پاسخ به:زندگینامه شهدای کربلا
پنج شنبه 2 آذر 1391 11:06 PM
«زهیر» مرد شریفی در بین قوم خود بود و در کوفه زیست میکرد. او مردی شجاع بود و در جنگها، همواره به نامآوری شهرت داشت.(1) «زهیر» فرزند «قین بجلی» از یاران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پیامبر و بر اثر تبلیغات وسیع «معاویه» میپنداشت که امام علی علیه السلام در ریختن خون «عثمان» سهیم بوده است. از این رو نسبت به امام علی علیه السلام و فرزندانش علاقهای نشان نمیداد. گفتهاند او نیز به «عثمان بن عفان» ابراز مودت میکرد؛ اما بر ما روشن نیست که او تا کجا و چه مقدار از اهلبیت رویگردان بوده است. هرچه بود، او به دست سالار شهیدان حسین علیه السلام در راه کربلا گام نهاد.(2) او در این راه جان خود را نثار کرد و در نبرد، سخت مورد اعتماد امام بود، به گونهای که امام او را به فرماندهی جانب راست سپاه خود منصوب فرمود.
او در وقت نماز ظهر - به امر امام – سپر جان آن حضرت شد. امام گاه او را برای احتجاج، به سمت لشکر دشمن میفرستاد. امام به او ماموریت سخن گفتن داد.
کاروان امام به «زرود» رسیده بود، کاروانیان همه بارها را گشوده بودند تا قدری بیاسایند.(3) «زهیر» از سفر حج به سمت کوفه باز میگشت. مقصد او با امام حسین علیه السلام یکسان بود و وجود آب و آبادی او را آرام آرام به «زرود» کشانیده بود. از قضا امام حسین علیه السلام هم در همان منطقه، نزدیک خیمه «زهیر» بار نهاده بود. زهیر در طول سفر، خود را از امام حسین علیه السلام و یارانش پنهان میکرد تا مبادا او را به جهاد تکلیف کنند؛ اما روز موعود فرا رسیده بود. او با گروهی از بستگان و یاران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفیر امام سر رسید و زهیر را فرا خواند. زهیر غافلگیر و درمانده شده بود. همسر او زهیر را از تحیر به درآورد و گفت: منزه است خدا، آیا پسر پیامبر کسی به سوی تو میفرستد ولی تو او را بیپاسخ میگذاری؟ برخیز تا دریابی ذریه پیامبر چه درخواستی دارد و سپس برگرد. زهیر از جای برخاست و به خدمت امام شرفیاب شد. ابی مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهیر دختر «عمرو» برای من حکایت کرد، مدت زمانی نگذشته بود که زهیر با سرعت و با صورتی برافروخته و شادمان به سوی یارانش بازگشت و دستور داد خیمهاش را جمع کنند و آن را به طرف خیمه امام حسین علیه السلام و یارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند. سپس رو به من کرد و گفت: تو را طلاق دادم، به خویشان خود ملحق شو. دوست ندارم که به سبب من به تو مصیبتی رسد، تنها خیر شما را خواهانم.(4)
درسی که میتوان گرفت: جای آن دارد که همسران با وفا، خیرخواهی بر شوهران خود را از همسر با وفای زهیر بیاموزند. او همسرش را به حق دعوت و در واقع، امر به معروف کرد. پس از کلام همسر «زهیر» بود که زهیر از حیرت به در آمد و راه هدایت بر او هموار شد. بر دوستان و یاران نیز باید اینگونه باشند. به حتم کسی که دیگری را در خیری یاری رساند، در عمل نیک او شریک خواهد بود، همانگونه که اگر دیگری را در پی کاری نامطلوب و ناپسند تحریک سازد، به همان مقدار از آن گناه و معصیت را نصیب خود ساخته است.
طبری میگوید: پس از آن که زهیر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و عزم یاری او را داشت، به خیمه خود بازگشت و به یاران خود گفت هر که از شما دوست دارد در یاری فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله در آید رخت بربندد وگرنه این آخرین دیدار ماست. سپس او خاطرهای چنین بیان کرد: در غزوه «بحر» و بنا بر گفته طیری بلنجر(5) چون فاتح آن جنگ شدیم و غنایم فراوانی نصیب ما گشت، همه ما خوشحال و مسرور بودیم. هنگامی که «سلمان فارسی» خشنودی ما را دید گفت: آیا شما به فتح و غنایمی که خداوند نصیب شما کرده این گونه خوشحالی میکنید؟ (6) اگر شما سید شباب جوانان آل محمد صلی الله علیه و آله را درک کردید، برای جهاد در رکاب او باید بیشتر شادمان باشید؛ چرا که بهرههای بیشتری به دست خواهید آورد.(7) پس من با شما وداع میکنم و شما را به خدا میسپارم. (8)
درسی که میتوان گفت: دعوت زهیر بی نتیجه نبود. پسرعمویش، «سلمان بن مضارب» و غلام او به امام پیوستند. مسلمان نباید از ارشاد و دعوت دیگران به حق دریغ کند، و هماره باید بکوشد بر حامیان حق بیفزاید.
زهیر به سپاه امم پیوسته بود. ابومخنف میگوید: حر میخواست هر کجا صلاح دید امام و سپاهش را فرود آورد. او بین راه با امام برخورد کرده بود و امام سخن او را وقعی نمینهاد و به حرکت ادامه میداد. تا این که به «ذوحسم» رسیدند. امام در جمع خطبهای ایراد فرمود: میبینید که بر ما چه پیش آوردهاند... خطبه پایان یافت و زهیر از جای برخاست و به یارانش گفت: آیا شما سخن میگویید یا این که من تکلم کنم؟ گفتند: تو بگو. پس حمد الهی گفت و درود بر او فرستاد و گفت: ای پسر رسول خدا، سخنان شما را شنیدیم، خدایت هدایت کند؛ به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما باقی باشد و ما در آن همیشگی باشیم و تنها جدایی از آن در یاری و همراهی شما باشد، قیام در رکاب شما را بر همیشه زیستن در آن ترجیح میدهیم.(9) پس از آن، امام در حق او دعا فرمود و از خداوند برایش طلب خیر کرد.
درسی که میتوان گرفت: این اولین خطبهای است که زهیر در برابر امام خواند و هدف خود - پایمردی و ثبات قدمش - را بیان داشت. آری او حیات همیشگی داشتن را با حمایت از امام برابر نمیداند؛ بلکه حمایت از امام را مقامی بلندتر و رفیعتر میداند.
امام حسین با بیعت شکنی مردم کوفه رو به رو شده بود. عزم بازگشت کرد تا از درگیری با سپاه بی شمار یزدی بپرهیزد. رو به حر بن یزید ریاحی که از فرماندهان سپاه ابن سعد بود کرد و فرمود: بگذار به این دهکده فرود آییم. مرادشان «نینوا»، «غاضریات» یا «شُفَیّه» بود. اما حرّ پیشنهاد امام را نپذیرفت.(10)
زهیر به امام عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا، جنگیدن با این گروه، بر ما آسانتر از آن سپاه بیکرانی است که بعد از این بر ما فرود خواهد آمد. به جانم قسم سپاهی در برابر ما فرود خواهد آمد که بیکران است.
امام فرمود: من هرگز شروع کننده نبرد با اینها نخواهم بود.
زهیر راه دیگری را پیش نهاد و گفت: با ما حرکت کن تا به سوی این قریه حرکت کنیم و در آن جا فرود آییم که این منزلگاه در نزدیکی فرات و محل امنی است؛ (آنجا جای مناسبی برای کارزار بود، بدین سبب که درگیری دشمن با اصحاب حسین علیه السلام تنها از یک طرف امکان میداشت) امام فرمود: نام آن چیست؟ زهیر پاسخ داد: «عَقر». امام فرمود: از عَقر به خدا پناه میبرم. سپس امام در همان منزل فرود آمدند.(11)
درسی که میتوان گرفت: روشن است که زهیر تلاش داشته در مشکلات امام را یاری رساند و به بهترین گونه به اهداف عالی خود دست یابد.
روز دوم محرم سال 62 امام با یاران خود به کربلا رسید.(12) پس از این که خطبهای خواندند و از بی وفایی مردم و بی دینی آنها خبر دادند، آمادگی خود را برای مرگ و زیر سلطه ستمگران نرفتن بیان فرمود. بعضی از یاران از جای برخاستند و آمادگی خود را اعلام کردند. از جمله آنها زهیر بود که پیش از همه تجدید بیعت کرد: ای فرزند رسول الله گفتارتان را شنیدیم، اگر دنیا برای ما ماندنی و همیشگی باشد، قیام همراه با شما را بر همیشگی زیستن ترجیح دادیم. (13)
روز پنجشنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش کرده: در این هنگام امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود، تکیه به شمشیر خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بین خواب و بیداری بود. پس حضرت زینب (علیهاالسلام) به او نزدیک شد و گفت: ای برادر! آیا صداها را نمیشنوی که به ما نزدیک شده است. پس از آن شمر فریاد برآورد: ای لشکر خدا! سوار شوید، شما را به بهشت بشارت باد. ابالفضل علیه السلام به امر امام با بیست نفر از یاران چون حبیب و زهیر، رهسپار میانه میدان شدند تا از اوضاع اطلاع یابند. دشمن گفت: امر امیر است که یا به فرمانش درآیید یا آماده جنگ شوید. عباس به سوی برادر بازگشت و از یاران همراه خود خواست که شتاب نکنند و آن قوم را موعظه کنند، تا او به سوی اباعبدالله علیه السلام بازگردد و از امام کسب تکلیف نماید. زهیر پس از حبیب، در پاسخ «عزرة بن قیس» هنگامی که به حبیب گفت: هرچه میتوانی از خود تعریف کن، اینگونه گفت: خداوند حبیب را پاک قرار داده و هدایت کرده است. ای عزره! از خدا بترس، من خیرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند میدهم تو از کسانی نباشی که با کشتن جانهای پاک، گمراهی و ضلالت را حمایت کنی.
عزره در پاسخ گفت: ای زهیر! تو نزد ما از شیعیان اهل این بیت نبودی، تو تنها بر اعتقاد و رای عثمانیها مشی میکردی. زهیر گفت: آیا این که اکنون در این جایگاه قرار گرفتهام، خود دلیل این نیست که از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامهای به سوی حسین نوشتهام و نه هرگز کسی را به عنوان پیامرسان به خدمتش گسیل داشتهام، و هرگز او را وعده یاری ندادهام. آری، تنها در راه با او برخورد کردهام. وقتی او را دیدم یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و مقام و منزلتی که حسین نزد او داشت افتادم و دانستم که دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او میآید. از این رو بر خود لازم دیدم که او را یاری کنم و از حزب او باشم و جانم را برای حفظ جانش فدا سازم؛ چون دیدم که شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقیل) را ضایع و تباه ساختید(14) و به استقبال فرزند پیامبر و خاندان و اهلبیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمدهاید تا آنها را به قتل رسانید، در حالی که آنها بندگانی عبادت پیشه و شب زندهدار، سحرخیز و فراوان به یاد خدایند. عزرة بن قیس در پاسخ گفت: هر چه میتوانی از خود تعریف کن.(15)
عباس بن علی علیهماالسلام سر رسید و آن شب را مهلت خواست. آنها پس از مشورت مهلت دادند و یاران امام حسین علیه السلام بازگشتند.(16)
درسی که میتوان گرفت: نکته اینجاست که دیگران نیز میدانستند، زهیر از شیعیان نبوده، اما تامل در سخنان او، روشن میسازد که او به خوبی امام و سپس یاران شب زندهدارش را شناخته، به دیگران میشناساند.
پس از سخنان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا و برداشتن بیعت خود از گردن همگان، عباس بن علی علیهماالسلام و دیگران از اهلبیت علیهم السلام و نیز یاران بزرگ آن حضرت چون «مسلم بن عوسجه»، «سعید بن عبدالله»، و «زهیر» به حمایت از امام از جای برخاستند و با او تجدید میثاق کردند. زهیر در پاسخ به امام خود اینگونه گفت: به خدا قسم، دوست دارم که کشته شوم، سپس برانگیخته شوم و تا هزار بار دیگر کشته و زنده شوم تا بدین سبب از جان شما و جوانان اهلبیت شما بلا به دور ماند.(17)
درسی که میتوان گرفت: شناخت حقیقی مقام بلند امامت و ولایت چنان شهامت و رشادت را برمیانگیزاند که فرد، پذیرای هزاران شهادت برای ماندگاری ولی خود خواهد شد.
صبح عاشورا فرا رسید. امام خود بارها با مردم کوفه سخن گفت تا دلهای آماده را به سوی حق متمایل سازد. از این گذشته، امام به اصحاب بزرگ خود نیز دستور میفرمود تا مردم را به حق دعوت کنند و کلام درست را عریان و بی پیرایه بگویند. از آن جمله، زهیر بود که او غرق در سلاح آماده نبرد بود. و در برابر کوفیان قرار گرفت. زهیر خطبهای ایراد کرد و مردم را به یاری پسر دختر پیامبر فرا خواند. سپاه ابن سعد به او اهانت کردند و عبیدالله بن زیاد را مدح و برای او دعا کردند. زهیر گفت: «البته فرزند فاطمه علیهاالسلام بر محبت، مودت و یاری سزاوارتر است.»
شمر - پسر ذی الجوشن – تیری به جانب زهیر پرتاب کرد و فریاد برآورد: "ساکت شو!" زهیر در پاسخ او گفت: "ای پسر آن که به پاشنهی پای خود ادرار میکرد، هرگز چون منی با تو سخن نخواهد گفت؛ چرا که تو حیوانی بیش نیستی. به خدا سوگند، گمان ندارم که تو به دو آیه از قرآن بتوانی حکم کنی. پس تو را به ذلت و خواری روز قیامت و عذاب دردناک آن مژده میدهم». شمر گفت: "البته همین ساعت خدا تو و مولایت را خواهد کشت" زهیر گفت: "آیا مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ با او (حسین) برای من محبوبتر از همیشه زیستن با شماهاست.»
پس از آن به سپاه کوفه روی کرد و با فریادی بلند گفت: "این شخص سبک و خوار کننده و امثال او، شما را در دینتان فریب ندهد. پس به خدا سوگند قومی که خون ذریه او و اهل بیتش را بریزد، و بجنگد با یاران آنها و کسانی که از او و اهل بیتش دفاع میکنند به شفاعت محمد صلی الله علیه و آله نمیرسد."
ناگهان مردی از یاران امام حسین علیه السلام او را ندا داد و گفت: امام فرموده: «اَقبِل، فَلَعَمری لَئن کانَ مؤمنُ آلُ فرعونِ نَصَحَ لِقومهِ و اَبلَغَ فی الدُّعاء، لَقَد نَصَحتَ لِهؤلاءِ و اَبلَغتَ، لَو نَفَعَ النَّصحَ و الاِبلاغِ؛ باز گرد، به جانم قسم، همان گونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد و در دعوت آنها بسیار تلاش کرد، تو هم دعوت کردی و خیرخواهی نمودی، اگر نصیحت و ابلاغ نفعی داشته باشد!"(18)
زهیر به میدان آمد و خطبه شگفتی ایراد کرد. او مردم را به یاری پسر دختر رسول صلی الله علیه و آله فرا خواند و گفت: "ای اهل کوفه! من شما را از عذاب خداوند سخت بیم میدهم. البته حق مسلمان بر برادر مسلمانش این است که او را خیرخواهی و نصیحت کند. ما اکنون با هم برادریم و بر یک دین استواریم؛ البته تا هنگامی که بین ما و شما شمشیری قرار نگرفته است، شایستگی نصیحت دارید؛ اما هنگامی که شمشیر بین ما واقع شد، دیگر حریمی نگه داشته نمیشود و شما امتی هستید و ما امتی دیگر. آری، خداوند ما و شما را به ذریّه پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم امتحان کرد تا ببیند چه میکنیم. ما شما را به یاری آنها فرا میخوانیم و به ذلیل کردن ستمگریهای عبیدالله بن زیاد دعوت میکنیم. به تحقیق، شما در دوران حکومت آن دو (زیاد و ابن زیاد) جز بدی از آن دو ندیدهاید. آن دو، چشمان شما را در آورده، دست و پای شما را قطع کرده، شما را مُثله کرده و بر شاخههای خرما آویختهاند. بزرگان شما چون حجر بن عدی و یارانش را و هانی بن عروه را کشتهاند.»
ابومخنف گفت: یزیدیان در پاسخ، او را دشنام دادند و با مدح و ثنای عبیدالله ابن زیاد و پدرش (زیاد بن ابیه) سرسپردگی خویش را به او ابراز داشتند. مردم گفتند: "پیوسته با مولای تو و تمام کسانی که با او هستند میجنگیم تا این که او و اصحابش را تسلیم عبیدالله ابن زیاد کنیم."
زهیر گفت: "عبادالله! انَّ ولد فاطمه علیهاالسلام احقُّ بِالودّ و النَّصر مِن اِبنِ سُمُیّة؛ بندگان خدا، به حقیقت فرزند فاطمه علیهاالسلام برای عشق ورزیدن و محبت و یاری کردن سزاوارتر از پسر سمیه است."(19)
درسی که میتوان گرفت: این مناظره، به روشنی رویارویی حق و باطل را آشکار میسازد و در آن چند نکته نهفته است:
1. با گفت و گو باید از مخاصمه و کشتار جلوگیری کرد؛ چرا که بسیاری از جنگها و جنگ افروزیها زاییده جهالت و نادانی است؛
2. تا آتش جنگ به پا نشده و کسی کشته نشده، در ابلاغ و نصیحت باید به کمال، کوشید؛
3. اگر سخنان انسان بر منطق استوار باشد، ماندگار و زیبنده اهل تقوا و سداد است؛
4. دقت در سخنان زهیر اهمیت بسیار دارد؛ زیرا که امام آن را ابلاغ (رسا) و نصح (خیرخواهی) دانستهاند؛
5. دشمن اسلام هماره بی منطق است و تنها تهدید میکند و نکاتی که پیش از این بر او خوانده شده، دیکتاتور مآبانه درخواست میکند.
شیوه مسلمان در دعوتش باید چنان باشد که قرآن میگوید: "ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم باللّتی هی احسن"(20)؛ مردم را با بیان حکیمانه و پندی نیکو و بهترین جدال به سوی پروردگارت دعوت کن." البته اگر گروهی به استکبار و سرکشی برخاست، مسلمانان باید با او بجنگند تا این که آن گروه را به جای خود بنشانند: "و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلا، فاصلحوا بینهما و ان بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتّی تفییء الی امر الله"(21)؛ اگر دو دسته از مؤمنان با یکدیگر درگیر شدند بکوشید، که بین آنها صلح برقرار سازید، و اگر یکی از آن دو ستمکاری را پیش گرفت با او بجنگید تا به حکم خدا گردن نهد.»
امام حسین علیه السلام و یاران عزیزش از هر مسلمان دیگری خود را به پیروی از قرآن سزاوارتر میدیدند. از این رو در بیداری آن جنگافروزان تلاش میکردند تا شاید آنها متوجه اشتباه خود و تسلیم حکم خداوند شوند، البته چنین نشد و مسلمانان هم امام را یاری نکردند. زهیر پسر قین رضی الله علیه از آن معدود بزرگانی بود که در این امر کوتاهی نکرد و پیشاپیش سپاه کوفه به ارشاد و بیداری آنها پرداخت.
امام باقر علیه السلام فرمود: "ابراهیم بن سعید و کان مع زهیر بن القین حین صحب الحسین علیه السلام کما اخبر قال: قال الحسین علیه السلام له :یا زهیر، اعلم انّ ها هنا مشهدی و یحمل هذا – و اشار الی رأسه من جسده – زحرُ بن قیس، فیدخل به علی یزید یرجوا نواله فلا یعطیه شیئاً(22)؛ ابراهیم بن سعید همراه زهیر بن قین بود، این دو امام را همراه شدند. او نقل کرد امام حسین علیه السلام به زهیر فرمود: بدان که این جا محل شهادت من است و زحر بن قیس سرم را – و اشاره به سر مبارکش فرمود – از اینجا حمل میکند و به نزد یزید میرود، به امید آن که به او گرده نانی عنایت کند، ولی یزید به او هیچ عطا نمیکند."
بنا به گزارش ابومخنف از قول حمید بن مسلم: در روز عاشورا شمر با نیزه به خیمههای امام حملهور شد و آتش خواست تا خیمهها و اهل آن را به آتش کشد. در این هنگام اهل حرم از خیمهها بیرون دویدند و صدای گریه و شیون اطفال بلند شد. ناگهان امام فریاد برآورد: "یابن ذی الجوشن! انت تدعوا بالنّار لتحرق بیتی علی اهلی؟ حرّقک الله بالنّار(23)؛ ای پسر ذی الجوشن! تو آتش طلب میکنی که خانه(خیمه) مرا در حالی که اهل من در آن هستند بسوزانی؟ خداوند تو را به آتش بسوزاند." شَبَثُ ابنُ رِبعی (فرمانده پیاده نظام سپاه عمر سعد) شمر را به سبب نیت پلیدش ملامت کرد.(24)
پس از آن زهیر با ده نفر از یاران خود بر آنها تاخت و آنها را از خیمهها دور کرد.(25) در این درگیری زهیر "ابا عزة ضبائی" و عدهای از یاران و خویشان شمر را به هلاکت رسانید. چون درگیری جدی شد، عدهای از مردم نیز به اینها ملحق شدند(26) تا یاری رسانند؛ اما او با همه به مبارزه پرداخت تا بیشتر آنها کشته شدند و زهیر با لطف خداوند به سلامت بازگشت.(27)
درسی که میتوان گرفت: خلقت ملائک به گونهای است که تنها حاکم آنها، عقل است و از شهوت، غضب و نفسانیت بهره ندارند؛ در برابر ملائک، حیوانات قرار گرفتهاند که تنها غضب، نفسانیت و غرائز بر آنها حاکم است. در هر حال نه ملک از سیر و برنامه طبیعی خود خارج خواهد شد و نه حیوان کاری بر خلاف غریزه یا بر مبنای خرد انجام خواهد داد. تنها انسان است که نیروی عقل و شهوت در او جمع است. او با انتخاب و اختیاری که خدای تعالی به او ارزانی کرده میتواند از "اسفل السافلین" تا "اعلی علیین" را در پرتو تلاش و لطف خداوندی طی کند. کوتاه نظری بر راه یافتگان به مقام انسانی در کربلا و نیز به آن انسان نماها که از حیوان پستترند، حقیقت را بر انسان آشکار میسازد. اصحاب امام حسین علیه السلام که به گفته امام، تاریخ چنین یارانی به خود نخواهد دید، پندآموز سالکان راه حق است.
زهیر به همراه "سعید بن عبدالله حنفی" به فرمان امام که فرمود: "پیش روی من بایستید تا نماز ظهر را به جای آورم." سپر جان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شد. او تا پایان نماز از امام محافظت کرد.
به روایت ابی مخنف، شهادت زهیر پس از حبیب بن مظاهر بود. در این هنگام، آثار شکستگی بر چهره امام هویدا شد. زهیر که پس از سلیمان (پسرعمویش) عازم میدان جهاد و نبرد شده بود، دستهایش را بر دوش امام حسین علیه السلام نهاد و در قالب اشعاری اذن جهاد خواست. امام فرمود: "من هم به دنبال تو، رسول الله و امیرالمؤمنین را ملاقات خواهم کرد." (28)
او در حین مبارزه این ابیات را ترنم میکرد:
"انا زهیر و انا ابن القین اذودکم بالسّیف عن حسین
ان حسیناً احد السّبطین من عترة البرّ التّق الزّین
ذاک رسول الله غیر المین اضربکم و لا اری من شین(29)
من زهیر پسر قین هستم، با شمشیر خود از حریم حسین دفاع میکنم؛
حسین یکی از دو نواده رسول است، از خاندانی که نیکی و تقوا زینت آنهاست؛
و اکنون او فرستاده پاک خدا از دو نسل نبوی است، و من شما را میکشم و عیب نمیدانم."
درباره رزم او گفتهاند: "و قاتل قتالاً شدیداً(30)؛ او مبارزهای سنگین را آغاز کرد." بنابر نقل راویان از جمله "محمد بن ابی طالب" او صد و بیست نفر از شجاعان کوفه را از دم تیغ گذراند.(31) درباره شهادت او گفتهاند: "فشدّ علیه کثیر بن عبدالله الشّعبی و مهاجر بن اوس الّتمیم، فقتلاه(32)؛ دو نفر از سپاهیان ابن سعد به نامهای کثیر و مهاجر، پس از نبرد سختی او را به شهادت رساندند."
امام حسین علیه السلام با مشاهده نعش یاور خود، در حالی که ایستاده بود فرمود: "لا یَبعدَنّکَ اللهُ یا زُهیر، و لَعَنَ اللهُ قاتلیکَ، لعنَ الّذینَ مُسِخوا قِردةً و خَنازیرَ(33)؛ ای زهیر خداوند تو را از رحمت خود دور نسازد، خداوند کشندگان تو را لعنت کند،(چون بنی اسرائیل) که به شکل بوزینهگان و خوکان درآمدند."
در زیارت ناحیه مقدسه اینگونه آمده است: "السّلامُ علی زُهیر بن القینِ البجلّی القائل للحسین علیهالسّلام و قَد اذنَ له الانصراف له: لا والله لا یکون ذلک ابداً اترکُ ابن رسول الله صلی الله علیه و آله، آله اسیراً فی ید الاعداء و انجدنا؟ لا ارانی الله ذلک الیوم؛ سلام بر زهیر فرزند قین بجلّی، آن که چون امام به او اجازه بازگشت دادند در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند، هرگز فرزند رسول الله را که درود خدا بر او و آلش باشد را ترک نخواهم کرد. آیا فرزند رسول را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را رهایی بخشم؟ خداوند آن روز را بر من نیاورد."(34)
درسی که میتوان گرفت: رفتار آدمی نخست به شکل "حال"(35) است. بدین گونه که برای انجام دادن آن باید تلاش کرد تا با دقت کامل، به مرحله عمل برسد؛ ولی بر اثر تکرار و ممارست آرام آرام انجام دادن آن عمل در شخص به شکل "ملکه" (36) در میآید. در این صورت آن رفتار به سادگی و به محض تصمیم از شخص سر میزند؛ مثلاً کسی که روزهای اول رانندگی خود را میگذراند، رفتار رانندگی او "حال" خواهد بود، ولی راننده کهنهکار "ملکه" رانندگی را داراست. رفتار آدمی هنگامی که بر جان و روح او نشست، شکل باطنی متناسب با خود را میسازد. شکل واقعی در رفتار و نیات او تجلی مییابد و او را از انسانیت میاندازد و به اشکال متناسب با رفتارش در میآورد. این نکته بارها در قرآن و روایات و نیز در کشف و شهود اهل عرفان آمده است.(37) آن که دیگران را بازی میدهد، در واقع چون میمونی است که خود نمیداند و آن که شهوترانی حرامخوار است؛ چون خوکی است که با کنار رفتن پردهها حقیقت او بر همگان آشکار میشود، چنان که انسان متکبر در واقع مورچهای است که به زیر دست و پا میرود؛ او در واقع کوچکی است که احساس بزرگی میکند. امام که هر چیز ناپیدا بر او عیان و آشکار است و او به واقع "عین الله النّاظرة" (چشم بینای الهی) و "اُذُنُه الواعیه": (گوش شنوای خداوند) است، آن قوم را چون بوزینگان و خوکانی میدید که از رحمت خداوند دور افتادهاند.
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص 162
2- مقتل الحسین مقرم، ص 91
3- مقتل الحسین مقرم، ص207
4- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص397؛ الارشاد، ج2، ص72 و 73؛ ابصارالعین، ص162
5- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 396. بلنجر از شهرهای ترکستان امروزی و بلاد روم قدیم است. (ابصارالعین، ص 162)
6- الارشاد، ج2، ص73.
7- ابصارالعین، ص162
8- الارشاد، ج2، ص73؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 277؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 397
9- طبری، تاریخ، ج3، ص 307 به نقل از سماوی، ابصارالعین، ص162
10- اینجا حر نامه ابن زیاد را دریافت کرده بود و در پاسخ گفت: نه به خدا قسم قدرت (پذیرش این پیشنهاد را) ندارم، چرا که ابن زیاد جاسوس بر من نهاده است. ابصارالعین، ص163
11- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص409، ابصارالعین، ص163
12- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص409
13- مقتل الحسین مقرم، ص 233
14- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص417
15- قتل الحسین مقرم، ص 256
16- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص417
17- مقتل الحسین مقرم؛ رک الارشاد، ج2، ص92؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 417، ابصارالعین، ص164.
18- مقتل الحسین مقرم، ص284؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 427- 426.
19- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص426.
20- نحل، آیه 125..
21- حجرات، آیه 9.
22- دلائل الامامه، ص74.
23- ابصارالعین، ص166.
24- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص439- 438
25- مقتل الحسین مقرم، ص299.
26- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص439.
27- ابصارالعین، ص166.
28- مقتل الحسین مقرم، ص 306.
29- کتاب الفتوح، ج5، ص109، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20.
30- مثیرالاحزان، ص65.
31- مقتل الحسین مقرم، ص 306.
32- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 441.
33- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20؛ بحارالانوار، ج45، ص 26.
34- اقبال العمال، ج3، ص78- 77.
35- State
36- Station
37- پیامبر به (آنها) بگو، هر کس بر شاکله (شخصیتی که برای خود ساخته) عمل می کند. اسراء، آیه 84، بنابراین، رفتار و نیات خود شاکله ساز است و شاکله افراد، خود رفتار بعدی ایشان را جهت می دهد.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)