0

جوان دانشجو

 
javid1000
javid1000
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 53859
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جوان دانشجو
دوشنبه 22 آبان 1391  1:21 PM

جوان دانشجو

 

آورده‌اند كه: چون آوازه دانش و حكمت «سقراط» سراسر مرز و بوم یونان را فرا گرفت، مردم از هر سو نزد او شتافتند تا از فضل و معرفت بی‌پایان او بهره‌مند شوند. مخصوصاً جوانان، شیفته آن چراغ هدایت بودند و لحظه‌ای از مجلس درس وی دور نمی‌شدند.
از آن جمله، جوانی بود بسیار هوشمند، ولی بی‌بضاعت كه آرزومند بود مانند دیگران هر روز نزد حكیم حاضر گردد. لیكن اندیشه معاش او را نگران می‌كرد و پیوسته با خود می‌اندیشید كه اگر برای كسب روزی، دنبال كار رود، از خدمت استاد و تحصیل علم باز می‌ماند و اگر خدمت استاد را برگزیند، خرج روزانه خود را چگونه به دست آورد.

در این حال، دهقانی از غم جوان آگاه شد و به او گفت:
اگر از شام تا نیمه شب باغ مرا آبیاری كنی، چند درهم مزد به تو می‌دهم و اگر از نیمه شب تا سپیده‌ دم، نگهبان آسیاب باشی، آسیابان نیز دو عدد نان به تو خواهد داد.
جوان این پیشنهاد را پذیرفت و از آن زمان، شب ها به آبیاری و آسیابانی می‌پرداخت و روزها در محضر استاد حاضر می‌شد.

 


روزگاری بدین منوال گذشت و آن جوان در علم و هنر، سرآمد همگان گردید. جوانان دیگر بر او حسد بردند و كینه او را به دل گرفتند و تنی چند در صدد بر آمدند كه او را از خدمت استاد دور كنند.
روز نزد قاضی شهر آمدند و گفتند: جوانی در گروه ماست كه فقیر است و هر روز، از بامداد تا شام در خدمت سقراط است و هیچ كس نمی‌داند كه هزینه زندگی خود را از كجا و چگونه فراهم می‌كند. در این مملكت قانون چنان است كه باید طریق زندگانی هر كس آشكار باشد و قاضی بداند كه مرد فقیر چگونه زندگی می‌نماید.


قاضی فرمان داد جوان را حاضر كردند و از چگونگی حال و كار او پرسش كرد. جوان، به ناچار پرده از كار خویش برداشت و صاحب باغ و آسیابان را به شهادت خواست. آن دو گواهی دادند كه این جوان، شب تا صبح از برای چند درهم و دو عدد نان، به آبیاری و آسیابانی اشتغال دارد.

قاضی و دیگر افرادی كه در محكمه حاضر بودند، بر همت آن جوان آفرین گفتند و همكاران بد اندیش او را سرزنش كردند. آن گاه قاضی حكم كرد به اندازه مخارج زندگی او، از خزانه مملكت به آن جوان شهریه بدهند تا بدون دغدغه خاطر، به تحصیل دانش بپردازد.
امّا سقراط كه آن جا حاضر بود، آستین جوان را گرفت و گفت:

«هرگز چنین هدیه ای را قبول مكن، كه مردمان آزاده تحمّل محنت می‌كنند، ولی بار منّت نمی‌كشند»!
جوان دستور استاد را پذیرفت و چندی نگذشت كه از حكمای بزرگ عصر خود گردید.[1]

مدیریت:تالارهای دانشگاه،دانشجو

مدیریت سابق تالارهای تلفن همراه

صفحه اختصاصی:

civilica.com/p/98085

اولین مدرسه عشق که تأسیس شد  /  درس عشق علی و فاطمه تدریس شد
گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه ازلــی  /  اولـین کلمه که آمـوختند علـی بود علـی

تشکرات از این پست
sharllatan
دسترسی سریع به انجمن ها