0

مظهر شجاعت و وفا

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

مظهر شجاعت و وفا
پنج شنبه 2 آذر 1391  4:04 PM

بعد از ظهر روز نهم محرم بود. روز به آخر می‏رسید، اما به نظر می‏رسید كه جنگ، اجتناب ناپذیر است. آفتاب می‏رفت تا چهره خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبی غمگین از افق اشكار شود.

در میان سپاه كوفه هلهله ‏ای بود كه صدای آن به گوش یاران امام هم می‏رسید. گویا برای حمله آماده می‏شدند. آنان می‏پنداشتند كه می‏توانند حسینیان را به سازش و تسلیم وا دارند، در حالی كه جبهه حق، سعادت را در شهادت و بهشت را زیر سایه شمشیرها می‏دانستند:« الجنّةُ تحت ظِلال السُّیوفِ.»

عمرسعد (فرمانده سپاه كوفه) فرمان حمله داد. نیروهای دشمن آماده شدند، جمعی هم به طرف اردوگاه امام حسین(ع) تاختند. صدای سم اسب هایشان هر چه نزدیك‏تر می‏شد.

عباس در دل و جان زائران موقعیتی ویژه دارد. او را به‏ عنوان باب الحوائجی كه در حرمش حاجت می‏دهد می‏شناسند. مهابت نام عباس در دل دوست و دشمن نهفته است، حتی دوستانش از قسم دروغ به نام او می‏ترسند و بدخواهان هم از بی احترامی به مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب می‏برند.

امام كه درون خیمه بود، برادرش «عباس» را مأموریت داد تا از هدف و خواسته آنان كسب اطلاع كند. این سرور جوانان بهشت، پاره تن پیامبر و سالار شهیدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدایت عباس! سوار شو، برو ببین اینان چه می گویند، چه می‏خواهند، برای چه به این سو تاخته ‏اند.

عباسِ رشید همراه بیست تن از یاران، بیرون شتافتند و برای گفتگو با مهاجمان به آن سوی رفتند. عباس پیام امام را رساند و هدفشان را جویا شد. آنان گفتند: حسین بن علی یا باید تسلیم شود و سر بر فرمانِ امیر كوفه نهد و با یزید بیعت كند یا آماده نبرد باشد.

عباس با شتاب، عنان كشید تا حرف آنان را به امام برساند. در این فاصله برخی از همراهان عباس از جمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر با آنان به گفتگو پرداختند و نصیحتشان كردند كه دست از جنگ با حسین بردارند و دامان خود را به ننگ كشتنِ فرزند پیغمبر نیالایند، اما آنان گوش شنوایی برای این گونه حرف ها نداشتند.

امام پاسخ داد: بیعت و سازش كه هرگز، اما برای جنگ آماده ‏ایم؛ ولی برادرم عباس، برو و اگر بتوانی از اینان امشب را مهلت بگیر تا فردا صبح، می‏خواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسی دوست می‏دارم.

و... مهلت داده شد. یك واحد از سواران عمرسعد، در شمال كاروان حسین(ع) موضع گرفتند و به نوعیبهمحاصره پرداختند، شاید برای آن كه مانع رسیدن نیروهای امدادی به اردوی امام شوند یا مانع برداشتن آب یا مانع فرار... .

سپاه كوفه و فرماندهان آن، با خیالی خام، همچنان امید داشتند كه فردا شود و حسین بن علی تسلیم گردد و او را نزد امیر خود، عبیدالله بن زیاد ببرند.

عباس، جانِ جدایی ناپذیر از حسین بود. در همین ایام، در دیدار شبانه امام حسین(ع) و عمر سعد، كه در محلی میان دو اردوگاه انجام گرفت و امام می‏كوشید كه عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همه همراهان فرمود كه بروند؛ تنها عباس و علی اكبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر و غلام خود را در كنار خویش داشت. حضور عباس در كنار امام حسین(ع) در دیدار و مذاكره ‏ای با آن حساسیت، جایگاه والای او را نزد امام نشان می‏دهد. او دل به امام سپرده و عاشق امام بود. تصور جدایی از امام در ذهن او راه نداشت:

دل رهاندن ز دست تو مشكل

جان فشاندن به پای تو آسان

 

بندگانیم جان و دل بر كف

چشم بر حكم و گوش بر فرمان

 

و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود.

عاشورا صحنه رساندن پیام، اتمام حجت، بیم دادن و انذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید كه بر اثر این خطابه ‏ها و موعظه ‏ها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. اما دل‌های آنان سنگ تر از آن بود كه این موعظه ‏ها و هشدارها در آن اثر كند.

شب تجلی وفا

برای یاران اباعبدالله شب عاشورا آخرین شب بود. فردایش روز فداكاری و حماسه آفرینی و روز به اثبات رساندن ادعای صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسیدن، در راه دین عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسیدن و به‏ روی مرگ لبخند زدن.

در آن شب، امام حسین(ع) آخرین سخن‌ها و سخن آخر را با یاران در میان نهاد. همه اصحاب را در خیمه‏ ای گرد آورد. پس از حمد و ثنای الهی، با صدایی رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از این كه هر كس بماند، شهید خواهد شد. از آنان خواست كه هر كس می‏خواهد برود، مانعی نیست و این كه فردا هر شمشیری كه از نیام بر آید دگربار نیامش را نخواهد دید.

سپرها سینه‏ ها هستند

شرابی نیست، خوابی نیست

 

كنار آب می‏جنگیم و آبی نیست

به پاس پاكی ایمان ز ناپاكان كافر، داد می گیریم

 

تمام دشت را یكبار

 به زیر هیبت فریاد می گیریم

 

و پیروزی از آن ماست

چه با رفتن، چه با ماندن...

 

و سكوت... تا هر كه می‏خواهد در تاریكی شب برود. رفتنی‏ها قبلا رفته بودند، آنان كه مانده‏ اند گران عهد و وفادار و استوارند، با ایمان، شهادت طلب و آهنین اراده. سخن امام به پایان نرسیده، پاسخ وفا از یاران برخاست.

نخستین كسی كه برخاست و اعلام وفاداری و نبرد تا آخرین قطره خون كرد، عباس بود. دیگران هم لای در لای سخنانی همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان این بود كه:

چرا برویم، كجا برویم، برویم كه پس از تو زنده بمانیم؟! خداوند چنین روزی را هرگز نیاورد! به مردم چه بگوییم؟ اگر نزد آنان برگشتیم، بگوییم سید و سرور و تكیه گاهمان را رها كردیم و در معرض تیرها و شمشیرها و نیزه‏ ها گذاشتیم و طعمه درندگان ساختیم و به خاطر علاقه به زندگی، گریختیم؟ معاذالله! بلكه با حیات تو زنده می‏مانیم و در ركاب تو می‏میریم.

الا... فرزند پیغمبر،

سخن از جان مگو، جان چیز ناچیز است

تو جان هستی،

اگر نابود گردی، بی تو جانی نیست

چه بی تو، پیروانت را امانی نیست.

پس از عباس، سخن یاران دیگر هر كدام موجی از صداقت و وفا داشت. آنچه كه فرزندانِ عقیل گفتند، كلام شورانگیز مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله، سخنان حماسی زهیربن قین، وفاداری محمد بن بشیر، حتی آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در ركاب عموجان را شیرین‏تر از عسل دانست، همه و همه جلوه ‏هایی از ایمان سرشار آنان بود.

مشك را بر دوش افكند و راه خیمه ها را در پیش گرفت. اما نگهبانان شط فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏‌ای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقای كربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشه ‏ای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ كس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از این‏رو به صورت گروهی بر او می‏تاختند تا در محاصره‏ اش قرار دهند. او نمی‏خواست با آنان رسماً جنگ كند. هدفش آن بود كه آب را سالم به خیمه ‏ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر می‏زد و راه می گشود و پیش می‏ آمد. رجز می‏خواند و آنان را از دور و بر خود می‏پراكند. اما در این گیر و دار، تیغی كه بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع كرد. با از دست دادن یك دست، بی آن كه روحیه مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه می‏داد و این گونه رجز می‏خواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت می‏كنم و از امام راستینی كه یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاك و امین است.»

اصحاب امام به خیمه ‏های خود رفتند: هم به آماده سازی سلاح خویش برای نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و نیایش پرداختند.

اما عباس در این واپسین شب، مأموریت ویژه ای هم داشت. او چشمِ بیدارِ اردوگاه امام و قهرمان نستوه جبهه حق بود. كار كشیك و نگهبانی و حفاظت از خیمه‏ ها بر عهده او بود. سوار بر اسب، شمشیر را حمایل ساخته و نیزه‏ای در دست، اطراف خیمه ‏ها می‌گشت و در این آخرین شب می‏خواست كودكان و زنان، آسوده و بی هراس بخوابند و از تعرض و تعدی دشمن در امان باشند.

آن شب، دشمنان بیمناك بودند و فرزندان حسین آسوده به خواب رفتند. اما شب یازدهم كه عباس شهید شده بود، وضع برعكس بود و ترس و بیم در دل كودكانِ اهل بیت خانه كرده بود.

عباس بن علی در شب عاشورا پیوسته به یاد خدا بود و تا صبح پاسداری می‏داد. كسی جرأت نداشت به خیمه‏ های اهل‏بیت نزدیك شود. آن شب گذشت، شبی اندوهبار و پرهراس تا فردایی پرحماسه و صبحی خونین طلوع كند، تا شاهد وفای عباس و حماسه آفرینی یاران خالص و خدایی اباعبدالله (ع) باشد.

روز خون، روز شهادت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندك خویش را كه به صد نفر نمی‏رسیدند سازماندهی كرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشكر، و«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. عَلم را به دست پرتوانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنی ‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.

علمداری در میدان های نبرد قدیم نقشی حساس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترین و مقاوم‏ترین نیروهای مؤمن انتخاب می‏كردند. امام از آن جهت عَلم را به عباس سپرد كه قمر بنی ‏هاشم، كفایت بیشتر و توان افزون‏تر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایسته ‏تر بود.

عاشورا صحنه رساندن پیام، اتمام حجت، بیم دادن و انذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید كه بر اثر این خطابه ‏ها و موعظه ‏ها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. اما دل‌های آنان سنگ تر از آن بود كه این موعظه ‏ها و هشدارها در آن اثر كند.

فاصله خیمه گاه تا میدان چند صد متر می‏شد. در یكی از مراحلی كه امام به میدان رفت و خطاب به آن قوم سخنرانی كرد، حرفهای امام به خواهرش رسید. صدای گریه و شیون از زنان و كودكان برخاست. حضرت، عباس و علی اكبر را نزد آنان فرستاد كه آنان را ساكت كنند، چرا كه آنان از این پس گریه ‏ها خواهند داشت.

روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاك و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیربن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلی‏های دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاكم بود.

آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان می گذاشتند و می‏جنگیدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته ‏جمعی، با حمله‏ های دلیرانه خویش دشمن را می‏پراكندند. زمین زیر گام های استوارشان می‏لرزید. می‏ رزمیدند، مجروح می‏شدند، بر زمین می غلتیدند، می‏كشتند و كشته می‏شدند و زیباترین حماسه‏ های جاوید را می ‏آفریدند.

عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی می‏كرد و از بامداد عاشورا تا لحظه شهادت، یك نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی می‏شتافت، گاهی به یاری یك رزمنده و نجات او از محاصره دشمن می‏پرداخت، گاهی به حمله‏ های برق آسا در میدان می‏پرداخت و صفوف دشمن را از هم می‏درید و چون شیر می‏غرّید و می‏خروشید.

در یك نوبت، چهار نفر از یاران امام كه از كوفه آمده و به او پیوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختیارشان بود در میدان می‏جنگیدند و در محاصره سپاه كوفه قرار گرفتند. این چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرایطی بحرانی پیش آمده بود و موقعیت، بازوی اباالفضل را می‏طلبید. حسین بن علی(ع) برادرش عباس را صدا كرد و او را به یاری آنان فرستاد. حمله عباس، محاصره كنندگان را فراری داد و آن چهار نفر از صحنه نجات یافتند. آنان زخمی بودند. عباس می‏خواست آنان را به پشت خط حمله و نزد امام برگرداند. اما گفتند: عباس، ما را كجا می‏بری؛ ما تصمیم به شهادت گرفته‏ ایم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله می‏كردند و علمدار كربلا هم همراهی‏شان می‏كرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آن‏قدر جنگیدند تا همه یك جا و كنار هم به شهادت رسیدند.

هجوم دشمن هر لحظه افزایش می‏یافت و تعداد شهیدان جبهه امام نیز بیشتر می‏شد. هرگاه كه اوضاع نبرد تیره و تار می‏شد و هجوم سپاه كوفه شدید می‏شد عباس پا در ركاب می‏نهاد و با حملات خود كوفیان را تار و مار می‏كرد. مایه آرامش خاطر حسین بن علی(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشویق می‏كرد. به سه برادر خویش گفت كه به میدان روند و از امام دفاع كنند. برادرانش هر سه به فیض شهادت رسیدند.

روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاك و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلی‏های دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاكم بود.

نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اكبر نخستین هاشمی ای بود كه شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیت، تنهایی و تشنگی بی‏تاب كننده بود. اما عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود و خود را سپر حفاظتی او ساخته بود.

تشنگی بر حسین بن علی(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندی مشرفِ بر آب بالا آمد. می‏خواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه كوفه رسید كه مانع ورود امام به فرات شوند، چون می‏دانستند اگر امام آب بنوشد و رمقی تازه كند، تلفاتشان بسیار خواهد بود. گروهی در برابر امام صف آرایی كردند و تیراندازی به سوی امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هیاهو میان امام و عباس فاصله انداختند.ِگرد عباس را گرفتند و او را از حسین بن علی جدا كردند. اما عباس به تنهایی با آنان درگیری شدیدی داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند.

نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اكبر نخستین هاشمیی بود كه شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیت، تنهایی و تشنگی بی‏تاب كننده بود. اما عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود و خود را سپر حفاظتی او ساخته بود.

حماسه ساحل فرات

برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او كه جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا آخرین لحظات عاشورا و تحمل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، اما تكلیفی بود كه بر عهده داشت.

نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او به‏ عنوان فرمانده بی ‏سپاه چه می‏توانست بكند؟ سردار تنها و بی‏ لشكر، احساس تنهایی و دلتنگی كرد. وقتی دید كه چه ستاره ‏های درخشانی بر زمین كربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده ‏ای به خون غلتیده ‏اند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیده كربلا بر خاك آرمیده ‏اند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آورد و اشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امام‏ حسین كشید تا اجازه میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.

اما امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و كشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یك سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمه‏ها و باز دارنده دشمنان از هجوم به زنان و كودكان.

اما بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود كه بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت: از این منافقان دلم به تنگ آمده است، می‏خواهم انتقام خویش را از آنان بستانم.

درست است. داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است كه این شیر بیشه شجاعت و نمونه والای رشادت را نگه داشت. اما كودكان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آب‏رسانی به خیمه‏ ها را داشت.

عباس خود نیز تشنه بود، اما وقتی نگاهش به بی‏تابی كودكان امام حسین(ع) و كاروان كربلا می‏افتاد و چهره‌های زرد و لب‌های خشكیده آنان و مشك های خالی را می‏دید و ناله ‏های «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گریان می‏شنید، تشنگی خود را از یاد می‏برد.

امام از عباس خواست كه حال كه می‏خواهی بروی، پس آبی برای این كودكان تشنه فراهم كن: یا از دشمن بخواه یا از فرات بیاور؛ آنگاه این تو و این میدان و این نبرد با این فرومایگان پست.

اباالفضل به سوی سپاه كوفه رفت. آنان را موعظه كرد، از خشم خدا بیمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت:

«ای پسر سعد، اینك این حسین، پسر دختر پیامبر است. یاران و خاندانش را كشتید. خانواده و فرزندانش تشنه ‏اند. آبی به آنان بدهید كه عطش، دلهایشان را كباب كرده است و... .»

تیری بر سینه عباس فرود آمد. یك نفر هم از این فرصت استفاده كرده، گرزی آهنین بر سر‎آن حضرت فرود آورد و لحظه ‏ای بعد، عباس رشید از فراز اسب بر زمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، در حالی كه 34 سال از عمرش می گذشت.

سخن عباس آنان را به تكاپو وا داشت. همهمه ‏ای میانشان افتاد. برخی دلشان به رحم آمد و اشك در چشمشان نشست، اما از آن میان «شمر» فریاد زد: ای پسر علی، اگر روی زمین همه آب باشد و در اختیار ما، هرگز یك قطره از آن هم به شما نخواهیم داد، مگر آن كه تن به بیعت با یزید بدهید.

عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خباثت، چه می‏توانست بگوید یا چه كند؟ نزد برادرش برگشت و طغیان و سركشی آنان را به عرض امام رسانید. در همین حال بود كه صدای كودكان را شنید: العطش... العطش! آب... آب.

عباس زنده باشد و حال كودكان امام، این چنین؟... سوار بر اسب شد، مَشكی به دوش انداخت و شمشیر برگرفت و به سمت فرات تاخت و چنان حمله كرد كه حلقه محاصره را از هم درید و خود را به‏ آب رساند. مشك را پر از آب كرد تا این مایه حیات و طراوت را به خیمه‏ های بی آب و افسرده و لب های خشكیده برساند.

سینه اش از عطش می‏سوخت. آب سرد و گوارای فرات هم پیش چشمانش موج زنان می گذشت. دست عباس رفت تا كفی از آب بردارد و بنوشد، اما موج تند یك احساس انسانی، موجی از وفا در ضمیرش جوشید، به یاد وصیت علی(ع) در شب شهادتش و به یاد لب های تشنه امام حسین و كودكان عطشان افتاد. بنوشد یا ننوشد؟ این ‏جا بود كه صحنه آزمون وفا پیش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:

عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن

عشق گفتش بحر غیرت جوش كن

 

آب گفتش بر صفای من نگر

قلب گفتش در وفای من نگر

 

عافیت گفتش كف آبی بنوش

عاطفت گفتش كه چشم از وی بپوش

 

تشنگی گفتش تو را سازم هلاك

رستگی گفتش كه از مردن چه باك؟

 

جان عباس با جان حسین پیوند داشت، یك روح در دو بدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شط فرات آب گوارا بنوشد، در حالی كه لبهای حسین از تشنگی خشكیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست. به خود خطاب كرد:

«ای نفس، پس از حسین زنده نباشی! این حسین است كه در آستانه مرگ و شهادت است و تو آب سرد می‏نوشی؟! به خدا سوگند، این هرگز رسم دینداری من نیست.»

و آب را بر فرات ریخت. به یاد عطش حسین، آب ننوشید تا خودش نیز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال كند و به این صورت، آموزگار راستین وفا باشد.

آب می‏خواست ببوسد لبت، اما هیهات

 این سبك مایه، كم از همت و مقدار تو بود

 

مشك را بر دوش افكند و راه خیمه ها را در پیش گرفت. اما نگهبانان شط فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏‌ای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقای كربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشه ‏ای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ كس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از این‏رو به صورت گروهی بر او می‏تاختند تا در محاصره‏ اش قرار دهند. او نمی‏خواست با آنان رسماً جنگ كند. هدفش آن بود كه آب را سالم به خیمه ‏ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر می‏زد و راه می گشود و پیش می‏ آمد. رجز می‏خواند و آنان را از دور و بر خود می‏پراكند. اما در این گیر و دار، تیغی كه بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع كرد. با از دست دادن یك دست، بی آن كه روحیه مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه می‏داد و این گونه رجز می‏خواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت می‏كنم و از امام راستینی كه یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاك و امین است.»

دستان او در راه شرف و مردانگی قلم شد تا قلم تاریخ، این فضیلت ها را برای او در ساحل رودِ همیشه جاری خوبی‏ها بنگارد. آن دستی كه به حمایت از حق برافراشته شده و به یاری حسین برخاسته بود و از آن دست، كرم و عطا و بزرگواری می‏تراوید و رفته بود تا برای خیمه‏ ها آب بیاورد، قطع شد، ولی راه او قطع نشد؛ ایمانش استوار بود و هدفش باقی. عباس سوگند خورده بود كه همواره از«دین» و از«امام» پشتیبانی كند، بگذار دست هم فدای آن هدف شود. آن قدر كه به رساندن آب به خیمه گاه و سیراب كردن تشنگان علاقه و همت داشت، برای حفظ جان خویش اندیشه نمی‏كرد.

اباالفضل، گاهی نعره می‏زد و خروش بر می‏آورد تا در دل مهاجمان هراس افكند و گاهی رجز می‏خواند. خروشهای عباس در میدان نبرد، عصاره همه فریادهای در گلو بشكسته حق طلبان بود. عباس، در حالی كه شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیكار خویش ادامه داد. اما یكی از نیروهای دشمن به نام حكیم بن طُفیل، كه پشت درخت خرمایی كمین كرده بود، ضربتی بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از كار افتاد. اما عباس نه از تكاپو افتاد و نه امیدش را از دست داد و این گونه رجز خواند:

«ای نفس، از كافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پیامبر برگزیده خدا. اینان با ستم خویش دست چپم را قطع كردند. خدایا آتش دوزخ را به آنان بچشان.»

از آن پس، تیری هم به مشك خورد و آب مشك، همراه امید عباس بر خاك ریخت.

چشمم از اشك پر و مشك من از آب، تهی است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهی است

 

به روی اسب، قیامم به روی خاك، سجود

این نماز ره عشق است، از آداب، تهی است

 

تیری بر سینه عباس فرود آمد. یك نفر هم از این فرصت استفاده كرده، گرزی آهنین بر سر‎آن حضرت فرود آورد و لحظه ‏ای بعد، عباس رشید از فراز اسب بر زمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، در حالی كه 34 سال از عمرش می گذشت.

این گونه آن حیات نورانی به فرجام خونین شهادت انجامید و عباس، در كنار آب، پس از جهادی عظیم و نبردی حماسی جان باخت و پیكر خونین و فرق شكافته و دستان بریده ‏اش در ساحل فرات، سندی برای وفای او شدند.

وقتی حسین بن علی(ع) خود را به بالین عباس رساند و علمدار خویش را غرق در خون و كشته یافت، فرمود: اكنون كمرم شكست و چاره و تدبیرم گسست.

پیكر عباس در میدان جنگ ماند و امام به خیمه ‏ها بازگشت، با یك دنیا اندوه كه از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را برای لحظه دیدار با خداوند آماده كند و با اهل‏بیت خویش، آخرین وداع را داشته باشد.

اینك كه از آن همه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حق گزاری، بیش از هزار و سیصد سال می گذرد، هنوز تاریخ، روشن از كرامت های عباس بن علی(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.

آن سردار فداكار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، اما جوانمردی و وفایش نگذاشت كه آب بنوشد و امام و اهل‏بیت و كودكان تشنه كام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به كودكان برساند.

خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لب های خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را كجا می‏توان یافت و این همه فداكاری مگر در واژه می گنجد و با كلام قابل بیان است؟

دستان اباالفضل(ع) قلم شد ولی این دست ها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوت و مردانگی در تاریخ شد.

 

زیارتگاه عشق

خورشید خونرنگ عاشورا غروب كرد. دو روز پس از آن حادثه، پیكر مطهر شهید بزرگ و سالار سپاه حسین(ع)، سقای كربلا، علمدار سیدالشهدا، عباس‏بن علی(ع) توسط گروهی از طایفه بنی اسد در كنار نهرعلقمه به خاك سپرده شد. امام سجاد(ع) كه خود را برای دفن پیكر شهدا به كربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسین و عباس كه شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پیكر خونین را درون قبر گذاشت.

مدفن مقدس حضرت ابوالفضل(ع) در فاصله‏ ای حدود سیصد متر در شرق قبر مطهر امام حسین، در یك بلندی در سر راه غاضریه قرار دارد و مزار او جدا از مرقد سیدالشهدا است تا مركزیتی برای عاشقان معنویت باشد و قبله و بارگاه ملكوتی و با صفای او هم جایی باشد برای یاد خدا و دعا و نیایش تا دست های پر نیاز و دعا خوان به درگاه پروردگار بلند شود و به نام اباالفضل، كه باب الحوائج است، متوسل گردد.

مرقد حضرت عباس در كربلا همواره مورد توجه شیفتگان حق بوده است و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمی اشکبار و با احترام به مقام والا و جایگاه رفیع این اسوه وفا و فتوت، آن را زیارت می‏كرده و می‏كنند. و با ارج نهادن به وفا و فداكاری او، از زندگی و شهادت آن سرباز و سردار رشیدِ كربلا الهام میگیرند و درس غیرت می‏ آموزند. این خط، همچنان در فرهنگ شیعی تداوم دارد.

عباس در دل و جان زائران موقعیتی ویژه دارد. او را به‏ عنوان باب الحوائجی كه در حرمش حاجت می‏دهد می‏شناسند. مهابت نام عباس در دل دوست و دشمن نهفته است، حتی دوستانش از قسم دروغ به نام او می‏ترسند و بدخواهان هم از بی احترامی به مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب می‏برند.

چه بسیار بزرگانی كه با ادب در آستان اباالفضل به زیارت خاضعانه پرداخته ‏اند و چه بسیار حاجتمندانی كه با توسل به او، حاجت خویش را از خدا گرفته‏ اند. زیارت او مورد سفارش و تأكید پیشوایان دین بوده و برای آن، آداب و دستورهای خاصی گفته ‏اند كه در كتاب های دعا و زیارت آمده است.

محبوبیت اباالفضل العباس در دل شیعیان از محبت و احترام ائمه به آن حضرت سرچشمه می گیرد. آنان كه عاشقانه برای او نذر می‏كنند و اطعام می‏دهند، دلباختگان كرامت و جوانمردی و فتوت اویند. حضرت زهرا، عباس را همچون فرزند خود می‏داند و به او عنایت ویژه دارد.

یكی از مؤمنانی كه همه روزه حرم امام حسین(ع) را زیارت می‏كرده، اما حرم حضرت عباس را هفته ‏ای یك ‏بار زیارت می‏كرده است، در خواب حضرت زهرا(س) را می‏بیند. به آن حضرت سلام می‏دهد، اما با بی‏اعتنایی آن بانوی پاك رو به رو می‏شود. می گوید: پدر و مادرم فدایت، چه كرده ‏ام كه از من اعراض می‏كنی؟! می فرماید: چون تو از زیارت فرزندم اعراض می‏كنی. می گوید: من فرزندت را هر روز زیارت می‏كنم. حضرت زهرا(س) می‏فرماید: پسرم حسین را زیارت می‏كنی، اما پسرم عباس را كم زیارت می‏كنی.

تعابیری كه از امام سجاد، امام صادق و حضرت ولی عصر عجل الله فرجه در گذشته درباره قمر بنی هاشم نقل كردیم، جایگاه رفیع او را نشان می‏دهد و ما را مشتاق زیارتش می‏سازد.

امام صادق(ع) به سرزمین عراق رفت و پس از زیارت قبر حسین بن علی(ع) به سمت قبر عباس رفت، كنار آن مرقد ایستاد و زیارتنامه‏ ای خطاب به او خواند تا برای ما نیز الگویی برای عرض ادب به ساحت قمر بنی‏ هاشم باشد. این زیارتنامه، كه به روایت ابوحمزة ثمالی، از زبان امام صادق(ع) نقل شده است و متنی برای زیارت قبر آن حضرت و ترسیمی از فضایل اخلاقی و جهادی علمدار كربلاست، مفاهیمی همچون تسلیم، تصدیق، وفا، خیرخواهی، جهاد، شهادت، استمرار راه شهدای بدر و... را مورد تأكید قرار داده است. در این جا به ترجمه قسمت هایی از زیارتنامه آن حضرت اشاره می‏كنیم:

«سلام خدا و رسولان و بندگان صالح خداوند و همه شهیدان و صدیقان بر تو باد، ای فرزند امیرالمؤمنین!

گواهی می‏دهم كه تو نسبت به حسین بن علی(ع) آن امام مظلوم و جانشین پیامبر، تسلیم بودی و صدق و وفا داشتی.

لعنت حق بر قاتلان تو باد، بر آنان كه حق تو را نشناختند و حرمت تو را زیر پا گذاشتند و میان تو و آب فرات، فاصله افكندند.

شهادت می‏دهم كه تو مظلومانه شهید شدی...

من تابع شمایم و نصرتم برای شما آماده است و دلم تسلیم شماست.

سلام بر تو ای بنده صالح و شایسته و مطیع خدا و رسول و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین.

گواهی می‏دهم كه تو راهی را رفتی كه شهدای بدر، آن را پیمودند و مجاهدان راه خدا در آن راه با دشمنان دین جنگیدند و از دوستان خدا حمایت و دفاع كردند. خداوند، بهترین و بیشترین و كامل‏ترین پاداش به تو دهد.

گواهی می‏دهم كه تو نهایت تلاش را در این راه كردی. خداوند تو را در زمره شهیدان محشور سازد و با رستگاران قرار دهد و بهترین جایگاه را در بهشت به تو عطا كند.

شهادت می‏دهم كه تو نه سست شدی و نه كوتاهی كردی، بلكه با بصیرت در كار خود عمل كردی، به صالحان اقتدا و از آنان پیروی كردی. خداوند بین ما و بین شما و پیامبرش و اولیایش در منزل های بهشتیان جمع كند و ما را با شما محشور گرداند.»

منابع تحقیق

1 . ارشاد، شیخ مفید، كنگره هزاره مفید، قم، 1413 ق.

2 . اعیان الشیعه، سید محسن الامین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1404 ق.

3 . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.

4 . تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، قاهره، 1358ق.

5 . ترجمه نفس المهموم (محدث قمی)، شعرانی، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران.

6 . تنقیح المقال، عبدالله مامقانی، مطبعة مرتضویه، نجف، 1352ق.

7 . چهره درخشان قمر بنی هاشم، علی ربانی خلخالی، مكتبة الحسین، قم، 1375.

8 . حیاة الامام الحسین بن علی، باقر شریف القرشی، دارالكتب العلمیه، قم، 1397 ق.

9 . زندگانی قمر بنی هاشم، عماد زاده، انتشارات خرد، 1322 ش.

10 . سفینة البحار، شیخ عباس قمی، فراهانی، تهران.

11 . العباس، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، منشورات الشریف الرّضی، 1360 ق.

12 . العباس بن علی، باقر شریف القرشی، دارالاضواء، بیروت، 1409 ق.

13 . قاموس الرّجال، محمد تقی شوشتری، مركز نشر كتاب، تهران.

14 . المحاسن والمساوی، ابراهیم بن محمد بیهقی، دار بیروت للطباعة والنشر.

15 . معالی السبطین، محمد مهدی مازندرانی حائری (چاپ سنگی)، مكتبة القرشی، تبریز.

16 . مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران.

17 . مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، دارالمعرفه، بیروت.

18 . مقتل الحسین، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، مكتبة بصیرتی، قم، 1394 ق.

19 . منتهی الامال، شیخ عباس قمی، انتشارات هجرت.

20 . یادواره پنجمین مراسم شب شعر عاشورا (عباس، علمدار حسین)، ستاد شعر عاشورا، شیراز.

"جواد محدثی"

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها