0

سفرنامه حج

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:26 AM

شنبه 29 فروردين


مكه


چهار و نيم صبح مكه بوديم. ديشب هشت و نيم از مدينه راه افتاديم. ويكراست آمديم. تنها با يك توقف در «رابغ» و يكى هم همان اوايل حركت‏در مسجد «حلفه» براى محرم شدن. در تاريكى شب. و نه آبى، نه مستراحى.و در شعاع نورافكن اتوبوس تطهيرى كرديم. لباس احرام را از مدينه پوشيده‏بوديم. و مراسم مسجد و بعد سوار شدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و من‏هيچ شبى چنان بيدار نبوده‏ام و چنان هشيار به هيچى. زير سقف آن آسمان وآن ابديت. هر چه شعر كه از برداشتم خواندم - به زمزمه‏اى براى خويش - وهر چه دقيق‏تر كه توانستم در خود نگريستم تا سپيده دميد. و ديدم كه تنها«خسى» است و به «ميقات» آمده است و نه «كسى» و به «ميعادى» و ديدم‏كه «وقت» ابديت است، يعنى اقيانوس زمان. و «ميقات» هر لحظه‏اى. و هرجا و تنها با خويشتن. و دانستم كه آن زنديق ديگر ميهنه‏اى يا بسطامى چه‏خوش گفت وقتى به آن زائر خانه خدا در دروازه نيشابور گفت كه كيسه‏هاى‏پول را بگذار و به دور من طواف كن و برگرد. و ديدم كه سفر وسيله ديگرى‏است براى خود را شناختن. اينكه «خود» را در آزمايشگاه اقليم‏هاى مختلف‏به ابزار واقعه و برخوردها و آدمها سنجيدن و حدودش را به دست آوردن كه‏چه تنگ است و چه حقير است و چه پوچ و هيچ.


همان روز در بيت ‏الحرام


اين طور كه پيداست تا سال ديگر خود كعبه را هم از بتون خواهند كرد. به‏همان سبك مسجدالنبى. نه تنها «مسعاى» ميان «صفا» و «مروه» الان بدل‏شده است به يك راهرو عظيم و دو طبقه سيمانى، بلكه دور تا دور خانه‏دارند از نو يك شبستان چهارگوش و دو طبقه مى‏سازند تا شبستان دوره‏عثمانى را خراب كنند. درست است كه پاگرد (مطاف) دور خانه گسترده‏ترخواهد شد و جماعت بزرگترى - سه چهار برابر جماعت فعلى - دور حرم‏طواف خواهد توانست كردن، اما تمام حرف بر سر اين تخته‏هاى سيمان است‏كه روى پايه‏هاى بتونى مى‏چسبانند و ده برو بالا... اين سنگ خاراى نجيب‏و زيبا دم دست افتاده، و آن وقت مدام سيمان و قالب سيمانى. اين‏طور كه‏پيدا است از شبستان قديمى فقط دو سه تا مناره‏اش را حفظ خواهند كرد. كف‏مطاف دور كعبه را با مرمر پوشانده‏اند. دايره‏هاى درون هم. در سعى ميان‏صفا و مروه جماعت بيشتر بود و در طواف كمتر. (الان در طبقه دوم شبستان‏جديد نشسته و دارم قلم مى‏زنم) و از اين بالا كعبه درست نصف آن چيزى‏مى‏نمايد كه گمان مى‏كرده‏اى. آن بنده خدايى كه معمار اين شبستان جديدبوده گويا متوجه نبوده كه وقتى نسبت‏ها را به هم زدى مفهوم معمارى راعوض كرده‏اى. كعبه در همان قد و قامت سابق مانده. اما شبستان را دو برابروسيع كرده‏اند و بلند و آيا صلاح هست كه خود كعبه را هم دست بزنند؟ وبلندتر و بزرگتر؟ و لابد از بتون بسازند؟


همان روز شنبه


مكه


اين سعى ميان «صفا» و «مروه» عجب كلافه مى‏كند آدم را. يكسر برت‏مى‏گرداند به هزار و چهارصد سال پيش. به ده هزار سال پيش. با«هروله»اش (كه لى‏لى كردن نيست، بلكه تنها تند رفتن است) و با زمزمه‏بلند و بى‏اختيارش، و با زير دست و پا رفتن‏هايش، و بى«خود»ى مردم، ونعلين‏هاى رها شده كه اگر يك لحظه دنبالش بگردى زير دست و پا له‏مى‏شوى، و با چشم‏هاى دو دو زنان جماعت، كه دسته دسته به هم زنجيرشده‏اند، و در حالتى نه چندان دور از مجذوبى مى‏دوند، و چرخهايى كه پيرهارا مى‏برد، و كجاوه‏هايى كه دو نفر از پس و پيش به دوش گرفته‏اند ،و با اين‏گم شدن عظيم فرد در جمع. يعنى آخرين هدف اين اجتماع؟ و اين سفر...؟شايد ده هزار نفر، شايد بيست هزار نفر، در يك آن يك عمل را مى‏كردند. ومگر مى‏توانى ميان چنان بيخودى عظمايى به سىِ خودت باشى، و فرادا عمل‏كنى؟ فشار جمع مى‏راندت. شده است كه ميان جماعتى وحشت‏زده، و درگريز از يك چيزى، گير كرده باشى؟ بجاى وحشت «بيخودى» را بگذار وبجاى گريز «سرگردانى» را، و پناه جستن را. در ميان چنان جمعى اصلاًبى‏اختيار بى‏اختيارى. و اصلاً «نفر» كدام است؟ و فرق دو هزار و ده هزارچيست؟... يمنى‏ها چرك و آشفته موى با چشم‏هاى گود نشسته، و طنابى به‏كمربسته، هر كدام درست يك يوحنّاى تعميدى كه از گور برخاسته. و سياه‏هادرشت و بلند و شاخص، كف بر لب آورده و با تمام اعضاى بدن حركت‏كنان.و زنى كفش‏ها را زير بغل زده بود و عين گمشده‏اى در بيابانى، ناله‏كنان‏مى‏دويد. و انگار نه انگار كه اينها آدميانند و كمكى از دستشان برمى‏آيد. وجوانكى قبراق و خنداق تنه مى‏زد و مى‏رفت. انگار ابلهى در بازارآشفته‏اى. و پيرمردى هن‏هن‏كنان درمى‏ماند و تنه مى‏خورد و به پيش رانده‏مى‏شد. و ديدم كه نمى‏توانم نعش او را زير پاى خلق افتاده ببينم. دستش راگرفتم و بر دست‏انداز ميان «مسعى» نشاندم، كه آيندگان را از روندگان جدإ ے ؛آآك‏ك‏طمى‏كند.
نهايت اين بيخودى را در دو انتهاى مسعى مى‏بينى، كه اندكى سربالا است وبايد دور بزنى و برگردى. و يمنى‏ها هر بار كه مى‏رسند جستى مى‏زنند وچرخى، و سلامى به خانه، و از نو... كه ديدم نمى‏توانم. گريه‏ام گرفت وگريختم. و ديدم چه اشتباه كرده است آن زنديق ميهنه‏اى يا بسطامى كه نيامده‏است تا خود را زير پاى چنين جماعتى بيفكند. يا دست‏كم خودخواهى خودرا... حتى طواف، چنين حالى را نمى‏انگيزد. در طواف به دور خانه، دوش به‏دوش ديگران به يك سمت مى‏روى. و به دور يك چيز مى‏گردى ومى‏گرديد. يعنى هدفى هست و نظمى. تو ذره‏اى از شعاعى هستى به دورمركزى. پس متصلى. و نه رها شده. و مهمتر اينكه در آنجا مواجهه‏اى در كارنيست. دوش به دوش ديگرانى نه روبرو. و بيخودى را تنها در رفتار تندتنه‏هاى آدمى مى‏بينى، يا از آنچه به زبانشان مى‏آيد مى‏شنوى. اما در سعى،مى‏روى و برمى‏گردى. به همان سرگردانى ك «هاجر» داشت. هدفى در كارنيست. و درين رفتن و آمدن آنچه براستى مى‏آزاردت مقابله مداوم باچشمها است، يك حاجى در حال «سعى» يك جفت پاى دونده است يا تندرونده، و يك جفت چشم بى«خود». يا از «خود» جسته يا از «خود» به دررفته. و اصلاً چشمها، نه چشم، بلكه وجدانهاى برهنه. يا وجدانهايى كه درآستانه چشمخانه‏ها نشسته و به انتظار فرمان كه بگريزند. و مگر مى‏توانى‏بيش از يك لحظه به اين چشمها بنگرى؟ تا امروز گمان مى‏كردم فقط درچشم خورشيد است كه نمى‏توان نگريست. اما امروز ديدم كه به اين درياى‏چشم هم نمى‏توان... كه گريختم. فقط پس از دو بار رفتن و آمدن. براحتى‏مى‏بينى كه از چه صفرى چه بى‏نهايتى را در آن جمع مى‏سازى و اين وقتى‏است كه خوش‏بينى. و تازه شروع كرده‏اى. وگرنه مى‏بينى كه در مقابل چنان‏بى‏نهايتى چه از صفر هم كمترى. عيناً خسى بر دريايى، نه، در دريايى از آدم.بل كه ذرّه خاشاكى، و در هوا. به صراحت بگويم. ديدم دارم ديوانه مى‏شوم.چنان هوس كرده بودم كه سرم را به اولين ستون سيمانى بزنم و بتركانم... مگركور باشى و «سعى» كنى.
از «مسعى» كه درآمدى بازار است. تنگ به هم چسبيده. گوشه‏اى نشستم وپشت به ديوار «مسعى»، داشتم با يكى از اين «كولا»ها رفع عطش مى‏كردم‏و به چيزى كه جايى از يك فرنگى خوانده بودم، به قضيه «فرد» و «جماعت» مى‏انديشيدم.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها