اسماء بنت عُمَيس
اسماء بنت عُمَيس
اسـمـاء دخـتـر عـُمـَيـس،از زنـان مـؤ مـن و گرانقدرى است كه نام او به نيكى در تاريخ اسلام مى درخـشـد. او از اوليـن ايـمـان آورنـدگـان بـه پـيـامـبـر (ص) بـود و در هـمـان اوايل بعثت ، قبل از اينكه رسول خدا (ص) به خانه ارقم برود و آنجا را پايگاه خود قرار دهد، به پیامبر ايمان آورد. اسماء خواهر ميمونه -همسر پیامبر- بود. او جزو زنان صحابى بود كه پيامبر آنان را خواهران مـؤ مـن نـامـيـد و تـعـداد آنـهـا را نـه يـاده نـفـر شـمـرده انـد. نـه نـفـر يـا بـه قـول ديـگر هشت نفر از آنان از يك مادر به نام هند بودند كه از جمله آنها مى توان ميمونه همسر پيامبر، ام الفضل همسر عباس ، سلمى بنت عُمَيس همسر حمزه و اسماء همسر جعفر را نام برد و به همين جهت پيامبر در مورد هند -مادر اين بانوان-فرمود: او از حيث دامادهايش گرامى ترين مردم است (يعنى گرامى ترين دامادها را دارد).
ايـن بانو همراه شوهرش ، جعفر ابن ابى طالب و تعدادى از مسلمانان ، به حبشه مهاجرت كرد و در سـال هـفـتم هجرى ، هنگام فتح خيبر، از حبشه برگشت . پس از بازگشت از حبشه ، روزى عمر به او گفت :
اى حبشيّه مادرهجرت بر شما سبقت گرفتيم ،افتخار هجرت نصيب ما شد و شما محروم شديد. او درجـواب عـمـر گـفـت : بـه خـدا قـسـم ! راسـت گـفـتـى . شـمـا بـا رسـول خـدا (ص) بوديد و آن حضرت گرسنگانتان را سير مى كرد و جاهلانتان را احكام شريعت مى آموخت ، در حالى كه ما مهاجرینى دور از وطن بوديم . به خدا قسم ! خدمت پيامبر مشرف خـواهـم شـد و كـلام تـو را بـه او خـواهـم گـفـت . پـس بـه خـدمـت رسـول خـدا رسيد و شماتت و فخرفروشى عمر را ياد آور شد. پيامبر جواب داد: آن كس كه چنين گـفـت ، دروغ گفته است . شما دو هجرت كرديد، هجرتى به سوى نجاشى و هجرتى به سوى من ، در حالى كه ديگران يك هجرت كردند.
يـك سـال پـس از بـازگـشـت از حبشه ، جنگ موته رخ داد، جعفر بن ابى طالب ، شوهر اسما به عنوان فرمانده سپاه به جبهه رفت و شهيد شد.سماء گويد:در صـبـح روز شـهـادت جـعفر، من چهل پوست دباغى كردم ، علاوه بر آن ، آرد خمير نموده و بچه هـايـم را شستشو داده و نظيف كرده بودم كه رسول خدا (ص) به خانه ما آمد و فرزندان جعفر را خـواسـت . فـرزنـدان را خـدمت ايشان بردم . ديدم آنها را به سينه خود چسباند و بوييد و اشك از ديدگانش جارى شد. عرض كردم : اى رسول خدا (ص) دست يتيمى بر سر آنها مى كشيد، مگر از جعفر خبرى به شما رسيده است . پيامبر كه از عقل و فهم من متعجب شده بود، فرمود: آرى ، امروز شـهـيـد شـد. من گريان شدم . پيامبر فرمود: اى اسما! گريه مكن و بدان كه خداوند به من خبر داده كه جعفر را دو بال از ياقوت قرمز است تادر بهشت به هر جا كه بخواهد پرواز كند. عرض كردم : اى رسول خدا! كاش مردم را جمع مى كردى و فضيلت جعفر را در جمع آنها ذكر مى نمودى تا هيچ گاه فراموش نشود.پـيـامـبـر كه از فهم من تعجب كرده بود، در مسجد حاضر شد در جمع مسلمانان فضائل جعفر را بيان كرد. الف ـ ازدواج با ابوبكر:بعد از شهادت جعفر، اين بانو به امر رسول خدا با ابوبكر ازدواج كرد و از او فـرزنـدى آورد بـه نـام مـحـمـد بـن ابـى بـكـر كـه از شـيعيان خاص و حوّاريون حضرت على (ع) بود.
ابوبكر پس از ازدواج بااسما، براى شركت در جنگى از مدينه خارج شد. اسما در خواب ديد كه ابوبكر با حناخضاب كرده و لباس سفيدى پوشيده است . پيش عايشه آمد و خواب خود را براى او تـعريف كرد. عايشه گريان شد و گفت : اگر خوابت راست باشد، ابوبكر كشته شده است و خضاب علامت خون و لباس سفيد نشان از كفن اوست . اسما خدمت پيامبر رسيد. حضرت علت گريه عايشه را پرسيد و اسما خواب خود را بازگفت پيامبر فرمود:
آن طـور نـيست كه عايشه تعبير كرده است ، بلكه ابوبكر صحيح و سالم بر مى گردد و اسما از او حامله مى شود و پسرى به دنيا مى آورد كه او را محمّد مى خوانند و خداوند آن پسر را خشم و قهر بر كفار و منافقان قرار مى دهد.
ب ـ افشاگر توطئه :در دوران ابـوبـكـر، بـا ايـنـكـه اسـمـا هـمـسـر ابـوبـكـر بـود، ولى بـه دليـل ايـمـان و علاقه به اهل بيت ، رابطه اش را با آنان قطع نكرد و همدم و مونس حضرت زهرا سلام الله عليها بود و توطئه هاى سرّى حكومت عليه امام را به اطلاع ايشان مى رساند.حـاكـمان وقت كه مخالفت امام على (ع) برايشان گران تمام مى شد، تصميم به ترور حضرت گرفتند و خالد بن وليد نامزد شد تا در مسجد به هنگام اقامه نماز جماعت ، امام على (ع) را به قتل برساند. اين بانو كه از توطئه آنها مطّلع گرديد، كنيز خود را خدمت امام فرستاد و دستور داد كه آيه شريفه زير را در محضر امام بخواند:((اِنَّ الْمَلاََ يَاءْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ اِنّى لَكَ مِنَ النّاصِحينَ))
اشـراف و مـهـتـران شـهـر در كـار تـو شـورا مـى كـنـنـد كـه تـو را بـه قتل برسانند، پس از شهر بيرون رو كه من از خير خواهان تو هستم .حضرت على عليه السلام به او چنين پيام فرستاد:((فَمَنْ يَقْتُلُ النّاكِثينَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ وَ اِنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ وَ اللّهُ بالِغُ اَمْرِهِ)) اين سخن پيامى بود براى اسماء كه ناراحت مباش ، آنها موفق نخواهند شد چون پيامبر (ص)به من خبر داده كه درآينده پيمان شكنان ، ستمگران و منحرفان به دست من به هلاكت خواهند رسيد و اگر قرار باشد آنها در اين توطئه موفق شوند و مرا بكشند، پس چه كسى آنها را خواهد كشت.
ج ـ خدمتگزار و غمخوار زهرا (س) :او تنها زنى بود كـه پـس از وفات رسول خدا (ص) همدم و مونس زهراى اطهر بود. حضرت زهرا (س) در روزهاى آخـر عـمـر نـزد او شـكـوه كـرده و از ايـنـكـه پـس از مـرگ بـدنـش را بـر روى دوشـهـا حـمـل مـى كـنـند و حجم بدنش آشكار مى شود، اظهار ناراحتى نمود. اسما به ايشان مژده داد كه در حـبـشـه تـابوتهايى ديده است كه بدن ميت را در آنها قرار مى دهند تا پوشيده باشد و اگر آن حـضـرت اجـازه دهـد، نـمـونـه اى از آن بـرايش بسازد. بعد به امر فاطمه زهرا (س) يك نمونه تـهـيـه كـرد كـه مـورد پـسـنـد حـضـرت زهـرا (س) واقـع شـد و ايـشـان را خـوشـحال كرد، به طورى كه براى اولين بار پس از وفات پدر، تبسم بر لبانش نقش بست و فرمود:مـانـنـد ايـن را بـرايـم بـسـاز تـا مـرا بـپـوشـانـد، خـداونـد تـو را از آتـش جـهـنـم پـوشـيـده بدارد.
در شـب دفـن حـضـرت زهـرا، تـنـهـا دوسـتـداران خـالص اهـل بـيـت حـضـور داشـتـنـد و از زنـان تـنـهـا فـضـه و اسـمـا حـاضـر بـودنـد.او در غسل دادن حضرت زهرا (س) ، ياور و كمك كار امام على (ع) بود.
پس از مرگ ابوبكر، اسما به عقد ازدواج امام على (ع) درآمد و محمد بن ابى بكر، فرزند اسما كـه در آن زمان طفل خردسالى بود، در خانه امام على (ع) و تحت تربيت مادرى چون اسما رشد و نمو كرد. او عشق اهل بيت را با شير خود به او خورانيد.اسـما از حضرت على (ع) صاحب يك يا دو پسر به نام عون و يحيى شد كه عون در كربلا به شهادت رسيد. وقـتـى خـبـر شـهـادت فرزند رشيدش ، محمد بن ابى بكر در مصر به او رسيد، به مسجد پناه بـرد؛ صـبـر و تـحـمـل پـيـشه كرد و غم و اندوه خود را فرو خورد، شـهـادت فـرزنـدش را در راه خدمت به امام على (ع) پذيرفت و از جزع و فزع و بى تابى خوددارى نمود.