بركهى خون
آنان كه در حريم و لا پا گذاشتند
دل را كنار بركهى خون جا گذاشتند
در سينه نقش عشق و محبت رقم زدند
و آن را براى ما به تماشا گذاشتند
آنان رها ز پيچ و خم آرزو شدند
ما را به غربت دل خود واگذاشتند
آنان كه رفتهاند به معراج عاشقي
پا از ثرى به بام ثريا گذاشتند
دل نيت وصال تو را داشت روز و شب
يغماگران ديدهاش آيا گذاشتند؟
او را ميان وسوسههاى حقير خويش
نامردمان شهر چه تنها گذاشتند!
شوريدگان عشق به همرنگى جنون
چون باد سر به سينهى صحرا گذاشتند
با عشق، سرنوشت زمين را رقم زدند
با خون به پاى عهد خود امضا گذاشتند
اى دل بيا و راه حسين (ع) انتخاب كن
آن را براى مردم بينا گذاشتند