه در اين خيابان مالك مغازه، خشكشويي، هتل آپارتمان و ... هستند." حاج عباس در پايان اين خاطره، گفت: پس شما هم يقين داشته باشيد كه انشالله نامتان در دفتر عزاداري اباعبدالله الحسين(عليه السلام) ثبت شده است. اين خادم بارگاه مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) كربلا را خزينه آب ميداند كه هر كس داخل آن شود پاك ميشود. حاج عباس در پايان اين جلسه به معجزه رخ داده در سرداب پايين مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) اشاره كرد. "قطره اي از اين آب را در چشم كوري ريختند، بينا شد، در گوش كري ريختند، شنوا شد." وي خاطره پديد آمدن اين سرداب را هم چنين تشريح كرد: "زمين سرداب را كه جارو ميكرديم پر از گرد و غبار بود و فقط يك چشمه كوچك جلوي درب امالبنين و يكي ديگر آن طرفتر بود. يك بيحيايي آمد و گفت: بايد اين دو چشمه كور شود و ما اعتراض كرديم كه اين آب بركت دارد اما گوش نكردند. ولي به بركت وجود حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) كل سرداب تا كمر و به فاصله يك متري از قبر آن حضرت را آب فرا گرفت، به طوري كه از اين آب بوي معطر بلند ميشود." بعد از اين مراسم "سيدميري و مقدسيان مداحان كاروان" لحظاتي را به نوحهخواني پرداختند و بعد از آن هم حاج عباس دقايقي را دعا كرد. كمكم آفتاب در حال غروب كردن بود و از بلندگوهاي صحن حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صداي قرآن قبل از اذان در حال پخش شدن بود كه ما مجبور شديم با حاج عباس خداحافظي كنيم. بعد از چند سئوال خصوصي، با حاج عباس خداحافظي كردم و آماده عزيمت به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) شديم تا بعد از نماز مغرب و عشاء در كنار حرم مطهر سالار شهيدان اباعبدالله الحسين(عليه السلام) به راز و نياز بپردازيم. راز و نياز در حرم مطهري كه طبق روايات در شبهاي جمعه محل حضور حضرت زهرا(سلام الله عليها) و 124 هزار پيامبر فرستاده خداست كه هر شب جمعه به ديدار امام حسين(عليه السلام) ميآيند
منبع:http://www.farsnews.com