يافته هايي چند از ديدگاه اسلام درباره رشد انسان
دوشنبه 24 مهر 1391 9:36 AM
در زبان عرب، مراحل رشد انسان از هنگامي كه در رحم مادر است تا هنگام پيري، با واژه هاي زير شناخته مي شود:
1. پيش از تولد: جنين
2. پس از تولد: وليد
3. شير خوارگي: رضيع
4. از شير گرفته شده: فطيم
5. با دست و پا راه مي رود: دراج
6. به پنج وجب رسيده: خماسي
7. دندان هايش افتاده: مثغور
8. دندان هايش روييده: مثغّر
9. بالاتر از ده سالگي: مترعرع و ناشيء
10. نزديك احتلام يا رسيدن به اين سن: يافع و مراهق
11. پس از احتلام و برومندي: حرور (در همه اين حالات به وي ‹‹غلام›› گفته مي شود)
12. سبزه هاي سبيلش روييده: قد بقل وجهه
13. هنگامي كه چهره اش طراوت يافته: فتي و شارخ
14. به نهايت جواني رسيده: مجتمع
15. ما بين سي سالگي و چهل سالگي: شاب
16. از چهل ساله تا شصت ساله: كهل ( و گفته شده از 34 ساله تا 51 ساله، كهل است)
17. از اين به بعد: شيخ
لازم به تذكر است كه اين مراحل از منظر لسان عرب مي باشد و براي دستيابي به ديدگاه اسلامي، بررسي قرآن و حديث ضروري به نظر مي رسد. بنابر اين نمي توان آن را مانند يك نظريه رشد مورد بررسي و تحليل قرار داد. براي دست يابي غني تر به رشد از منظر اسلام به نظر مي رسد كه كاوش اين واژه ها در منابع اسلامي مفيد واقع شود. با اين وجود ما با توجه به ملاك هايي كه براي بررسي يك نظريه رشد مورد استفاده قرار مي گيرد؛ تحليلي اجمالي بر اين مراحل مي نماييم. مفهوم سن و تحول سني با توجه به رشد انسان و بدون تقطيع سني خاص مانند سنين تقويمي رشد بيان شده اند و تقطيع تحميلي به شکل برش مصنوعي در اين مراحل صورت نگرفته است. از ميان كنش هاي مختلف انساني به جنبه رسش جسماني و تظاهرات عيني توجه نموده است. اين واژه ها در زبان عرب با توجه به مراحل رشد مردانه است و نوع انسان را به طور کامل در بر نمي گيرد. البته ما با توجه به منابع موجود اين کليد واژه ها مطرح نموديم و مي توان در منابع ديگري نيز جستجو نمود.
مراحل رشد از ديدگاه اسلام:
مراحل رشد قبل از تولد:
1. نطفه
2. علقه
3. مضغه
4. استخوان
5. پوشانيدن گوشت بر استخوان
6. خلقي ديگر: دميدن روح مجرد
(سوره مومنون، آيات 12- 14)
و ( سوره غافر، آيه67)
دوره هاي رشد بعد از تولد: ( مراحل زندگي از نگاه قرآن)
1. نوزادي ناتواني بيست و يك سال اول و نيز تا رسيدن به پيري
2. نيرومندي توانايي
3. پيري ناتواني
تقسيم بندي بيست و يك سال اول زندگي:
هفت سال اول:
پيامبر (ص) : سيد و آقا
عناوين امام صادق (ع) : سال بازي
امام علي (ع) : ريحان و گل خوش بو
دوره سيادت و سروري: بازي كردن و مانند گلي خوش بوي بودن از ويژگي هاي بارز يان دوره است كه در رشد و تربيت نيز از اهميت اساسي بر خوردار است. لغت سيد به معناي آقا، بزرگتر و سرور است كه مي تواند اشاره به اين باشد كه كودك در هفت سال اول بايد به اندازه كافي از نظر شخصيتي مورد احترام قرار گيرد و مركز توجه اعضاي خانواده باشد. از كودك به ريحان تعبير شده است كه اين تعبير هم حاكي از اهميت دادن به كودك است، زيرا ريحان در عين لطافت و ظرافت و خوشبويي، نياز به مواظبت و مراقبت شديد دارد تا تازگي و طراوت خود را همچنان حفظ كند. ريحان به معناي رحمت نيز آمدته است و به اين معنا هم، لزوم توجه، عنايت و التفات خانواده به كودك مشهود است. بازي از ويژگي هاي اين دوره محسوب شده است. در اين هفت سال، دنياي كودك، بازي است و بازي همه زندگي اوست. كودك را رد اين هفت سال كاملا آزاد بگذاريد كه بازي كند تا از نظر جسمي و رواني رشد لازم را داشته باشد. پس هفت سال اول كودك محور است و پدر و مادر بايد تا حد امكان مطابق خواسته ها و نيازهاي طبيعي كودك خود رفتار كنند.
هفت سال دوم:
پيامبر (ص): اطاعت و فرمان برداري
عناوين امام صادق (ع): خواندن و نوشتن
امام علي (ع): خدمتگذار و مطيع
دوره اطاعت و فرمان برداري: اطاعت، حرف شنوي و همچنين تعليم و تاديب از ويژگي هاي اين دوره بيان شده بود. كودك در اين دوره مطيع پدر و مادر مي شود و خود را بيشتر در اختيار آنان قرار مي دهد. روحيه اطاعت پيدا مي كند. به همين دليل، در اين دوره بهترين فرصت، هم براي تعليم(آموزش) و هم براي تاديب (آموزش مستقيم ارزشها و پرهيز دادن از ضد ارزشها) فراهم مي آيد. كودك در اين دوره نه حالت بازيگوشي دوره اول را دارد و نه مشكلات دوره سوم را كه دوره بلوغ و نوجواني است. بنا براين پدر و مادر محور تعليم و تربيتند و كودك با خصوصيات رواني و تربيتي كه داراست آمادگي كافي براي تعليم و تربيت پذيري مستقيم دارد.
هفت سال سوم:
پيامبر (ص): وزير و مشاور
عناوين امام صادق (ع): حلال و حرام
امام علي (ع): دشمن يا دوست
دوره مشورت و هم رأيي: در هفت سال سوم، وزير بودن، همرأيي و همراهي با پدر و مادر، يادگيري حلال و حرام و دشمني يا دوستي با پدر و مادر از خصوصيات كودك ذكر شده است. لغت وزير مي تواند به دو معنا به كار رود: يكي با توجه به ريشه آن (وزر) حمل كننده بار سنگين و ديگر مشاور و معاون و دستيار و اين هر دو معنا مي تواند در اين دوره مصداق داشته باشد؛ زيرا جوان در اين دوره بايد بار گران مشكلات دوران بلوغ و تكليف و مسئوليت بي واسطه بسياري از كارهاي خود را بر دوش بكشد و بر خلاف دوره قبل كه فرمانبردار بود، به عنوان مشاور، معاون و دستيار، در تصميم گيري ها با اولياي خود همكاري داشته باشد. از جمله ويژگي هاي ديگري كه براي اين دوره ذكر شده است، آگاهي يافتن به حلال و حرام است؛ زيرا از اين دوره به بعد، هر كسي بنا به سنت الهي بايد مسئوليت كارهاي خويش را بپذيرد و براي اعمال او ثواب و جزا در نظر گرفته مي شود. خصوصيت ديگر اين دوره آن است كه جوان با پدر و مادر خويش يا از در دشمني در مي آيد يا از در دوستي. اگر پدر و مادر خصوصيت فرزند خود را در اين دوره بشناسند و مسئوليت و حق مشاورت و تصميم گيري به او بدهند، هم هم با پدر و مادر خود كاملا دوست و رفيق خواهد بود. اگر غير از اين با او رفتار كنند و بخواهند مانند دوره هاي قبل، همچنان بر او سلطه و حاكميت داشته باشند و مسئوليت و حق تصميم گيري لازم را به او ندهند، فرزندشان با آنها دشمن خواهد شد و محيط خانواده براي وي، آرام بخش و پر جاذبه نخواهد بود.
علاوه بر اين در اسلام سن چهل سالگي مورد توجه به خصوصي واقع شده است و خود مي تواند به عنوان مرحله اي مورد بررسي واقع شود. به آيه ۱۵ سوره احقاف توجه نماييد كه خداوند مي فرمايد: ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش كرديم. مادر با رنج و زحمت بار حمل كشيد و باز با درد و مشقت وضع حمل نمود و سي ماه تمام مدت حمل و شير خواري بود. تا وقتي كه طفل به حد رشد رسيد آدمي چهل ساله گشت ،(اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنه، قال رب اوزعني ان اشكر نعمتك ...) آنگاه سزد كه عرض كند بار خدايا مرا بر نعمتي كه به من و پذر و مادر من عطا فرمودي شكر بياموز و به كار شايسته اي كه رضا و خشنودي تو در اوست موفق دار و فرزندان مرا صالح گردان. من به درگاه تو به دعا باز آمدم و از تسليمان فرمان تو شدم.
عوامل موثر در رشد از ديدگاه اسلام:
1. فطرت
نكته مهم در نظريه فطرت اين است كه درباره ماهيت فطريات توافق اندكي ميان مدافعان و مخالفان آن وجود داشته است. دكارت؛ انديشه ها و اصول بسياري را فطري مي داند و گاهي پيشنهاد مي كند كه به واقع تمام انديشه هاي ما دست كم به نحو بالقوه فطري مي باشند. لاك؛ ذهن كودك را كاغذ سفيدي مي داند كه هر آنچه بر آن نوشته مي شود، از طريق ابزار حواس است، البته به نظر او تعدادي از قوا مانند حافظه و تخيل ذاتي هستند، اما تصور ما از اين قوا فطري نيست.
لايب نيتس، ذهن را به تخته سنگي تشبيه مي كند كه پيشاپيش رگه هايي در خود دارد. از نظر او انسان نيازمند تجربه و تفكر است تا انديشه هاي فطري معين شوند. لايب نيتس با نظر افلاطون موافق است كه همه انديشه ها فطري است و يادگيري، ياد آوري انديشه هايي است كه هميشه در ذهن ما وجود دارد.
بسياري معتقدند كه مقولات كانت همان فطريات در مدل لايب نيتس( رگه هاي تخته سنگ) است. مقولات؛ مفاهيمي هستند كه در ماهيت عقل ذاتي هستند و چارچوبي پيشين را براي تمام تجربيات فراهم مي كنند. چون مقولات به وسيله ذهن به همه تجربه ها تحميل مي شود جنبه هايي از تجربه كه از مقولات ماخوذ است ابعاد ضروري تجربه هستند و ما مي توانيم به نحو پيشين بدانيم كه آنها تمام تجربه هاي ما را وصف خواهند كرد. طرفداران فطريات در انسان شناسي قرن بيستم به ويژه چامسكي، آتش زير خاكستر اين بحث را دوباره روشن و مشتعل كرده اند.
شايد آنچه موضع فطرت گرايان را واحد مي كند چيزي است كه چامسكي آن را ‹‹ ضعف محرك ها›› (poverty of stimulus) مي نامد. فطرت گرايان به ناسازگاري و عدم تناسب ميان تجربه ( به صورت محرك و علت) و شناخت( تصوري يا تصديقي، به صورت معلول) اشاره مي كنند. از يك سو ما به ضروره واجد شناخت هستيم و از سوي ديگر مي بينيم كه سازوكار و فرايندي كه تجربه گرايان براي حصول شناخت معرفي مي كنند( مانند تداعي معاني، شرطي شدن و ...) براي تحقق آن شناخت قابل قبول و كافي نيست. حاصل اين تجربه اين است كه خود انسان نيز بايد در امري ذاتي و دروني در ساختار شناخت سهيم باشد و اين آن چيزي است كه فطري است(samet, nativism). استاد مطهري با اشاره به تاثير حياتي نظريه فطرت( ام المسائل معارف اسلامي) ابراز تعجب و تاسف مي كند كه ‹‹ هر چه انسان جست و جو مي كند، در هيچ جا بحث جامعي راجع به آن پيدا نمي كند››. در ميان فيلسوفان غربي نيز شاهد نوعي بي مهري يا بلكه غرض ورزي درباره نظريه فطرت هستيم. نيكولاس رشد از نلسون گودمن فيلسوف معروف امريكايي نقل مي كندكه: ‹ من به نحوي احساس مي كنم هر چه كمتر به موضوع فطرت توجه شود، بهتر است. جان لاك مهمترين فيلسوفي است كه به طور گسترده به موضوع فطرت پرداخته و در صدد رد و ابطال آن بر آمده است. به رغم اين كه به اذعان بسياري ار دانشمندان موضع لاك در برابر فطرت گرايي ضعيف است، اين نكته جالب به نظر مي رسد كه بعد از لاك تجربه گرايان اندكي اين زحمت را به خود داده اند كه استدلال هاي صريح در برابر فطرت ارائه كنند و بيشتر آن ها نادرست بودن آن را مفروض گرفته اند. يكي از محققان به نام كونور نيز در كتاب خود با نام جان لاك (john locke) مي گويد: ‹‹ نظريه فطرت كه لاك به ان حمله مي كند براي ما عجيب و غريب و بي معناست؛ زيرا نگاه تجربي لاك، قسمتي از نظريه روشنفكري شده كه ما تمايل داريم بدون تامل بپذيريم. اين شكل خام فطرت گرايي كه لاك بدان حمله كرده، آيا به وسيله تفكر قابل توجهي مورد پذيرش واقع شده( يا نه)، امري تاريخي است و براي اغراض ما اهميتي ندارد››.
كاپلسون در تاريخ فلسفه خود مي نويسد: ‹‹ نظر به اين كه نظريه تصورات فطري، نظريه اي نيست كه در انديشه معاصر اعتباري داشته باشد.. شايد چنين بنمايد كه من مجال بسيار زيادي به شرح نظر لاك به موضوع( فطرت) داده ام. محقق ديگري به نام مابوت مي گويد: هيچ نشاني از بحث فطرت در انديشه معاصر وجود ندارد. اظهار نظر اين محقق در سال 1973 و سخن كاپلستون در سال 1976 در حالي است كه در دهه 60 و 70 شاهد كاميابي بسيار چشمگير فطرت گرايي جديد نوام چامسكي هستيم. به گونه اي كه از اين كاميابي تحت عنوان انقلاب علمي ياد مي شود. در دايره المعارف فلسفي پل ادواردز كه در سال 1969 به چاپ رسيده نيز شاهد نوعي بي توجهي به موضوع فطرت هستيم. در مدخل ‹ شناخت پيشين› (a priori) نوشته شده است:
گاهي گفته مي شود كه مفاهيم پيشين و مستقل از تجربه، انديشه هاي فطري هستند كه ما با آن ها به دنيا مي آييم.بدين سبب به تحصيل آنها نيازي نداريم، اما به نظر مي رسد اين موضوع كه برخي انديشه ها فطري يا مكتسب هستند، موضوعي روان شناختي است. همين طور اين موضوع كه اگر انديشه ها را تحصيل مي كنيم، چگونه؟
در اين نقل چند اشكال بارز و چه بسا تعمدي وجود دارد. از جمله اين كه نظريه فطرت را اعتقاد به وجود تصورات و مفاهيم پيشين و مفاهيم پيشين تفسير كرده و نه تصديقات پيشين؛ و از سوي ديگر اين فطريات را بالفعل مي داند كه به تحصيل آن ها نيازي نداريم و سر انجام با موضوعي روان شناختي و نه فلسفي دانستن، در صدد بيان عدم اهميت آن بر آمده است.
فطرت در اسلام:
لغت فطره: همه جا در مفهوم اين كلمه، ابداع و خلق به كار برده مي شود. ‹‹ابداع›› به يك معنا به آفرينش بدون سابقه گفته مي شود. لغت ‹‹ فِطرَه›› با اين صيغه يعني بر وزن ‹ فِعلَه› فقط در يك آيه آمده است كه در مورد انسان و دين است كه دين ‹ فطره الله› است و در آيه 30 سوره روم آمده است.
وزن فِعله دلالت بر نوع يعني گونه مي كند. به طور مثال ‹جَلسَه› يعني نشستن؛ و ‹جِلسَه› يعني نوع خاصي از نشستن. و در قرآن لغت فطرت در مورد انسان و رابطه او با دين آمده است. فطره الله التي فطر الناس عليها يعني آن گونه خاص از آفرينش كه ما به انسان داده ايم. يعني انسان به گونه اي خاص آفريده شده است. اگر ما براي انسان يك سلسله ويژگي ها در اصل خلقت قائل باشيم مفهوم فطرت را مي دهد. فطرت انسان يعني ويژگي هايي در اصل خلقت و آفرينش انسان.
ابن عباس پسر عموي پيامبر و مردي قريشي و عالم است و يك عجمي نبوده كه بگوييم از لغت عرب نا آگاه بوده است. مي گويد من معني كلمه فطرت را كه در قرآن آمدهاست آن وقتي فهميدم كه با يك اعرابي باديه نشين روبرو شدم كه اين كلمه را در موردي به كار برد. مي گويد ما كنت ادري ما فاطر السموات و الارض حتي احتكم الي اعرابيان في بئر. دو نفر اعرابي درباره يك چاه آب با يكديگر اختلاف داشتند. يكي از آنها گفت: انا فطرتها. مي خواست بگويد چاه مال من است. مقصودش اين بود كه من ابتدا آن را حفر كردم( وقتي چاه را مي كنند آب خود را پس از مدتي پايين مي كشد لا دو مرتبه آن را حفر مي كنند و چند متر پايين تر مي روند) مي خواست بگويد من صاحب اولش هستم. يعني آن كسي كه اول بار اين چاه را حفر كرد من بودم. ابن عباس مي گويد از اينجا فهميدم كه لغت فطرت در قرآن چه معنايي مي دهد: يك خلقت صد در صد ابتدايي در انسان كه حتي در غير انسان هم سابقه ندارد.
فطرت در قرآن: صريح ترين آيه قرآن درباره موضوع فطرت، آيه 30 از سوره روم است كه در آن از فطرت يا خلقت خاصي ياد شده كه تمام انسان ها بر آن آفريده شده اند و آن خلقت خاص هيچ تغيير و تبديلي نخواهد داشت: فاقم وجهك لدين حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله.
آيه مهم ديگر آيه ميثاق است كه در آن از عهد و ميثاقي ياد شده كه خداوند از بني آدم مبني بر ربوبيت خود گرفته است و تمام انسان ها نيز به آن اقرار كرده اند ‹‹ و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي›› (اعراف،172). اين آيه را در اعتقاد به عالم زر بيان مي كنند و از آن در مباحث فطرت استفاده مي نمايند، اما علامه طباطبايي اين تفسير را قبول ندارد. با توجه به آيه ميثاق شاهد آياتي هستيم كه در آن ها موضوع فراموشي خداوند مطرح مي شود و به طور طبيعي بر نوعي علم و معرفت قبل از اين فراموشي دلالت مي كند ‹‹ استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر الله›› (مجادله، 19)؛ ‹‹نسوا الله فنسيهم›› ( توبه،67)؛ ‹‹ نسوا الله فانساهم انفسهم›› ( حشر 19).
توجه به خدا در هنگام احساس خطر و كوتاه شدن دست از اسباب مادي كه نمونه بارز آن در سفر هاي دريايي رخ مي داده است، نيز حقيقتي است كه به فطري بودن معرفت يا گرايش به خداوند اشاره دارد. ‹‹ و اذا مسكم الضر في البحر ضل من تدعون الا اياه›› (اسرا،67)؛ فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين›› (عنكبوت، 65)؛ به صورت كلي هنگام مشكلات و سختي ها ‹‹ اذا مسكم الضر فاليه تجارون›› ( نحل53). ‹‹حتي اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذا هم يجارون›› ( مومنون 63).
با توجه به همين نسيان و فراموشي انسان ها، قرآن كريم صفت ياد آوري كننده به پيامبر ‹‹ فذكر انما انت مذكر›› ( غاشيه21)؛ و ذكر فان الذكري تنفع المومنين ( ذاريات،55)؛ كلا انه تذكره، فمن شاء ذكره (مدثر،54-55)؛ و به خود كتاب آسماني ‹‹ ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ›› ( آل عمران، 58)؛ انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (حجر،9)؛ مي دهد و اين تعبير را علي اصغر خندان در مقاله اش نوشته است كه حاكي از نوعي معرفت پيشين است. بويژه كه مي بينيم اين يادآوري براي گروه خاصي نيست، بلكه رسالت پيامبر جهاني و براي تمام جهانيان است ‹‹ ان هو الا ذكر للعالمين›› ( يوسف،104 و تكوير،27)؛ و ما ارسلناك الا كافه للناس(سبا،28)؛ نذيرا للبشر(مدثر،36)؛ ليكون للعالمين نذيرا( فرقان،1) و به يقين لازمه اين امر وجود زمينه مشترك در مخاطبان است.
با اين حال به نظر مي رسد كه لازم است بررسي دقيق تري در آيات بشود، بايد ديد اين ذكر و ياد آوري، ياد آوري چه نوع ياد آوري است. آگاهي اوليه از آن مربوط به چه زماني است؟ آيا به قبل از خلقت فرد مربوط مي شود و يا مقصود ذكر و ياد آوري اكتسابات پس از خلقت هر فرد است و آيا منظور ياد آوري و ذكر تعاليم قرآن و حكايات آنهاست؟ يا ذكر و ياد آوري تجارب قبل از خلقت مادي فرد. بررسي آيه 3 سوره يوسف به نظر مي رسد كه در اين امر راهگشا باشد:
نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغفلين؛ ما بهترين حكايات را بوحي اين قرآن بر تو مي گوييم و هر چند پيش از اين وحي از آن آگاه نبودي.
بايد ديد كه اين غافلين به معني ندانستن است يا به معني عدم هشياري به دانسته قبلي. در بسياري از آيات ذكر نيز مي توان اين سوال را پرسيد. حتي در آيه قالو بلي نيز مي توان به اين طريق موشكافي كرد كه آيا منظور ذكر آن است كه از طريق قرآن با نزول وحي بر انسان رسيده يا قبل از اين در ذهن ما بوده و اكنون با قرآن بر آن هشياري و آگاهي مي يابيم؟
فطري بودن گرايش هاي اخلاقي و الهام بايد ها و نبايد ها نيز امريست كه با توجه به آيات مورد توجه قرار مي گيرد. ‹‹ و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها› ( شمس 7-8) و نيز آياتي كه با استفهام استنكاري سوالي را مطرح مي كند و بدون پاسخ مي گذارد، بر اين مبنا كه با اين تذكر هر انساني پاسخ سوال را در فطرت خود خواهد يافت ‹ن هل جزا الاحسان الا الاحسان›› ( الرحمن،60)؛ ‹‹ هل يستويان مثلا›› (هود 24 و زمر29).
طرح فطرت، مخصوص قرآن كريم است يعني قرآن است كه اين راه را فراسوي پويندگان معارف مبدا و معاد قرار مي دهد و مي گويد هر انسان فطرتا به هستي محض و قدرت مطلق گرايش و به عليم مطلق كشش دارد.
ويژگي هاي فطريات:
الف. در همه انسان ها يكي است.
ب. ضعيف و قوي مي شوند ولي از بين نمي روند.
ج. اكتسابي نيستند، ذاتي اند.
تفاوت فطرت و غريزه: غريزه آگاهانه تر است، انسان آنچه را كه مي داند، مي تواند بداند كه مي داند. غريزه مربوط به امور مادي و حيواني است در حالي كه فطرت مربوط به مسائلي است كه ما آنها را امور انساني مي ناميم.
فطرت و تربيت: با در نظر گرفتن فطرت تربيت از ساختن متمايز مي شود. ساختن ايجاد آن چيزي است كه من مي خواهم بسازم ولي تربيت با در نظر گرفتن فطرت يعني پرورش دادن استعدادهاي واقعي انسان. يعني رساندن به آنچه كه بايد بشود، به عبارت ديگر فرد را به چيزي كه در او نهفته است مي رساند.
فطريات انساني:
انسان در جنبه هاي شناختي و قلبي از ديدگاه اسلام خصوصياتي فطري دارد. انسان در بعد شناختي بعضي چيزها كه البته زياد نيستند را به وسيله فطرت خود دريافته است. اصول تفكر انسان كه در همه مشترك است فطري است. فروع و شاخه هاي آن، اكتسابي است، زيرا انسان در دانستن اصول تفكر نيازمند به مقدمات و قياس كردن يا نتيجه گرفتن نيست. يعني ساختمان فكري او به گونه اي است كه آن مسائل وقتي عرض شود نياز به استدلال و برهان ندارد و قابل فهم است. در ابعاد گرايشي و عاطفي نيز انسان فطرياتي دارد. اين ويژگي هاي فطري از منظر استاد مرتضي مطهري،عبارتند از:
" حقيقت جويي: نياز به اينكه بايد حقيقت چيزها، امور و جهان را آن چنان كه هست دريابد(حس كنجكاوي).
" گرايشهاي اخلاقي: انسان به يك رشته امور علاقه مند است كه براي او منفعت مادي به همراه ندارد. بلكه تنها به دليل فضيلت و خير عقلاني براي او ارزشمند است. مانند گرايش به راستي، تنفر از دروغ، گرايش به پاكي، صداقت و تعاون.
" علاقه به زيبايي: در هر انساني گرايش به زيبايي يا زيبايي آفريني(هنر) وجود دارد. زيبايي براي انسان مي تواند يك موضوع اصلي و مستقل از امور ديگر باشد.
" خلاقيت و ابتكار: ساختن و اختراع، صرف نظر از اينكه احتياجهاي زندگي بشر را بر طرف مي كند يك گرايش فطري است.
" عشق و پرستش: در اين نوع گرايش كه مخصوص انسان است، انسان از حالت عادي خارج مي شود و توجه وي فقط به يك چيز جلب مي شود. حتي اگر كسي خود، اين حالت را نداشته باشد آن را نزد افراد ديگر مي ستايد و از آن به وجد مي آيد. فطرت انساني، فناي عاشق را در معشوق يك افتخار مي داند.
عوامل ويرانگر يا آفات و آسيب هاي فطرت عبارتند از: احساس بي نيازي دروغين، كبر و خود برتر بيني، پيروي از هواي نفس،گمان ورزي، تقليد هاي بي معيار، شخصيت گرايي و شتاب زدگي در قبول يا انكار.
2.عوامل ارثي: توجه به عوامل قبل از تولد، از قبيل:
" نحوه انتخاب همسر
" زمان ازدواج
" زمان تشكيل نطفه
" عوامل ژنتيكي
" ايام بارداري
" هنگام تولد و زمان زايمان
3.خانواده و محيط
4.تفاوت هاي فردي
منابع:
1. قرآن كريم. ترجمه مهدي الهي قمشه اي.تهران. انتشارات آدينده نگار.
2. جعفري، علي اصغر. مباني معرفت شناختي فطرت. مجله خردنامه صدرا. زمستان 84.
3. خندان، علي اصغر.(1384). نگاهي به ابعاد نظريه فطرت و فطري بودن زبان. مجله قبسات. شماره36. پژوهشگاه علوم انساني.
4. سيف، سوسن؛ و همكاران.(1381). روانشناسي رشد(1). تهران. انتشارات سمت.
5. گلزاري، محمود(1384). جزوه درسي.
6. محمدي ري شهري، محمد. با همكاري احمد غلامعلي.(1384).حكمت نامه جوان. ترجمه: مهدي مهريزي. قم. دار الحديث.
7. مطهري،مرتضي.(1369). فطرت. تهران. انتشارات صدرا.
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.