0

امام باقر(ع) و گروههاى فكرى

 
hemmatmehdi
hemmatmehdi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 824
محل سکونت : تهران

امام باقر(ع) و گروههاى فكرى
یک شنبه 23 آبان 1389  2:05 PM

امام و گروههاى فكرى
 
 
در زمـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام افـكـار انـحـرافـى و تـوجـيـه گـر درمـقـابـل انـديـشـه ناب مكتبى بسيار به چشم مى خورد. گروهى به نام (مرجئه ) اعتقاد داشتند، بـهـتـر اسـت مـا هيچ كس را محكوم نكنيم ، يعنى لازم نيست درباره اشخاصى كه از بين رفته اند، مـوضـع مـشـخـصـى داشته باشيم بلكه آن را به روز قيامت وا مى گذاريم و پروردگار بارى تـعـالى مـسـؤ ول رسـيـدگـى بـه امـور ايـشـان خـواهـد بـود. بـه عـنـوان مثال حضرت على (ع ) ومعاويه با يكديگر جنگيدند وهردو به محضر پروردگارشان شتافتند و خـداونـد آن دو را مـحـاكـمـه خـواهـد كـرد و مـا نـبـايـد يـكـى را مـحـكـوم كـنـيـم و مـوضـع مـشخصى درقبال آنان اختيار كنيم . اين يكى از گروههاى فكرى توجيه گربود.
عقيده به ارجاء مورد پسند ستمگران وخلفاى منحرف بنى اميه و بنى عباس بود و ماءمون عباسى اعتقاد به ارجاء رادين پادشاهان شمرده است ..(195)
جـبـريـّه نـيـز از ديگر توجيه گران ظلم و ستم اموى بودند. آنان همه چيز را به تقدير، جبر و خـواسـت خـدا مـنـسـوب مـى كـردنـد و به اعتقاد آنان حكومت معاويه ، عبدالملك ، يزيد وهشام خواست خـداسـت ، پـس نـبـايـد بـه خـواسـت خـدا اعـتـراض كـرد و بـايـد تحمل نمود.
اعـتـزال نـيـز طـرز تـفـكـرى ديـگـر بـود كـه بـا اعـتـقـاد بـه جـواز مـقـدم شـدن فاضل بر مفضول ، توجيه گر خلافت امويان بود و آن را خلاف شرع نمى شمرد.
امـام عـليـه السـلام بـا مـوضـعـگـيـرى خـود، ايـن افـكـار انـحـرافـى تـوجـيـه گـر را ابطال مى كرد و راه صحيح را نشان مى داد كه به بعضى از موضعگيريهاى امام اشاره مى كنيم .
1ـ امـام و حسن بصرى : حسن بصرى از رهبران فكرى زمان بود. خدمت امام رسيد تا سؤ الاتى را مطرح كند. امام از وى پرسيد: آيا توفقيه اهل بصره هستى ؟
حسن ـ چنين گفته مى شود.
امام ـ آيا در بصره كسى هست كه تو از وى تعليم بگيرى ؟
حسن ـ نه (يعنى من رهبر فكرى هستم )
امام ـ سبحان الله ، كار بزرگى را به عهده گرفته اى . مطلبى از تو به من رسيده كه نمى دانم برتو بسته اند يا قول توست ؟ گمان مى كنند كه توگفته اى : خداوند خلق را آفريده و امـور آنـان را بـه خـودشـان واگـذاشـتـه اسـت . (وآنـان دراعمال خود آزادند وخداوند علم به اعمال آينده آنان ندارد).
امام براى اثبات باطل بودن كلامش پرسيد: اگر خداوند دركتابش به كسى بگويد: تو درامان هستى ، آيا بعد از اين كلام خدا او را خوفى هست ؟
حـسـن گـفت : نه (در صورتى كه بنابر قول او هيچ امنيتى براى او نيست چون او آزاد است وممكن اسـت بـعـداً گـنـاه كـنـد يـا كـفـر ورزد وخـداونـد هـم كـه عـلم بـه اعمال او ندارد)
بـعـد امـام فـرمـود: آيـه اى از كـتاب خدا بر تو عرضه مى كنم كه به يقين تو آن را ناصحيح تـفـسـيـر كـرده اى و هـلاك شـده اى و ديـگـران را نـيـز هـلاك كـرده اى . بـعـد امـام آيـه 18 سوره سـبـا.(196) را طـرح كرد سپس قول حسن بصرى و نيز تفسير صحيح آن را بيان كرد واهل بيت را مصداق (قريه هاى مبارك ) تبيين كرد بعد فرمود:
(اهـل بـيـت ، برگزيدگان خدا هستند نه تو وامثال تو. اگر به تو ـ كه به ناحق مدعى مرجعيت هـسـتـى ـ بـگـويـم : جـاهـل اهـل بـصـره ، جـز حـق و واقـع نـگـفـتـه ام . تـو را بـر حـذر مـى دارم ا زقـول بـه تفويض زيرا خداى تعالى سست نبوده كه امر را به خلق واگذارد وآنها رااجبار بر مـعـاصـى هـم نـكـرده اسـت .).(197)(هـم جـبـر باطل است و هم تفويض )
2ـ برخورد امام با قتادة : ابوحمزه ثمالى گويد: در مسجد پيامبر نشسته بودم كه فردى از من سـراغ امـام بـاقر(ع ) را گرفت تا سؤ الاتى را مطرح كند. امام باقر(ع ) را به او نشان دادم . امـام از هويت وى سؤ ال كرد وخود را (قتادة بن دعامه بصرى ) معرفى كرد. امام فرمود: توفقيه بصره هستى ؟
قتاده : آرى
امام : اى قتاده ، خداوند افرادى را آفريد وآنان را حجت بر خلق قرار داد. آنان در زمين يگانه اند و ... .قـتـاده بـه بـيان امام در معرفى اولياى خدا گوش داد ومدتى ساكت ماند و بعد به محضر امـام اظـهـار كـوچـكى كرد و گفت : من درمحضر بزرگان وفقهايى چون ابن عباس ‍ نشسته ام ولى چنين مضطرب نشده ام .
امام فرمود: مى دانى كجا نشسته اى ؟ تو در محضر خانه اى هستى كه خداوند آن را رفعت بخشيده و اذن داده تا در آن ذكر خدا شود و... .
بعد قتاده سؤ ال فقهى اش را مطرح كرد وامام جواب گفت ..(198)
امـام در بـرخـورد بـا ايـن فـقـيـه بـصـرى ، مـانـند برخورد با حسن بصرى آنان را از به عهده گرفتن مرجعيت فكرى و دينى برحذر مى دارد و به مصداق حقيقى مرجعيت ارجاع مى دهد ومقام الهى خود را تبيين مى كند.
3ـ اعـلام بـيـزارى از گروههاى انحرافى : عبدالله بن عطا گويد: يك بار خدمت امام بودم و به جايى مى رفتيم . موقع نماز از مركبهايمان پياده شديم ونمازخوانديم . بعد امام سوار بر مركب شد و شكر وحمد خدا گفت وادامه داد:
خدايا مرجئه را لعنت كن كه آنان دشمنان دنيايى وآخرتى ما هستند..(199)
در مـوردى ديـگـر، يكى از اصحاب امام براى عرض ادب قصد محضر امام مى كند ولى اجازه نمى يـابـد. او كـه چـنـيـن انـتـظـارى نـداشـت ، دلگـيـر وانـدوهـگـيـن بـه مـنـزل بـاز مـى گـردد وخواب از سرش مى پرد وبا خود فكرى مى كند كه امام را رها كند و به كـدام گـروه بـپـيوندد: به مرجئه كه چنين اعتقادى دارند؟ به قدريه كه چنان اعتقادى دارند؟ به حروريّه (يك گروه از خوارج ) با آن اعتقادات ناصحيح ؟ به زيديه ؟ همه اينان اعتقاداتى دارند كـه بـاطـل اسـت . هـمـچنان كه دراين وضع آشفته روحى است ، فرستاده امام او را به نزد امام مى خـوانـد.او به محضر امام مشرف مى شود وامام به او مى فرمايد: نه به مرجئه ملحق شو، نه به قـدريـه ، نـه بـه حـروريـه ونـه بـه زيـديـه ، بـه سـوى مـا بـيـا بـعـد حـضـرت دليـل نـپـذيـرفـتـن او را بـرايـش بـيـان مـى كـند..(200) امام با اين بيانات ، مخالفت صريح خود را با اين گروههاى منحرف توجيه گر بيان مى كند.
4ـ بـرخـورد طـردگونه : ابوحنيفه از رهبران فكرى معروف ، معاصر امام و از مرجئه بود، ابو يوسف از شاگردان معروف وى ، او را از مرجئه شمرده و بعضى ديگر او را (راءس و كلّه مرجئه ) ناميده اند..(201)
وى روزى امـام بـاقـر(ع ) را در مـسـجـد و از امـام اجـازه خـواست كه به وى اجازه نشستن بدهد. امام فرمود: تو مرد مشهورى هستى و دوست ندارم نزد من بنشينى .
ابوحنيفه بدون اجازه نشست و سؤ ال كرد: تو امامى ؟ (ادعاى امامت دارى ؟)
امام با توجه به مصالحى كه درنظر داشت فرمود: نه
ابوحنيفه ـ قومى از كوفيان چنين مى پندارند.
امام ـ با آنان چه كنم ؟
ابوحنيفه ـ به آنان بنويس وازامام نبودن خويش با خبرشان كن .
امـام ـ نـمـى پـذيـرنـدهـمـان طـوركـه تـوراازنـشـسـتـن نـزدخـودنـهـى كـردم ،ولى طـاعـت نـكـردى ..(202)
ايـن بـرخورد امام ، يك برخورد طرد گونه است . امام نمى خواهد او را بپذيرد چون او به اسلام نـاب اعتقاد وآمادگى شنيدن حرف حق را نداشت وامام با اين رفتار مخالفت خود باوى را نشان مى دهد.
مشابه اين برخورد راامام با عبدالله بن قيس ماصر، از مرجئه ، دارد. وى از امام سؤ الى مى كند ولى امـام جـواب او را نـمى دهد. هر ترفندى به خرج مى دهد كه از امام جواب بگيرد، موفق نمى شـود تـا ايـنـكه يكى از دوستان خويش را ماءموريت مى دهد كه خود را در صف شيعيان جازده و با آنـان بـه حـج بـرود و بـعـد بـه مـحـضـر امـام مـشـرف شـده و سـؤ ال رامطرح كند و جواب بگيرد. آن فرد در اثر مصاحبت با شيعيان هدايت مى شود ولى از عبدالله مـخفى مى كند و درايام حج به هزينه عبدالله راهى سفر مى شود و بالاخره خدمت امام مى رسد.امام ضـمـن احـوال پـرسـى ، قـضـيـه او بـا عـبـدالله را مـطـرح مـى كـنـد و جـواب سـؤ ال را مـى دهـد واو را درخـبـر دادن بـه عبدالله مخيّر مى گرداند واو نيز اعلام مى كند كه هيچ گاه جواب را به عبدالله بن قيس نخواهد گفت ..(203)
اينها نمونه اى از برخوردهاى امام بارهبران منحرف فكرى بود.

 
-------------------
پي نوشتها:

195 - حياة الامام محمدالباقر، ج 2، ص 85.
196 - وَجـَعـَلْنـا بـَيـْنـَهـُمْ وَبـَيـْنَ الْقـُرَى الَّتـى بـارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّ رْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِىَ وَ اَيّاماً امِنينَ)
197 - احتجاج ، ج 2، ص 328.
198 - بحارالانوار، ج 46، ص 357.
199 - بحارالانوار، ج 46، ص 291.
200 - همان مدرك ، ص 271.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها