0

اقسام صفات الهی

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اقسام صفات الهی
جمعه 26 آبان 1391  3:37 PM

واژه اسم كاربردهای مختلفی دارد. در گسترده‎ترین كاربرد به معنی هر لفظی است كه بر معنایی دلالت می‎كند. اسم در این كاربرد مترادف با كلمه است، و حرف و فعل در اصطلاح علمای نحو را نیز شامل می‎شود.
دومین كاربرد اسم همان است كه در اصطلاح علمای نحو به كار می‎رود. و یكی از اقسام كلمه و قسیم حرف و فعل است.
سومین كاربرد آن معنایی است كه در اصطلاح متكلمان مقصود است. و آن عبارت است از لفظی كه بر ماهیت و ذات من حیث هی و بدون در نظر گرفتن اتصاف آن به صفتی از صفات دلالت می‎كند. مانند الفاظ سماء (آسمان)، ارض (زمین)، رجل (مرد) و جدار (دیوار).
واژه صفت نیز كاربردهای مختلفی دارد. حكما مبادی مشتقات را صفت، و مشتقات را اسم می‎گویند. از نظر آنان علم و قدرت صفات‎اند، و عالم و قادر یا علیم و قدیر اسم، ولی متكلمان مشتقات را صفات نامیده و مبادی مشتقات را «معنی» می‎گویند. بنابراین، علم و قدرت، معنی، و عالم و قادر یا علیم و قدیر صفات‎اند. به عبارت دیگر، هرگاه ذات و ماهیت را از آن جهت كه موصوف به وصف یا معنای ویژه‎ای است، در نظر آوریم واژه صفت به كار می‎رود.
«الصفه هی الاسم الدال علی بعض احوال الذات، و ذلك نحو طویل و قصیر و عاقل و غیرها».
«ان الصفه فی الحقیقه ما أنبأت عن معنی مستفاد یخص الموصوف و ما شاركه...».
یاد آور می‎شویم، این گونه ملاحظات در عمل چندان رعایت نمی‎شود، و هر یك از اسم و صفت به جای دیگری به كار می‎رود.
یگانه واژه‎ای كه معنای وصفی نداشته، ‌و به عنوان اسم مخصوص خداوند، شناخته شده است؛ اسم جلاله (الله) است. اما واژه‎های دیگر چون عالم، قادر، حی، رازق، باقی و غیره هم به عنوان اسماء الهی به كار می‎روند، و هم صفات خداوندی، چنان كه در روایات معروفی كه برای خداوند نود و نه اسم بیان شده است، جز اسم جلاله، همگی از مشتقات و صفات می‎باشند.
تقسیمات صفات
صفات الهی را از جهات گوناگون تقسیم كرده‎اند:
1. صفات جمال و صفات جلال:
صفات جمال یا صفات ثبوتی صفاتی‎اند كه بر وجود كمالی در خداوند دلالت می‎كنند. مانند عالم و علم، قدرت و قادر، خلق و خالق، ‌رزق و رازق و غیره. و صفات جلال یا صفات سلبی صفاتی‎اند كه چون بر نقصان و فقدان كمال دلالت می‎كنند، از خداوند سلب می‎شوند. مانند: تركیب، جسمانیت، مكان، جهت، ظلم، عبث و غیره. صدر المتألهین در این باره گفته است:
«این دو اصطلاح (صفت جمال و جلال) با تعبیر ذی الجلال و الاكرام در آیه كریمه: «تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» هماهنگ است زیرا صفت جلال عبارت است از آنچه ذات خداوند را از مشابهت با غیر آن منزه می‎دارد، و صفت اكرام عبارت است از آنچه ذات الهی به آن آراسته است، پس خداوند با صفات كمال وصف می‎شود، و با صفات جلال از نواقص پیراسته می‎گردد».
صفات سلبی كاربرد دیگری نیز دارد، و آن صفاتی است كه بر سلب نقص از خداوند دلالت می‎كنند، مانند غنی، واحد، قدوس، حمید و مانند آن.
2. صفات ذات و صفات فعل:
در تقسیم صفات الهی به صفات ذات و صفات فعل دو اصطلاح و دو نظریه است:
الف: هر گاه برای انتزاع صفتی از ذات و وصف كردن ذات به آن صفت، تصور ذات كافی باشد، و تصور فاعلیت خداوند لازم نباشد، آن صفت، صفت ذات یا ذاتی خواهد بود. مانند صفت حیات و حی، اراده و مرید، علم و عالم، قدرت و قادر. و هر گاه تصور فاعلیت خداوند لازم باشد، آن را صفت فعل یا فاعل گویند. مانند خلق و خالق، رزق و رازق، اماته و ممیت، احیاء و محیی، مغفرت و غافر، ‌انتقام و منتقم، و مانند آن.
ب: هر صفتی كه بتوان خداوند را به مقابل و ضد آن وصف كرد، صفت فعل است، و هر صفتی را كه نتوان خداوند را به مقابل و ضد آن وصف كرد، صفت ذات است. بنابراین قدرت، علم و حیات از صفات ذاتی الهی‎اند، چون خداوند به مقابل و ضد آنها وصف نمی‎شود، زیرا مقابل آنها نقص وجودی است، ولی اراده از صفات ذات نخواهد بود، ‌زیرا وصف خداوند به مقابل آن محال نیست، مثلاً گفته می‎شود خداوند ظلم به بندگان خود را اراده نكرده است،‌ «وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ» بر این اساس، عدل از صفات ذات الهی خواهد بود، ولی بنابر اصطلاح نخست از صفات فعل است.
از دو اصطلاح یاد شده، اصطلاح نخست در كتب فلسفه و كلام مشهور و رایج است. محدث كلینی در كتاب كافی اصطلاح دوم را برگزیده است و بر این اساس روایات مربوط به اراده را از صفات فعل دانسته‎اند، تعیین كرده است. سید شریف گرگانی نیز در كتاب تعریفات همین اصطلاح را آورده است.
3. صفات حقیقی و اضافی:
صفات ذات را به دو گونه حقیقی و اضافی تقسیم كرده‎اند. صفات ذاتی حقیقی آن است كه حقیقتاً ذات به آن وصف می‎گردد مانند علم و قدرت، و صفت اضافی آن است كه از صفات حقیقی انتزاع می‎شود، ولی خود حقیقتاً از صفات ذات نیست، مانند صفت عالمیت و قادریت، كه از در نظر گرفتن نسبت علم و قدرت با ذات انتزاع شده‎اند، و ورای ذات و صفت علم و قدرت، حقیقتی ندارند.
صفت ذاتی حقیقی را به حقیقی محض و حقیقی ذات الاضافه تقسیم نموده‎اند. حقیقی محض آن است كه به چیزی جز ذات خداوند تعقل ندارد. مانند صفات حیات، و حقیقی ذات الاضافه آن است كه به غیر ذات متعلق می‎شود مانند علم و قدرت.
4. صفات خبریه:
برخی از صفات را صفات خبریه گویند. آنها صفاتی‎اند كه در خبر آسمانی (كتاب و سنت) وارد شده‎اند و اگر در خبر آسمانی نیامده بودند، به مقتضای یك بحث عقلی برای خداوند اثبات نمی‎شدند، و از سویی، اگر به مفاد ظاهری آنها قائل شویم، تشبیه و تجسیم لازم خواهد آمد. به عبارت دیگر، ‌این دسته از صفات، مانند وجه، ید، استوا، مجیء، كه در آیات ذیل آمده‎اند.
«كُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»
«یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ».
«الرحمن علی العرش استوی».
«جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا».
آیا اسماء الله توقیفی است؟
مقصود از توقیفی بودن اسماء الهی این است كه نام‎ها و صفاتی را بر خداوند، اطلاق كنیم كه در منابع دینی (كتاب و سنت) آمده است، و نام‎ها و صفات دیگر را به كار نبریم. اكثریت متكلمان اهل سنت و برخی از متكلمان شیعه طرفدار این نظریه‎اند. ولی دیگران به توقیفی بودن اسماء و صفات الهی قائل نیستند، و اطلاق هر اسم یا صفتی را كه بر كمال وجودی دلالت كند، و موهم نقص و عیب در خداوند نباشد، جایز دانسته‎اند، بنابراین،‌حتی در مواردی كه اسم یا صفتی در قرآن یا احادیث وارد شده است، ولی اطلاق آن بر خداوند بدون قید و قرینه، موهم نقص و عیب باشد، روا نیست. مثلاً در آیه شریفه:
«أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» خداوند زارع نامیده شده است. و مقصود پدید آورنده زرع است نه معنای مصطلح آن در محاورات بشری. ولی از آنجا كه به كاربردن این واژه به تنهایی و بدون هر گونه قید و قرینه موهم معنای مصطلح آن است كه در حق خداوند روا نیست، نباید خداوند را به آن نامید. ولی به كار بردن واجب الوجود بالذات یا علت العلل و مانند آن كه از اصطلاحات فلاسفه الهی است، چون بر معنای كمال دلالت می‎كند، و موهم نقص و عیب نیست، جایز است.
در این جا می‎توان قائل به تفصیل شد و آن این كه اگر اطلاق اسم یا صفت بر خداوند در مقام بحث و گفتگوی علمی است، نه در مقام دعا و عبادت، سخن منكران توقیفی بودن اسماء الله استوار است. اما در مقام دعا و عبادت خداوند احوط آن است كه به نام‎ها و صفت‎هایی كه در قرآن و روایات و ادعیه آمده است بسنده شود، مرحوم علامه طباطبایی در این باره سخن گفته است كه به تفصیل یاد شده اشعار دارد.
«الاحتیاط فی الدین یقتضی الاقتصار فی التسمیه بما ورد من طریق السمع، و اما مجرد الاجراء و الاطلاق من دون التسمیه فالأمر فیه سهل»
معظم له در جای دیگر تسمیه و ندا را از لوازم عبادت دانسته است.
در هر حال، دلیل معتبری بر نظریه توقیفی بودن اسماء الله اقامه نشده است. مهمترین دلیل آنان آیه كریمه 180 سوره اعراف است كه می‎فرماید:
«وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما كانُوا یَعْمَلُونَ؛ نیكوترین نام‎ها به خداوند اختصاص دارد، پس خداوند را به آن نام‎ها بخوانید، و كسانی را كه در نام‎های خدا الحاد می‎ورزند رها كنید (از آنان پیروی نكنید) در آینده مطابق اعمال خود جزا داده خواهند شد».
دلالت آیه كریمه بر توقیفی بودن اسماء الله در گرو دو چیز است: یكی این كه لام در «الاسماء الحسنی» لام عهد باشد، یعنی نام‎هایی كه در قرآن كریم یا احادیث نبوی آمده است. و دیگری این كه الحاد به معنای تعدی از آن نام‎ها و اطلاق نام‎های دیگر بر خداوند باشد. هر چند آن نام‎ها یا صفات بر كمال دلالت می‎كنند، و موهم نقص و عیب نیستند. ولی هیچ یك از این دو مطلب ثابت نیست. زیرا كاربرد اولی «ال» استغراق است نه عهد، و مفاد آن در آیه كریمه این است كه همه نام‎هایی كه به عنوان نیكوترین نام‎ها شناخته می‎شوند، به خداوند اختصاص دارند، چرا كه جز خداوند موجودی اكمل و برتر وجود ندارد.
بنابراین، در هر كمالی عالی‎ترین آن مخصوص خداوند است. مقصود از الحاد نیز ممكن است این باشد كه مشركان در نام‎های خداوند تصرف كرده و با اندكی تغییر آنها را بر بت‎ها اطلاق می‎كردند، مثلاً لفظ الله را به «اللات» تغییر داده و یكی از بت‎های خود را به آن می‎نامیدند. و لفظ «العزیز» را به «العزی» تغییر داده بر یكی دیگر از بت‎های خود اطلاق می‎كردند.
احتمال دیگر در الحاد در اسماء الهی این است كه برخی از افراد نادان خداوند را به نام‎ می‎خواندند كه شایسته مقام الهی نیست، مانند یا ابا المكارم، و یا أبیض الوجه.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها