پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد
پنج شنبه 13 مهر 1391 9:23 AM
خسى در ميقات
جمعه 21 فروردين 1343
پنج و نيم صبح راه افتاديم - از مهرآباد و هشت و نيم اينجا بوديم. هفت و نيمبه وقت محلى. دسته ما 85 نفر است. بيست سى تايى بازارى، پانزده تايىمازندرانى، پنج شش تا سيد و آخوند و مداح و روضهخوان و ده تايىدهاتىهاى اطراف اراك كه فقط تركى مىدانند. و بيست تا زن و از ما:خواهرم و شوهرش «جواد» و يكى ديگر از شوهر خواهرهايم «محدث» ودايى پدرم. خودمان دستهاى ميان جمع. حملهدارمان اهل محل است. ازمريدهاى بابام بوده. ديگران را من واداشتم با او برويم. سابق شيروانىكوببود. جوابى به ارادتى كه روزگارى كسى به پدر ورزيده. و عمله حملهدارىخود يارو است، با پسرش و يك آشپز با وردستش. به اين ترتيب گماننمىكنم چيزى كم داشته باشيم.
شنبه 22 فروردين 43
مدينه
هشت و نيم صبح وارد شديم. در مدتى كه توى اتوبوس به انتظار حركت ازجده نشسته بوديم مىديدم كه چقدر حمال فراوان است. و در آباديهاى وسطراه چقدر فقير.
ديده مىشود كه براى حج هيچ نوع تشكيلاتى از قبل فراهم نيست. امر حج رارها كردهاند به درماندهترين - بدوىترين - تعليمات نديدهترين - و فقيرترينلايههاى اجتماعى. الان از ظهر گذشته. اما هنوز از الباقى مسافرهاى دسته ماخبرى نيست. حملهدارمان مىگويد مأموران سعودى نمىگذارند هيچاتوبوسى از ساعت نه صبح به بعد زير آفتاب حركت كند. بايد صبر كنند تاغروب آفتاب. اين هم خب ديگرى از نظم - اما بيشتر بخاطر اتوبوسها كهزير آفتاب جوش مىآورند و كمپانى لطمه مىبيند.
اول شب در مسجدالنبى، پس از نماز مغرب گشتى مىزدم. زير رواق مسجدگله به گله كسى وعظ مىكرد. يكى سليس و بليغ در مناقب رسول مىگفت.ديگرى با ريخت هندى و به عربى نسبتاً فصيح چيزى مىگفت در حدودچرنديات «غربزدگى» كه ديدم عجب! مطلب آنقدر عوامانه بوده است كهواعظى در مدينه طرحش كند و لابد هر روز! و با چه زبانى حماسى. ثناياىبالاييش پيش آمده بود و لبها به هم نمىآمد. اما از ايمان مىگفت و ازاسلام و اينكه در اتحادش چه خطرى براى عالم غرب هست. يارو روابطسازنده و مصرفكننده را فهميده بود و براى مردم توضيح مىداد.